درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

95/08/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان قضایای سوالبی كه دارای عکس هستند/ بیان عكس سوالب/ بیان نحوه تبدیل جهت در عكس مستوی/ بیان قوانین عكس/ عكس مستوی/ موجهات/ منطق/ شرح منظومه.

و بعد الفراغ من الموجهات الموجبات التی تنعكس شرعنا فی السوالب الكلیه من الموجهات[1]

بحث در عكس موجهات بود. موجبات بیان شدند و عكس آنها گفته شد الان به سوالب رسید و بیان می كند بعضی از سوالب عكس دارند و بعضی ها ندارند.

آنهایی كه عكس دارند بیان می كنیم عكس آنها چیست و چرا چنین عكسی دارند؟ آنهایی هم که عكس ندارند بیان می كنیم كه چرا عكس ندارند؟

پس در اینجا 4 بحث می شود:

بحث اول: بعضی سوالب عكس دارند و عكس آنها بیان می شود.

بحث دوم: دلیل بر اینكه عكس آنها اینگونه است.

بحث سوم: بعضی سوالبی كه عكس ندارند بیان می شود.

بحث چهارم: دلیل بر اینكه چرا عكس ندارند.

مطلب دیگری در تمام موجهات هست كه توضیح داده نشده است. ما وقتی عكسِ یك موجهه را ذكر می كردیم دلیل بر آن اقامه می كردیم و می گفتیم این عكس، صحیح است یعنی همانطور كه اصل، صادق است این هم صادق است. از این طریق می فهمیم كه عكس، صحیح است. ممكن است عكس های دیگر هم صحیح باشد یا ممكن است بعضی عكسها فاسد باشند. ما به اینها رسیدگی نمی كردیم مثلا می گفتیم عكسِ فلان قضیه، قضیه ی مطلقه عامه است و ثابت می كردیم كه مطلقه ی عامه می تواند عكس باشد اما چرا عكسِ آن، ضروریه یا ممكنه ی عامه یا ... نیست را بیان نمی کند. فقط یك عكس آورده می شد و دلیل برای آن ذكر می شود. این مطلب در كتب مطوله می آید كه كه مثلا عكسِ ممكنه ی عامه را امتحان می كنند كه احتمال دارد ضروریه باشد یا دائمه باشد یا مطلقه عامه باشد. همه اینها رد می شود فقط یكی باقی می ماند و آن یكی به عنوان عكس پیشنهاد می شود و اثبات می گردد كه می تواند عكس باشد. ما در بیانات خودمان این بحث را نمی كردیم. در اینجا هم همینگونه است كه یك عكسی مطرح می شود. سوال می شود كه چرا این عكس را مطرح كردید؟ دلیل برای آن می آورد. محتملات دیگر را رسیدگی نمی كند و به سراغ احتمالات دیگر نمی رود.

تا اینجا عكسِ موجهاتِ موجبه بیان شد بعضی از آنها عكس داشتند و بعضی « مثل ممكنه عامه و ممكنه خاصه طبق نظر شیخ » نداشتند. الان می خواهد سوالب را مطرح كند. ابتدا آنهایی كه قابل عكس هستند مطرح می شود و عكس آنها توضیح داده می شود اما آنهایی كه عكس ندارند فقط اشاره می شود به اینكه عكس ندارند برای یكی از آنها دلیل آورده می شود كه چرا عكس ندارد مابقی هم به همان دلیل اكتفا می شود.

در بین سوالب، شش تا از آنها عكس دارند. 7 تا عكس ندارند. ابتدا آن شش تایی كه عكس دارند بیان می شود. دو دائمه یعنی ضروریه و دائمه عکس دارند. مصنف تعبیر به « دائمتان » می کند. ما قبلا دو دائمه نداشتیم. اینكه مصنف تعبیر به « دائمتان » می كند از باب تغلیب است چون در قبل، ضروریه و دائمه بیان شد و در ضرورت دوام بود در دائمه هم دوام بود لذا « دائمه » غلبه داده شد و از هر دو تعبیر به « دائمه » شد و لفظ « دائمتان » آورده شد. دو قضیه ی دیگر كه عكس دارند « عامتان » هستند كه مراد « مشروطه عامه » و « عرفیه عامه » است. دو قضیه ی دیگر كه عكس دارند « خاصتان » هستند كه مراد « عرفیه خاصه » و « مشروطه خاصه » است.

