درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

95/09/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان قول حکما در رابطه ی نتیجه با مقدمتین/ بیان اقوال در رابطه نتیجه با مقدمتین/ قیاس/ منطق/ شرح منظومه.

و لا موثر حقیقی فی الوجود الا الله[1]

بیان شد که در قیاس، صورت معقوله ی نتیجه از عالم قدس به ما افاضه می شود. این صورت مستقیما از جانب خداوند ـ تبارک ـ به ما افاضه نمی شود بلکه با واسطه افاضه می شود آن واسطه، موثر می شود و تاثیر و اثرش همین صورت می شود اگر چه این واسطه، موثر شده ولی موثر حقیقی خداوند ـ تبارک ـ است. مراد از موثر حقیقی، موثر اصلی است. توجه کنید عقل که صورت را به ما افاضه می کند اگر صورت را خودش داشت و برای ذاتش بود و به ما می داد و همچنین ذاتش را هم خودش داشت و کسی آن را ایجاد نکرده بود در اینصورت موثر حقیقی می شد ولی اینگونه نیست. یعنی آنچه که ملک خودش است به ما می داد. خداوند ـ تبارک اینچنین است که تمام فیوضات را به بقیه می دهد و بقیه که فیوضات را که به مادون خودشان می دهند فیض دریافتی را به مادون می دهند اینطور نیست که فیض برای خودشان باشد. تمام علل وسطیه و آنها که واسطه در فیض اند اینچنین می باشند که فیض از خودشان نیست بلکه از بالایی می گیرند و به پایینی انتقال می دهند. پس اینها هیچکدام موثر حقیقی نیستند اگرچه موثر هستند چون فیض را به پایین می دهند ولی خودش مالک نبوده است. ما اگر مثلا فرض کنیم چیزی را به مخاطب تعلیم می دهیم آن علمی که به مخاطب تعلیم می دهیم برای خودمان نیست از اول آن علم را نداشتیم بعداً آن را واجد شدیم. پس از ابتدا برای ما نبود. الان اگر برای ما هست یا اعتباراً یا حقیقتاً، از غیر گرفته شده است.

اینکه تعبیر به « اعتباراً یا حقیقتاً » کردیم اشکالی ندارد که ما مالک حقیقی باشیم همه ملکیت های ما اعتباری نیست مالک حقیقی هم هستیم. الان نفس ما مالک قوای ادراکی است و ملکیتش حقیقی است نه اعتباری ولی ملک حقیقی است که از قبل نبوده و با افاضه ی الهی افاضه شده است یعنی خداوند ـ تبارک ـ وقتی ما را ساخته با این قوه ساخته است. ذات ما از جانب خداوند ـ تبارک ـ است این قوا هم از جانب خداوند ـ تبارک ـ است ولی خداوند ـ تبارک ـ اینچنین قرار گذاشته که ما مالک حقیقی این قوا باشیم تا وقتی که در این دنیا هستیم اما وقتی در آن دنیا رفتیم چه نوع مالکیتی داریم حرف دیگری است.

صورت علمیه ای که ما داریم حادث می شوند. این صور علمیه آیا ملک حقیقیِ ما هستند یا ملک اعتباری هستند؟ ظاهراً ملک حقیقی ما هستند. ولی در هر صورت از ابتدا این را نداشتیم و به ما دادند پس نمی توان گفت این فیض، فیضی از جانب ما هست اگر چه فعلا برای ما هست ولی از جانب ما نیست چون از بالا آمد و به ما داده شد. عقول هم همینطور هستند که فیضشان دریافتی است ولی تفاوتش در این است که وقتی وجود گرفتیم بعد از مدتی این فیض را دریافت می کنیم و بعداً به مخاطب منتقل می کنیم ولی عقل از همان وقتی که خداوند ـ تبارک ـ این ذات را به او داد این فیض را داد و آن فیضی که گرفته را به بقیه منتقل می کند. پس در اینکه همه ما فیض را از ما فوق گرفتیم تفاوتی نداریم. تفاوت در این است که فیض را بعداً گرفتیم و عقل، آن فیض را از همان اولِ وجود گرفت. پس هر دوی ما فیض را گرفتیم و چون گرفتیم فیض حقیقتاً برای ما نیست. اگرچه ما مالک حقیقی هستیم ولی از جای دیگر به ما داده شد. ما اگر تاثیر گذاشتیم موثر حقیقی نیستیم.

