درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

95/07/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1ـ‌ ادامه این بحث كه در قضیه سالبه آیا نسبت ایجابی رفع می شود یا نسبت سلبی حاصل می شود2ـ بیان عكس مستوی / موجهات/ منطق/ شرح منظومه.

كأنّ سالبا علی هذا ببدء ای فی الابتدا قبل دخول ادا السلب اوجبا[1]

بحث در این بود كه در قضیه سالبه نسبت جدید وجود ندارد، جهت جدید هم وجود ندارد. همان نسبتی كه در موجبه بود، در قضیه سالبه، سلب می شود و همان جهتی كه در موجبه بود، در قضیه سالبه، سلب می شود اینچنین نیست كه در سالبه نسبت جدید و جهت جدید آورده شود. توضیح مطلب به بیان دیگر این است: آن كسی كه می خواهد قضیه سالبه تشكیل دهد اگر چه ابتداءً قضیه سالبه را اظهار می كند ولی گویا در ذهنش این مراحل را طی می كند كه اول، قضیه موجبه ای را تشكیل می دهد بعداً حرف سلب را بر این قضیه موجبه وارد می كند و این قضیه را سلب می كند. یعنی وقتی می خواهد نقیض آن قضیه ای كه در ذهنش ترسیم كرده را بیاورد حرف سلب را بر آن قضیه وارد می كند.

توضیح عبارت

كانّ سالباً علی هذا ببدء ای فی الابتداء قبل دخول اداه السلب اوجبا

« سالباً »: یعنی شخصی كه قضیه سلبیه را تشكیل می دهد. توجه كنید كه این كلمه، اشاره به حرف سلب ندارد اگر چه به حرف سلب هم « سالب » گفته می شود مثلا به « لیس »، سالب گفته می شود ولی در اینجا مراد، شخص « سالب » است یعنی انسانی كه قضیه سالبه را تشكیل می دهد.

« هذا »: یعنی بنابر آنچه كه در شعر قبل گفتیم « كه ما در سالبه، ضرورتی را كه در موجبه داشتیم، سلب می كنیم و دوامی را كه در موجبه داشتیم سلب می كنیم نه اینكه یك جهت جدید آورده شود تكرار شود.

ترجمه: گویا آن شخصی كه می خواهد قضیه سالبه اظهار كند یعنی بنابر آنچه كه در شعر قبل گفتیم « كه ما در سالبه، ضرورتی را كه در موجبه داشتیم، سلب می كنیم و دوامی را كه در موجبه داشتیم سلب می كنیم نه اینكه یك جهت جدید آورده شود تكرار شود » در ابتداء یعنی قبل از دخول ادات سلب موجبه می آورد « ولی بدون اینكه موجبه را ذكر كند ».

و فی الموجَب مَدّةً ای ماده كانت

در آن قضیه ی موجبه ای كه این شخص در ذهنش ترسیم كرده، ماده ای « یعنی كیفیت نسبتی » هم وجود داشته « یعنی همان چیزی كه اگر تلفظ می شد، جهت گفته می شد. به عبارت دیگر یك قضیه ی موجهه ی موجبه در ذهنش احضار كرده است »

و بعد اذ اخذ نقیضَه سَلَباً

« سلبا » فعل ماضی است و ضمیر آن به « سالب » یعنی همان شخص برمی گردد. الف آن اشباعی است لذا تنوین آن اشتباه است.

لفظ « بعد » اگر در شعر باشد باید به ضم دال بخوانید چون مضاف الیه آن حذف شده ولی در شرح چون مضاف الیه آن ذكر شده به نصب دال خوانده می شود.

ترجمه: بعد از اینكه نقیضش را گرفته، سلب كرده همان موجبه ای را كه در ذهنش ترسیم كرده بود « پس اینچنین نیست كه یك سلبی را ابتدا اظهار كند بلكه موجبه ای را تشكیل داده و آن موجبه را سلب كرده و الان آن سلب را اظهار می كند.