بیان عکس دائمتان: عكس دائمتان، دائمه است.

نكته: توجه كنید كه بحث در سالبه كلیه است و به سالبه جزئیه نمی پردازد چون سالبه جزئیه مطلقا عكس ندارد یعنی نه در موجهات عكس دارد نه در غیر موجهات عكس دارد لذا به سالبه جزئیه پرداخته نمی شود. پس مثالهایی كه زده می شود سالبه كلیه است. فقط در یك جا سالبه جزئیه، عكس قرار داده می شود نه اینكه بگوییم سالبه جزئیه عكس دارد. در آنجا توضیح داده می شود كه چرا سالبه جزئیه، عكس قرار داده شده است.

بیان مثال برای ضروریه و دائمه: « لاشی من الجماد بحیوان بالضروره او بالدوام ». این قضیه كه سالبه كلیه است را اگر عكس كنید عكس هم سالبه كلیه است و به اینصورت می شود « لا شیء من الحیوان بجماد دائما ». این عكس، صادق است چون اگر صادق نباشد باید نقیض عكس، صادق باشد. نقیض عكس وقتی به اصل ضمیمه شود نتیجه ی خلاف گرفته می شود. می فهمیم كه نقیض عكس باطل بوده. پس خود عكس، حق بوده است. نقیض عكسِ قضیه ی « لا شیء من الحیوان بجماد » می شود « بعض الحیوان جماد ». لفظ « دائما » هم « بالفعل » می شود. پس قضیه به اینصورت در می آید « بعض الحیوان جماد بالفعل ». نمی گوییم این قضیه صادق است یا كاذب است بلكه آن را ضمیمه به اصل می كنیم و می گوییم « بعض الحیوان جماد » و « لا شیء من الجماد بحیوان بالضروره او بالدوام ». لفظ « جماد » كه حد وسط بود حذف می شود نتیجه گرفته شود « لیس بعض الحیوان حیوان » كه سلب شیء از خودش می شود و این باطل است. این بطلان از صورتِ شكل، نیامده از كبرای شكل كه اصل بوده، نیامده است چون اصل هم صادق فرض شد. پس باید از صغری یعنی نقیضِ عكس باشد. نقیض عكس كاذب می شود و خود عكس، صادق می شود. در مابقی بحث ها به همین صورت استدلال آورده می شود.

توضیح عبارت

و بعد الفراغ من الموجهات الموجبات التی تنعكس شرعنا فی السوالب الكلیه من الموجهات

ترجمه: بعد از فراغ از موجهاتِ موجباتی كه عكس می شوند « چون همه موجهاتِ موجبه عكس نمی شدند. آنهایی كه عكس می شدند را بیان كردیم و فارغ شدیم » شروع كردیم در سوالب كلیه از موجهات « نه سوالب جزئیه چون آنها دارای عكس نیستند تا موجهاتِ آنها رسیدگی شود ».

فقلنا: فی سالبٍ ای فی عقد سالب كلی دائمتان عكسهما دائمه

ترجمه: در سالب یعنی در قضیه سالبه كلی، دو دائمه، عكسشان دائمه است.

در شعر آمده « دائمتان دائمه ». چون بحث در عكس است لذا تعبیر به « دائمتان عكسهما دائمه » می كند.

و عامتان عكسهما عرفیه عمِّمه

بیان عکس عامتان « یعنی مشروطه عامه و عرفیه عامه »: عكسِ این دو عرفیه عامه است.

بیان مثال برای مشروطه عامه و عرضیه عامه: « بالضروره او بالدوام لا شیء من الكاتب بساكن الاصابع مادام كاتبا ». وقتی این را عكس كنید تبدیل به عرفیه عامه می شود یعنی « بالدوام لا شیء من ساكن الاصابع بكاتب مادام ساكن الاصابع ».

« عمِّمه »: صیغه امر از باب تفعیل است. « هاء » در آن هاء وقف است یا ضمیر است و به « عرفیه » برمی گردد كه به اعتبار « عقد » ضمیر را مذكر آورده است. هر دو احتمال دارد.

هذا التفعیل للنسبه

باب تفعیل معانی مختلف دارد مثل تعدیه و نسبت و ... . در اینجا می فرماید باب تفعیل برای نسبت است و معنای نسبت را افاده می كند یعنی عرضیه ای كه منسوب به عام بودن است.

