97/09/15
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مقدمه و دعای اول صحیفه سجادیه
خلاصه جلسه قبل:بحث ما در دعا و اشکالات مطرح در خصوص آن بود. گفتیم دعا به دو قسم تقسیم میشود: دعای مشتمل بر درخواست و دعای مشتمل بر تمجید. دعایی که در آن تمجید است، مثل جوشنکبیر که هیچ درخواستی در آن نیست؛ همهاش تمجید خداوند است. دعایی که در آن درخواست است، مثل بقیه ادعیه. البته در بقیه ادعیه هم تمجید هست و هم درخواست. دعایی که فقط درخواست باشد ظاهراً نداریم.
چنانچه در جلسه گذشته گفته شد، ادب دعا اقتضا میکند ابتدا اسماء الهی را ذکر کنیم، بعد درود بر پیغمبر بفرستیم و بعد درخواستمان را مطرح کنیم که سه کار انجام شود. ائمه که خودشان ادب دعا را به ما یاد دادند، خودشان هم رعایت میکنند و در ادعیه حتماً تمجید و درود بر پیغمبر را میآورند. به همین خاطر دعای خالی از تمجید پیدا نمیکنیم. همه دعاها دارای تمجید هستند. بعد درخواست هم ضمیمه میشود.
نتیجه این شد که بعضی دعاها مثل جوشن کبیر تمجید خالص هستند. در آنها درخواستی نیست. ولی بعضیها مرکبند از تمجید و درخواست. دعایی که تنها شامل درخواست باشد هم از ائمه نرسیده. ممکن است ما دعا کنیم اما ادب دعا را رعایت نکنیم و از اول درخواست را شروع کنیم اما ائمه این کار را نکردند. علیالخصوص اگر به ادعیه صحیفه مراجعه کنید، میبینید در آنها حتماً تمجید هست. حتی اگر درخواست، زیادتر باشد، بالاخره تمجید در آن وجود دارد ولو تمجیدِ کمتری باشد. این بیان اقسام دعا بود.
بعد اشکالی مطرح کردیم که چرا ما دعا میکنیم. سه نوع اشکال را مطرح کردیم. در اینجا این سه اشکال را با توضیح بیشتر و بیانی دیگر مطرح میکنیم.
مروری بر اشکال نخستیک اشکال این بود که اگر قلم قضا چیزهایی که باید بنویسد، نوشته و همه آنچه که باید انجام بگیرد، انجام شده، چرا ما دعا میکنیم؟ گفتیم روایت داریم جفَّ القلم بما هو کائن الی یوم القیامه. یعنی قلم قضا آنچه را که میخواهد تحقق پیدا کند، نوشته و همهاش انجام گرفته. دیگر قلم خشک شده. چیز جدیدی نمینویسد. همانها که در قدیم گفته شده همانها دارد کمکم ظاهر میشود. خداوند چیز جدیدی خلق نمیکند بلکه آن خلقشدهها را به تدریج ظاهر میکند. همانها که خلق شدند دارند بدون تغییر ظاهر میشوند. بنابراین سوال میشود که دعای ما چه نقشی دارد؟ چه چیزی را میتواند عوض کند؟ این یک سوال بود.
توضیحی در مورد پیدایش و ظاهر شدنِ جهاندر اینجا لازم است توضیحی در خصوص اینکه چگونه کل جهان خلق شد و چگونه الان دارد در عالم زمان به تدریج ظاهر میشود، اضافه کنیم.
این مسئله را با تشبیه توضیح میدهیم. البته میدانیم خدا مثل ندارد ولی مثال و آیت دارد. بنابراین اگر ما بعضی آیات را برای تقریب به ذهن ذکر کنیم و بعداً به بحث در مورد خداوند بپردازیم، اشکالی ندارد. چرا که در اینجا برای خدا، مِثل درست نمیکنیم؛ آیت میآوریم و با آیت مطلب را تبیین میکنیم.
خورشید را وقتی طلوع میکند ملاحظه کنید. نورش تا جایی که میتواند امتداد پیدا کند، امتداد پیدا میکند. البته چون حسی است، یک مدت کوتاهی طول میکشد. گفته میشود وقتی خورشید طلوع میکند، تا نورش به زمین برسد، 8 دقیقه طول میکشد. چون بین خورشید و زمین 150 میلیون کیلومتر فاصله است. این بدین جهت است که نور، نور حسی است. حالا اگر نور خورشید نور حسی نبود، بلکه نور معنوی بود چطور؟ در اینجا دیگر لازم نبود در "زمان" پخش شود؛ در لا"زمان" پخش میشد. به محض اینکه خورشید طلوع میکرد، تا جایی که میتوانست امتداد پیدا کند، در یک لحظه امتداد پیدا میکرد. تمام نورش حاصل میشد. اینطور نبود که یک قسمتی از نور را امروز بفرستد، قسمت دیگری را فردا و قسمت دیگری را هم پس فردا. به محض اینک خورشید طلوع میکرد، همه نورش موجود بود.
حالا خداوند را در نظر میگیریم. خدای متعال در ازل موجود بوده نه اینکه بگوییم موجود شده. موجود بوده و خورشید حقیقت هم بوده. خدا، خورشید حقیقت است. وجود را او افاضه میکند. وجود میشود نور خداوند. این خورشید به محض اینکه طلوع کرد که از اول طلوع کرد، نورش همه ازل و ابد را پُر کرد. چون نورش اینطور نبود که تا یک مسافتی امتداد پیدا کند و از این به بعد نباشد. این مال خورشید است که نورش امتداد خاص دارد. در یک جایی هم که میرسد، نور دیده نمیشود و تمام میشود. این مال خورشید است. مال خدا نیست. خدا بینهایت است. چون بینهایت است، نورش هم بینهایت است. به محض اینکه خداوند وجود داشت، نمیگویم وجود گرفت، در همان ازل که وجود داشت، نورش بدون کوچکترین فاصله بین ازل و ابد را پُر کرد و همه اشیاء موجود شدند. حتی ما نیز موجود شدیم منتهی به وجود دهری. به وجود عوالم دیگر؛ نه وجود این عالم. ما در عوالم دیگر موجود بودیم و هستیم. لااقل در علم خدا موجود بوده و هستیم. خدا از وقتی بود به ما عالم بود. اینگونه نبود که بعد از خلقت ما یا مثلاً بعدها عالم شود. از همان ازل که خدا بود، به همه موجودات و اتفاقات جهان عالم بود. پس ما پیش خدا وجود علمی داشتیم. در عوالم بعدی هم موجود بودیم. اگر عوالم بعدی را هم قبول نکنیم، لااقل اینکه وجود علمی پیش خدا داشتیم، این مقبول است. همه ما قبل از اینکه خلق شویم، پیش خدا معلوم بودیم. پس وجود علمی داشتیم. الان هم معلومیم و وجود علمی داریم. بنابراین ما همهمان موجود بودیم. و موجود هستیم.
