درس رساله وجود - استاد حشمت پور
استاد حشمت پور
95/03/25
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: جواب نقضی به اشکال وارده بر حصول وجود رابط در هلیه بسیطه/ 22.ظلمة و انارة/ رسالة فی الوجود الرابطی.
خلاصه و تکمیل مباحث جلسه قبل: تحت عنوان ظلمة و انارة اشکالی را مطرح کردیم و حال میخواهیم جواب دهیم.
اشکال را دیروز خواندیم ولی یک نکته را من در ضمن بیانم نگفتم که نکتهی مهمی است و شاید به آن اشاره شده باشد ولی کامل نشده است و نتیجهای که از این بیان گرفته میشود به این نکته بستگی دارد که این نکته را در خلال بحث ذکر میکنیم.
گفتیم که سه وجود را تصور میکنیم، یکی مفهوم وجود و دوم حصه وجود و سوم فرض وجود.
مفهوم وجود امری ذهنی است و در عالم واقعیت موجود است و در اذهان ما میباشد که این را هم اصالة الوجودی ها قبول دارند و هم اصالة الماهوی ها.
دوم حصه وجود است و حصه وجود همان مفهوم است وقتی اضافه میشود به ماهیتی کلی مثل وجود الانسان که این قسم را نیز هر دو فریق قبول دارند و اینکه جایگاهش کجاست باید مورد بحث واقع شود که آیا جایگاهش در ذهن است و یا در خارج است به عین فرد یا در ضمن فرد؟
تا اینجا اختلافی بین این دو گروه نیست.
سومین چیز درباره وجود فرد است و ما می توانیم فرد وجود را تصور کنیم و ذهن ما میگوید که این فرد قابلیت وجود دارد ولی اینکه آیا هست و یا نیست مورد اختلاف است.
فرد وجود یعنی شخص وجود که در خارج زید و عمرو را موجود میکند و در ذهن به انسان کلی وجود میدهد یعنی هرچند انسان کلی است ولی به هرحال شخص است یعنی یک شخص کلی است یا به عبارت یک فرد از کلی است که قابلیت صدق بر کثیرین را دارد و در ذهن هر نفر یک شخص جدا است.
پس وجود خارجی و وجود ذهنی هر دو فرد هستند و این وجودی که شیئی را در ذهن یا در خارج ایجاد میکند فرد وجود است.
حال آیا این فرد واقعیت دارد و یا اختلافی است؟ این مسئله بین اصالة الماهوی ها و اصالة الوجودی ها اختلافی است و اصالة الماهوی ها میگویند که فرد را اعتبار میکنیم و با جعل این ماهیت فردی از وجود از او انتزاع و اعتبار میشود و اصالة الوجودی ها میگویند که خداوند این فرد از وجود را ایجاد میکند و به خاطر محدودیتهایش، ماهیت از او انتزاع میشود.
گفتیم که مقدمهای را ذکر میکنیم و بعد وارد اشکال میشویم.
مقدمه این است که اگر در هلیات بسیطه قائل به وجود رابط شویم، مفادش این میشود که وجود برای مثلاً انسان یا زید حاصل است یعنی وجود رابطی وجود را برای زید یا انسان ثابت میکند.
مثلاً میگوییم که الانسان موجود که یکبار مراد طبیعت انسان است که در ذهن موجود است و یکبار مراد خود انسان است که در خارج در ضمن یا به عین زید موجود است و وقتی بگوییم زید موجود که در این صورت فردهای وجود در ذهن و یا خارج موجود هستند و این فرد از وجود را در محمول قضیه برای موضوع ثابت میکنیم و این لازم دارد که ما در خارج فردی از وجود را داشته باشیم.
پس اگر در هلیه بسیطه قائل به وجود رابط باشیم چون این وجود رابط وجودی که در محمول است را برای موضوع ثابت میکند چه وجود ذهنی و چه وجود خارجی چون دارد فرد را ثابت میکند لازمه این حرف این است که برای وجود فرد داشته باشیم چه در ذهن و چه در خارج مثلاً وقتی میگوییم که الانسان موجود فی الذهن در این صورت فردی از وجود را در ذهن، موجود می کنیم و همچنین وقتی میگوییم که زید موجود، فردی از وجود را در خارج موجود میکنیم پس این حرف لازمهاش اثبات فرد وجود است درحالیکه اصالة الماهوی ها این مطلب را قبول ندارند.