و فتح المیم الثانی من باب اضرب عنك الهموم و طارقها

« عَمِّمَه » صیغه امر است و صیغه امر آخرش مفتوح نیست بلكه ساكن است علت اینكه در اینجا مفتوح شده چه می باشد؟ می فرماید قبلا « عَمِّمَن » بوده كه نون تاكید خفیفه داشته سپس نون افتاد و فتحه به جای خودش باقی ماند.

ترجمه: و فتح میم ثانی از باب «‌ اضربَ عنك الهموم و طارقَها » است.

توجه كنید در این مثال تعبیر به « اضرب‌َ » به فتح باء می شود نه به سكون باء چون در اصل، « اضربَن » با نون تاكید خفیفه بوده است.

« طارقها » بدل برای « الهموم » است كه مفعول «‌ اضرب » است و به معنای كوبنده می باشد.

ترجمه ی این مثال می شود: بردار از خودت هموم را آن هم كوبنده های آنها.

خصّهما ای الخاصتان عكسهما عرفیه لادائمه فی البعض ای تكون جزئیه

« الف » در « خصهما » به خاطر ضرورت شعری افتاده است یعنی در اصل « خاصهما » است.

بیان عکسِ خاصتان « كه عبارت از عرفیه خاصه و مشروطه خاصه است »: عكس این دو عرفیه لادائمه فی البعض است. یعنی عكس این دو، عرفیه است ولی عرفیه ای كه مقید به لا دوام است اما لا دوامش، جزئی است نه كلی. به قول مصنف، « لا دوام فی البعض » است.

ترجمه: خاصه ی این دو « یعنی خاصه ی این دو عامه » یعنی خاصتان « كه عبارت از عرفیه خاصه و مشروطه خاصه است » عكس این دو عرفیه لادائمه فی البعض است.

« ای تكون جزئیه »: یعنی « لا دوامش » جزئی است.

بیان مثال برای عرضیه خاصه و مشروطه خاصه: همان مثالی كه در مشروطه عامه و عرفیه عامه گفته شد را بیاورید و مقید به « لا دوام » كنید:

« بالضروره او بالدوام لا شیء من الكاتب بساكن الاصابع مادام كاتبا » تا اینجا این قضیه، مشروطه عامه و عرضیه عامه است اما اگر قید « لا دائما » را به آخر آن اضافه كنید تبدیل به مشروطه خاصه و عرفیه خاصه می شود. حال این قضیه را اگر عكس كنید قضیه ی اول به اینصورت می شود « بالدوام لا شیء من ساكن الاصابع بكاتب مادام ساكن الاصابع » و قضیه دوم « یعنی لا دائما » هم آورده می شود كه اشاره دارد به یك جزئیه و به اینصورت گفته می شود: می دانید كه « لا دوام » اشاره به یك قضیه مطلقه عامه دارد كه این قضیه در سلب و ایجاب مخالفت كند و در جزئیت و كلیت، موافق باشد.

پس عكس عرفیه خاصه و مشروطه خاصه، عرفیه ی عامه شد كه مقید به « لا دوام » شود و از عام بودن در بیاید و عرفیه ی خاصه شود اما نه عرفیه ی خاصه ی معمولی بشود زیرا « لا دائما » در اینجا اشاره به « لا دوام » در جاهای دیگر ندارد. اما در جاهای دیگر كه «‌ لا دوام » در سالبه كلیه می آمد باید موجبه كلیه می بود ولی در اینجا « لا دوام »، موجبه جزئیه است چون موجبه جزئیه صدق می كند.

توجه كنید معنای «‌ لا دائما » در این مثالی كه گفته شد یعنی در قضیه اصل به معنای « كل كاتب ساكن الاصابع بالفعل » است. اما در عكس، « لا دوام » به صورت موجبه جزئیه می شود. قضیه عكس این بود « لا شیء من ساكن الاصابع بكاتب مادام ساكن الاصابع لا دائما ». قسمتِ اولِ اصل، سالبه كلیه بود در عكس هم سالبه كلیه است. اما قسمت دوم عكس باید موجبه كلیه شود ولی موجبه جزئیه شده است به اینصورت « بعض ساكن الاصابع كاتب بالفعل ».

و الكل بخلفٍ قائمه

دلیل بر صدق عكس در این شش مورد را مصنف بیان می كند و می فرماید تمام این 6 ادعای ما به وسیله خلف و با قیاس خلف برپا هستند. قیاس خلف به اینصورت است اگر این ـ یعنی عكس ـ صادق نباشد نقیضش صادق است لكن نقیض، كاذب است پس این عكس صادق است.

