درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

95/02/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1ـ ادامه بیان فرق قضیه فعلیه با قضیه مطلقه موجهه

2ـ بیان اقسام قضیه ممکنه/ موجهات/ منطق/ شرح منظومه.

و بکونها عمّ الوجودیات ای اعمها صف[1]

بیان شد که یکی از قضایای موجهه، مطلقه است که اسم دیگرش فعلیه می باشد که هم به نام «فعلیه » و هم به نام « مطلقه » خوانده می شود. سپس اشاره شد که این « مطلقه » با « غیر موجهه » از نظر اسم متفق است یعنی اسم هر دو یکی است هم به آن « غیر موجهه »، مطلقه گفته می شود هم به این که جهتش عبارت از « بالفعل » می باشد، مطلقه گفته می شود ولی کلمه « عامه » آورده می شود و به این موجهه، مطلقه ی عامه گفته می شود و به آن که خالی از جهت است مطلقه گفته می شود و قیدی آورده نمی شود. کلمه « عامه »، آن مطلقه را از این مطلقه جدا می کند پس فایده آوردن کلمه « عامه » این بود که مطلقه ی موجهه از مطلقه ی خالی از جهت جدا شود از عبارت « و بکونها...» می خواهد فایده ی دیگر کلمه « عامه » را بیان کند فایده اول این بود که مطلقه ی موجهه از مطلقه ی خالی از جهت جدا می شود اما فایده دوم این است:

قضیه ی مطلقه « یعنی قضیه ای که جهتش عبارت از کلمه ـ بالفعل ـ است » که آورده می شود گاهی فقط به همین لفظ « بالفعل » اکتفا می شود و گفته می شود « کل انسان متنفس بالفعل » اما گاهی قید « لا بالضرور » آورده می شود گاهی هم قید « لا دائما » آورده می شود. وقتی قید آورده شود این قضیه، مرکبه می شود چون همان قید چنانچه بعداً توضیح داده می شود اگر منحل شود از داخل آن یک قضیه در می آید و لو به ظاهر یک کلمه است ولی همان یک کلمه وقتی باز شود تبدیل به یک قضیه می شود. پس در اینجا دو قضیه هست که یکی همان قضیه ی مطلقه است و قضیه ی دیگر به صورت قید آمده است. این دو قضیه کنار یکدیگر قرار می گیرند و اسم آن را قضیه مرکبه می گوییم. به یکی قضیه ی وجودیه لا ضروریه گفته می شود و دیگری را وجودیه لا دائمه گفته می شود هر دو قضیه اسمشان وجودیه است ولی یکی لا دائمه و یکی لا ضروریه است که بعداً بحث آن می آید.

قضیه وجودیه، همان قضیه مطلقه است وقتی قید « لا ضروریه » به آن وصل شود « وجودیه لا ضروریه » می شود و وقتی قید « لا دائمه » به آن وصل شود « وجودیه لا دائمه » می شود. اگر مطلق گذاشته شود اسم آن را « وجودیه » نمی گذاریم ولی وجودیه است. کلمه « عامه » آورده می شود تا این مطلقه از « وجودیه لا ضروریه » و « وجودیه لا دائمه » جدا شود. وقتی گفته می شود این قضیه، مطلقه است یعنی قید « بالفعل » را دارد ولی قید « لا ضروریه » و « لا دائمه » را ندارد. پس کلمه ی « عامه » مشخص می کند که آن دو قید نیامده است مثلا فقط « کل انسان متنفس بالفعل » را داری.م به عبارت دیگر کلمه ی « عامه »، مطلقه ی بسیطه را از دو وجودیه مرکبه جدا می کند.

توضیح عبارت

و بکونها عم الوجودیات ای اعمها صف

و با کمک لفظ « عامه » تو توصیف کن مطلقه را به اینکه شامل وجودیات شده یعنی اعم از وجودیات است « یعنی اعم از وجودیه لا ضروریه و وجودیه لا دائمه است. توجه کنید که مطلقه شامل آنها می شود ولی آنها شامل مطلقه نمی شوند زیرا تساوی با مطلقه ندارند بلکه مصادیق هستند ».