توجه كنید كه عبارت مرحوم سبزواری اینگونه است: « بعد اذ اخذ نقیضه سلبا » یعنی « بعد از اینكه نقیض را اخذ كرد، سلب كرد ». ظاهر این عبارت صحیح نیست چون وقتی نقیض را اخذ كرد، سلب حاصل است نه اینكه نقیض را اخذ می كند و بعد از اخذ نقیض سلب می كند. در آیه قرآن آمده ﴿ إِذَا قُمتُم إِلَی الصَّلوةِ فَاغسِلُوا وُجُوهَكُم ﴾[2] یعنی وقتی شروع به نماز كردید بروید و وضو بگیرید. ظاهر آیه مراد نیست بلكه مراد این است « اذا اردتم القیام » یعنی اگر خواستید نماز شروع كنید بروید و وضو بگیرید. در اینجا هم كه فرموده « بعد اذ اخذ نقیضه » یعنی « بعد أن اراد اخذَ نقیضه » یعنی بعد از اینكه خواست نقیض را اخذ كند آن موجبه را سلب می كند و آن سالبه را به عنوان نقیض، اظهار می كند نه اینكه بعد از اخذ نقیض، سلب كند چون نقیض، همان سلب است و بعد از آوردنِ سلب كه سلب نمی كند بلكه سلب، ظاهر می شود.

فالسلب یرفع القید و المقید جمیعا

این عبارت، نتیجه ی بحث است.

قضیه موجهه، قضیه ای است كه مقید به جهت می باشد « حال یا مقید به ضرورت یا به دوام یا ... است ». پس خود قضیه، مقید می شود و جهت، قید می شود. سلب كه می آید فقط قضیه « یعنی مقید » را سلب نمی كند بلكه قید را هم سلب می كند یعنی نه تنها قضیه، سالبه می شود آن جهتی هم كه در موجبه بود، رفع و سلب می شود پس قید و مقید با هم سلب می شوند نه اینكه قضیه، سالبه بشود و آن جهت، یك جهت موجبه ای مقابلِ جهتِ قبلی باشد بلكه همان جهت قبلی است كه آن هم سلب می شود.

ترجمه: سلب هم قید را كه جهت است هم مقید را كه قضیه می باشد هر دو را با هم سلب می كند.

و علی هذا یستغنون عن كثیر من تطویلات كثیر من المتاخرین

« علی هذا »: بنابر اینكه در سالبه، جهت جدیدی نداشته باشیم بلكه همان جهت مذكور در موجبه را سلب كنیم. بنابراین بسیاری از قضایایی كه در باب موجهات ذكر شده، حذف می شوند. در باب موجهات وقتی بحث نقیض را كردند خیلی از این نقیض ها را با جهت های جدید آوردند و گفتند نقیض با این جهت آورده می شود و قضیه ی اصل با جهت دیگر آورده می شود. ولی مرحوم سبزواری بیان كرد كه در همه جا همان جهتی كه در موجبه آورده شد سلب می شود و احتیاجی نمی ماند به خیلی از این مباحثی كه در كتب متاخرین ذكر شده است ولی آن اختصار هم كه شیخ اشراق گفته شود را قبول نمی كنیم و دنبال آن هم نیستیم چون خیلی مختصر كرده بود. زیرا گفته بود در موجبه ها هم جهتِ متعدد نیاور بلكه فقط یك ضرورت بیاور.

ترجمه: با این بیانی كه گفتیم « كه در سالبه، جهت مستقل نداریم بلكه همان جهت مذكور در موجبه را سلب می كنیم »، بی نیاز می شوند از بسیاری از تطویلاتی كه بسیاری از متاخرین مرتكب شدند « همه متاخرین این تطویلات را ندارند چون كتاب بعضی از آنها مختصر است و به سراغ تطویلات نرفتند ما این تطویلات را قبول نداریم بله اگر تطویلات در موجبه باشد ما قبول داریم و مثل شیخ اشراق قبول نمی كنیم ».

لكن نقیض لاحقیهم ای النقیض المتداول علی السنه المتاخرین هو الاعم من لازم ای لازم النقیض

ضمیر در « لاحقیهم » به « قدما » برمی گردد و مراد از لاحقینِ قدما، متاخرین هستند این ضمیر به متاخرین برنمی گردد چون ما بعد متاخرین كسی نیست.