ملاحظه کنید که در جهان موثر حقیقی جز خداوند ـ تبارک ـ کسی دیگری نیست. توجه کنید که مصنف نفرمود « لا موثر فی الوجود الا الله » که حرف اشاعره شود. اشاعره می گوید « لا موثر فی الوجود الا الله » یعنی به موثر حقیقی و غیر حقیقی قائل نمی شود آنها موثری غیر از خداوند ـ تبارک ـ قرار نمی دهند. موثر را هم تقسیم به حقیقی و غیر حقیقی نمی کنند. اما مصنف دو گونه موثر قائل است یکی موثر حقیقی که فیض برای خودش است و دریافت نکرده است. دوم موثر حقیقی است که فیض را دریافت کرده است. این هم به نظر ما موثر است اگرچه به نظر اشاعره موثر نیست ولی آن را موثر حقیقی نمی دانیم. پس بین قول ما و اشاعره فرق است. اشاعره می گوید « لا موثر فی الوجود الا الله » مصنف می فرماید ما این را قبول نداریم بلکه علت ها را موثر می دانیم ولی می گوییم «لا موثر حقیقی الا الله » پس توجه کنید که قول حکما با قول اشاعره یکی نیست.

توضیح عبارت

و لا موثر حقیقی فی الوجود الا الله

یعنی در عالم وجود، موثر حقیقی غیر از خداوند ـ تبارک ـ نداریم نه اینکه اصلا موثری نداریم. ما علیت را قبول داریم پس موثر را قبول داریم اما موثر حقیقی را قائل نیستیم.

نکته: برای توضیح مطلب، معقول را به محسوس تشبیه می کنیم و می گوییم خورشید را ملاحظه کنید. به شعاع های آن، خورشید گفته نمی شود بلکه خود قرص، خورشید است و آن شعاع ها فعل و فیض خورشید هستند آن شعاعی که بالای بالا است خیلی قوی می باشد و شعاع پایین، ضعیف است. همه شعاع ها سنخ خورشیدند ولی رقیق و ضعیف شده که ما اسم آن را فعل می گذاریم. قسمت بالای شعاع فیض را به پایین می دهد یعنی قسمت بالای شعاع منشا پیدایش قسمت بعدی می شود و قسمت بعدی منشا پیدایش شعاع قسمت های بعدی می شود پس همینطور فیض ادامه پیدا می کند و بالایی ها واسطه ی فیض برای پایینی ها می شوند. قسمت بالا شعاعش شدید است لذا می تواند قرص خورشید را تحمل کند ولی ما نمی توانیم قرص را تحمل کنیم شعاعِ متصل به قرص را هم به خاطر شدتش نمی توان تحمل کرد یعنی حتی صادر اول فیض را مستقیم به ما نمی دهد بلکه فیض را به صادر دوم و سوم و ... می دهد تا به ما برسد. مثال دیگر این است که مطلب علمی به زبان ما تنزل می کند. وقتی ما این مطلب علمی را بیان می کنیم همراه آن، صوت است ولی در آن ملکه ی علمی که در عقل ما تحقق پیدا می کند صوتی نیست. نباید گفته شود این گفتار ما از نسخ درک ما است پس اگر اینجا صوت است آنجا هم باید صوت باشد. صورت از اختصاصات این مرتبه است. آن امر عقلی را اگر تنزل به خیال بدهید جزئی می شود ولی همراه صوت نیست چون مرتبه ی خیال مرتبه ای نیست که یکی از ملازماتش خیال باشد ولی وقتی همان مطلبِ دانسته شده را از خیال به قوه ی نطق تنزل می دهید صوت همراهش است. در مورد خداوند ـ تبارک ـ هم به همینصورت است که خداوند ـ تبارک ـ تنزل می کند و عقل درست می شود. همراه عقل، جسم نیست. و وقتی در عالم مثال تنزل می کند نفس درست می شود و در آنجا هم جسم همراهش نیست. وقتی در عالم ماده می آید آنجا جسم است.