اما در این دنیا که دنیای زمان و دنیای تدریج است، ما موجودها به تدریج ظاهر میشویم. وجودی که در عوالم بالا داشتیم، وجود غیب است. این عالم، عالم شهادت و ظهور است. اینقدر موجودات این عالم ظاهرند که با چشم ظاهری میشود آنها را دید. ولی موجودات عالم بالا را نمیشود با چشم ظاهری دید؛ چون آنها ظهور تام ندارند. آنها از جهتی ظاهر و از جهتی غیبند. یعنی به لحاظ عالم پایین و پیش ما غیبند. ما نمیتوانیم آنها را ببینیم ولی به لحاظ عالم بالا ظاهرند. یعنی عوالم بالاتر از آنها میتواند آنها را ببیند. مثل اینکه عالم بالا میتواند ما را ببیند ولی ما نمیتوانیم آن را ببینیم. ما میشویم عالم شهادت مطلقه یعنی ظهور کامل. عالم قبل از ما میشود غیب نسبت به ما و ظهور نسبت به بالاتر از خودش. عالم قبل از ما عالم مثال است. عالم مثال برای ما غیب است و الان آن را نمیبینیم ولی او موجودات این عالم را میبیند. بعد عالم مثال هم میشود عالم ظهور و عالم شهادت برای عالم عقل که قبل از خودش است. عالم عقل هم میشود عالم غیب برای عالم مثال. موجودات مثالی نمیتوانند موجودات عالم عقلی را ببینند. ولی موجودات عقلی، مثالی را میبینند. بعد از عالم عقل میرویم به عالم اسماء الهی. اینها غیبند برای عالم عقل و شهودند برای خود خدا. بعد میرسیم به خداوند که غیب مطلق و غیب الغیوب است. ما شهادت مطلقیم. او غیب مطلق است. این وسط عوالم نسب به پایینیشان غیب هستند و نسبت به بالاییشان شهودند. پس دو حاشیه وجود که یکی خدا و یکی عالم ماست، مطلقد. او غیب مطلق و ما شهود مطلق. این وسط غیب و شهود نسبی است. این عوالم بالا را ما الان نمیبینیم ولی همهشان موجودند و ما در آن عوالم هم موجود بودیم. در عالم غیب مطلق موجود بودیم اما نه موجودی که بتواند کثرت در آن عالم درست کند. چون آن عالم، اسمش عالم نیست. خداست. آنجا کثرت راه ندارد. خدا بسیط محض است. علمش به ما هیچ تکثر در او ایجاد نمیکند. حالا اینکه چگونه علم خدا تکثری ایجاد نمیکند، اگر مناسبتی در همین ادعیه پیش بیاید، بیان میکنیم.
پس ما همه در عوالم بالا بودیم و الان هم هستیم. منتهی آنجا وجود الهی داشتیم، وجود اسمائی داشتیم، وجود عقلی داشتیم، وجود مثالی داشتیم. اما قرار بود وجود شهودی و مادی هم داشته باشیم که وجود همین عالم است. خدا، این وجود را هم افاضه کرد. اما این چون در عالمی بود که در آن زمان وجود داشت، باید در بستر زمان انجام میگرفت. وقتی در بستر زمان باید انجام بگیرد، نوبتی میشود. یعنی پدر ما قبل از ما موجود است. ما قبل از فرزندانمان موجودیم. به نوبت موجود میشویم. برخلاف آن عوالم که چون زمان در آنها نبود، همه با هم موجود شدیم.
حالا عالم ذر کدامیک از این عوالم است، خودش بحث جدا دارد که اگر مناسبتی پیش آمد باید درباره عالم ذر هم توضیح داده شود. باید بحث کنیم که آیا آنطور که محدثین و مفسرین تفسیر کردهاند میتوانیم عالم ذر را تفسیر کنیم یا تفسیر آنها اشتباه است. فلاسفه معتقدند تفسیر آنها اشتباه است. در این باره باید بحث شود. خود سیدمرتضی که جزو فلاسفه نیست، میگوید تفسیر محدثین و مفسرین اشتباه است. اگر فرصتی پیش آمد، این هم باید مطرح شود.
بالاخره منظور این است که ما همه در عوالم ثابت، بدون زمان موجود میشدبم. چون زمان در آن عوالم نیست. فقط در این عالم که خدا زمان را آفریده، ما موجودات زمانی میشویم و به تدریج یا به تعبیر دیگر به نوبت حاصل میشویم. یعنی یکی نوبتش جلوتر است و یکی بعدتر. آنچه الان ظاهر میشود، اصطلاحاً میتوانید بگویید الان خلق میشود. ما از قدیم خلق شدیم اما به طور خاص در این عالم خلق نشده بودیم. اکنون همان وجود آنجایی ما میخواهد اینجا ظاهر شود. این در حالی است که آن وجود آنجاییمان هم از بین نمیرود. آن سر جای خودش محفوظ است. در عین حال اینجا هم ظاهر میشود. چون این وجود پیدا کردنها به این صورت نیست که از آن طبقه بالا موجود را به طبقه پایین بفرستند. بلکه به نحو دیگری است.
شما یک مطلب عقلی را در ذهنتان تصور میکنید. بعد این را به لفظ درمیآورید. وقتی به لفظ در میآورید، یعنی وجود گذرا به آن میدهید. وجود لفظی گذراست. الان من کلمه اول را تا تمام نکنم، کلمه دوم پشت آن نمیآید. دومی را تا نگویم، سومی نمیآید. تکلم، یک امر گذراست. وجود لفظی، وجود غیرثابت است. اما وجود عقلی وجود ثابت است. من در ذهنم همه مطالب را دارم بعد با تلفظ دارم آنها را ظاهر میکنم. همانطور که ملاحظه میکنید، آن وجود عقلی ثابت است و حاصل. بعد این وجود مادی به تدریج دارد حاصل میشود. وقتی هم که وجود مادی و کلامی دارد حاصل میشود، وجود عقلی از بین نمیرود. آن سر جای خودش محفوظ است.