متاخرین قضایای موجبه را نقیض می كنند اما نقیضی كه آنها می آورند اعم از لازم نقیض است یعنی هم شامل نقیض می شود هم شامل لازم نقیض می شود ما فقط نقیض را مطرح كردیم یعنی گفتیم اگر در موجبه، ضرورت دارید در سالبه، دفعِ ضرورت را بیاورید كه این، نقیض ضرورت می شود. در موجبه اگر دوام داریم در نقیض كه سالبه می باشد رفع دوام را بیاورید. اما آنها وقتی ضرورت را نفی می كنند لازم نفی ضرورت را كه امكان می باشد، می آورند پس آنها در نقیض خودشان، لازمِ نقیض را هم می آورند و به نقیض اكتفا نمی كنند در حالی كه ما به نقیض اكتفا كردیم. متاخرین وقتی نقیض می آورند نقیض آنها اعم است یعنی هم شامل نقیض می شود هم شامل لازم نقیض می شود ضرورت، نقیضش می شود « لا ضرورت ». اما لازمه ی « لاضرورت »، « امكان » است. پس « ممكنه »، لازم نقیض است نه خود نقیض. متاخرین وقتی خواستند قضایا را نقیض كنند به اعم توجه كردند یعنی هم نقیض موجبه را نقیض گرفتند هم لازمِ نقیض موجبه را نقیض گرفتند. پس آنها نقیض را بر دو چیز اطلاق كردند هم بر نقیض و هم بر لازم نقیض اطلاق كردند. بنابراین نقیض در نزد متاخرین اعم از لازم نقیض است یعنی فقط شامل لازم نقیض نمی شود بلكه شامل نقیض هم می شود ولی مصنف مرادش از نقیض فقط نقیض بود و شامل لازم نقیض نمی شود.

ترجمه: لكن نقیضی كه لاحقینِ قدما « نقیضی كه قدما می گفتند همان بود كه گفتیم: نقیض این بود كه همان جهتِ موجود در موجبه را سلب می كردند و به سراغ لازم نقیض نمی رفتند » معتقدند یعنی نقیضی كه متداول بر زبان متاخرین است اعم از لازم نقیض است « یعنی هم شامل نقیض می شود و هم شامل لازم نقیض می شود ».

و علمت من سیاقنا كما حرّرنا فی ذیل ما نقلنا عن الشیخ الاشراقی انه قصدُ نهجِ القصد ای سبیل الاقتصاد تم ای هو تام

« قصد » اولی به معنای « نیت » است و دومی به معنای « میانه روی » است.

لفظ « سبیل الاقتصاد » تفسیر برای « نهج القصد » است. یعنی « سبیل » تفسیر برای « نهج » و « اقتصاد » تفسیر برای « قصد » است.

مصنف می خواهد بیان كند كه كار قدما بهتر است یا كار متاخرین بهتر است؟ مرحوم سبزواری فقط كار قدما و متاخرین را مطرح نمی كند بلكه كار قدما و متاخرین و شیخ اشراق هر سه را مطرح می كند. درباره شیخ اشراق می گوید تفریط كرده یعنی كوتاهی كرده و چیزهایی كه باید شمارش می كرده، شماره نكرده است. در موجبات باید جهات متعددی را می شمارد ولی نشمرده است. به متاخرین می گوید افراط كردید یعنی زیاده روی كردید. می توانستید به همان جهاتی كه در موجبه است اكتفا كنید ولی بیش از آن مقدار گفتید و در سالبه هم جهت درست كردید. در اینجا اقتصاد یعنی حد وسط خوب است نه افراطِ متاخرین خوب است و نه تفریطِ شیخ اشراق خوب است.

ترجمه: از روش ما شناختی كه ما این روش را در ذیل كلامِ منقول از شیخ اشراق آوردیم اینكه اراده كنید راه میانه، راهی تمام است.

لا ایجازٌ مخل و لاتطویل مملّ

نه اینقدر مختصر كنی تا به بحث، خلل وارد شود چنانچه شیخ اشراق كرده و نه اینقدر طول بدهی كه مخاطب را خسته كند چنانچه متاخرین كردند.

صفحه 273 سطر 17 قوله « غوص »

مصنف از اینجا وارد بحث در عكس می شود. عكس بر دو قسم است:

1ـ عكس مستوی: كه عكس مستقیم هم نامیده می شود.

2 ـ عكس نقیض. توضیح این بعداً بیان می شود.

در عكس مستوی فقط دو جزء قضیه جابجا می شود ولی در عكس نقیض این كار نمی شود بلكه ابتدا دو جزء، نقیض می شوند بعداً این دو جزءِ نقیض شده، جابجا می شوند.

