درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

95/02/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان اصناف قضیه ضرورت ذاتیه/ موجبات/ منطق/ شرح منظومه.

و هذه القضیه تنعقد فی موارد ثلاثه[1]

بحث در اقسام موجهات بود بیان شد که از جمله ی جهات ضرورت است. سپس این ضرورت به شش قسم تقسیم شد و 5 جهت به وجود آمد. «ضرورت» به منزله جنس شد و این 6 تا نوع شدند::

1ـ ضرورت ذاتیه.

2ـ ضرورت ازلیه.

3ـ ضرورت وصفیه « یا مشروطه عامه ».

4ـ ضرورت وقتیه ی معین.

5ـ ضرورت وقتیه ی نامعین « یا منتشره ».

6ـ ضرورت بشرط المحمول.

سپس وارد توضیح قسم اول شد که ضرورت ذاتیه می باشد.

تعریف ضرورت ذاتیه: محمول برای موضوع، چنان ثابت باشد که امکان سلبش از موضوع نباشد « نه اینکه سلب نشود بلکه امکان سلبش نباشد ».

توجه کنید که اگر محمول از موضوع سلب نشود گفته می شود که محمول برای موضوع، دائما ثابت است اما اگر محمول نتواند از موضوع سلب شود، گفته می شود که محمول برای موضوع، ضرورتاً ثابت است. در دوام و ضرورت، محمول برای موضوع همیشه ثابت است اما در ضروت، ثابتی است که نمی توان آن را جدا کرد و در دوام، ثابتی است که می توان آن را جدا کرد ولی جدا نشده است. بعضی از اوقات محمول را می توان از موضوع جدا کرد در چنین حالتی رابطه بین محمول و موضوع، رابطه ی فعلیه « یعنی فی احد الازمنه الثلاثه » است که قضیه، فعلیه شود یا رابطه ی امکان است که قضیه، ممکنه شود. اما گاهی گفته می شود محمول از موضوع جدا نمی شود. اگر نتوان آن را جدا کرد به آن ضروریه گفته می شود و اگر بتوان محمول را از موضوع جدا کرد ولی جدا نکنیم دائمه گفته می شود.

پس ضروریه این است: جایی که محمول از موضوع نتواند سلب شود. چنین محمولی اگر بر موضوع ثابت شد به ضرورت ثابت شده است ولی بیان شد که ضرورت، نحوه های مختلف دارد که یکی از آنها ضرورت ذاتیه است که مورد بحث ما هست.

معنای ذاتیه این است که محمول برای موضوع، مادامی که ذات موضوع، موجود است ثابت می باشد به طوری که قابل سلب نیست. اما وقتی ذات موضوع از بین رفت محمول هم از بین می رود.

نکته: توجه کنید که محمول در کدام ظرف برای موضوع ثابت می شود. اگر محمول در ظرفِ خارج ثابت شد باید این محمول در خارج، از ذاتِ موجودِ خارجی قابل سلب نباشد و اگر این محمول در ذهن برای موضوع ثابت شد باید این محمول تا وقتی که این موضوع در ذهن تصور می شود قابل سلب از موضوع نباشد. لذا وقتی تعبیر می کنیم « مادام ذات الموضوع موجودةً » نمی گوییم « موجودةً فی الخارج » یا « موجودةً فی الذهن » چون فرق نمی کند. زیرا محمول اگر در خارج اثبات می شود موضوع باید ذاتش در خارج موجود باشد در این صورت نمی توان محمول را از این موضوعِ موجود سلب کرد. و اگر محمول در ذهن برای موضوع اثبات می شود در اینجا وجود موضوع در خارج لازم نیست بلکه وجود موضوع در ذهن کافی است و گفته می شود محمول برای موضوع، ضروری است. مثلا فرض کنید « الانسان نوع » که « نوع » برای « انسان » ضروری است و لو اینکه این «انسانِ » کلی در خارج موجود نیست بلکه افراد انسان در خارج موجودند. پس مراد، « انسانِ » موجود در ذهن است و این محمول را در ذهن گرفته است و این محمول از انسان، در ذهن جدا نمی شود و قابل جدا شدن نیست.

در اینجا ملاحظه کنید که انسان در ذهن موجود است نوعیت هست ولی اگر در خارج موجود شود نوعیت ندارد. اگر در ذهن معدوم شود نوعیت آن در ذهن هم معدوم می شود.

بحثی که الان می شود این است: قضایایی که موجهه و ضرورت ذاتیه می باشند بر چند قسم اند. تا اینجا ضرورت به عنوان جنس بیان شد. ضرورت ذاتیه به عنوان نوع بیان شد الان می خواهد اصناف ضرورت ذاتیه را بیان کند که بر سه قسم است. هر صنفی دارای افراد است.