ترجمه: و به وسیله لفظ « عامه » به اینکه این مطلقه شامل وجودیات هست یعنی اعم از وجودیات است، توصیف کن « یعنی صفت عامه که برای مطلقه آورده شده است در واقع این صفت، مطلقه را توصیف می کند به اینکه شامل وجودیات هم می شود و اعم از آنها می باشد و با آنها متفاوت است به تفاوت عام و خاص ».

و المراد الوجودیتان الآتیتان من المرکبات

مراد از « وجودیات » که به صیغه جمع آمده، دو وجودی است که از جمله قضایای مرکبه است که مراد وجودیه لا دائمه و وجودیه لا ضروریه است که بعداً می آید.

و الجمعیه باعتبار الموارد

از مرحوم سبزواری سوال می کنیم که اگر دو مورد است چرا به صیغه جمع آوردید؟ برای جمعیت سه توجیه می کند:

توجیه اول: مصنف می گوید به اعتبار موارد است یعنی وجودیه لا دائمه و لا ضروریه را یکبار من بکار می برم بار دیگر شما آن را در مثال دیگر بکار می برید که دو مورد می شود بار سوم شخص دیگری بکار می برد که سه مورد می شود مثلا هزاران نفر قضیه وجودیه لا دائمه و لا ضروریه را بکار می برند لذا موارد آن زیاد می شود. پس توجه کردید که به اعتبار موارد استعمال جمع آورده شده نه به اعتبار قِسم.

ترجمه: مصنف می فرماید جمع آوردن کلمه « وجودیات » یا اینکه ناظر به دو وجودیه بیشتر نیست به اعتبار موارد است که موارد از دو تا تجاوز می کند.

او منطقیه

یعنی « و الجمعیه منطقیه ».

توجیه دوم این است که جمع، جمع منطقی است که از دو به بالا را شامل می شود یعنی بر تثنیه هم می توان جمع منطقی اطلاق کرد.

او المراد الموجهات التی لنسبتها مطلق الوقوع فالممکنه خارجه

توجیه سوم این است که وجودیه یک معنای خاص دارد که قضایای مطلقه، آن معنا را افاده می کند و دارای دو قسمِ وجودیه لا دائمه و وجودیه لا ضروریه است اما در تمام قضایا که دارای جهت هستند حکم به وقوع می کنید مثلا در ضروریه گفته می شود که محمول برای موضوع واقع شده و نمی توانست واقع نشود. در دائمه و عرفیه حکم می شود که برای موضوع واقع شده و همیشه واقع شده اما می توانست واقع نشود. در مطلقه یا فعلیه حکم می شود به اینکه محمول برای موضوع، فی وقتٍ واقع شده است. فقط در ممکنه است که گفته نمی شود واقع شده است بلکه گفته می شود: « می تواند واقع شود ». مثل « الانسان کاتب بالامکان » که معنایش این است: انسان می تواند کاسب باشد و گفته نمی شود کتابتش واقع شده است. اگر چه صحیح است گفته شود که کتابت برای انسان واقع شده است ولی این قضیه، این مطلب را نمی فهماند این قضیه فقط می گوید این محمول برای این موضوع ممکن است اما آیا واقع شده یا نشده، این قضیه متعرض آن نیست.

پس توجه کردید که فقط در قضیه ممکنه، حکم به وقوع نداریم اما در تمام قضایای دیگر مثل ضروریه و دائمه و فعلیه و ... حکم به وقوع داریم. در اینجا « وجودی » را به معنای وقوع بگیرید که شامل قضایای ضروریه و دائمه و عرفیه و مطلقه و وجودیه و لا دائمه و لا ضروریه و ... می شود فقط ممکنه را شامل نمی شود.

پس « وجودیات » در اینجا به تعبیر بنده ـ استاد ـ به معنای « وقوعیات » است یعنی قضایایی که در آنها حکم به وقوع شده است. و این قضایا دو تا نیستند بلکه بیش از دو تا هستند

پس توجه کردید که جمع آوردن به خاطر این شد که « وجودی » به معنای « وقوعی » گرفته شد یعنی به معنای قضیه ای که حکم به وقوع نسبت کرده است.

نکته: در اینصورت « مطلقه ی عامه » اعم از همه موجهات به جز ممکنات می شود.

ترجمه: یا جمعیت به این جهت است که مراد از « وجودیات » موجهاتی است که برای نسبتشان، مطلق وقوع قبول شده است « چه وقوع ضروری چه وقوع دائمی و چه وقوع فی وقتٍ باشد » در اینصورت تمام قضایا داخل در وجودیات می شود فقط ممکنه خارج می شود « چون در ممکنه حکم به وقوع نشده است بلکه حکم به امکان وقوع شده است ».

