درس رساله وجود - استاد حشمت پور
استاد حشمت پور
95/03/26
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: جواب حلی به اشکال وارده بر حصول وجود رابط در هلیه بسیطه/ ۲۲. ظلمة و انارة/ رسالة فی الوجود الرابطی.
خلاصه جلسه قبل: بحث در این داشتیم که وجود رابط در هلیه بسیطه هست یا نیست.
بحث را تمام کردیم ولی اشکالی شد و آن اشکال این بود که اگر در هلیات بسیطه وجود رابط را داشته باشیم، لازم میآید که فردی از وجود در خارج موجود باشد و این با قول اصالة الوجود سازگار است و با قول اصالة الماهیت سازگار نیست.
قائلین به اصالة الماهیة معتقدند که علاوه بر مفهوم وجود، حصه وجود نیز حاصل است ولی فرد وجود حاصل نیست.
قائلین به اصالة الوجود هم مفهوم وجود و هم حصه وجود و هم فرد وجود را قائل هستند و در خارج نیز برای وجود فرد قائلاند و وجود را منحصر در ذهن به صورت مفهوم مطلق و یا مقید نمی دانند بلکه در خارج نیز برای جود فرد قائلاند.
حال این مستشکل که اشکالش را نقل کرده بودیم اینگونه گفت که اگر وجود در خارج فرد داشته باشد و این فرد با وجود رابط برای ماهیت ثابت شود که ثبوت فرد وجود برای ماهیت قضیه هلیه بسیطه را تشکیل میدهد مثل الانسان موجود یا زید موجود که در این قضیه وجود برای ماهیت اثبات میشود و اگر وجود در خارج فرد داشته باشد و بخواهیم آن را برای ماهیت ثابت کنیم، لازم میآید که ماهیت قبل از اینکه وجود برایش حاصل باشد، موجود باشد تا بتوانیم این جود را برایش اثبات کنیم چون قاعده فرعیت میگوید که اگر بخواهیم وجود را برای ماهیت ثابت کنیم، وجود ثابت میشود و ماهیت مثبت له میشود و قبل از اثباتِ ثابت برای مثبت له، باید مثبت له موجود باشد یعنی این ماهیت قبل از اینکه وجود را برایش ثابت کنیم، باید موجود باشد که گفتیم در این صورت یا دور لازم میآید و یا تسلسل و چون دور و تسلسل باطل بود، پس نتیجه گرفتیم که اثبات وجود برای ماهیت درست نیست و این دو نتیجه به ما داد یکی اینکه در هلیه بسیطه وجود رابط نداریم و دوم اینکه اصلا وجود فردی ندارد که بخواهد برای ماهیت ثابت شود و در نتیجه قول اصالة الماهیة حق میشود و گفتیم که اگر در هلیه بسیطه قائل شویم به وجود رابط، لازم میآید که این وجودی که محمول است برای ماهیتی که موضوع است اثبات شود و طبق قاعده فرعیت دور و تسلسل لازم میآید پس ناچاریم اینگونه بگوییم که یا در هلیه بسیطه وجود رابط را نداریم و چیزی را برای چیزی ثابت نمیکنیم و یا بیان کنیم که وجود فرد خارجی ندارد و الا اشکال لازم میآید.
توجه کردید که مستشکل هرچند به ظاهر وجود رابط را در هلیه بسیطه نفی میکند ولی واقعاً اصالة الوجود را نیز باطل میکند.
مرحوم مصنف بحث را به سمت اصالة الوجود میبرند و در این مباحثی که در پیش داریم خیلی به وجود رابط کاری نداریم بلکه بیشتر در مورد فرد وجود صحبت میکنیم و بحث بر سر این میرود که اگر در خارج فرد وجود حاصل باشد، باید که برای ماهیت اثبات شود و این مستلزم دور و تسلسل است کما اینکه بیان شد و مصنف سعی میکنند به این اشکال پاسخ دهند و بعد دوباره به بحث وجود رابطی برمیگردند.
از این اشکال دو جواب میدهیم یک جواب نقضی که دیروز گفتیم و دیگری جواب حلی.
در جواب نقضی گفتیم که مستشکل گفته بود که اگر وجود، فرد خارجی داشته باشد، اثباتش برای ماهیت مستلزم دور و یا تسلسل است و ما گفتیم که اگر وجود حصه نیز داشته باشد، اثباتش برای ماهیت موجب دور و تسلسل است پس همانطور که فرد وجود را به خاطر دور و تسلسل منکر شدید، باید حصه وجود را نیز منکر شوید در حالی که منکر نیستید.
