درس کلام و فلسفه ( پرسش و پاسخ ) - استاد حشمت پور

95/11/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع : بعضی روایات فلسفه را رد میکند

پرسش:

بعضی روایات فلسفه را رد میکند و حتی بیشتر فقها فتوا داده اند، این روایات چطور توجیه میشوند ؟ایا دین مخالف فلسفه است؟

پاسخ:

سوال کردید که روایات فلسفه را رد می کند آیا فلسفه مخالف دین است و اگر مخالف است چرا روایات آن را رد می کند و اگر روایات فلسفه را رد کردند آیا اعتباری برای فلسفه می ماند( این می شود دو تا سوال) یکی این که آیا فلسفه توسط روایات رد شده یا نه؟ دوم این که اگر رد شده اعتباری برایش هست یا نه؟

سوال دوم آسانتر است و می توان ابتدا به آن جواب داد و این چنین بگوییم که اگر اسلام یعنی وحی که از باطن اشیاء خبر دارد و از غیب مطلع است علمی از علوم را رد کند اعم از این که فلسفه باشد،فیزیک باشد یا علم دیگر باشد نباید آن علم را رد شده حساب کنیم به خاطر این که وحی از جانب خدا و علم از جانب ماست و اگر هم برخی از مسائل را حل کردیم نسبت به برخی از مسائل ممکن است ابهاماتی باقی مانده باشد.بنا بر این اگر ثابت شود که وحی در این جا با علمی از علوم( اعم از فلسفه و غیر فلسفه) مخالفت کرده است ما ناچاریم که وحی را بپذیریم و در آن مساله فلسفی یا مساله دیگر تجدید نظر کنیم و چه بسا این قضایا اتفاق هم افتاده باشد که در فلسفه مشاء مطلبی می گفتند،صدرا به روایات مراجعه کرده و دیده این مطلب با روایات منطبق نمی شود ودر مورد روایات فکر کرده و نوآوری هایی را در فلسفه به وجود آورده است،خیلی از نوآوری های صدرا به کمک وجود روایات بوده است،پس این چنین نیست که ما وحی را در عرض علمی که از ذهن خودمان تراوش کرده است قرار بدهیم(شکی نیست که وحی بر این علم مقدم است) منتهی به شرطی که ثابت بشود که روایت چنین چیزی گفته است و برداشت ما از این وحی صحیح باشد بنا بر این باید هم ثابت بشود که این کلام امام است و هم ثابت بشود که برداشتی که ما از این کلام کرده ایم برداشت صحیحی است و در مقابل این چنین مطلبی که از این چنین روایات برآمده است ما هیچ علمی را معتبر نمی دانیم چه فلسفه و چه غیر فلسفه.

اما این مطلب که آیا در مقابل وحی می شود به علم اعتماد کرد پاسخ سوال منفی است و ما در مقابل وحی به هیچ علمی اعتماد نمی کنیم مگر این که ما گمان کرده باشیم که وحی، وحی است و در واقع وحی نباشد.

اما سوال اولتان این بود که آیا فلسفه توسط روایات رد شده است یا نه؟ یک وقت منظورتان علم فلسفه است و یک وقت منظورتان مسائل فلسفه است.

بدیهی است که مسائل فلسفه –تک به نک-باید با روایات تطبیق داده شود و باید ببینیم منطبق بر روایات است یا نه؟اگر چند مساله از مسائل فلسفی با روایات مخالف بود نمی توانیم بگوییم که روایات با فلسفه مخالف است چون در هر علمی ممکن است برخی از مسائل نادرست در آن مطرح شده باشد،فلسفه هم علمی بشری است و ممکن است برخی از مسائل نادرست دراآن مطرح شده باشد.

پس رد شدن برخی از مسائل فلسفی به معنای رد شدن کل علم فلسفه نیست و ما در روایات داریم که طوری حرف می زنند که هر چند اصطکاک با حرف فلاسفه ندارد و نمی خواهد فلسفه را رد کند ولی از آن برخی از مسائل فلسفی استفاده می شود آن جا هم ما قبول می کنیم که وحی مقدم است وآن مساله باید مورد توجه قرار بگیرد.