آن وجودهای بالا وقتی تنزل میکنند و وجود ما را ظاهر میکنند، آنها سر جای خودشان محفوظند. وجود ما ظاهر میشود. به تدریج هم ظاهر میشود. درست مثل همین مثالی که الان عرض کردم.
خب پس ما را خداوند در این عالم دارد ظاهر میکند و وجود عقلی ما را محفوظ نگه داشته. دارد وجود مادی به ما میدهد. گفتیم آنجا که وجود عقلیِ مطلب در ذهن من محفوظ است و وجود لفظی دارم به آن میدهم، این وجود لفظی باعث نمیشود که آن وجود عقلی از بین برود. آن وجودِ ثابت باقی میماند. این وجودِ تدریجی هم دارد ظاهر میشود. این وجودی تدریجی ظهور همان وجود عقلی است. پس ما همه ظهور وجودات بالا هستیم و به تدریج هم داریم ظاهر میشویم.
از اینکه به تدریج ظاهر میشویم صدرا اینگونه تعبیر میکند که به تدریج دارید خلق میشوید. پس اینکه در حرکت جوهری صدرا میگوید دم به دم و لحظه به لحظه دارید عوض میشوید، "داریم عوض میشویم"، یعنی ظهوراتمان دارد عوض میشود. اصلمان محفظ است. اصل ما را خدا آفرید. ظهوراتمان را هم لحظه به لحظه دارد تشکیک میکند. حالا اگر اسم این ظهورات را هم خلق بگذارید، عیب ندارد. بگویید خدا دائماً دارد ما را خلق میکند. الان این لحظه خلق شدیم. لحظه بعد خلق جدید میشویم. به تعبیر دیگر میگوییم تجدد امثال. یعنی الان من ساخته شدم. لحظه بعد مثل من ساخته میشود. لحظه بعدتر هم مثل من ساخته میشود. چون اینها مثل هم هستند، از اول تا آخر یکی به حساب میآیند. نه اینکه فکر کنید متعدد هستند. این یک توضیح مختصری بود که خواستیم عرض کنیم.
بازگشت به اشکال نخستپس روشن شد که تمام آنچه در این جهان اتفاق میافتد، در عوالم قبل ساخته شده و تمام شده. حالا مستشکل اشکال میکند اگر این چنین است، همان چیزی که در عالم قبل است، اینجا میخواهد ظاهر شود. دعای من چه تأثیری دارد؟ همانی که آنجا ساخته شده، اینجا میخواهد ظاهر شود. من هر چه هم دعا کنم فایده ندارد. آن ساخته شدهی آنجا، اینجا ظاهر میشود. مخلوقاتِ اینجا، ظهورِ آنجا هستند. آنجایی که خدا ساخت و تمام شد. تغییر هم نمیدهد. پس ظهورات اینجا چون کپی آنجاست، تغییری نمیکند. بنابراین دعای من چه اثری دارد؟ این یک اشکال.
مروری بر اشکال دوماشکال دوم این بود آنچه من میخواهم یا به خیر من هست یا نیست. اگر به خیر من هست، خدایی که خصیص و بخیل نیست و خیر عباد را میخواهد، این خیر را به من میدهد. چون خدا عالم را با اسم رحمت آفرید. لذا در آیه قرآن میبینید که ﴿ما تری فی خَلقِ الرحمن مِن تفاوت﴾[1] . در اینجا کلمه رحمن را به کار میبرد. بین تمام اسماء، رحمن را انتخاب میکند. علت این است که عالم را با رحمت آفرید. اگر عالم را با رحمت آفرید، وقتی خیر کسی در چیزی باشد، رحمت او اقتضاء میکند که این خیر را به او بدهد. خدا این خیر را اگر من درخواستم خیر است، به من میدهد چه بخواهم چه نخواهم. چون رحمت او اقتضاء میکند که این خیر داده شود. اگر هم اینکه من میخواهم، خیر من نیست و شرّ من است، خدا شرّ نمیآفریند. حتی شرّی که برای من شرّ است، نمیآفریند. ممکن است اتفاقات به حصول شرّ منتهی شوند. ولی خدا مستقیماً شرّ نمیآفریند. اگر خیر و صلاح من است، خداوند به خاطر رحمت و تفضلش بدون دعا میدهد. اگر هم خیر من نیست، خدا نمیخواهد بندهاش را به ضرر بیندازد، از اول نمیدهد. هر چقدر هم من دعا کنم فایده ندارد. پس بنابراین این دعا فایده ندارد. زیرا آن خاصه من اگر خیر من است، خدا بدون احتیاج به دعا میدهد. اگر هم شرّ است، هرچقدر هم دعا کنم نمیدهد. این هم اشکال دوم که دعا را بیفایده میکند.
مروری بر اشکال سوموقتی من دعا میکنم، دارم به مقام رضا و تسلیمی که خداوند از من طلب میکند لطمه میزنم. اگر دعا نکنم، به خدا میگویم خدا هر چه برای من جور کردی، من به آن راضی هستم و تسلیمم. اما اگر دعا کنم و خواست خودم را بگویم، معنایش این است که من "این" را میخواهم نه آنکه تو میخواهی. پس ما داریم به آن مقام رضا و تسلیمی که خود خدا دستورش را داده با دعا کردنمان لطمه میزنیم. این سه اشکال را در جلسه گذشته گفتیم.
جواب کلییک جواب کلی بدهیم و آن اینکه خود خدا گفته ﴿ادعونی استجب لکم﴾[2] . این اشکالات هم متوجه بوده. در عین حال به ما دستور دعا داده. این یک جواب جامع است. ولی این جواب انسان را قانع نمیکند. باز هم آن سوال در ذهن هست که با توجه به این مشکلات، چرا خدا گفته ﴿ادعونی﴾[3] ؟ دوباره اشکال برمیگردد که چرا خدا با توجه به این اشکالاتی که گفته شد و خودش هم متوجه این اشکالات بود، به ما گفت: ﴿ادعونی استجب لکم﴾[4] .