اشکال نقضی این است که اشکال در جایی دیگری که مستشکل گفته وارد باشد، ولی مستشکل به آن معترف و پایبند نباشد و ما نقض میکنیم و میگوییم که اگر در اینجا اشکالت وارد است، پس چرا در آنجای دیگر که وارد است آن را جاری نمی کنید؟
حال به چه دلیل در صورت اثبات حصه وجود دور و یا تسلسل لازم میآید؟
گفتیم که اگر ماهیت متصف شود به وجود یا وجود حمل شود بر ماهیت یا به تعبیر سوم، وجود ثابت شود برای ماهیت، ماهیت مثبت له میشود و مثبت له قبل از اثبات ثابت باید موجود باشد و همان اشکالات دور و تسلسل لازم میآید.
در مورد حصه وجود نیز همین را میگوییم یعنی میگوییم وقتی ماهیت را به حصه وجود متصف میکنید و یا حصه وجود را حمل بر ماهیت میکنید در این صورت ماهیت مثبت له میشود و همان اشکالات قبل پیش میآید.
مستشکل خواستند از خودشان دفاع کنند و اشکال ما را رد کنند و گفتند که اثبات فرد وجود با اثبات حصه وجود برای ماهیت فرق دارد.
وقتی که فرد را برای ماهیت ثابت میکنیم، فرد را بهعنوان یک ضمیمه به ماهیت منضم میکنیم و ماهیت، این فرد را بهعنوان ضمیمه گرفت و شما حق پیدا کردید که بهوسیله این حیثیت تقییدیه موجود را بر ماهیت حمل کنید یعنی فرد وجود بعد از حیثیت تقییدیه حمل میشود اما در مورد حصه وجود شما ضمیمهای در خارج ندارید که بخواهید به ماهیت ضمیمه کنید بلکه صبر میکنید که ماهیت جعل شود و بعد از این ماهیت مجعوله، وجود را انتزاع میکنید و بعد از این وجود انتزاع شده مشتقی را که موجود است میسازید و بر ماهیت حمل میکنید.
پس بین این دو فرض فرق است و در یک حالت وجود به ماهیت ضمیمه میشود و در یک فرض وجود از ماهیت انتزاع میشود (چون حصه کلی است و در خارج نیست لذا قابلیت ضمیمه را ندارد).
مرحوم مصنف جواب میدهند و میگویند بعد از اینکه وجود انتزاع شد، آیا میتوان موجود را حمل کرد و یا خیر؟ درست است که در فرضی که وجود ضمیمه شود موجود حمل میشود بر ماهیتی که متحیث است به حیثیت تقییدیه ولی در وقتی که وجود انتزاع میشود، حمل میشود بر ماهیتی که وجود از آن انتزاع شده و چیزی به آن ضمیمه نشده است بااینحال مشخص است که باز حمل در اینجا نیز جایز است چون همانگونه که قبلاً بیان کردیم، حمل در سه جا جایز است و آن سه جا عبارت بودند از اینکه مبدأ محمول به موضوع قیام انضمامی و یا انتزاعی و یا اعتباری داشته باشد و در هر سه مورد حمل جایز است و ما نحن فیه نیز یکی از این سه مورد است.
قیام انضمامی مثل حمل ابیض بر جدار که مبدأ محمول یعنی بیاض قیام دارد به جدار لذا ابیض را میتوانیم بر جدار حمل کنیم.
قیام اعتباری مثل «الانسانُ انسانٌ» که مبدأ محمول که انسانیت است قیام اعتباری دارد به انسان و هرچند انسانیت خود انسان است ولی اعتبار میکنیم که قائم به انسان است لذا این حمل نیز صحیح است و ما به خاطر این قیام میتوانیم حمل را انجام دهیم.
