درس کلام و فلسفه ( پرسش و پاسخ ) - استاد حشمت پور

96/01/31

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: معنا داری واقعیت

پرسش: آیا واقعیات خود معنا دار هستند یا ما به واقعیات معنا می بخشیم یا چیزی ما بین این دو؟

پاسخ: سوال کردید که آیا واقعیات خود معنا دار هستند یا ما به واقعیات معنا می بخشیم یا چیزی ما بین این دو است؟

این سوال دو جور می تواند معنا بشود و هر معنایی جواب مخصوص خودش را دارد،حالا مراد پرسشگر کدام یک از این دو معناست مهم نیست،مهم این است که این دو معنا گفته شود و پرسشگر هم از این دو معنا مقصود خویش را به دست آورد بنا بر این لازم نیست که تشخیص دهیم مراد پرسشگر چیست ما هر دو معنا را مطرح می کنیم و پرسشگر مراد خودش را از این دو احتمال دریافت می کنند.

معنای اول

معنای اول این است که ما در خارج واقعیاتی نداریم و ذهن ما هست که واقعیاتی را در خارج می سازد نه این که در خارج واقعیاتی است،واقعیتی در خارج نیست و ذهن ما هم توان ساخت یک واقعیت خارجی را ندراد ولی ذهن ما معتقد می شود که در خارج واقعیتی است و کانّ خودش را فریب می دهد و الاّ این یقینی است که که اگر واقعیتی در خارج نباشد ما نمی توانیم واقعیات را بسازیم ، این قدر توانایی نداریم که واقعیت های خارجی را بسازیم،فقط واقعیت هایی را می توانیم تخیل کنیم،با خیالمان حس می کنیم که واقعیت هایی هست در حالی که این واقعیت در محدوده وجود ما هست و بیرون از وجود ما این واقعیات نیست، من در تخیل خود چیزهایی را ساخته ام و در خارج فکر می کنم که وجود دارد در حالی که در خارج نیست و فقط در ظرف وجودی من هست، این معنای اول که اصلاً چیزی در خارج نیست و آن چیزی که هست من و تخیلاتم است و من با این خیالم،واقعیت را می سازم و من مسلمّاً واقعیتی در خارج نمی توانم بسازم پس در ظرف وجودی خودم می سازم و با همان ها که در وجود خودم ترسیم کرده ام مطالعه می کنم و با آن ها ارتباط برقرارا می کنم و گمان می کنم که من با واقعیت ها در ارتباطم(این معنای اول)

ارزیابی معنای اول

آیا این چنین است و ما در خارج واقعیاتی نداریم و فقط تخیل می کنیم؟ در ابتدا که ما آفریده می شویم و تا وقتی که رشد می کنیم اگر آن چه در خارج می بینیم به ما نشان داده نشد آیا خیال ما می تواند این اشیاء را بسازد،اگر ذهن ما خالی باشد،فرض کنید الان در خارج واقعیاتی داریم و با مشاهده آن واقعیات در نفس خودمان ترسیم می کنیم، حالا ساختن این واقعیات و تخیل دوباره این واقعیات سخت است اما اگر کسی جهان نداشت و فقط سر و کارش با تخیل و قوه خیال خودش بود آیا می تواند با این قوه تخیلی که هیچ آشنایی با هیچ واقعیتی ندارد واقعیت ها را بسازد.