الان بحث در عكس مستوی است كه عبارت از تبدیل دو جزء می باشد. مطلبی كه بعداً خود مصنف تذكر می دهد و امروز به توضیح آن نمی رسیم این است: اطلاق عكس بر دو چیز می شود « بحث ما فعلا در عكس مستوی است و به عكس نقیض كاری نداریم »:

1ـ آن عملی كه انجام می شود. وقتی قضیه ای به دست ما می رسد آن را عكس می كنیم یعنی كاری در آن قضیه انجام می دهیم. آن كارِ ما را عكس می گویند. این، عكس به معنای مصدری است. عكس به معنای « وارونه كردن » و به تعبیر خود مرحوم سبزواری به معنای « تبدیل كردن » است. مصنف لفظ « عكس » را كه مصدر است به لفظ « تبدیل » كه مصدر است معنا و تفسیر كرده است.

2 ـ گاهی بر خود آن قضیه ای كه وارونه كردیم، عكس اطلاق می شود نه بر عمل ما. پس بر حاصل عمل ما عكس اطلاق شده است.

وقتی گفته می شود « العكس تبدیل جزئی القضیه » منظور از معرَّف كه عكس می باشد عكسِ مصدری است نه عكس به معنای قضیه. چون عكسِ مصدری را به مصدر تفسیر می كنند به عبارت دیگر وقتی معرَّف، مصدر است معرِّف هم مصدر می باشد. اگر خواستید عكسِ اسم مصدری « كه حاصل مصدر است و همان قضیه می باشد » را تعریف كنید، تعریف به « تبدیل جزئی القضیه » نمی شود بلكه تعریف به « القضیه المبدّلة جزئیها » می شود. یعنی قضیه ای كه دو جزئش مبدَّل شده باشد. یعنی « عكس » ی كه به معنای « قضیه » است از همان تفسیر اول می گیریم ولی آن را عوض می كنیم. مرحوم سبزواری می فرماید من عكس مصدری را در این شعر تعریف كردم چون گفتم « تبدیل جزئی القضیه ». بعداً توضیح می دهد كه اطلاق « عكس » بر « قضیه » آیا حقیقی است یا مجازی است؟ ابتدا می گوید مجازی است بعداً می گوید اگر حقیقی باشد این تعریفی كه برای عكس مصدری شده برای عكس اسم مصدری هم می توان آورد ولی با یك تصرفی كه در آن می شود. ما تعبیر به « تبدیل » كردیم ولی شما تعبیر به « القضیه المبدله » كن.

مصنف ابتدا بیان می كند عكس مستوی اصطلاح برای « تبدیل جزئی القضیه » شده است یعنی دو جزء قضیه « که موضوع و محمول است » را جابجا كند. اولا چرا تعبیر به « جزئی القضیه » كرد و تعبیر به « موضوع و محمول » نكرد؟ ثانیا چرا در این دو جزء تصرف كرد؟ قضیه دارای اجزاء دیگری هم هست مثلا حرف سلب در قضیه است یا سور كلیه یا جزئیه در قضیه است اینها را چه كار باید كرد؟ آیا اگر فقط دو جزء قضیه تبدیل شود كافی می باشد یا سور هم باید عوض شود؟ آن نسبت هم باید عوض شود؟ مصنف می فرماید خیر یعنی باید فقط دو جزء قضیه جابجا شود و به بقیه كاری نداریم. جواب سوال دوم داده شد اما جواب سوال اول این است: اگر تعبیر به « موضوع و محمول » می كردیم و عكس را عبارت از تبدیل موضوع و محمول می گرفتیم عكس، اختصاص به قضیه حملیه پیدا می كرد چون دو جزء قضیه حملیه، موضوع و محمول نامیده می شود. در حالی كه عكس، هم در قضیه حملیه جاری می شود هم در قضیه شرطیه جاری می شود و هر دو قضیه، دو جزء دارند. دو جزء حملیه، موضوع و محمول نامیده می شود ولی دو جزء شرطیه، مقدم و تالی نامیده می شود.