و مورد سوم اینکه مبدأ محمول قیام انتزاعی دارد به موضوع مثلاً سماء را ملاحظه میکنیم و با ارض میسنجیم و بعد از سنجش، فوقیت را از سماء و تحتیت را از ارض انتزاع میکنیم لذا فوق را بر سماء حمل میکنیم و تحت را بر ارض مثلاً میگوییم السماء فوقنا و مبدأ فوقنا که فوقیت است به سماء قیام دارد منتها قیام انتزاعی چون فوقیت چیزی نیست که منضم شود به سماء و همچنین قیام اعتباری نیز نیست چون بین سماء و فوقیت فرق است و قیام اعتباری در جایی است که هر دو عین هم باشند لذا تنها فرض باقیمانده قیام انتزاعی است و چون توانستیم که مبدأِ «فوقنا» یعنی «فوقیت» را از سماء انتزاع کنیم، لذا فوقنا را بر سماء حمل کردیم.
در ما نحن فیه نیز حصه از انسان انتزاع میشود و وقتی که انسان را خداوند جعل کرد، حصه وجود از انسان انتزاع میشود و موجود بر انسان حمل میشود و مبدأ موجود که وجود است قیام انتزاعی دارد به انسان لذا اجازه حمل داریم.
پس نتیجه این شد که در هر دو صورت چه وجود قیام انضمامی داشته باشد به ماهیت و چه قیام انتزاعی داشته باشد در هر دو صورت میتوان حمل را انجام داد و ماهیت را به وجود متصف کرد و این حمل موجود و اتصاف به موجودیت است که منشأ دور و تسلسل بود لذا در اینجا نیز دور و تسلسل لازم میآید و فرقی نیست بین اینکه مبدأ محمول به موضوع قیام انتزاعی داشته باشد و یا قیام انضمامی.
پس دور و تسلسل مختص به آنجایی نیست که وجود فرد داشته باشد و اگر وجود حصه نیز داشته باشد، دور و تسلسل لازم میآید در حالی که شما به حصه وجود قائل هستید و فرد وجود را منکرید.
این جواب نقضی بود.
متن: بل ورود الاشكال علي اعتبارية الوجود اسهل....[1]
جواب حلی: این گویندهای که اشکال کرد و به اعتبار دور و تسلسل، فرد وجود را اعتباری کرد و گفت که خارجی و حقیقی نیست بلکه اعتباری است، به او میگوییم که اشکال دور و تسلسل در فرضی که فرد وجود اعتباری باشد قویتر وارد میشود.
شما به بهانه اینکه دور و تسلسل لازم میآید فرد حقیقی وجود را برداشتید و قائل به فرد اعتباری شدید در حالی که در صورتی که وجود فرد اعتباری داشته باشد، اشکال دور و تسلسل به طریق اولی لازم میآید و شما همانطور که فرد خارجی را منکر شدید، باید فرد اعتباری را نیز منکر شوید.
اگر فرد خارجی و حقیقی برای وجود داشته باشیم، باید در دو جا بحث کنیم که در کدامیک دور و تسلسل لازم میآید یکی در خارج و دیگری در ذهن.
در خارج، فرد وجود برای ماهیت اثبات نمی شود بلکه فرد وجود با ماهیت متحد میشود.
اگر وجود برای ماهیت ثابت میشد، در این صورت ماهیت مثبت له میشد و آن اشکال گذشته پیش میآمد ولی حال که وجود برای ماهیت اثبات نمی شود بلکه با ماهیت متحد میشود در این صورت اشکال قاعده فرعیت جاری نمیشود.
خارج ظرف اثبات نیست بلکه ظرف اتحاد است لذا وجود برای ماهیت اثبات نمیشود بلکه با ماهیت متحد میشود و این ذهن است که جای حمل و اثبات و اتصاف است.
حال این دو امر متحد را به ذهن میآوریم ذهنی که ظرف عمل و تحلیل است و در ذهن این دو را از هم جدا میکنیم و در نتیجه در ذهن ما ماهیت و وجود به صورت جداگانه میآیند البته مفهوم وجود خارجی است که به ذهن میآید و خود وجود خارجی به ذهن نمیآید و این مفهوم وجود را برای ماهیت در ذهن ثابت میکنیم و معنای الانسان موجود این میشود که انسان در خارج، مصداق این مفهوم ذهنی وجود است یعنی مفهوم موجود در خارج مصداقی دارد و همان مصداق است که انسان را موجود کرده است یعنی انسان در خارج به وجود خارجی موجود است (بحث در اینجا بنا بر اصالة الوجود است یعنی وجود در خارج فرد حقیقی دارد) لذا در ذهن متصف میشود به موجودیت و حکم میشود که این انسان موجود است یعنی مفهوم موجود بر او حمل میشود.