پس اگر کسی که قائل به اصالة الوجود است قائل به وجود رابط در هلیه بسیطه شود، اشکالی بر او وارد نیست ولی بر اصالة الماهوی ها اشکال وارد است چون آنها قائل به فرد وجود نیستند.
پس اگر وجود رابط در هلیه بسیطه موجود باشد لازم میآید که بتوانیم فردی از وجود را برای ماهیت اثبات کنیم و این اثبات به این معنا است که ما علاوه بر حصه وجود، فرد وجود را نیز داریم ولی طبق اصالة الماهیة فرد وجود، ثابت نیست و فقط حصه آن ثابت است.
حال اصالة الماهوی میخواهد به این اشکال پاسخ دهد.
میگوید که نباید در هلیه بسیطه وجود رابط داشته باشیم تا نتیجهاش این شود که فردی از وجود را در واقع داریم چون اگر فردی از وجود را چه ذهنی و چه خارجی برای ماهیت ثابت کنیم، با توجه به قاعده فرعیت، ماهیت باید موجود باشد تا وجود را برای آن ثابت کنیم و همچنین طبق مقتضای قضایای موجبه، باید موضوع موجود باشد تا بتوانیم محمول را برای آن اثبات کنیم لذا دور و تسلسل لازم میآید که دیروز آن را بیان کردیم و چون دور و تسلسل باطل است، باید که وجود برای ماهیت ثابت نباشد لذا فردی از وجود نه در ذهن و نه در خارج حاصل نیست و لذا وجود رابط نیز حاصل نیست.
دیروز توضیح ندادیم که معترض چه میخواهند بگویند و نگفتیم که ایجاد دور و تسلسل برای دفع چه چیزی است و حال آن را بیان کردیم.
پس اگر وجود رابطی در قضیه هلیه بسیطه حاصل باشد، باید که طبق قاعده فرعیت و مقتضای قضیه موجبه، ماهیت که موضوع است قبل از محمول موجود باشد و لذا باید قبل از گرفتن این وجود، وجود دیگری داشته باشد که این موجب دور و تسلسل میشود و لذا ماهیت، موضوع برای وجود نمی شود و یا به تعبیر دیگر نباید فردی از وجود را برای ماهیت اثبات کنیم و به تعبیر دیگر نباید وقتی وجود را برای ماهیت ثابت میکنیم، وجود رابطی حاصل باشد چون وقتی وجود رابط نباشد میگوییم وجود الانسان و این اشکالی ندارد ولی وقتی وجود رابط باشد میگوییم که انسان موجود است یعنی فردی از وجود را برای انسان ثابت میکنیم.
پس اگر وجود رابط در هلیه بسیطه باشد و یا به عبارت دیگر فردی از وجود را در واقع یعنی خارج برای ماهیت ثابت کنیم، دور و تسلسل لازم میآید و دور و تسلسل باطلاند پس اثبات فرد وجود برای ماهیت و وجود رابط داشتن هلیه بسیطه باطل هستند.
پس در هلیه بسیطه وجود رابط نداریم و در هلیه بسیطه وجود را برای ماهیت ثابت نمی کنیم یعنی فرد وجود نداریم.
دیروز با اشکال مستشکل، وجود رابط را در هلیه بسیطه نفی کردیم در حالیکه غرض اصلی معترض این نیست بلکه غرضش این است که اگر وجود رابط در هلیه بسیطه باشد لازمهاش این است که فردی از وجود را محمول قرار داده باشیم و همان را برای ماهیت ثابت کرده باشیم که این مستلزم داشتن فرد وجود است و این با اصالة الماهیة نمی سازد لذا فرد وجود داشتن را معترض باطل میکنند با استدلالی که بیان شد و این همان نکتهای است که باید گفته میشد یعنی غرض اصلی مستشکل، نفی فرد وجود است تا به اصالة الماهیة اشکال نشود.