سوال: قضیه « مطلقه عامه » به نظر می رسد که وقوعِ در بعض ازمنه را می گوید لذا وقوعِ به طور دائم و به طور ضروری را خارج می کند. پس « مطلقه ی عامه » در مقابل « ضروریه » و « دائمه » قرار می گیرد نه اینکه شامل آنها باشد.

جواب: وقتی ما در « مطلقه ی عامه » حکم می کنیم که در بعض ازمنه واقع شده نفی نمی کنیم که در بعض ازمنه ی دیگر واقع نشده لذا اگر در تمام ازمنه واقع شده باشد در بعض ازمنه هم واقع شده است. اگر ضروریه هم باشد باز در بعض ازمنه هم واقع شده است.

صفحه 261 سطر 13 قوله « و ان کان »

مصنف از اینجا آخرین قسم از قضایای بسیطه موجهه را بیان می کند که قضیه ممکنه است. قضیه ممکنه به دو قسم عامه و خاصه تقسیم می شود البته بعداً گفته می شود که عامه ی آن بسیط است و خاصه ی آن مرکب است ولی چون ما ممکنه ی عامه را گفتیم خواستیم که ممکنه ی خاصه را هم بگوییم و به ترکیب آن توجه نکنیم و الا اگر مقید بودیم که مرکبات را در مرکبات بیاوریم حتما ممکنه خاصه را باید در فصل بعدی بیاوریم و نمی توان در این فصل آورد.

الان باید توضیح داده شود که ممکنه ی عامه در کجا گفته می شود و ممکنه ی خاصه در کجا گفته می شود؟ یکبار ضرورتِ عدم نفی می شود و گفته می شود: « عدم، ضرورت ندارد » اگر عدم، ضرورت داشته باشد امتناع محقق می شود. ما نفی عدمِ ضرورت می کنیم یعنی امتناع را برداریم آنچه که باقی می ماند وجوب و امکان هر دو هست. وقتی گفته می شود این محمول برای این موضوع، ضرورتِ عدم ندارد یعنی ممتنع نیست، می توان گفت ممکن است و می توان گفت واجب است. مورد دیگر این است که نفی ضرورت وجود می شود و گفته می شود این وجود، ضروری نیست یعنی وجود، واجب نیست. نتیجه گرفته می شود که وجود یا ممکن است یا ممتنع است.

توجه کردید که در امکانِ عام همیشه دو مصداق وجود دارد امکان عام می گوید مثلا عدم ضروری نیست. پس دو تای دیگر ممکن است یا می گوید مثلا عدم ضروری نیست پس دو تای دیگر ممکن است. پس امکان عام همیشه دو چیز را ممکن می کند که یکی امکان است و دیگری یا وجوب است یا امتناع است. اما ممکنِ خاص فقط شامل امکان می شود نه با وجوب می سازد نه با امتناع می سازد.

وقتی می خواهیم ممکن عام را بیان کنیم اینگونه می گوییم: نفی ضرورت از جانب مخالف است. مثل « الانسان کاتب بالامکان العام » یا « الانسان حیوان بالامکان العام » این قضیه، موجبه است. در قضیه ی موجبه آنچه که حکم شده است وجود می باشد چون بیان شد که حیوان برای انسان وجود دارد یا کاتب برای انسان وجود دارد. جانبِ مخالفِ وجود، عدم است وقتی قید « بالامکان » آورده می شود نفی ضرورتِ مخالف می شود یعنی قضیه که موجبه است و وجود را افاده می کند شما نفی ضرورتِ مخالفِ وجود یعنی عدم را می کنید یعنی نفی ضرورت عدم می شود و گفته می شود کتابت یا حیوانیت برای انسان ضرورت عدم ندارد یعنی ممتنع نیست. پس می تواند ممکن باشد همانطور که در کتابت است و می تواند واجب باشد همانطور که در حیوانیت است.

اما اگر گفتید « لاشی من الانسان بجماد بالامکان » در اینجا عدم، مفاد قضیه قرار داده شده. معنایش این است که وجود، ضرورت ندارد یعنی وجود جمادیت برای انسان ضرورت ندارد اما آیا ممکن است یا ممتنع است؟ از دلیل خارجی معلوم می شود.