اما علت اینكه تعبیر به « جزئَی » شد و اجزاء دیگر مطرح نشدند به خاطر این است كه آنها در قوام عكس دخالت ندارند بله شرط می شود كه مثلا در موجبه، ایجاب باقی بماند و در سالبه، سلب باقی بماند، چون موجبه به موجبه عكس می شود و سالبه به سالبه عكس می شود. كلیت و جزئیت در بعضی جاها به هم می خورد. چون در سالبه كلیه، كنفسها عكس می شود و سالبه ی جزئیه هم عكس ندارد. در موجبه چه كلیه و چه جزئیه باشد هر دو به جزئیه عكس می شوند. ولی اینها قوام قضیه نیستند یعنی قوام قضیه به سور قضیه یا به نسبت قضیه یا به كیفیت نسبت قضیه نیست بلكه به موضوع و محمول آن است لذا وقتی می خواهیم عكس كنیم آن مقوم ها را جابجا می كنیم و به بقیه كاری نداریم.

توضیح عبارت

غوص فی العكس المستوی

این فصل در عكس مستوی است.

بالمستقیم المستوی ما هو العكس المصطلح دُعی

« بالمستقیم المستوی » متعلق به « دعی » است لذا در ترجمه عبارت، بعد از لفظ « دعی » قرار می دهیم و به اینصورت می شود « ما هو العكس المصطلح دُعی بالمستقیم المستوی ».

ترجمه: آنچه كه در عكس مصطلح است خوانده شده مستقیم المستوی.

قید « مصطلح » به خاطر این آمده كه عكسِ عرفی و عكس مصطلح داریم. در عكس عرفی، موجبه كلیه، به موجبه كلیه عكس می شود ولی در عكس مصطلح، موجبه كلیه، به موجبه جزئیه عكس می شود و ما می خواهیم عكس مصطلح را بیان كنیم و به عكس عرفی كاری نداریم لذا بعداً در تعریفی كه برای « عكس » آورده می شود به « تبدیل جزئی القضیه » اكتفا نمی شود و قید آورده می شود و بیان می شود « باید صدق باقی بماند، كیف هم باید باقی بماند » توضیح این قیدها در جلسه بعد بیان می شود.

نكته: عكس مصطلح را « مستوی » می خوانیم و اسم آن را « مستقیم » نمی گذاریم ولی مصنف قید « مستقیم » را هم آورده است. یعنی « ما هو العكس المصطلح دعی بالمستقیم » یعنی آن مستوی كه عكس مصطلح است، مستقیم خوانده شده. عكس نقیض، مستقیم خوانده نمی شود. می توان بین مستوی و مستقیم حرف واو در تقدیر گرفت.

تبدیل جزئی القضیه

این عبارت به اینصورت است « تبدیل جزئی القضیه رعی فی رسمه ». لفظ « فی رسمه » را در ابتدا معنا می كنیم: در تعریف این عكس، تبدیلِ جزئَی القضیه رعایت شده و ملاحظه شده. یعنی این جمله در رسمِ عكس آمده است. و به بقیه اجزاء قضیه توجه نشده است.

لفظ « تبدیل جزئی القضیه »، مبتدی است و لفظ « رعی » كه بعداً می آید خبر است.

و هذا اولی من الموضوع و المحمول لشموله عكس الحملیات و الشرطیات

« هذا »: این تعریف یا آوردن « جزئی القضیه ».

« لشموله »: ضمیر آن به مشارالیه « هذا » برمی گردد كه « جزئی القضیه » بود.

ترجمه: و این اولی از موضوع و محمول است به خاطر اینكه « جزئی القضیه » شامل می شود عكس حملیات و شرطیات هر دو را.

و المراد المحكوم علیه و به لانهما الركنان اللذان لااقل منهما فی تحقق القضیه و السور خارج و اداة السلب عباره عن كیفیتها

مراد از دو جزء قضیه، حرف سلب و سور نیست بلكه مراد محكوم علیه و محكوم به می باشد كه ركن قضیه اند. سور و سلب، ركن نیستند.