ترجمه: تمام این عكس هایی كه ادعا شدند به وسیله قیاس خلف، قائم هستند و برپا هستند و تمام هستند.

ای بیان الخلف ان نقیض العكس منضمّا مع اصل له بحیث صار قیاسا انتج ما ای نتیجه قد امتنع كما مر فی الامثله

« انتج » خبر « انّ » است.

ترجمه: بیان خلف این است كه نقیضِ عكس را در حالی كه منضم شود با اصلی كه برای عكس بوده به طوری ضمیمه شود كه قیاس تشكیل دهد «‌ یعنی هر طور ضمیمه كردی و كنار یكدیگر گذاشتی كافی نیست بلكه باید موجبه ی آن، صغری قرار بگیرد و كلیه ی آن، كبری قرار بگیرد » نتیجه می دهد نتیجه ای را كه ممتنع و باطل است همانطور كه در امثله گذشت.

فهذه ستٌ من السوالب الكلیه الموجهه

شش تا از سالبه های كلیه، موجهه بود و گفتیم عكس دارند. همانطور كه گفتیم « فالست من سوالب كلیه انعكست » اما 7 قضیه عكس ندارند كه در جلسه بعد بیان می شوند.

خلاصه: بحث در عكس موجهات بود. موجبات بیان شدند و عكس آنها گفته شد الان به سوالب رسید و بیان می كند بعضی از سوالب عكس دارند و بعضی ها ندارند.

در بین سوالب، شش تا از آنها عكس دارند. 7 تا عكس ندارند. ابتدا آن شش تایی كه عكس دارند بیان می شود که عبارتند از: دو دائمه یعنی ضروریه و دائمه. دو قضیه ی دیگر كه عكس دارند « عامتان » هستند كه مراد « مشروطه عامه » و « عرفیه عامه » است. دو قضیه ی دیگر كه عكس دارند « خاصتان » هستند كه مراد « عرفیه خاصه » و « مشروطه خاصه » است. عكس دائمتان، دائمه است. مثل: « لاشی من الجماد بحیوان بالضروره او بالدوام ». این قضیه كه سالبه كلیه است را اگر عكس كنید عكس هم سالبه كلیه است و به اینصورت می شود « لا شیء من الحیوان بجماد دائما ». این عكس، صادق است چون اگر صادق نباشد باید نقیض عكس، صادق باشد. نقیض عكس وقتی به اصل ضمیمه شود نتیجه ی خلاف گرفته می شود. می فهمیم كه نقیض عكس باطل بوده. پس خود عكس، حق بوده است.

عکس عامتان « یعنی مشروطه عامه و عرفیه عامه »، عرفیه عامه است. مثل: « بالضروره او بالدوام لا شیء من الكاتب بساكن الاصابع مادام كاتبا ». وقتی این را عكس كنید تبدیل به عرفیه عامه می شود یعنی « بالدوام لا شیء من ساكن الاصابع بكاتب مادام ساكن الاصابع ».

عکسِ خاصتان « یعنی عرفیه خاصه و مشروطه خاصه است »، عرفیه لادائمه فی البعض است. یعنی عكس این دو، عرفیه است ولی عرفیه ای كه مقید به لا دوام است اما لا دوامش، جزئی است نه كلی. به قول مصنف، « لا دوام فی البعض » است. مثل: « بالضروره او بالدوام لا شیء من الكاتب بساكن الاصابع مادام كاتبا » تا اینجا این قضیه، مشروطه عامه و عرضیه عامه است اما اگر قید « لا دائما » را به آخر آن اضافه كنید تبدیل به مشروطه خاصه و عرفیه خاصه می شود. حال این قضیه را اگر عكس كنید قضیه ی اول به اینصورت می شود « بالدوام لا شیء من ساكن الاصابع بكاتب مادام ساكن الاصابع » و قضیه دوم « یعنی لا دائما » هم آورده می شود كه اشاره دارد به یك جزئیه و به اینصورت گفته می شود: می دانید كه « لا دوام » اشاره به یك قضیه مطلقه عامه دارد كه این قضیه در سلب و ایجاب مخالفت كند و در جزئیت و كلیت، موافق باشد.

 


[1] شرح منظومه، حاج ملا هادی سبزواری، ج1، ص279، سطر1، نشر ناب.