در این حالت مفهوم موجود را بر ماهیت موجودهای که به وجود خارجی موجود است حمل میکنیم و در این صورت نمی توان سؤال کرد که این وجودی که حمل میشود آیا همان وجودی است که باعث وجود خارجی ماهیت شده بود یا خیر تا آن اشکالات گذشته لازم بیاید بلکه ماهیت در خارج وجود خارجی دارد که این وجود خارجی اجازه داده است که در ذهن، مفهوم وجود را برای ماهیت اثبات کنیم یعنی ماهیت به این محمول موجود نیست بلکه به وجود خارجی که غیر از وجود ذهنی است موجود است (آنجا که تسلسل لازم میآمد این بود که مثبت له یک وجود خارجی داشته باشد و ما یک وجود خارجی را برای آن اثبات کنیم و بعد سؤال میشود که آیا این وجود همان وجودی است که قبلاً داشت و یا وجود جدیدی است که در این صورت یا دور و یا تسلسل لازم میآمد).
پس اگر برای وجود فردی قائل شویم، در خارج اتحاد است و حمل و اثبات نیست لذا قاعده فرعیت جایی ندارد و باعث دور و تسلسل نمی شود و آن وجودی که در ذهن ثابت میشود متفرع بر وجود خارجی است.
پس فردی که برای وجود است در خارج، با ماهیت متحد است و اصلا حمل و اتصاف و اثباتی نیست لذا اصلا ثابت و مثبت له نیست که دور و تسلسل لازم بیاید و در ذهن نیز مفهوم موجود بر ماهیت موجوده حمل میشود و ماهیت مثبت له میشود و مفهوم وجود ثابت و ماهیت که مثبت له است قبل از اینکه این مفهوم وجود برای او ثابت شود، دارای وجود خارجی است یعنی دارای واقع وجود است و با وجود خارجی متحد است و در این صورت نمی توان سؤال کرد که آیا این وجودی که حمل شده است همان وجود قبلی است و یا خیر چون یکی وجود خارجی است که با ماهیت متحد شده و یکی مفهوم وجود است که برای ماهیت ثابت شده است.
پس نه در خارج و نه در ذهن بنا بر اصالة الوجود دور و تسلسلی لازم نمی آید و دور و تسلسل در جایی است که وجود را اعتباری بدانیم.
پس مبنای اصالة الوجود با این اشکال باطل نمی شود بلکه این اصالة الماهیة است که باطل میشود و آن را بعداً بیان خواهیم کرد.
ترجمه و شرح متن:
[در این عبارت فقط میخواهیم ثابت کنیم که بنا بر اصالة الوجود، دور و تسلسلی نیست.] بل ورود الاشكال [بلکه ورود اشکال دور و تسلسل] علي [متعلق به ورود نیست یعنی این اشکال بر اعتباریت وجود وارد نمی شود بلکه منظور این است که ورود اشکال بنا بر اینکه وجود اعتباری باشد، راحتتر است] اعتبارية الوجود اسهل، والجواب عنه اشكل. [ورود این اشکال دور و تسلسل بنا بر اعتباریت وجود راحتتر است و جواب از آن، مشکلتر است] فانه [بیان این است که اگر وجود اصیل باشد، اشکال دور و تسلسل لازم نمی آید] لو كان اصيلاً [پس همانا اگر وجود اصیل باشد] لكان متحدا مع الماهيّة نحوا من الاتحاد. [در این صورت با ماهیت یک نوع اتحادی دارد که بیان شد که اتحاد متحصل یعنی وجود با لامتحصل یعنی ماهیت است پس در خارج وجود برای ماهیت ثابت نشده است بلکه با ماهیت متحد شده است] فلا يتحقق الاتصاف [پس اصلا در خارج ماهیت به وجود متصف نمی شود] الا بعد تحليل المتّحدين، [مگر بعد از اینکه این دو متحد یعنی وجود و ماهیت را تحلیل کنید یعنی آنها را به ذهن ببرید و از هم جدا کنید و بعد یکی را بر دیگری حمل کنید و یکی را به دیگری متصف کنید که گفتیم در این صورت نیز دور و تسلسل لازم نمی آید] فلا تغاير بينهما [و تغایری بین ماهیت و وجود نیست] الا في ظرف القوة العمّالة