ترجمه: مراد من از دو جزء قضیه، محكومٌ علیه و محكومٌ به است به خاطر اینكه این دو جزء، دو ركنی هستند كه كمتر از این دو ركن را در یك قضیه، محقق نمی بینید « یعنی وقتی می خواهیم یك قضیه را محقق كنیم به كمتر از این دو نمی توان اكتفا كرد می توان سور نیاورد و قضیه، مهمله شود. می توان تصریح به سلب نشود تا قضیه، موجبه شود. می توان حتی تصریح به نسبت نكرد و ـ هو ـ یا ـ یكون ـ و امثال ذلك نیاورد ولی نمی توان موضوع و محمول را حذف كرد و در عین حال انتظار داشته باشیم كه قضیه گفته شود. اگر موضوع به تنهایی و محمول به تنهایی گفته شود مفرد گفتیم و قضیه نگفتیم » اما سور از قضیه خارج است « و جزء قضیه نیست. سور برای بیان مراد از موضوع است و به قضیه كاری ندارد یعنی می خواهد بیان كند كه مراد از موضوع آیا همه افراد آن است یا بعض افراد مراد است » اداة سلب هم عبارت از كیف قضیه اند « چون سلب و ایجاب هر دو كیف اند. كیف قضیه، عرض قضیه و خارج از ذات قضیه است پس ركن به حساب نمی آید كیفِ هر شیئی مقومِ آن شیء نیست بلكه عرضِ خارجی آن شیء است ».

رعی فی رسمه

خبر برای « تبدیل جزئی القضیه » است. یعنی در رسم عكس « یعنی تعریف رسمی »، « تبدیل جزئی القضیه » اخذ شده است.

حال كون المبدل فی صدقها

این قیدی است كه باید در تعریف بیاید یعنی فقط تبدیل دو جزء قضیه را عكس نمی گویند بلكه این حالت هم باید رعایت شود كه صدق باید باقی بماند كیف هم باید باقی بماند. سالبه را به موجبه نمی توان عكس كرد موجبه را هم به سالبه نمی توان عكس كرد. هم كیف باید باقی بماند هم صدق قضیه باید باقی بماند. اما آیا كذب قضیه باید باقی بماند؟ بعضی گفتند باید باقی بماند. ولی ما می گوییم خیر.

خلاصه: بحث در این بود كه در قضیه سالبه نسبت جدید وجود ندارد، جهت جدید هم وجود ندارد. همان نسبتی كه در موجبه بود، در قضیه سالبه، سلب می شود و همان جهتی كه در موجبه بود، در قضیه سالبه، سلب می شود. توضیح مطلب به بیان دیگر این است: آن كسی كه می خواهد قضیه سالبه تشكیل دهد اگر چه ابتداءً قضیه سالبه را اظهار می كند ولی گویا در ذهنش این مراحل را طی می كند كه اول، قضیه موجبه ای را تشكیل می دهد بعداً حرف سلب را بر این قضیه موجبه وارد می كند و این قضیه را سلب می كند. یعنی وقتی می خواهد نقیض آن قضیه ای كه در ذهنش ترسیم كرده را بیاورد حرف سلب را بر آن قضیه وارد می كند. اینچنین نیست که یک سلبی را ابتدا اظهار کند.

مصنف در ادامه بیان می كند كه كار قدما بهتر است یا كار متاخرین بهتر است؟ مرحوم سبزواری فقط كار قدما و متاخرین را مطرح نمی كند بلكه كار قدما و متاخرین و شیخ اشراق هر سه را مطرح می كند. درباره شیخ اشراق می گوید تفریط كرده یعنی كوتاهی كرده و چیزهایی كه باید شمارش می كرده، شماره نكرده است. در موجبات باید جهات متعددی را می شمارد ولی نشمرده است. به متاخرین می گوید افراط كردید یعنی زیاده روی كردید. می توانستید به همان جهاتی كه در موجبه است اكتفا كنید ولی بیش از آن مقدار گفتید و در سالبه هم جهت درست كردید. در اینجا اقتصاد یعنی حد وسط خوب است نه افراطِ متاخرین خوب است و نه تفریطِ شیخ اشراق خوب است.

مصنف در فصل بعدی وارد بحث در عكس می شود. عكس بر دو قسم است:

1ـ عكس مستوی: كه عكس مستقیم هم نامیده می شود.

2 ـ عكس نقیض. توضیح این بعداً بیان می شود.

در عكس مستوی فقط دو جزء قضیه جابجا می شود ولی در عكس نقیض این كار نمی شود بلكه ابتدا دو جزء، نقیض می شوند بعداً این دو جزءِ نقیض شده، جابجا می شوند.

 


[1] شرح منظومه، حاج ملا هادی سبزواری، ج1، ص273، سطر11، نشر ناب.
[2] مائده/سوره5، آیه5.