اما این که به طور کلی روایات، فلسفه را رد کرده باشد، ذاتاً امکان ندارد به دلیل این که در فلسفه اثبات خدا می شود و این یک مساله فلسفی است و خود وحی هم این مطلب را قبول دارد،یکی از مسائل دیگر این است که خدا واحد است و شریک ندارد و یا بحث افعال الهی و...وروایات این مسائل فلسفی را رد نمی کند و با آن مخالفتی ندارد،پس نمی توانیم بگوییم تمام مسائل فلسفی رد شده است، برخی از مسائل فلسفی است که اصلا روایات به آن نظر ندارد مانند مسائلی که در حوزه دین نیستند و این ها را فلسفه مطرح کرده و چه غلط و چه درست،روایات اصلا متعرض آن مسائل نمی شود پس نمی توانیم بگوییم که روایات، کل فلسفه را رد کرده است و فقط می توانیم بگوییم روایات برخی از مسائل فلسفی را یا رد کرده اند یا ما نمی توانیم بفهمیم که جمع بین مطالب عقلی و روایات چگونه است ولی کل فلسفه را امکان ندارد روایات رد کند چون مسائلی در فلسفه مطرح است که با شریعت سازگار است.

البته ممکن است به ما گفته شود که فلسفه نخوانید ولی این که بگوییم همه مطالب فلسفی مردود است غلط است .

علت نهی از خواندن فلسفه

ممکن است به ما بگویند به دو جهت فلسفه نخوانید یکی به جهت این که برخی از اذهان، کشش مسائل فلسفی را ندارند، به این گروه گفته می شود فلسفه نخوانید چون وقتی فلسفه بخوانند ازآن برداشت های نادرست می کنند و ذهن صاف ایشان مشوه می شود.

گروه دوم کسانی هستند که فلسفه را می خوانند ولی ازآن سوء استفاده می کنند،به این ها هم گفته می شود فلسفه نخوانید،این عده البته فلسفه را خوب می فهمند ولی از آن سوء استفاده می کنند.

نحوه سوء استفاده از فلسفه

حال ببیینم چگونه از فلسفه سوء استفاده می شود؟

دو جور سوء استفاده از فلسفه می شود: برخی با این علم، ریاست بر مردم می کنند یعنی خودش را یک جور عالم می بیند و یک نحوی با مردم برخورد می کند که دیگران را مطیع خود می کند و از این طریق ریاست می کند.

یک نوع هم سوء استفاده از فلسفه داریم که در زمان ائمه موجود بوده است وچه بسا که نقدهایی که بر فلسفه وارد شده است به همین جهت بوده است زیرا در زمان خلفای عباسی، فلسفه را ترجمه کردند تا در مقابل کلمات امامان چیزی داشته باشند،افرادی هم به دنبال این فلسفه فرستادند تا فیلسوف بشوند و بتوانند با امام بحث کنند و اتفاقاً چندین جلسه بحث هم تشکیل دادند(به خصوص امام رضا علیه السلام).

آن زمان نمود فلسفه این بود که در مقابل امام،صف آرایی کنند و جا داشت که روایات از آن نهی کنند، کل علمشان مخدوش بود و نه فقط مطالب علمی ،خواندن و نشر و توجه به این علم صحیح نبود زیرا توجه به این علم به معنای پشت کردن به امام بود،هیچ وقت دلیل نیاوردند.

در روایات هیچ دلیلی، اقامه بربطلان فلسفه به عنوان یک علم مطرح نشده است البته برخی از مسائل آن باطل باشد سخن معمولی است ولی اختصاص به فلسفه ندارد، در هر علمی ممکن است برخی از مسائلش باطل باشد اما کل فلسفه مردود باشد کسی این سخن را نگفته است.

هم چنان که قبلا گفته شد ممکن است به دو گروه گفته شود که فلسفه نخوانید: به کسانی که فهم و استعداد درک مطالب فلسفی را ندارند و کسانی که استعداد آن را دارند ولی از آن سوء استفاده می کنند،سوء استفاده کنندگان هم دو قسم بودند یکی کسانی که به توسط این علم بر مردم ریاست می کردند و یکی هم کسانی که می خواستند در مقابل امام بایستند و با فلسفه به جنگ آموزه های وحیانی بروند که خواندن این جور فلسفه صحیح نبود.