المحلّله [مگر در قوهای که تصرف میکند و تحلیل میکند که منظور همان ذهن است که عمل او در بحث ما تحلیل است] و معني الاتصاف و مناطه هو ثبوت شيء لشيء [و معنای اتصاف و مناط اتصاف ثبوت شیئی برای شیئی است] و هذا لا يتصور في خارج ظرف التحليل لتحقق الاتحاد. [و این ثبوت شیئی برای شیئی، تصور نمی شود در خارج ظرف تحلیل یعنی در خارج از ذهن چون در خارج اتحاد محقق است و آنجا که اتحاد محقق است ثبوت شیء لشیء حاصل نیست] و اما فيه [اما در ظرف تحلیل یعنی ذهن] فلها اتصاف به [ماهیت متصف به وجود است و وجود بر ماهیت حمل میشود ولی آن وجودی که بر ماهیت حمل میشود نفس وجود نیست بلکه مفهوم وجود است و آنکه ماهیت را قبل از حمل مفهوم موجود کرده، نفس وجود است و مشخص است که در اینجا نمیتوان گفت که اگر وجودی که قبلاً برای ماهیت ثابت است عین همان وجودی است که بعداً برای ماهیت اثبات میکنیم، دور است و اگر غیر اوست تسلسل است؛ اما در ظرف تحلیل برای ماهیت اتصافی است به وجود] لكن لا بنفسه [اما این اتصاف به نفس وجود نیست و در ذهن ماهیت متصف به مفهوم وجود میشود پس ماهیت در ذهن به نفس وجود اتصاف ندارد] التي بها هي موجودة في الاعيان [نفس وجود همان است که ماهیت بهتوسط او در خارج موجود است بنا بر قول به اصالة الوجود] التي هي خارج ظرف التحليل و الاعتبار [آنکه خارج از ظرف تحلیل و خارج از ظرف اعتبار است. پس برای ماهیت مفهوم وجود را وصف قراردادیم و ثابت کردیم و ماهیت مثبت له شد و مثبت له باید قبل از اینکه مفهوم وجود برایش ثابت باشد، ثابت باشد و اینگونه نیز هست یعنی ماهیت در خارج موجود است و وقتی به این وجود پی بردیم میگوییم که الماهیة موجود یعنی ماهیت را متصف میکنیم به وجود ذهنی] و هي مقدمة علي ذلك المفهوم [و این ماهیتی که موجود شده است مقدم است بر مفهوم موجود که محمول است] باتحاده بفرد من الوجود الحقيقي [(بهتر است که «باتحادها» باشد هرچند ممکن است که به اعتبار شیء بودن مذکر آورده شود ولی ضمیر به وجود برمیگردد) و تقدمش به این صورت است که آن ماهیت متحد است با فردی از وجود حقیقی قبل از اینکه مفهوم موجود بر ماهیت حمل شود] فلا يلزم دور و لا تسلسل [در نتیجه دور و تسلسل لازم نمیآید]
متن: و اما لو كان اعتباريا فلا اتحاد له مع الماهية في العين....
اما اگر وجود اعتباری باشد، دیگر معنا ندارد که بگوییم که در خارج متحد با ماهیت است چون امری اعتباری است و در خارج موجود نیست و فقط در اعتبار معتبر است لذا نمیتوان گفت که در خارج است و فقط میتوانیم بگوییم که در ذهن است و در ذهن از ماهیت جعلشده (نه من حیث هی) وجود را انتزاع میکنیم و بعد همین وجود منتزع را حمل میکنیم و ماهیت متصف میشود به موجود یا موجود حمل میشود بر ماهیت و موجودی بر ماهیت حمل میشود که مبدأ این موجود قیام انتزاعی دارد به موضوع که آن را بیان کردیم.
در اینجا اتصاف و اثبات شیء لشیء درست میشود و در نتیجه ماهیت باید کون اعتباری داشته باشد نه کون حقیقی یعنی ماهیت باید قبل از اینکه این کون اعتباری را برایش ثابت کنیم، باید کون اعتباری داشته باشد و این کون اعتباری یا عین همان کون اعتباری جدید است و یا غیر آن است که در نتیجه یا دور لازم میآید و یا تسلسل و این همان اشکال قبلی است.
در فرض اصالت وجود ماهیت در خارج وجود حقیقی داشت لذا این اشکال مطرح نمی شد.