جسم از خصوصیات این مرتبه است نباید گفت که اگر سنخیت بین خداوند ـ تبارک ـ و ما هست همانطور که ما جسم داریم خداوند ـ تبارک ـ هم باید جسم داشته باشد. این حرف، غلط است چون جسم از خصوصیات این مرتبه است. بله اگر خداوند ـ تبارک ـ در این مرتبه بیاید جسم خواهد داشت.

بعضی ها می گویند اگر گفته شود معلول از سنخ علت است و ما معلول خداوند ـ تبارک ـ هستیم پس باید ما از سنخ خداوند ـ تبارک ـ باشیم و همانطور که ما جسم داریم باید خداوند ـ تبارک ـ هم جسم داشته باشد در حالی که اینها نمی دانند جسم داشتن و امثال آن از خصوصیات مرتبه است. خود خداوند ـ تبارک ـ اگر بخواهد در این دنیا موجود شود « نه اینکه اشراف داشته باشد » باید جسم داشته باشد لذا خود خداوند ـ تبارک ـ می فرماید اگر من ملک در اینجا بفرستم که پیامبر شما بشود انسان خواهد شد و مَلَکِیَّتِ آن باقی نمی ماند.

بحث خودمان در این بود که صورت عقلیه ی نتیجه از جانب عالم قدس می آید و توجه هم داده شد که اصلِ اصلش از خداوند ـ تبارک ـ است زیرا که موثر حقیقی فقط اوست. درست است که واسطه ها این صورت را به ما می رسانند ولی این واسطه ها این صورت یا اصل این صورت را از بالا گرفتند پس موثر واقعی در بالا است و پایینی ها، موثر های وسطی هستند. سپس این سوال باقی می ماند که سهم ما چه می باشد؟ ما الان قیاسی تشکیل می دهیم ونتیجه ای می گیریم، بنا شد نتیجه از جانب عالم قدس به ما داده شود پس ما چه کار کردیم؟ مصنف می فرماید فکر ما فقط إعداد کرد یعنی نفس ما را مستعدّ و آماده برای دریافت کرد. إعداد این صورت و مفاد از جانب فکر ما هست. یعنی فکر که عبارت از حرکت قوای ادراکی است اینچنین عمل کرد: قوای ادراکی ما به مطلوب توجه کردند و مطلوب، « العالم حادث » بود. سپس از این مطلوب به سمتِ آوردنِ دلیل حرکت کردند یعنی مبادی که این مطلوب را نتیجه داد. مطلوب مرکب از اصغر و اکبر بود. این را ملاحظه کرد سپس گفت چطور این اصغر و اکبر با هم مرتبط شدند؟ مبدئی برای ارتباط آنها بوده و آن مبدء، حد وسط بوده که هم با اصغر مناسبت داشته و هم با اکبر مناسبت داشته و به خاطر مناسبتی که با این دو داشته توانسته این دو را با هم مناسب کند. سپس فکر ما حرکت می کند و در مخازن صورت و معنا می چرخد تا آنچه که با اصغر و اکبر مرتبط بوده را بیابد. الان ملاحظه می کنید که به سمت مخازن حرکت می کند تا حد وسطی که مناسب هر دو است را پیدا کند. از مطلوب که « العالم حادث » بود به سمت مبدء این مطلوب که حد وسط است حرکت می کند. حرکت از مطلب به مبدءِ این مطلب است. سپس مبدء یعنی حد وسط را پیدا می کند و بین اصغر و اکبر قرار می دهد به اینصورت که آن را، هم بر اصغر حمل می کند و هم موضوع برای اکبر قرار می دهد. بعد از آن که این کار را کرد دوباره از این مبدء به سمت مطلوب حرکت می کند و نتیجه را می گیرد. پس فکر عبارتست از حرکت از مطلب به سمت مبدء مطلب و بعداً حرکت از مبدء به سمت مطلوب است. حرکتِ اول ممکن است طولانی باشد و زمان زیادی لازم داشته باشد ولی حرکتِ دوم غالبا طولانی نیست و خیلی سریع انجام می شود یعنی بعد از اینکه حد وسط را در بین اصغر و اکبر قرار دادیم و دلیل یعنی مبدء این مطلوب تشکیل شد رسیدن به مطلوب به آسانی انجام می شود.