البته این امر اختصاصی به فلسفه ندارد اگر علوم دیگری مانند فقه،تفسیر و ...هم بخواهد در مقابل امام قرار بگیرد آن هم مردود است یا اگر بخواهد سبب ریاست بر دیگران باشد آن هم مردود است.

پس این طور نیست که فلسفه کلاً مردود باشد،فلسفه در برخی از مسائل ممکن است مردود باشد چنان چه در طبیعیات فلسفه مشاهده می شود که امروز برخی از مسادل طبیعی بر اثر پیشرفت علم باطل شده است و این دلیل نمی شود که کل طبیعیات قدیم باطل باشد، این چند تا مساله که بطلان آن ثابت شده است کنار می گذاریم، در مباحث الهیات هم برخی جاها ،روایات طوری مباحث را مطرح کرده است که با مسائل فلسفی منطبق نیست در آن جا وحی مقدم است و مسائل فلسفی کنار گذاشته می شود ولی این به معنای کنار گذاشتن کل مباحث فلسفی نیست، بله غرض از فلسفه خواندن، ممکن است طوری باشد که به برخی از افراد گفته شود فلسفه نخوانید ولی این دلیل بطلان فلسفه نیست.

اتفاقاً خیلی از مباحث فلسفی در حل بسیاری از مسائل اعتقادی به ما کمک می کند اما به شرطی که ما این فلسفه را قالب قرار ندهیم و این وحی را به زور در این قالب نریزیم،این درست نیست که وحی را تابع فلسفه قرار بدهیم،ما باید آن جاهایی که فلسفه می تواندمبین وحی باشد به بیان و زبان فلسفی آن را بیان کنیم و چیزی بر وحی تحمیل نکنیم،فلسفه را بر وحی تحمیل نکنیم ولی می توانیم به کمک فلسفه،وحی را خوب تبیین کنیم هم چنان که در برخی کتب این اتفاق افتاده است و کسانی که با فلسفه آشنایی نداشتند برخی از روایات اعتقادی را نتوانسته اند خوب توضیح دهند ولی آن کسانی که آشنا با مباحث فلسفی بوده اند بسیاری ازروایاتی که دیگران نتوانسته اند توضیح دهند،توضیح داده اند،به خاطر این که فلسفه یعنی فکر کردن،یعنی نظر عقل را در مسائل بیان کردن،و نظر عقل که همیشه مخالف با وحی نیست و خیلی جاها با وحی منطبق است پس وحی فلسفه را قبول می کند و یک جاهایی هم اختلاف است و در آن جا ذهن فلسفی قاصر بوده است و وحی در این جور مسائل مقدم است.

حال چه جور مسائل این طور است باید خیلی دقیق بشویم و نمی توانیم تا یک جایی مساله فلسفی را نفهمیدیم بگوییم مخالف با وحی است باید خوب دقیق بشویم، موافقت و مخالفت و قیاس و ... تا آخر سر معین کنیم که مخالف با وحی است ووقتی مخالفت آن با وحی احراز شد وحی بر عقل مقدم می شود و مساله فلسفی کنار گذاشته می شود.

هم چنان که برخی از مسائل طبیعیات قدیم با اثبات علم جدید کنار گذاشته می شود نه با فرضیه علم جدید ،زیرا با فرضیه نمی توانیم مساله طبیعی فلسفه قدیم را کنار بگذاریم باید ببینیم فرضیه اثبات می شود یا نه؟ اگر اثبات شد تمام می شود و آن وقت مساله طبیعی قدیم را کنار می گذاریم و حکم به بطلان آن می کنیم.

در مورد روایات هم همین طور است باید کاملا کنجکاوی کنیم ببینیم با این مساله فلسفی هیچ جور سازگار نیست زیرا ممکن است با برخی توجیهات سازگار باشد حالا یا فلسفه را توجیه کنیم یا اگر وحی قابل توجیه است توجیه می کنیم نه این که تاویل کنیم و با توجیه شاید بتوانیم مسالمت بر قرار کنیم و اگر نتوانستیم مسالمه کنیم وحی را کنار نمی گذاریم و فلسفه را کنار می گذاریم مگر این که در فلسفه یک مطلب کاملا بدیهی باشد و ما بدانیم همه عقلای عالم در همه ادیان و ملل، به این مساله فلسفی توجه دارند و آن وقت یک روایت مخالفی هم وجود دارد در این جا چه کار باید کرد؟