الان را نمی گویم چون در حال حاضر برخورد با اشیای خارجی داریم(بر فرضی که اشیای خارجی وجود داشته باشد) و ما از این ها صورت می گیریم و با آن آشنا می شویم و می توانیم دوباره آن را تخیل کنیم اما اگر هیچ چیزی در ذهن ما نبودمثلا خدا ما را آفریده بود و فقط یک قوه تخیل به ما داده بود آیا ما می توانستیم این اشیایی که هستند ترسیم کنیم،اگر می توانستیم چرا از اول این کار را نمی کردیم،چرا بچه با بزرگ متفاوت فکر می کند،ایم بچه که ذهنش خالی است به نظر پرسشگر چند تا تخیل دارد اما تخیلات بعدی ندارد در حالی که اگراین واقعیات، ساخت تخیل بود این انسان از اول این تخیل را داشت و می توانست واقعیات را بسازد چرا ما آهسته آهسته برخورد می کنیم و اشیائی را می بینیم و به آن معتقد می شویم،آیا تخیلی که من کودک دارم وقتی بزرگ شدم این تخیل، تخیل دیگری را هم به وجود می آورد،چه مناسبتی بین آب و زمین است یا بین آب و درخت است که من از آب منتقل به درخت بشوم یا از آب منتقل به آسمان بشوم،چطور می توانم از یک ماهیتی که مباین با ماهیت دیگر است و هیچ سنخیتی با ماهیت دیگر ندارد منفعل بشوم پس من در کودکی این ماهیت را نمی شناختم،شناخت من به خاطر این نیست که تخیل اولم تخیل دوم را ایجاد کرده است بلکه به خاطر این است که برخورد به واقعیت دوم می کنم که تا به حال برخورد نکرده بودم و بعد برخورد به واقعیت سوم می کنم و هکذا...این نمی شود گفت که تخیل من سازنده تخیل بعدی من است چون اگر تخیلی بخواهد مستلزم تخیل دیگری بشود ملازمه لازم است یعنی باید بین این تخیل ها یک لازمه ای باشد که من بتوانم از آن به این منتقل بشوم در حالی که ماهیت ها با هم مباینند،چطور می توانم از یکی به دیگری منتقل بشوم راه حل این نیست که تخیل ها سازنده یکدیگرند چون از اول من این تخیل ها را ندارم و بعدا پیدا می کنم و اگر بگویید: این تخیل ابتدایی همین طور آمد و تخیل های بعدی را ایجاد کرد جواب می دهیم که بین این تخیل ها تلازمی نیست و ناچار باید بگوییم تخیل من ایجاد کننده نیست از اول هم که من همه این واقعیت ها را نشناختم و به صورت تدریجی آن ها را می شناسم پس معلوم می شود که تخیل من در شناخت این ها دخالت ندارد و برخورد تخیل من به این ها باعث می شود که من آهسته آهسته واقعیت هایی را اضافه به واقعیت قبلی به دست بیاورم.

اگر واقعیت ساخته تخیل من باشد معنایش این است که در جهان هیچ چیزی نیست و من همه را دارم می سازم ،حتی افرادی را هم که با آن ها ارتباط دارم طبق فرض همه تخیلات خود من هستند و چیزی در جهان جز من و تخیلات من وجود ندارد ، یعنی انسان در خارج است و فقط یک فرد انسان است و بقیه همه خیالی هستند و بعد نوبت شما هم که می رسد همین فکر را می کنید و می گویید یک فرد انسان در خارج است و همه افراد تخیل هستند حتی انسان های دیگر و هرکسی همین فکر را می کند و در جهان فقط یک انسان وجود دارد و آن موجود هم به خیال خودش موجود است و دیگری او را موجود نمی داند و می گوید ساخت خیال خودم است.