ترجمه و شرح متن:
و اما لو كان اعتباريا [اما اگر این وجود اعتباری باشد] فلا اتحاد له مع الماهية في العين، [پس اتحادی نیست برای وجود با ماهیت در خارج و همانطور که گفتیم ذهن، ظرف اثبات است نه اتحاد (البته ذهن نیز از این جهت که مرتبهای از مراتب خارج است، نحوی از اتحاد را دارا است.)] اذ ليس فيها [چون در عین یعنی در خارج] سوي المسمّي بالماهيّة [چیزی نیست الا آنچه ماهیت نامیده میشود و فقط ماهیت است که در خارج است لذا وجودی نیست که با ماهیت متحد شود] لكنه ينتزع عنها [ولی جود از این ماهیت انتزاع میشود] اما بذاتها [یا از ذات ماهیت وجود انتزاع میشود یعنی در مرتبه انتزاع فقط ذات را میبینیم و با مجعولیت کاری نداریم] او بحيثية تعليلية، [یا با حیثیتی تعلیلیه یعنی جاعل ماهیت را جعل میکند و وجود از این ماهیت با این حیثیت تعلیلیه انتزاع میشود] و يحمل عليها [و بعد این وجود حمل میشود بر ماهیت] فيكون وصفا لها. [پس در نتیجه این وجود وصفی برای ماهیت میشود] و مناط انتزاعه عنها [و مناط انتزاع وجود از ماهیت] و مفاد حمله عليها [و بهعبارت دیگر مفاد حمل وجود بر ماهیت] و مصداق اتصافها به [و به عبارت سوم مصداق اتصاف ماهیت به وجود] ليس الا نفس تقررها بذاتها [نیست مگر تقرر ماهیت بذاته یعنی همه اینها فقط نفس ماهیت متقرره هستند چه این تقرر بذاتها باشد] او بجعل جاعل اياها [یا تقرر ماهیت به این باشد که جاعلی ماهیت را جعل کرده است] جعلاً بسيطا. [و این جعل به صورت جعل بسیط بوده است] فهي في ايّ ظرف كانت و تقررت، [و ماهیت در هر ظرفی باشد و تقرر پیدا کند] واقعيا كان او اعتباريا، [چه این ظرف واقعی باشد و چه اعتباری] يكون لها كون مصدري اعتباري. [در این صورت برای ماهیت یک کون اعتباری و مصدری است (چون اصالة الماهوی مطلقاً کون را اعتباری میداند) و شما کون دیگری را برای او اثبات میکنید] فالدور او التسلسل لازم. [لذا دور و تسلسل لازم میآید. پس قول به اصالة الماهیة و قائل شدن به فرد اعتباری وجود باعث میشود که اشکال دور و تسلسل بهراحتی وارد شود ولی اگر وجود را اصیل بدانیم، اصلاً اشکال دور و تسلسل وارد نمیشود].
متن: و لا تتوّهم ان الحصص امور اعتبارية....
توجه کنید که بنا بر قول اصالة الماهیة وجود واقعی در خارج نداریم بلکه فقط حصص و مفهوم وجود حاصلاند.
ما به مستشکل گفتیم که اگر حرف شما در فرد وجود درست باشد یعنی تسلسل لازم بیاید، در حصه وجود نیز این تسلسل و دور لازم خواهند آمد این جواب نقضی ما بود.
این «لا تتوهم...» مربوط میشود به قبل از «بل ورود الاشکال...» یعنی به جواب نقضی میخورد و ما در جواب نقضی گفتیم که اگر اشکال تسلسل در فرد وجود بیاید، در حصه وجود نیز میآید و در نتیجه حصص وجود نیز نباید موجود باشند.
پاسخ به جواب نقضی: حال گویندهای اینچنین میگویند که اگر تسلسل را در افراد وجود درست کنید تسلسل لازم میآید ولی در حصه تسلسل لازم نمیآید.
فرد وجود اعتباری نیست و وقتی فرد وجود را برای ماهیت ثابت میکنیم در این صورت ماهیت باید به فرد وجود و به صورت واقعی موجود باشد و وقتی این ماهیت را با این وجود ثابت و موجود کردیم سؤال میکنیم که این ماهیت که مثبت له است باید وجودی داشته باشد قبل از اثبات محمول و حال سؤال میشود که این وجود دوم از کجا آمده و باز همین سؤال را به وجود بعدی میبریم.