متن: فان خطر هذا ببالك.... [1]
حال مرحوم مصنف میخواهند جواب دهند:
ابتدا مصنف یک جواب نقضی میدهند که یک صفحه و نیم طول میکشد یعنی تا آخر صفحه 179 به طول میانجامد و بعد در صفحه 180جواب حلی میدهند به این اشکال.
جواب نقضی: بهطور کلی جواب نقضی این است که دلیل و یا اشکالی که گفته شده در جای دیگر جاری شود ولی به نظر خود مستشکل و یا مستدل، جاری نباشد یعنی اگر دلیل و یا اشکال شما درست بود، باید در آنجاهایی که مورد نقض نشان داده میشود نیز اعتراف به نتیجه همان اشکال و یا دلیل شود در حالی که نشده است.
مصنف میفرمایند که مستشکل میخواست از این اشکال نتیجه بگیرد نفی فرد وجود را و ما میگوییم که اگر این اشکال تمام باشد، نه تنها فرد وجود نفی میشود بلکه حصه وجود نیز نفی میشود در حالی که شما که اصالة الماهوی هستید، به حصه وجود قائل هستید و حصه وجود مفهوم کلی وجود است که اضافه شده است به ماهیتی کلی.
پس مستشکل به وجود حصه قائل است ولی اشکالی که کرده است علاوه بر اینکه فرد وجود را از بین میبرد، حصه وجود را نیز از بین میبرد پس مشخص است که شما اشکالتان را در مورد حصه جاری نمی کنید پس در مورد فرد نیز جاری نکنید.
این خلاصهای است از جواب نقضی.
اینکه چرا این اشکال حصه وجود را نیز نفی میکند باید بیان شود که حدود 4 سطر به طول میانجامد و بعد مصنف بحث را ادامه میدهند تا هم بحث دقیق شود و هم اضافاتی که لازم است گفته شود را بیان کنند که مجموعاً بحث یک صفحه و نیم به طول میانجامد.
حال میخواهیم بیان کنیم که اگر وجود رابط در هلیه بسیطه باشد، حصه وجود هم از عالم واقعیت نفی میشود همانگونه که فرد وجود را مستشکل نفی کردند.
مثلاً میگوییم که «الانسان موجود» و ما در این مثال حصه وجود را برای ماهیت اثبات میکنیم و باز قاعده فرعیت و مقتضای قضایای موجبه جاری میشوند و دوباره همان دور و تسلسل جاری میشود یعنی باید بگوییم که انسان از قبل موجود بوده و بعد دوباره بحث را به آن وجود میبریم و همینطور ادامه میدهیم تا به دور یا تسلسل منتهی شود پس همانگونه که لزوم دور و تسلسل باعث انکار فرد وجود میشود، باعث انکار حصه وجود نیز میشود چون بههرحال حصه وجود نیز اگر محمول قرار گیرد ثابت میشود و مثبت له باید قبل از ثابت موجود باشد و همان اشکالات وارد میشود.
پس وجود رابط در قضیه هلیه بسیطه مستلزم این است که طبق قاعده فرعیت دور و تسلسل لازم بیاید و برای اینکه دور و تسلسل لازم نیاید باید بگوییم که نه فرد وجود موجود است و نه حصه وجود یعنی در هلیه بسیطه مطلقاً وجود رابط حاصل نیست.
اگر ما ثبوت و یا وجود را به انسان اضافه کنیم و بگوییم که ثبوت الانسان در این حالت اصلا قضیهای نیست و وجود رابطی نیست و اصلا چیزی برای ماهیت ثابت نشده است تا اشکالات گذشته حاصل شود ولی اگر الانسان موجود را به وجود الانسان برنگرداندیم یعنی در قضیه هلیه بسیطه، وجود رابط را پذیرفتیم در این حالت درواقع داریم وجود را برای ماهیت ثابت میکنیم یعنی ماهیت را متصف میکنیم به وجود چه وجود فردِ وجود باشد و چه حصه وجود باشد و از همین اتصاف و ثبوت است که اشکال دور و تسلسل لازم میآید و قاعده فرعیت میگوید که باید قبل از این وجود حاصله از محمول، باید موضوع موجود باشد و در نتیجه دور و تسلسل لازم میآید.