قدرت تخیل انسان

یک نکته مهمی که در این جا هست که چطور ما انسان ها یکسان تخیل می کنیم اگر همه جهان تخیل باشد چرا همه یکسان تخیل می کنیم، با این که بین ما بالوجدان تفاوت هایی هست و ما این تفاوت ها را می یابیم و در امور ظاهری شما دو نفر را پیدا نمی کنید که عین هم باشند،شبیه ممکن است باشند ولی عین هم نیستند وقتی در امور ظاهری عین هم نیستند در امور باطنی هم عین هم نیستند از جمله تخیل،مثلا تخیل من با تخیل شما یکی نیست بنا بر این چرا من این میزی را می سازم که شما ساخته اید و شما آن جوری می سازید که من ساخته ام،همه ما وقتی در یک باغی وارد می شویم تعداد درختان،نحوه چینش درختان،همه را یکسان می بینیم،اگر ساخت تخیل من بود با توجه به این که تخیل من با تخیل شما فرق می کند باید آن که من می بینم با ان که شما می بینید فرق کند در حالی که وقتی من دیدنم را گزارش می دهم و شما هم گزارش می دهید می بینید هر دو گزارش یکسان است،درست است که من از تخیل شما خبر ندارم و شما هم از تخیل من خبر ندارید ولی ما گزارش های تخیل هایمان را به یکدیگر می دهیم و می بیینم که هر دو گزارش مانند هم هست( با وجود تفاوتی که تخیل های ما دارد) و این تفاوت تخیل یک امر واقعی است،من می نشینم یک جور فکر می کنم و شما می نشینید یک فکر دیگر می کیند پس پیداست که تخیل ها با هم تفاوت دراد و اگر تخیل ها متفاوتند می توانند افکار مختلف را در زمان واحد به وجود بیاورند هم چنین می توانند صحنه های متفاوت را ببینند در حالی که ما صحنه های مختلف را نمی بیینم ،پیداست که در خارج یک صحنه است که همه ما با همین یک صحنه برخورد می کنیم و از همان یک صحنه برداشت می کنیم.

اشاره به یک نظریه قدیمی مشابه

البته این نکته را باید توجه بدهم که برخی اعتقادشان این چنین است که آن چه ما می دانیم از واقعیت های جهان،نمونه عینی آن در خود داریم و با توجه به آن نمونه های عینی و از طریق آن نمونه های عینی،به نمونه های خارجی آگاه می شویم و توجه پیدا می کنیم،این هست و این مطلب گفته شده است ولی نه این که ما خارج را می سازیم ما نمونه خارج را در تخیل و ذهن خود داریم و با همانی که در باطن داریم به وسیله همان با خارج مرتبط می شویم و از خارج آگاه می شویم، این را برخی گفته اند اما این که واقع را ما بسازیم کسی نگفته است،پس اگر سوال این باشد که واقعیاتی در خارج نیستند و ما واقعیات را می سازیم این حرف باطلی است که با دقت در مطالب که عرض کردم بطلانش روشن می شود.

معنای دوم

اما اگر سوال معنای دومی داشته باشد معنای دوم آن است که واقعیت ها هستند ما به این واقعیت ها معنا می دهیم و این چنین نیست که وجود واقعیت ها را انکار کنیم ، وجود واقعیت ها را قبول داریم ولی ما به این ها معنا می دهیم،این سوالی که مطرح کرده اید ما بخواهیم معنا کنیم این طور می شود که همه اشیاء در خارج هستند و ما به این ها معنا می دهیم مثلا ما یک رنگ در خارج داریم ولی بر اثر شرایطی که فراهم می شود گاهی این رنگ را سرخ می بینیم،گاهی زرد و ما هستیم که به واقعیت خارجی معنا می دهیم.

اگر این را گوییم تقریبا ملحق به احتمال اول است یعنی باز هم داریم یک چیزهایی را می سازیم که در خارج نیست.

نظریه ظهور و کمون

البته نمونه این حرف در قدیم گفته شده است،[1] گروهی معتقد بودند که در هر ماهیتی همه ماهیات کامل و مخفی اند ووقتی شرایط ظهورشان فراهم می شود ظاهر می شوند یعنی مثلا آب را ملاحظه کنید این آب ماهیت آب بودن را دارد ولی هم آتش است هم آب است هم انسان است و.... فعلا شرایط ظهور ماهیت آب فراهم شده است و این شیئ ماهیت آب را ظاهر می کند ولی اگر بعداً شرایطی فراهم شود همین آب،ماهیت آتش که در باطن داشته ظاهر می کند، به این گروه اصحاب بروز و کمون می گویند یعنی افرادی که معتقدند که همه اشیاء در همه اشیاء کامنند.[2] و با فراهم شدن شرایط یکی ظاهر و بقیه هم چنان کامن و مخفی می مانند و دو مرتبه وقتی شرایط دیگر فراهم شد یک کامن دیگر ظاهر می شود وآن که ظاهر بود کامن و مخفی می شود.