پاسخی دیگر بر هر سه اشکالجوابی در جلسه گذشته گفته شد، جواب هر سه اشکال است. گفتیم ما که از قضای الهی خبر نداریم و نمیدانیم چگونه اشیاء را در قضای خودش ترسیم کرده. شاید بعضی اشیاء را این چنین ترسیم کرده که اگر بنده من دعا کند، ظاهرش میکنم و الا در همین عالم قضاء آن را نگه میدارم. شاید اینگونه گفته. لذا این احتمال هست که در بعضی ظهوراتی که در این عالم میخواهد اتفاق بیافتد، دعای من تأثیرگذار باشد. من هم به این امید که شاید دعای من در اظهار، تأثیر داشته باشد، دعا میکنم. خدا میخواهد در این جهان چیزهایی را ظاهر کند. خودش فرموده اگر دعا کردی، من این را ظاهر میکنم؛ اگر نه در همان غیب این را نگه میدارم. چرا؟ نه اینکه بخیلم. برای اینکه شرایط ظهور فراهم نشد. یکی از شرایط ظهور دعای تو بود. شرایط فراهم نشد، من هم آن را در خزینه نگه میدارم. آن را ظاهر نمیکنم. پس دعای ما اثر دارد. بیاثر نیست. ولی نمیدانیم کجا اثر دارد و کجا اثر ندارد. کجا خدا این ظهور را به اراده بسته و کجا این ظهور را آزاد گذاشته. چون نمیدانیم همه جا دعا میکنیم. هر جا که دعای ما دخیل بود، آن شرط فراهم شده و آن امری که خواستیم ظاهر میشود. آنجا هم که دخیل نبود، ظاهر نمیشود. پس روشن شد که دعا کردن مفید است.
اشکالاتی به این پاسخممکن است اشکال شود این مسئله که ما میخواهیم برای آن دعا کنیم یا خودش خلق شده یا نقیضش خلق شده. اگر عالم، عالم ظهور باشد، همانی که آنجا خلق شده، اینجا ظاهر میشود.
طبق توضیحی که دادیم خداوند همه چیز را آفرید. ولی بعداً اینها را میخواهد ظاهر کند. ظهور شرایط دارد. اگر شرط فراهم شد، ظاهر میکند. اگر شرط فراهم نشد، در خزینه نگه میدارد. میگویید اگر ظاهر کند، همانطور ظاهر میکند که در عالم بالاست. بله منتهی اگر شرایط فراهم شود، ظاهر میکند. اگر شرایط فراهم نباشد، نه اینکه جور دیگری ظاهر میکند؛ بلکه اصلاً ظاهر نمیکند. چون شرط ظهور فراهم نشده. ما ادعایمان این نیست که اگر دعا کنیم خدا آنچه را که آنجا خلق کرده، اینجا به نحو دیگر و طبق دعای من ظاهر میکند. ما این را نمیگوییم. یا همان را که آنجا در خزینه گذاشته و مشروط کرده به دعای من چون شرطش فراهم شده ظاهر میکند یا اصلاً ظاهرش نمیکند. چو شرطش فراهم نشده. اگر من دعا نکنم، آن در خزینه میماند. نه اینکه جور دیگر و طبق دعا ظاهر شود. اصلاً ظاهر نمیشود. پس این شرط ظهور، دعای من است. همه جا این شرط را ندارد. بعضی جاها احتمال دارد خدا این شرط را گذاشته باشد.
باز ممکن است اشکال شود که خود این شرط در آن عالم محقق شده بوده یا نه الان تازه دارد به وجود میآید؟
در پاسخ باید گفت شرط، دعای من است و محقق نشده بوده. من خودم به وجود مادیام در آن عالم موجود نبودم. به وجود دیگر موجود بودم. به وجود مادیام موجود نبودم. افعال من از جمله دعایم هم موجود نبود. اینطور نیست که دعای من آنجا موجود بوده باشد. خود من موجود نبودم. خود من با آن وجود موجود بودم که الان هم هستم اما با این وجود مادی که ظهور آن وجود است، موجود نبودم. الان دارم موجود میشوم. دعای من هم آن وقت موجود نبود. چون خود من که نبودم. دعای من هم نبود.
درست است دعا هم خودش یک موجود است، اما موجودی است که از من صادر میشود. وجوداتی که از من صادر میشود در عالم قبل نبوده. در این عالم هست. وجودات مادی که از من صادر میشود در آن عالم نبوده. احوالی که ظهورش اینجا میآید هم به همین شکل است. مثلا فرض کنید این آدم، آدم مطیعی است. حالتی در عالم بالا بوده که اگر ظهور پیدا کند، اینجا به صورت اطاعت ظاهر میشود. یا آنجا یک حالتی من داشتم که اگر آن حالت اینجا ظهور پیدا کند، به صورت معصیت یا عصبانیت و امثال ذلک ظاهر میشود. این عصبانیت و معصیت آنجا نبوده. یک چیزی آنجا بوده که اگر ظاهر میشده، اینجا میشده این. پس اینهایی که حاصل میشود اینها هیچکدام نبودند. خود من هم نبودم. خود منِ عقلی و خودِ منِ مثالی بودهاند. اما خودِ منِ مادی نبوده. خودی من مادی در این دنیا میخواهد موجود بشود. پس دعایم هم نبوده. شرایط فراهم نبوده. الان دارد فراهم میشود. در جهان قبل، این شیء مقدر شده. این شیء یعنی آنکه من میخواهم را خدا آفریده. ولی "ظهور"ش مشروط شده به دعای من نه "وجود"ش. وجودش هست. وجودش در آن عالم هست. ظهورش در این عالم به دعای من مشروط شده. من اگر دعا کنم، شرط فراهم میشود، آن وجود هم در این عالم ظهور پیدا میکند. آنکه در عالم غیب بوده، میآید در عالم شهادت ظاهر میشود. چنانکه گفته شد این در حالی است که آن عالم غیبی هنوز موجود است، محفوظ است، از بین نرفته. ولی در این عالم، موجود میشود. اگر من دعا نکردم، شرط ظهور فراهم نمیشود. وقتی شرط فراهم نشد و علت تامه حاصل نشد، ظهور پیدا نمیشود. چون جهان، جان علت تامه است. اگر یک جزء از علت حاصل نشود، معلول حاصل نمیشود. این ظهور معلول اموری از جمله امور دعای من است. اگر دعای من نیاید، معلول که ظهور است، حاصل نمیشود ولی وجود دارد. در آن عالم بالا به وجود خودش موجود است. به این وجود مادی موجود نیست. با این وجود مادی بعد از دعای من موجود میشود.