تا اینجا روشن شد که در قضیه ی ممکنه ی عامه در همه جا نفی ضرورتِ مخالف می شود مثلا وقتی گفته می شود « الانسان کاتب بالامکان العام » حکم به کتابت می شود. مخالفِ کتابت، عدم الکتابه است و گفته می شود عدم الکتابه ضرورت ندارد و تعبیر به وجود و عدم نمی کنیم. توجه کنید در اینجا، چه گفته شود « عدم ضرورت ندارد » چه گفته شود « عدم کتابت ضرورت ندارد » فرقی نمی کند البته در واقع عبارت « عدم کتابت ضرورت ندارد » در اینجا هست و به معنای این است که کتابت، امتناع ندارد و وقتی کتابت امتناع ندارد یعنی یا ممکن است یا واجب است.

اما ممکنه خاصه، نفی ضرورت از طرفین است یعنی نه وجود ضرورت دارد نه عدم ضرورت دارد. وقتی گفته می شود « الانسان کاتب بالامکان الخاص » یعنی نه کتابت برای انسان ضرورت دارد نه عدم الکتابه ضرورت دارد. به عبارت دیگر کتابت نه ممتنع است نه واجب است بلکه فقط ممکن است.

و ان کان الحکم بلا ضروره فممکنه

« بلا ضروره » یعنی بلا ضروره المحمول للموضوع.

ترجمه: اگر در قضیه حکم به بلا ضروره شود یعنی حکم شود به اینکه محمول برای موضوع ضروری نیست، این قضیه ممکن می شود.

و هی بعمةٍ ای ممکنه عامه و ممکنه خصه مفنّنه ای منقسمه

« مفننه »: از فن است به معنای اقسام می باشد.

ترجمه: و این ممکنه به ممکنه عامه و ممکنه خاصه تقسیم می شود.

فان کان الحکم بلا ضروره خلاف النسبه المذکوره فالقضیه ممکنه عامه

مصنف از اینجا می خواهد معنای ممکنه عامه و ممکنه ی خاصه را بیان کند.

« النسبه المذکوره »: نسبت مذکوره گاهی ایجابی است و گاهی سلبی است ما حکم می کنیم به اینکه این خلاف، ضرورت ندارد.

ترجمه: اگر حکم کنیم به اینکه خلاف آن نسبتی که در قضیه آورده شده « که نسبت ایجابی یا سلبی است » ضرورت ندارد پس این قضیه، ممکنه ی عامه است.

و ان کان الحکم بلا ضرورة الطرفین المخالف و الموافق فالقضیه ممکنه خاصه کما قلنا

ترجمه: اگر حکم کنیم به لا ضرورت طرفین، این قضیه، ممکنه ی خاصه می شود.

« المخالف و الموافق »: این عبارت مجموعاً عطف بیان برای « الطرفین » است.

فلا ضرورة الخلاف عمةٌ مثل: « کل انسان کاتب بالامکان العام »

« فلا ضروره الخلاف » مبتدی است. کسی اشکال نکند که مگر می شود مبتدی با « لا » بیاید چون در جواب گفته می شود که این « لا » جزء عبارت است و مرکب با عبارت شده. و لفظ « لا ضروره الخلاف » یک کلمه شده و مبتدی قرار گرفته است و «عمةٌ» خبر است.

ترجمه: لا ضرورتِ خلافِ نسبتِ مذکور در قضیه، قضیه را ممکنه ی عامه می کند.

و الخص ای الامکان الخاص لا ضروره بِرُمَّةٍ ای بالتمام فی کلا الطرفین

لفظ « ای بالتمام » تفسیر « برمّة » است و « فی کلا الطرفین » بیان برای « بالتمام » است.

ترجمه: و امکان خاص هم لا ضرورت است ولی به طور کامل یعنی هم در این طرفِ مخالف هم در طرفِ موافق.

یقال اعطاه برمّتة ای بجملته

مصنف می خواهد « برمّة » را معنا کند به اینصورت می گوید: گفته می شود آنچه که در کیسه بود به رُمَّتِه یعنی بتمامه و بمجموعه عطا شد.

مثل: « کل انسان کاتب بالامکان الخاص »

مصنف مثال برای ممکنه خاصه می زند.