این را در قدیم برخی قائل شده اند و از اقوالی است که از قبل مطرح بوده است ولی هیچ کس نمی گوید واقعیات را ما می سازیم، قدیمی ها هم نگفته اند واقعیات را ما می سازیم،این گروه گفته اند واقعیاتی موجود است و شرایط ظهورش باید فراهم بشود تا از حالت کون بیرون بییاد اما این طور نیست که خیال من و برداشت من واقعیت ساز باشد.

شرایط هم عبارت از این نیست که تخیل من برخورد کند، این شرایط ، شرایط بیرونی است نه شرایط تخیل من، که من با تخیلم ،شرایط آب را فراهم کنم و با تخیل بعدی شرایط آتش، چون می بینم که هر چه تخیل می کنم عوض نمی شود،اگر می توانستم با تخیل خودم عوض کنم عوض می کردم،معلوم می شود که آن شرایطی که می خواهد فراهم شود و این آب را آتش کند در اختیار من نیست یک شرایط دیگری است حالا ممکن است که یک ذره هم ،من دخالت داشته باشم ولی آن دخالت امری لاست که در آن گم است و به حساب نمی آید پس نمی توانیم برای تخیل خودمان،این ارزش را قائل بشویم که واقعیت ساز باشد و یا به تعبیر دیگر به واقعیتی که بی معناست معنا بدهد،تخیل ما در این حد نیست.

البته تخیل یک قوه فوق العاده و ارزشمندی است و بسیار قوی و کارآمد است اما این قدرت از دستش بر نمی آید که بتواند واقعیتی را جعل کند یا به یک واقعیتی معانی مختلفی بدهد، برداشت محتلف اشکالی ندارد که ما از یک امری برداشت های مختلفی کنیم ،من یک برداشت می کنم، شما یک برداشت دیگر و این مربوط به این نیست که تخیل های ما مختلف است و تایید مطالب قبلی می کند که من از این واقعیت ممکن است یک برداشت کنم و شما یک برداشت دیگری.

البته واقعیتی که بتوانیم از آن برداشت کنیم چون برخی از واقعیت ها این قدر واضح است که به برداشت من ربطی ندارد مثلا این درخت در این جا هست و من این درخت را می بینم ،شما هم میبینید و نمی توان در این مورد برداشت مختلف داشت اما مثلا یک عبارتی به ما داده اند که قابل اراده چند معناست، این چون واضح نیست،افکار مختلف،برداشت های مختلف از آن می کنند ولی اگر چیزی در مقابل خیال من و شما به وضوح آشکار باشد هیچ یک از ما نمی توانیم مخالف آن چه هست برداشت کنیم.اصلا خیال نمی تواند در جایی مختلف باشد مگر این ک هآن جا ابهامی وجود داشته باشد،اگر این درخت در این جا ظاهر است دیگر ابهامی ندراد و تخیل های همه ،یکسان برداشت می کنند،اما اگر جمله ای که ظاهری دارد به من و شما القاء بشود ممکن است من از ظاهرش چیزی بفهمم و شما از ظاهرش چیز دیگری بفهمید چون این کلام مبهم است قابلیت برداشت های مختلف را دارد و آن قابلیت برداشت های مختلف نشان می دهد که تخیل های ما مختلفند منتهی آن جایی که در مقابل یک واقعیت واضحی قرار می گیرند همه یکسان برداشت می کنند،ما برداشت های مختلف از حوادث مختلف جهان را قبول داریم منتهی در صورتی که واقعیت جهان به صورت شبح و مبهم و بدون وضوح در جلوی من ظاهر شده باشد و ممکن است برداشت های مختلف از آن بشود اما اگر شیئی به طور واضح پیش ما حاضر باشد برداشت مختلف ندارد در حالی که ما تخیلات مختلف داریم و این نشان می دهد که جهان با تخیلات ما ساخته نمی شود و جهان واقعیتی است که در خارج از تخیل ما وجود دارد.