پس توجه کردید که دعا اثر دارد. منتها من نمیدانم کجا دعا اثر دارد و کجا اثر ندارد. یک جاهایی که خدا این دعا را شرط قرار داده، دعا اثر دارد. آنجا که خدا دعا را شرط قرار نداده، دعا اثر ندارد. اما کجا خدا دعا را شرط قرار داده و کجا شرط قرار نداده نمیدانم. برای همین همه جا دعا میکنم که اگر یکجایی شرط هست، تحصیل کنم. پس دعا مؤثر شد.
ناسازگاری اعتراض با مقام دعامن هم موظفم همه جا دعا کنم ولی نباید توقعی داشته باشم. اگر یک وقت خدا به من نداد، باید بفهمم که این مشروط به دعای من نبوده. وجودی بوده که خود به خود ظاهر میشده و باید هم این ظاهر بشود. چون این به نفع من است. آن وقت اگر در در چنین مواردی که من دعا کردم و نتیجه نگرفتم، بخواهم اعتراض کنم، این با مقام تسلیم نمیسازد. اصل دعا با مقام تسلیم سازگار است. چون اصل دعا به امید این بود که من شرط ظهور را فراهم کنم و فراهم کردن شرط ظهور خللی به مقام تسلیم و رضا نمیرساند. اما اگر بعد از اینکه دعا کردم و نتیجه نگرفتم بخواهم اعتراض کنم، این با مقام رضا نمیسازد. پس دعا با مقام رضا منافات ندارد. اعتراض، منافات دارد. بنابراین عبد که به درجه رضا رسیده، حق اعتراض ندارد ولی حق دعا کردن دارد. چون دعا با رضا منافاتی ندارد. من دعا میکنم نه از باب اینکه از کار خدا راضی نیستم بلکه از باب اینکه شرط ظهور این امر را فراهم کنم. شرط ظهور را خود خدا فرموده ﴿ادعونی استجب لکم﴾[5] . فرموده دعا کنید و شرط ظهور را فراهم کنید. من وقتی دارم دعا میکنم به همین دستور خدا عمل میکنم. شرط اظهار را دارم فراهم میکنم. هیچ منافاتی با تسلیم و رضا ندارد. بله بعد از اینکه دعا کردم و نتیجه نگرفتم، اگر بخواهم اعتراض کم، این با مقام رضا و تسلیم نمیسازد.
معنای پاداش اخروی برای دعاهای مستجابنشدهما داریم که اگر دعایتان مستجاب نشود، خدا در آخرت پاداش دعا را به شما میدهد. نه در آخرت همانی را که خواستید مستجاب میکند. چون آنچه خواستید به نفع شما نبود. اگر به نفعتان بود که خدا مضایقه نمیکرد. بخیل که نبود! میداد! به نفعتان نبود. اگر به نفعتان نبود، در آخرت هم به نفعتان نیست. پس آنجا هم خدا به شما نمیدهد. یک مطلب شرّی بود، از خدا خواستید. خدا میدانست شرّ است. شما نمیدانستید شرّ است. به شما افاضه نکرد. در آخرت هم افاضه نمیکند. در آخرت به شما عوض دعا را میدهد. یعنی پاداشی که در مقابل دعا کردن است، به شما میدهد. این پاداش اینقدر هم بزرگ است که شما میگویید کاش دعاهایم مستجاب نمیشد و همه از جنس این پاداشها بود. خود دعا که مستجاب شد، بالاخره یک بهرهای داشت. اما آنکه مستجاب نشد، در مقابلش خدا عوضی داد که بیش از آن بهره بود. لذا ما میگوییم کاش دعایمان مستجاب نمیشد. پس اینطور نیست که خداوند دعایی را که اینجا صلاح ندیده مستجاب کند، آنجا مستجاب کند. ولی عوضش را میدهد. هیچوقت دعا را بیفایده نمیگذارد. چون خودش دستور داده ﴿ادعونی﴾[6] و من دارم به دستور او عمل میکنم. عمل کردن به دستور او خودش ثواب دارد. ولو دعا مستجاب نشود.
تکرار خواسته و اصرار بر دعاتکرار خواسته هم اگر برای آرامش دل خود من باشد، عیبی ندارد اما اگر به عنوان اعتراض باشد عیب دارد. گاهی از اوقات ما دعایمان را تکرار میکنیم. یک بار خواستیم، خدا میدانست مقصود ما چیست. احتیاج به تلفظ نداشت. ما تلفظ کردیم تا اگر این تلفظ شرط ظهور آن خواسته باشد، این شرط فراهم شود. یک بار که ما گفتیم، شرط فراهم میشود. اما چرا بارهای بعدی میگوییم؟ چرا بارهای بعدی تکرار میکنیم؟ گاهی ممکن است که ظهور خواسته ما مشروط به چند بار دعا باشد. آنجا باز ما دعا را مکرر میکنیم تا شرط را فراهم کنیم. نه اینکه دعا را مکرر کنیم تا خدا را مجبور کنیم یا به رو دربایستی بیاندازیم و بالاخره او را مجبور کنیم که با تکرار ما حرف گوش کند! به این صورت نیست. به این صورت است که شاید آنجا به تکرار مشروط شده. خدا هم دوست دارد بنده به سمت او برود. شاید به خاطر همین دوستی خودش تکرار را گذاشته. گفته اگر سه بار دعا کردی، به تو میدهم. ما هم به امید اینکه شاید دعایمان بار سوم، چهارم اثر کند، تکرار میکنیم.