البته فرقی بین این دو مورد است ولی ربطی به بحث ما ندارد و آن فرق این است که فرد وجود اگر در خارج موجود باشد، منضم میشود به ماهیت ولی حصه وجود اگر در خارج موجود باشد، انتزاع میشود از ماهیت و ما قبلاً گفتیم که چه انتزاع صورت بپذیرد و چه انضمام، حمل صورت میگیرد همانگونه که قبلاً گفتیم که در حمل مبدأ محمول به موضوع قائم میشود چه انضمامی و چه انتزاعی و چه اعتباری.
پس در هر دو صورت این محمول چه فرد وجود باشد و چه حصه آن بر ماهیت حمل میشود و همان اشکال دور و تسلسل لازم میآید.
پس مشکل ما در اینجا اتصاف و حمل است مطلقاً و فرقی ندارد که این اتصاف و یا حمل، فرد باشد یا حصه.
ترجمه و شرح متن:
فان خطر هذا ببالك [پس اگر این مطلب به دلت خطور کرد]، فاعلم [در جواب بدان که ]انّه لو تمّ ما ذكرت[اگر تمام باشد آنچه که ذکر شد یعنی اگر وجود رابطی در هلیه بسیطه باشد و به عبارت دیگر فرد وجود را برای ماهیت اثبات کنیم دور و تسلسل لازم میآید و دور و تسلسل باطل است و اثبات فرد وجود در خارج و وجود رابطی در هلیات بسیطه باطل است] لما كان للوجود فرد ايضا من الافراد الّتي سمّيت بالحصص[در این صورت همانطور که آن فردی که عبارت از شخص است برای وجود منتفی میشود، با کمک همین اشکالی که گفتید وجود، حصه نیز نخواهد داشت]، اذ لا اختصاص له بكون الوجود ذافرد حقيقي[چون اختصاصی ندارد آنچه که کردی به اینکه وجود صاحب فرد حقیقی باشد بلکه آنجایی که وجود شامل حصه (فرد اعتباری) باشد را نیز شامل میشود]، اذ العبرة في لزوم الدور التسلسل بالاتصاف [«بالاتصاف» متعلق به «العبرة» است. زیرا در لزوم دور و تسلسل در ما نحن فیه عبرت و لحاظ ما مربوط به اتصاف است یعنی اگر اتصاف حاصل باشد، دور و تسلسل لازم میآید]، لا [عطف بر «بالاتصاف» است] بكون الصفة غنيّة منضمّة الي الموصوف [نه اینکه دور و تسلسل اختصاص داشته باشد به موردی که صفت منضم شود به موصوف و غنی باشد(انتزاعی نباشد یعنی مستقل باشد) پس لزوم دور و تسلسل منحصر در این یک فرض نیست چون برای حدوث دور و تسلسل کافی است که «موجود» حمل شود بر ماهیت چه اینکه حمل به این صورت باشد که وجود به الانسان که موضوع است ضمیمه میشود، پس موصوف موجود میشود و طرف اتصاف قرار میگیرد اما همانطور که عرض کردیم اتصاف هم در صورت ضمیمه وجود به ماهیت لازم میآید و هم در صورت انتزاع وجود از ماهیت پس چه قیام مبدأ محمول به موضوع انضمامی باشد چنانچه در الانسان موجود است که صفت وجودی است که منضم میشود به موصوف و چه آنکه قیام مبدأ محمول به موضوع انتزاعی باشد] في ظرف الاتصاف [این منضم شدن در ذهن یعنی ظرف اتصاف است] اذ لا يلزم صدق المشتق قيامها بموصوفها كذلك [چون لازمه صدق مشتق این نیست که مبدأش به موصوف قائم باشد به صورت انضمامی]، بل قد يكون قيامها به قياما انتزاعيا كما مضي[بلکه گاهی قیام صفت به موصوف انتزاعی است پس وقتی اتصاف حاصل باشد چه انضمامی و چه انتزاعی، دور و تسلسل لازم میآید].