و الممکنه الخاصه من المرکبات فهذه القضیه فی المعنی قضیتان ممکننان عامتان ای کل انسان کاتب بالامکان العام و لا شی من الانسان بکاتب بالامکان العام

مصنف از اینجا می خواهد بیان کند ممکنه ی عامه جزء بسائط است و ممکنه ی خاصه جزء مرکبات است چون ممکنه ی خاصه در واقع دو قضیه است زیرا وقتی گفته می شود « الانسان کاتب بالامکان الخاص » معنایش این است « الانسان کاتب بالامکان العام » و « الانسان لیس بکاتب بالامکان العام ». یعنی دو امکان عام آورده می شود که یکی در سالبه و یکی در موجبه است اگر این دو را جمع کنید تبدیل به یک امکان خاص می شود و این امکان خاص را در سالبه بیاورید صحیح است در موجبه هم بیاورید صحیح است.

ترجمه: ممکنه خاصه از جمله مرکبات است پس این قضیه ممکنه خاصه در معنا، دو قضیه « ولو در ظاهر یک قضیه » است که ممکنه ی عامه می باشند . پس « کل انسان کاتب بالامکان الخاص » تبدیل شود به دو قضیه که یکی « کل انسان کاتب بالامکان العام » است و موجبه می باشد و دیگری « لا شیء من الانسان بکاتب بالامکان العام » است که سالبه می باشد.

و لهذا قلنا عمّة بسیطه بالذات و خصّة من المرکبات

« عمّة » به معنای امکان عام است. « خصه » به معنای امکان خاص است.

ترجمه: قضیه ممکنه ی عام، بسیطه است ولی قضیه ی ممکنه ی خاصه از مرکبات است.

« بالذات »: مصنف قید « بالذات » را می آورد تا بیان کند که خود قضیه ی ممکنه ی عامه، بسیط است و ذاتاً یکی است. قضیه ی ممکنه ی خاصه هم به نظر بسیط می رسد ولی ارجاع و انحلال ممکنه ی خاصه به دو قضیه است.

ممکن است کسی قید « بالذات » را اینگونه معنا کند که بالذات به معنای « با قطع نظر از قید » است و الا اگر قید را ملاحظه کنید چه فرقی بین عامه و خاصه می باشد؟ در هر دو، عبارتِ « کل انسان کاتب » وجود دارد و در هر دو، بالامکان هست ولی در یکی بالخاص و در دیگری العام است، پس با توجه به قید، هر دو قضیه، مرکبه می شوند ولی با توجه به ذات، این قضیه یک ذات دارد ولی آن قضیه دو ذات دارد پس این، بسیط است و آن، مرکب است.

خلاصه: مصنف در این جلسه می خواهد فایده ی دیگر کلمه « عامه » را بیان کند. فایده اول این بود که مطلقه ی موجهه از مطلقه خالی از جهت جدا شود اما فایده دوم این است که در قضیه مطلقه گاهی به لفظ « بالفعل » اکتفا می شود ولی گاهی قید « لا بالضرو ه» یا « لا دائما » آورده می شود. وقتی این قید آورده شود این قضیه، مرکبه می شود و منحل به دو قضیه می شود که به یکی قضیه ی وجودیه گفته می شود و به دیگری وجودیه لا ضروریه یا وجودیه لا دائمه گفته می شود. لفظ « عامه » آورده شد تا مطلقه از « وجودیه لا ضروریه » و « وجودیه لا دائمه » جدا شود.

مصنف در پایان آن اشاره به آخرین قسم از قضایای بسیطه موجبه می کند که قضیه ممکنه است و آن قضیه ای است که در آن حکم به « بلا ضروره » شود یعنی حکم شود به اینکه محمول برای موضوع ضروری نیست آن را قضیه ممکنه می گویند. و این قضیه ممکنه به دو قسم عامه و خاصه تقسیم می شود زیرا اگر حکم شود به اینکه خلاف آن نسبتی که در قضیه آورده شده ضرورت ندارد به آن قضیه، ممکنه ی عامه گفته می شود و اگر حکم به لا ضرورتِ ظرفیت شود به آن قضیه، ممکنه ی خاصه گفته می شود.

 


[1] شرح منظومه، حاج ملا هادی سبزواری، ج1، ص261، سطر11، نشر ناب.