گاهی هم ممکن است با همان بار اول خداوند دعایمان را مستجاب کرده باشد و شرط فراهم شده باشد اما این ظهور علاوه بر دعای من بر اینکه زمانش برسد مشروط بوده باشد. حالا خدا میداند که چرا این زمان شرط شده. زمانش باید برسد. الان وقتش نیست. من یک چیزی را میخواهم که خدا فردا میخواهد به من بدهد. یک مقدار تأخیر میاندازد. من برای آرامش دلم چند بار میگویم. این تکرار من تأثیری ندارد. چون ظهور مشروط بود به یک دعا و آن یک دعا انجام شد. این تکرارهای بعدیِ من به خاطر آرامش خودم است و الّا فایده ندارد. یک کاری است که انجام دادم. نه مجازات میشوم و نه استجابت را تسریع میکند. بلکه فقط همان قانونی که میگوید ﴿ادعونی استجب لکم﴾[7] را تکرار میکند و من را مستحق عوض بیشتر میکند.
با دعای اولیه عوض داشتم. با دعای دوم عوض دعای دوم را میگیریم. با دعای سوم هم عوض دعای سوم را میگیرم. اینها هیچ کدام عیب ندارد. تکرار دعا هم خوب است. گذشته از اینکه باعث میشود انسان در مقابل خدا خشوع کند و خود خشوع سازنده نفس ماست. پس تکرار دعا نفس ما را تکامل میدهد. گذشته از این، آن ثواب مضاعف هم به ما داده میشود. فقط باید مراقب باشیم که در تکرار دعا حالت اعتراض نداشته باشیم که چرا تأخیر انداختی و چرا نکردی. اینها نباشد. فقط به عنوان این باشد که خدایا من میخواهم با تو حرف بزنم تا هم من لذت ببرم هم تو راضی باشی. بخواهم به دستور ﴿ادعونی﴾[8] که دستور توست، عمل کنم. این باشد، خوب است.
با تکرار دعا چنانکه گفته شد خشوع نیز بیشتر میشود. خود دعا به نفس من کمال میدهد. چون دعا یک نوع استکانت است. استکانت یعنی خشوع. تواضع و فروتنی در مقابل خداست. فروتنی در مقابل خدا یعنی فروتنی در مقابل کمال محض و این تواضع در مقابل کمال محض رشحهای از کمال محض را نصیب من میکند. رشحه یعنی فیض. فیض کمال را به من میرساند و این باعث میشود که من، هم کاملتر بشوم هم در مقابل کمال تواضعم بیشتر شود که همه اینها در تکمیل نفس من دخالت دارد.
اینکه نحوهی دعا چگونه است، خودش شرایطی دارد که در جایش گفته شده که دعا باید با استکانت باشد. در این جلسه هم به بخشی از آن اشاره شد که باید با تمجید خدا و درود بر پیغمبر همراه شود. روایتی هم جلسه گذشته خواندیم که شخصی وارد مسجد شد از اول دستش را بلند کرد و درخواستش را گفت. پیغمبر فرمود عجله کرد. کس دیگری وارد شد. اول خدا را تمجید کرد، بعد درود بر پیغمبر فرستاد، بعد درخواستش را گفت. پیغمبر فرمود این درست دعا کرد و خوستهاش را میگیرد. دعا شرایط دارد. شرایطش باید فراهم شود تا انسان بتواند دعا را بگیرد. اینها مطالبی بود که در جلسه گذشته هم گفته شده بودند منتهی در این جلسه با اضافاتی تکرار کردیم.
پس روشن شد اشکالی وارد نیست. نه دعا با جف القلم منافات دارد نه دعا با مقام رضا منافات دارد. همه اینها حل شد. معلوم شد دعا مطلوب است و دارای ثواب است و هیچ ضرری به جایی نمیزند.
اشکال چهارم بر دعا کردناین سوال مطرح است که وقتی من دعا میکنم، یک موجودی عهدهدار اجرای این دعا و استجابت این دعا میشود. دعا را مستجاب میکند. چرا تا حالا اقدامی نکرده بود؟ حالا میخواهد اقدام کند. الان دعای من صادر شد. مراد و خواسته من هم میخواهد حاصل شود. این مراد تا حالا حاصل نبود. این خواسته تا حالا حاصل نبود. فاعلی میخواهد این خواسته را ایجاد کند و دعای من را مستجاب کند. آن فاعل تا حالا این کار را نکرده بود. حالا میخواهد بکند. معنای این چیست؟ معنایش این است که آن فاعل الان تحت تأثیر دعای من قرار گرفت و فاعلیتش را شروع کرد. بنابراین دعای من دارد تأثیر میکند. اگر تأثیر دعای من شرط نبود، قبلاً انجام میشد. الان دارد انجام میشود یعنی دعای من دارد تأثیر میکند. آن موجود هر موجودی هست باید از دعای من متأثر شود تا اقدام کند و دعای من را مستجاب کند. مستجاب کنندهی دعا خداست در حالی که خدا متأثر نمیشود. هیچکس نمیتواند در خدا تأثیر بگذارد. این دعای من چه چیزی را در عالم وجود ایجاد میکند که آن چیز بتواند در خدا تأثیر کند و خدا را به استجابت و فعل جدید وارد کند؟ خدا این فعل را انجام نداده. فعل را الان میخواهد انجام دهد. باید یک اتفاقی بیافتد که خدایی که نسبت به این فعل تا حالا فاعل نبود، حالا بشود فاعل و این باعث میشود که بگویم خدا متأثر است. یعنی دعای من در او تأثیر کرد. این اشکال بسیار مهمی است که در باب دعا وارد است. این را چگونه باید جواب داد؟