بنا بر این ما در ساختن یا در معنا دادن به جهان، اگر هم دخالتی داشته باشیم دخالتی اندک است و این جور نیست که ما همه کاره باشیم پس واقعیات جهان را قبول داریم و این که ما گاهی یک تصرفاتی در جهان می کنیم این را هم قبول داریم اما این که تمام اختیارات و تصورات به وسیله خیال من انجام می شود وواقعیتی در جهان نباشد باطل است.

سوال: این طور نیست که تخیل من نتواند هیچ واقعیتی را بسازد بلکه برخی از واقعیات هستند که با یکی از قوای ادراکی من ساخته می شوند مثلا من تصور ترشی می کنم،دهانم آب می افتد و یا از یک حادثه ای وحشت می کنم و رنگم زرد می شود،این تاثیراتی است که ما در خارج می گذاریم ،چه عیبی دارد که یک مقدار این تاثیرات را وسیع تر لحاظ کنیم.

پاسخ:آن تاثیرات که در سوال مطرح کردید در بدن من انجام می شود و رابطه بین نفس و بدن چنان قوی است که هم بدن من در نفسم تاثیر می گذارد و هم نفسم در بدنم تاثیر می گذارد و این تاثیرات را قبول داریم و این مقدار واقعیات را نفس ما می تواند بسازد ولی این که کل واقعیت ها توسط نفس ما ساخته شود و هیچ واقعیت خارجی نداشته باشیم این را منکر هستیم و الّا ما می توانیم واقعیت داشته باشیم،البته غالبا این تاثیراتی که تخیل ما دارد در بدن خودمان است و احیاناً در بدن شخص دیگری هم ممکن است ایجاد کند مثلا کسی که چشمش شور است و با چشم در دیگری تاثیر می کند و تاثیرش واقعی است و این درست مثل این است که سیلی به گوش کسی دیگر زده شود، چطور این فرد با بدنش تاثیر در بدن غیر می کند، چشمش هم تاثیر می گذارد،ما تاثیر و تاثرات که در واقعیات جهان در حال اتفاق افتادن است منکر نیستیم، اما می خواهیم بگوییم این تاثیر و تاثرات تخیلی نیست بلکه واقعی است و این چنین نیست که تمام جهان تحت تاثیر تخیلات ما باشد که ما آن را ساخته باشیم،بله تاثیراتی برای تخیل هست که بنده هم عرض کردم که ما تخیل را قائلیم که برخی از واقعیت ها را برای ما روشن می کند و شاید برخی از واقعیت های درونی ما را هم درست می کند مثلا فرض کنید تخیل من در ذهن،صورتی می سازد، صورت هایی که در خارج هم نبوده است،منتهی عکس آن صورت ها را در خارج دیده است و در ذهن آن را تلفیق می کند، یک مرکبی درست می کند که آن مرکب در خارج نیست و الّا این طور نیست که هیچ سرمایه ای از خارج نداشته باشد،تخیل از خارج این سرمایه ها را گرفته و بعد با هم ترکیب کرده و یک شیئ در ذهن ساخته که در خارج نداریم، این ها را تا این حدش قبول داریم که تخیل این کارها را می تواند انجام بدهد ولی این که کل واقعیات را در اختیار تخیل ما باشد قابل پذیرش نیست.


[1] شرح الهیات شفا، مصباح یزدی، محمد تقی، ج2، ص242.
[2] کامن یعنی مخفی.