در این جا ممکن است وحی ظهورش نیاز به توجیه داشته باشد و ما آن را توجیه کنیم،مثلاً فلسفه می گوید: خدا جسم نیست اما وحی می گوید:« الرحمن علی العرش استوی»[1] خدا بر تخت قرار گرفته است، اگر عرش به معنای مقام علم بگیریم باز اشکالی ندارد و خداوند در مقام علم، استیلاء و برتری دارد، اما اگر عرش را جسمانی بگیریم که متبادر به تفاهم ظاهری هم همین است این نیاز به توجیه دارد و اگر نتوانیم توجیه کنیم آن طرف فلسفی، مساله بیّن است و در این جا ساکت می شویم و حرفی نمی زنیم چون آن طرف بیّن است و نمی توان انکارش کرد و این طرف را هم نمی توانیم توجیه کنیم و نمی دانیم که با آن یکی نمی سازد در این جا متوقف می شویم ولی آیا چنین چیزی داریم؟ به نظر می رسد چنین موردی نداریم،آن جایی که وحی با حکم بیّن عقلی مخالف باشد اصلا نداریم ، این جور جاهایی که داریم« الرحمن علی العرش استوی» به راحتی قابل توجیه است زیرا «استوی» در لغت به معنای استیلاء است و «استوا» به معنای نشستن نیست،آن جا این جور معنا می کنیم که خداوند بر عرش استیلاء و تسلط دارد و این خلاف ظاهر هم نیست و توجیه هم نکرده ایم و فقط یک لفظی که مشترک بین معنای «نشستن و قرار گرفتن» و «استیلا» بوده است ،یک طرف از معنای مشترک را تعیین کرده ایم و به این توجیه گفته نمی شود و خلاف واقع نیست،اگر مخالفتی باشد این سنخ مخالفت است،مخالفتی که ما در آن متحیر بمانیم نداریم پس نمی توانیم بگوییم فلسفه از ناحیه ائمه مورد نهی قرار گرفته است .

البته منظور کل علم است و گرنه اشکالی ندارد که برخی از مسائل مورد رد قرار گرفته باشد و شاید هم واقع شده باشد.

البته دفاع از فلسفه به معنای این نیست که ما چشم بسته از فلسفه دفاع کنیم،همه ما از نعمت عقل برخورداریم و خداوند به ما اجازه فکر کردن داده است، به هر مساله ای که برخورد می کنیم حالا چه روایتی در این مساله داشته باشیم و چه نداشته باشیم،خداوند به ما عقل داده و عقلمان را به کار می بریم،همان طور که نویسنده کتاب ،عقل داشته است و با عقلش این جا را حل کرده است، ما هم عقل داریم و حل می کنیم اما نه این که ما از راه برسیم و مطلبی را که سال ها در مورد آن فکر شده است باطل کنیم و باید در مورد حرف های دیگران تامل کنیم و اگر گفته اش واقعا باطل بود،باطل کنیم و اگر قابل اصلاح است اصلاحش کنیم،این طور نیست که تا به ذهنمان یک حرفی مانوس نیامد بلافاصله ردش کنیم، این جایز نیست و باید دقت شود و آن جا که روایت است این روایت را باید اخذ کرد و آن جا که روایتی نداریم به عقلمان مراجعه می کنیم،علی ایّ حال نگفتیم که چشم بسته فلسفه را بپذیریم نه در فلسفه و نه در هیچ علمی نباید چشم بسته آن را بپذیریم زیرا عقلی که خدا به مولف داده به ما هم داده و ما باید در باره ان فکر کنیم منتهی آن ها که زیاد زحمت کشیده اند و استاد های آن علم بوده اند باید به دید مهم تری به آن ها نظر شود و زود هم جرأت بر رد کردن پیدا نکنیم و بگوییم شاید این جا خوب متوجه نشده باشیم و بهتر است که بیشتر فکر کنیم و با دیگران مشورت کنیم ووقتی کاملا برای ما ثابت شد که این حرف قابل توجیه نیست آن را باطل کنیم.

 


[1] سوره طه، آیه5.