پاسخ نخست بر اشکال چهارمتوجه کنید دو جواب بیان میکنیم. جواب اول استفاده میشود از آن حرفهایی که تا الان گفتیم. خداوند در ازل دکمهای را فشار داد. تشبیه داریم میکنیم. در ازل دکمهای را فشار داد تا همه اشیاء با فشار این دکمه موجود شوند. ولی کنار بعض اشیاء نوشته بود خواستِ من بعلاوه فلان شرط بعلاوه دعای عبد من. این را نوشته بود. وقتی دکمه را فشار داد، اشیاءِ بدون شرط با این دکمه حاصل میشوند. اشیاءِ با شرط هم با این دکمه به شرطی که شرطشان فراهم شود، موجود میشوند. هیچ تأثیر و تأثری نیست. از اول خداوند این چنین مقدّر کرد که این شیء با دعا حاصل شود. و خدا فاعل آن شیء هست به شرطی که دعا کنارش بیاید. هیچ تأثیر و تأثری نیست. یعنی از اول خداوند اینطور اراده کرده بود. طبق ارادهاش هم دارد انجام میشود. چه چیزی در خدا تحول ایجاد کرد؟ هیچ چیز در خدا تحول ایجاد نکرد. خدا از اول فرمود این قضیه به دعا مشروط است. الان هم که میخواهد این قضیه اتفاق بیافتد با شرط دعا دارد اتفاق میافتد. چه چیزی میخواهد حادث شود و عوض شود که تأثر و تأثیر باشد؟
هر چه در آن عالم بوده، لازمهاش این نیست که اینجا ظاهر شود. اگر شرط ظهورش فراهم شد، ظاهر میشود. چه بسیار چیزهایی که در آن عالم بودند اما در این عالم ظاهر نمیشوند. ﴿إن من شیءٍ إلا عندنا خزائنه و ما نُنَزِّله إلا بقَدَرٍ معلوم﴾[9] . ﴿بقدرٍ معلوم﴾[10] یعنی به همان قَدَری که قبلاً تعیین شده یعنی همه چیز تعیین شده. ظهورها هم تعیین شده. خدا میداند چه چیز را ظاهر خواهد کرد چون میداند من دعا میکنم یا نمیکنم. آنجا روشن است که اگر دعا میکند ظاهر میشود و اگر دعا نمیکند ظاهر نمیشود. این اگرها برای من و شماست. خدا میداند که من دعا میکنم یا نه. بنابراین میداند شرایط ظهور فراهم میشود یا نه. پس پیشبینی هم که کرده این ظاهر شود یا مخفی بماند. تأثر و تأثری در او نیست. اصلاً تغییری پیدا نمیشود. من دارم تغییر میبینم. نه اینکه تغییری در آن بالا پیدا شود. من چیزی را که ندیده بودم، حالا دارم میبینم. چیزی که ظاهر نشده بود، الان دارد ظاهر میشود. خدا آنجا این کار را به شرطی مشروط کرده بود و میدانست این شرط فراهم میشود. همه چیزها را آماده کرده بود برای ظهور. این اراده و خواسته من هم باید میآمد تا ظاهر میشد. پس تأثیر و تأثری نیست. همه چیز آنگونه که باید ظاهر شود، چیده شده بود. حالا دارد اجرا میشود. این یک جواب است که با توضیحات قبلی این جواب فهمیده شد.
پاسخ دوم بر اشکال چهارمیک جواب دیگری داریم که این جواب را صدرا در جلد ششم اسفار در اواخر جلد آورده. این هم جواب خوبی است.
صدرا میگوید دعای ما باید به مافوق ما ارسال شود. و آن مافوق واسطه فیض است. یعنی خداوند وقتی میخواهد فیضی را به ما برساند، اینگونه نیست که از آن بالا فیض را رها کند بیاید پیش ما. چون فیضی که از خدا میخواهد برسد، فیض بسیار غلیظی است. ما که در این مراتب پایین هستیم، نمیتوانیم آن فیض را تحمل کنیم. مثل اینکه که من بخواهم به آن نور قوی که به قرص خورشید چسبیده نگاه کنم. چشم من توانایی نگاه به آن را ندارد. آن نور باید بیاید، مسافتی را طی کند، در طول این مسافت ضعیف شود تا من آن ضعیفش را درک کنم. چشم من تحمل ندارد آن فیض قوی نور را درک کند. پس دأب خداوند این نیست که از آن بالا فیضش را بدون واسطه به من برساند و الا من هلاک میشوم. توانایی تحملش را ندارم. ظرفیتم، ظرفیتی نیست که بتواند این فیض را دریافت کند. خدا ترحّماً به من اینگونه عمل میکند نه اینکه بخل از جانب خودش باشد. به من ترحّم میکند. این فیض را میدهد دست وسایط فیض که آنها بهرهشان را از این فیض بردارند، این فیض رقیق شود. وقتی رقیق شد و رقیقشدهاش را به من بدهند، من تحمل میکنم. فیض رقیقشده به ما میرسد. پس بنابراین خداوند وقتی میخواهد فیضی را از بالا به ما برساند، باید این فیض رقیق بشود تا من قبولش کنم. وسائط فیض در کارند.
از پایین هم من میخواهم عبادتی را بفرستم. این عبادت باید مراحلی را بگذرانند تا به خدا برسند. خیلی جاها در یک مرحلهای میرسد میگویند برش گردانید. این عبادت به درد نمیخورد. اگر شرایط عبور از آن مرحله را داشته باشد، میرود تا مرحله بالاتر دوباره گیر میکند. اگر شرایطِ این مرحله را هم داشت باز بالاتر میرود. باید از این وسائط فیض عبور کند. همانطور که فیض وقتی از آن بالا میآید، از طریق وسائط فیض میآید، کار من هم که از پایین میرود، باید از وسائط فیض عبور کند. وسائط فیض به این ترتیبند. ما عالم مادهایم. قبل از ما، عالم نفس است. قبل از عالم نفس، عالم عقل است. نفس، موجودی است وابسته به ماده و تأثیرپذیر.
اینکه نفس میگوییم یعنی ملائکه نفسانی. وقتی من دعا میکنم، این ملک دعای من را میگیرد. ملک نفسانی دعای من را میگیرد. بعد این دعا میتواند واگذار شود به ملائکه عقلی. بعد هم برود بالا. پس سر راهِ دعای من، ملائکه نفسی وجود دارد. یعنی ملائکهای که مجرد محض نیستند. وابستگی به ماده دارند. چون وابستگی به ماده دارند، تأثر میپذیرند. یعنی میشود در آنها تأثیر گذاشت. من وقتی دعا میکنم، این واسطهی فیض که نزدیک به من است و وجود نفسی دارد، متأثر میشود. دعای من در او اثر میگذارد. در یکی از صفات او اثر میگذارد و او متأثر میشود. وقتی او متأثر شد، جواب من را میدهد و دعا مستجاب میشود.