فرد وجود چون اعتباری نیست لذا در اختیار ما هم نیست و بدون اعتبار ما تسلسل موجوده در آن ادامه پیدا خواهد کرد.
اما در حصه اینگونه نیست و باید انتزاع شود یعنی باید قبل از حمل این وجود بر حصه، وجودی را اعتبار کنیم و همچنین این وجود جدید نیز به اعتبار وجود دیگری نیاز دارد و همینطور تا وقتی که من خسته بشوم و به اعتبار کردن وجودها پایان ببخشم، این سیر ادامه دارد ولی وقتی به اعتبار پایان بخشیدیم دیگر وجود جدیدی ایجاد نمیشود لذا تسلسل پیش نمیآید.
پس چون حصه وجود با اعتبار حاصل میشود، لذا با قطع اعتبار این تسلسل قطع میشود یعنی در حصص تسلسل اعتباری است ولی در فرد وجود تسلسل اعتباری نیست.
این توهمی است که بعضیها کردهاند و ما باید به آن جواب دهیم.
ترجمه و شرح متن:
و لا تتوّهم ان الحصص امور اعتبارية فينقطع آحاد السلسله بانقطاع الاعتبار، [و توهم نشود که حصص امور اعتباریه هستند و در نتیجه آحاد سلسله قطع میشوند با انقطاع اعتبار]
متن: اذ مجري الكلام في اتصاف الماهيّة.....
رد پاسخ گفته شده به جواب نقضی: مصنف در جواب میگویند که وقتی ما قضیه درست میکنیم، محمولش با اعتبار ما درست میشود و موضوعش نیز در ذهن ما تصور میشود و این موضوع ذهنی مشیر است به موضوع خارجی یعنی وقتی میگوییم که الانسان موجود یعنی در خارج انسان حصه اعتباری وجود را دارا است (دقت شود که ما بحث را در حصص میبریم تا اشکال مستشکل را پاسخ دهیم) پس وقتی میگوییم که الانسان موجود، موجود اعتباری است و ماهیت نیز در ذهن تصور شده است و مشیر به خارج است و منظور از این کلان این است که انسان در خارج حصه وجود را دارد پس ماهیت در خارج با قطعنظر از اعتبار من بلکه با قطعنظر از آن وجودی که اعتبار کردیم باید موجود باشد.
ما گفتیم که این موجود را برای ماهیتی که در خارج است حمل میکنیم چون ماهیت ذهنی مشیر به خارج است بنابراین ماهیت باید در خارج تقرر داشته باشد تا بتوان بر آن این امر اعتباری را حمل کرد پس ماهیت باید در خارج تقوم و تقرر داشته باشد تا امر انتزاعی را بتوانیم بر آن حمل کنیم لذا اگر این سلسله تقررات بخواهند قطع شوند باید در خارج قطع شوند نه در ذهن و اگر در خارج سلسله تقرر را قطع کردید، ماهیت در خارج موجود نیست.
ترجمه و شرح متن:
اذ مجري الكلام في اتصاف الماهيّة بالوجود في الاعيان [زیرا کلام ما در این است که ماهیت در خارج به وجود متصف میشود ولی وجود انتزاعی (فی العیان متعلق به اتصاف است) و اگر اتصاف خارجی قطع شود یعنی اینکه ماهیت متصف به وجود نیست و این باعث عدم تقرر ماهیت میشود]، فيجب تقدمها عليه [پس واجب است تقدم ماهیت بر وجود در اعیان] مع عزل النظر عن الاعتبار بل المعتبر [یعنی با قطعنظر از اعتبار و با قطعنظر از آن وجود معتبر شده یعنی در خارج باید این اتصاف باشد قبل از اینکه این اتصاف را در ذهن اعتبار کنیم پس باید قبل از اینکه در ذهن ماهیت را به وجود متصف کنیم، باید که ماهیت در خارج متقرر و موجود باشد و لذا تقرر ماهیت در خارج است] فلو انقطعت لانقطعت في الاعيان [و اگر این سلسله منقطع شد، این سلسله در خارج منقطع خواهد شد یعنی سلسله تقررات قطع میشود] فلم تكن الماهية موجودة فيها [و در نتیجه ماهیت در اعیان موجود نیست] و هذا خرق الفرض [و این خرق فرض است چون فرض این بود که بنا بر اصالة الماهیة، ماهیت در خارج موجود است و اصالة الماهوی ها حصص را حاصل میدانند].