مصنف می فرماید فکر ما که مرکب از این دو حرکت است کارش فقط إعداد است یعنی نفس ما را آماده دریافت این صورت می کند و الا صورت کار نفس ما نیست و نفس صورت را نساخته بلکه صورت را پذیرفته است.

به این مطلب توجه کنید « نفس ما صورت را گرفته نه اینکه ساخته باشد » توضیح این بعداً بیان می شود.

سوال: آیا می توان اینگونه گفت: آنچه که بعد از تشکیل قیاس عائدِ ما شده است جزم به آن قضیه ای است که قبل از قیاس تصور کرده بودیم؟ یعنی قبل از قیاس، این صورت برای ما حاصل بود بعد از تشکیل قیاس همان صورت برای ما حاصل می شود با قطع پیدا کردن به این صورت. قطع یک حالت نفسانی است که برای خود ما هست و از جایی گرفته نشده است.

جواب: اولا صورتی که به ما داده شده است الان در نفس ما نشسته است. در جایی که شک داریم صورت در نفس ما ننشسته ما صورت را تصور می کنیم ولی مالک این صورت نشدیم. آنجا که ما جزم پیدا می کنیم، این صورت با نفس ما متحد شده و در نفس ما قرار گرفته است. « اگر از لفظ ـ اتحاد ـ نخواهید استفاده کنید از لفظ ـ قرار گرفتن ـ استفاده کنید که منکرین اتحاد عاقل و معقول می گویند » یعنی نفس ما ظرف برای این صورت شده اما قبلا نفس ما ظرف نبود. درست است که ما توجه به این صورت یعنی نتیجه داشتیم ولی در مورد آن شک داشتیم. پس معلوم می شود در نفس ما نیامده است اگر آمده بود شک نمی کردیم. الان در نفس ما آمد به وسیله اینکه عقل آن را فرستاد. ثانیا شما فکر می کنید حالات نفسانی خودتان برای خودتان است یا با تاثیر می آید؟

یک تصمیم و اراده ای که ما می گیریم دارای عوامل بیرونی است. بعضی از آنها عواملش درونی و بعضی بیرونی است اینطور نمی باشد که اراده، خودبخود در نفس ما حاصل شود. فرض کنید جزم یک حالت نفسانی است و قبلا نبود الان آمد. چه کسی آن را فرستاد؟ حتما موجود و عاملی آن را فرستاده که عقل می باشد. عقل وقتی این صورت را به ما نشان می دهد ما جزم پیدا می کنیم. تا الان ندیده بودیم و فکر می کردیم نیست اما الان می بینیم در عقل هم هست می فهمیم که صورت، صادق است. ما این صورت را در عقل می بینیم « یا با توجه یا با اشراق یا با فنا » ولی از دیدنِ خودمان غافل هستیم. یعنی علم به علم نداریم بلکه آن را در عقل می بینیم و جزم پیدا می کنیم. شما خودتان حس کردید که وقتی به دنبال کشف یک مطلبی هستید یکدفعه می بینید گویا باطنتان روشن شد. این به توسط خودتان ساخته نشده بلکه از یک جایی آمده و القا شده است. این همان صورت است که قبلا درباره اش فکر می کردید ولی الان حس می کنید القا شده است. گاهی متوجه القا نمی شوید یعنی علم به علم ندارید فقط خود آن دریافت است. اما گاهی که حواس خودتان را جمع می کنید می فهمید که القا شده است.

و انما إعداده من الفِکَر

ضمیر « إعداده » به « فیض » بر می گردد که از « فاض » فهمیده می شود. فیض همان صورت است ولی چون ضمیر به صورت مونث نیامده ما این ضمیری را که به « صورت » بر می گردد به « فیض » بر می گردانیم. « فیض » در اینجا اسم مصدر است نه مصدر چون ما فعل را نمی خوانیم زیرا ما فعل را دریافت نمی کنیم بلکه حاصل فعل عقل را دریافت می کنیم. عقل، تابش می کند و ما آن تابش را دریافت نمی کنیم بلکه حاصل این تابش که در این صورت است را دریافت می کنیم. حاصل مصدر می شود اسم مصدر. پس ما فیض را که انجام دادن و ریختن است دریافت نمی کنیم بلکه حاصل ریختن و ریخته شده را دریافت می کنیم.