سؤال میشود که حالا این مستجاب کرد یا خدا؟ این متأثر شد و مستجاب کرد. با این حال چرا خدا میگوید ﴿استجب لکم﴾[11] ؟ چرا میگوید ﴿ادعونی استجب لکم﴾[12] ، من مستجاب میکنم؟ الان این واسطه فیض مستجاب کرد. او متأثر شد و خواسته شما را به شما داد. این مشکل را حل کرد. خدا متأثر نشد. عقول عالیه متأثر نشدند. در آنها تأثر معنا ندارد. این نفوس متأثر شدند. تأثر در نفوس اشکال ندارد. نفوس به خاطر وابستگی به ماده، متأثر میشوند. مثل نفس ما که چون وابسته به ماده است، متأثر میشود. ولی عقول متأثر نمیشوند. خدا هم به طریق اولی متأثر نمیشود. چون بالفعل محض است. وقتی بالفعل محض است، تأثر در او معنا ندارد. خروج از قوه به فعل در او معنا ندارد. خروج از قوه به فعل، مال موجودات مادی است. نفس تعلق به ماده دارد. حلول در ماده ندارد. در هر صورت این اشکال حل شد. ولی این اشکال به وجود آمد که خدا مستجاب نکرد. این نفس مستجاب کرد.
جوابی که صدرا میدهد این است که این یکی از کارگزاران اله است. این نفس یکی از کارگزاران اله است. رایج هم هست که لشگری فتح میکند، میگویند امیر فتح کرد. کار لشگر را به امیر نسبت میدهند. در حالی که امیر چه کاره است؟ حساب کنید، امیر فقط یک حضور دارد. نیروی لشگر را به لشگر نداده. وجود به لشگر نداده. توانایی در بازوی لشگر نگذاشته. برندگی به شمشیر نداده. هیچ کاری انجام نداده. یک حضور در لشگر داشته و با وجود این گفته میشود امیر فتح کرد. کارِ کارگزار را به کارفرما نسبت میدهند. حالا ملاحظه کنید کارگزار خدا که این نفس است، با کارفرما چه نسبتی دارد؟ وجودش را از کارفرما گرفته. تواناییاش را از کارفرما گرفته. فیضی که میخواهد با آن، دعای من را مستجاب کند، رقیق همان فیضی است که از کارفرما گرفته. همه چیز را از کارفرا گرفته. اگر من میتوانم کارِ لشگر را به امیر بیکاره صرفاً به خاطر اینکه امیر است، نسبت دهم، و صرفاً به خاطر اینکه این کارگزار، کارگزار اوست، به طریق اولی میتوانم کار این کارگزار را به خدا نسبت دهم. کارگزاری که تمام کارش از خداست. وجودش از خداست. تواناییاش از خداست و مهمتر از همه این فیضی که میخواهد رقیقشدهاش به ما برسد از خدا گرفته. رقیق کرده و میخواهد به من بدهد. خدا به او فیوضاتی داده و بعد هم گفته اگر بندگان من دعا کردند، از این فیوضاتی که داری به آنها بده. او دارد امتثال و فرمانبرداری میکند. چیزی از خودش نمیدهد. همه چیز را دارد از خدا میدهد. پیداست که این استجابت، استجابت از ناحیه خداست. منتهی بدون اینکه خدا متأثر شود. بدون اینکه خدا متأثر شود، دارد استجابت میکند. منتهی استجابت از این طریق. پس توجه کردید وسائط فیض را باید در نظر بگیریم. چه فیض بخواهد از بالا بیاید، چه دعا بخواهد از پایین به بالا برود و فیض را جذب کند، در هر دو صورت وسائط هستند. اولین واسطهای که مباشر کار ماست، نفوس است. اینها متأثر میشوند و دعا را به اذن الله مستجاب میکنند. مستجاب میکنند یعنی فیضی که از خدا دریافت کردند، دستورش را هم از خدا گرفتند، آن را در اختیار من و شما قرار میدهند. پس این استجابت هم از خداست در حالی که خدا متأثر نشده. بدون تأثر مستجاب کرده. این جوابی است که صدرا میدهد. جواب تقریباً خوبی هم هست.
سوال میشود که ملائکه نفسانی کجا موجودند؟ برخی میگویند همان عالم مثال. گروهی مثل مرحوم سبزواری در منطق منظومه میگوید ما چهار عالم داریم. عالم خودمان، عالم مثال، عالم نفوس و بعد هم عالم عقول که عالم مثال و عالم نفوس را دو تا میگیرد. ولی خیلیها میگویند عالم مثال همان عالم نفوس است. مرحوم سبزواری میگوید عالم مثال پایینتر از عالم نفوس است. عالم نفوس بالاتر است. این اختلافی است. بالاخره قاعده امکان اشرفی که شاید در جاهایی توضیح دهیم که جاعل و واضعش و کسی که به آن رسید شیخ اشراق بود، میگوید اگر خداوند موجودات پایین را آفرید، موجودات اشرف را جایشان را خالی نمیگذارد. آنها را هم میآفریند. چون تفضل، جود، قدرت و علم دارد و هیچ نقصی در مورد خدا نیست که بخواهد جای عالمی را خالی بگذارد. اگر عالم پست را آفرید، عالم اشرف از آن را هم قبلاً آفریده. به این صورت ثابت میکنند که نفوس موجودند، عالم مثال موجود است و... . حتی مثل مشاء که عالم مثال را قبول ندارد، نفوس فلکی را قائل است یعنی ملائکه مدبر افلاک.
علیایحال نفوس موجودند و استجابت دعا مال آنهاست. حالا چه نفوس فلکی باشد چه نفوس مستقل. همه استجابت میکنند. حرف صدرا به نظر حرف خوبی میآید. البته صدرا به این نحوی که توضیح دادیم، توضیح نداده. خیلی مختصر گفته. لذا طرفداران مکتب تفکیک به صدرا اشکال میکنند که این اشکال وارد نیست. اگر درست توضیح داده شود و کلام صدرا را درست متوجه شوند، اشکال بر صدرا نمیکنند. اشکالی که کردند به خاطر این است که درست مطلب ایشان را متوجه نشدند.
خداوند همه فیوضات را به نفس داده. گفته منتظر باش. شرایط فراهم شد، از آن فیضی که به تو دادم و رقیقش کردی به این بنده من بده. خدا از اول همه چیز را داده و همه چیز را فراهم کرده. فقط به این ملک گفته شرط فراهم شد، فیض را بده. شرط فراهم نشد، فیض را نگه دار تا بعداً شرطی فراهم شود و فیض را به کس دیگری بدهی. جواب صدرا جواب خوبی است.