ترجمه: إعدادِ این فیض از ناحیه فکر است « و فکر هم کار ما می باشد پس ما با این کار نفس خودمان را آماده می کنیم ولی اینطور نیست که صورت را ما بسازیم بلکه صورت را به ما می دهند و ما قبول می کنیم ».

لفظ « انما » دلالت بر حصر می کند یعنی آنچه از فکر حاصل می شود فقط إعداد است. به عبارت دیگر فکر فقط کارش إعداد است.

فالحرکه العقلیه من المطالب الی المبادی و من المبادی الی المطالب معدَّه

مصنف می خواهد فکر را توضیح دهد.

مراد از « حرکت عقلی »، همان « توجه » است یعنی عقل متوجه به مطالب می شود بعداً توجه خودش را منعطف به مبادی می کند. این انعطافِ توجه، حرکت عقلی می شود.

ترجمه: حرکت عقلیه از مطالب به مبادی و از مبادی به مطالب، معدّ است « چه بگویید فکر، معدّ است چه بگویید مجموع این دو حرکت، معدّ است صحیح می باشد ».

تا اینجا نتیجه گرفته شد که باید فکر کنیم و این فکر تنها کارش این است که نفس ما را آماده می کند بعداً صورت را از فیاض قبول می کند.

نکته: مرحوم صدرا در احساس قائل به انشاء است یعنی نفس ما صورت حسیه را انشاء می کند نه اینکه دریافت کند. در تعقل دو گونه حرف می زند. یکبار می گوید عقل را از دور می بینیم و تعقل می کنیم یکبار می گوید انشاء می کنیم. وقتی که می گوید عقل را از دور می بینیم با این حرف مخالفت ندارد چون فیضِ عقل است که به ما داده می شود. اینکه می فرماید ما عقل را می بینیم یعنی عقل به ما إشراب یا ترشح می کند. اما اینکه می گوید ما صورت عقلیه را انشاء می کنیم و می سازیم با این حرف نمی سازد. مرحوم سبزواری می فرماید ما فقط آماده دریافت صورت می شویم اما مرحوم صدرا می فرماید ما صورت را انشاء می کنیم. این مشکل باید حل شود. توجه کنید بنده ـ استاد ـ تعبیر کردیم « ما صورت را نمی سازیم بلکه فقط دریافت می کنیم ». اما مرحوم صدرا می فرماید انشاء می کنیم این چگونه جمع می شود؟ برای جواب از آن فقط اشاره می کنیم به اینکه ما در همه جا « یعنی محسوسات و معقولات » معلم داریم و در عین حال انشاء می کنیم منافاتی بین این دو نیست توضیح آن در جلسه بعد بیان می شود.

خلاصه: بیان شد که در قیاس، صورت معقوله ی نتیجه از عالم قدس به ما افاضه می شود. این صورت مستقیما از جانب خداوند ـ تبارک ـ به ما افاضه نمی شود بلکه با واسطه افاضه می شود. توجه کنید عقل که صورت را به ما افاضه می کند اگر صورت را خودش داشت و برای ذاتش بود و به ما می داد در اینصورت موثر حقیقی می شد. خداوند ـ تبارک اینچنین است که تمام فیوضات را به بقیه می دهد و بقیه که فیوضات را که به مادون خودشان می دهند فیض دریافتی را به مادون می دهند. تمام علل وسطیه و آنها که واسطه در فیض اند اینچنین می باشند که فیض از خودشان نیست بلکه از بالایی می گیرند و به پایینی انتقال می دهند. این سوال باقی می ماند که سهم ما چه می باشد؟ ما الان قیاسی تشکیل می دهیم ونتیجه ای می گیریم، بنا شد نتیجه از جانب عالم قدس به ما داده شود پس ما چه کار کردیم؟ مصنف می فرماید فکر ما فقط إعداد کرد یعنی نفس ما را مستعدّ و آماده برای دریافت کرد. پس فکر عبارت است از حرکت از مطلب به سمت مبدءِ مطلب و بعداً حرکت از مبدء به سمت مطلوب است.


[1] شرح منظومه، حاج ملا هادی سبزواری، ج1، ص292، سطر 3، نشر ناب.