صنف اول: ذات بر ذات حمل شود.

صنف دوم: ذاتی بر ذات حمل شود.

صنف سوم: لازم ذاتی بر ذات حمل شود.

به عبارت دیگر هر جا موضوع، ذات باشد و محمول یکی از سه چیز باشد قضیه، ضروریه ذاتیه خواهد بود.

توجه کنید که ذاتیِ باب برهان عبارت از ذاتی باب ایساغوجی و لازم ذاتی است. اما ذات را شامل نمی شود چون اگر ذات را بخواهد شامل شود اینگونه می گردد. « کل انسان انسان » و « کل انسان ضاحک » نتیجه گرفته می شود « کل انسان ضاحک » این نتیجه در خود کبری بود یعنی قبل از اینکه به نتیجه برسید آن را در کبری داشتید.

توضیح عبارت

و هذه القضیه تنعقد فی موارد ثلاثه

قضیه ای که ضرورت ذاتیه دارد و ضروریه ی ذاتیه است در سه مورد منعقد می شود.

فی حمل ذات الشیء علی ذاته بمعنی عدم فقدان الشیء نفسه مثل: « الانسان انسان بالضروره »

مورد اول وقتی است که ذات شیء بر ذات شی حمل می شود. چنین قضیه ای ضروری بودنش روشن است چون انسان، ضرورتاً انسان است ولی آیا این قضیه صحیح است که گفته شود « الانسان انسان »؟ می فرماید بستگی به این دارد که مراد شما چیست؟ اگر می خواهید فقط بگویید « انسان، انسان است » این ارزشی ندارد. اگر بخواهید بگویید انسان، فاقد ذات خودش نیست یعنی انسان، انسانیت دارد همانطور که شجر، شجریت دارد و فرس، فرسیت دارد. اگر این مطلب را بخواهید بفهمانید اشکال ندارد که گفته شود « الانسان انسان ». وقتی این قضیه صحیح شد رابطه اش چه نوع رابطه ای است؟ روشن است که رابطه ی ضرورت است چون این انسانی که خودش را واجد است نمی توان خودش را از انسان جدا کرد یعنی انسانیت را نمی توان از آن جدا کرد اگر انسانیت را از انسان جدا کنید این انسان، دیگر انسان نیست بلکه شجر یا فرس یا ... می شود.

« بمعنی عدم فقدان الشی نفسه »: این عبارت، معنای « حمل شی بر ذات » است و به ضرورت آن کاری ندارد.

مثل: «الانسان انسان بالضروره»: وقتی قضیه « الانسان انسان » صحیح شد می توان قید « ضرورت » را هم آورد و گفت قضیه « الانسان انسان بالضروره ». این ضرورت، ضرورت ذاتیه است یعنی مادامی که ذات انسان موجود است انسان هست.

و حمل ذاتیاته علیه ک « الانسان حیوان بالضروره »

صنف دوم این است که ذاتیات شی بر خودش حمل شود. در این صورت هم قضیه ضروریه منعقد می شود مثل « الانسان حیوان بالضروره » که « حیوان » از ذاتیات « انسان » است و حمل بر «انسان » شده و نسبتش هم ضرورت است.

و حمل لوازم ماهیته علیها ک « الاربعه زوج بالضروره »

ضمیر « ماهیته » به « شیء » و ضمیر « علیها » به « ماهیه » بر می گردد.

ترجمه: حمل کنیم لوازم ماهیت شیء را بر ماهیت شیء مثل « الاربعه زوج » که « زوج » لازم « الاربعه » است و حمل بر خود ماهیت اربعه شده. در چنین جایی ضرورت ذاتی بین موضوع و محمول برقرار است یعنی محمول برای موضوع، بالضروره الذاتیه ثابت است.

و کلها یقیّد بمادام ذات الموضوع موجوده

تمام این سه صنفِ ضرورت، مقید می شوند به « مادام ذات الموضوع موجوده » یعنی در همه این سه صنف گفته می شود « الانسان انسان بالضروره مادام موجوداً » یا « الانسان حیوان بالضروره مادام موجودا » یا « الاربعه زوج بالضروره مادام موجوده ».

نکته: وقتی گفته می شود « الانسان کاتب بالامکان » لفظ « کاتب » یعنی « کاتب بالفعل » برای « انسان » لازم نیست. وقتی گفته می شود « الانسان ممکن الکتابه » و مراد کتابتِ بالقوه باشد از عوارض لازم ماهیت انسان می شود یعنی ماهیت انسان این چنین است که بالقوه، کاتب باشد و شأن کتابت را داشته باشد. شأن ضحک و تعجب را دارد. وقتی در این مثال جهت، جزء محمول قرار بگیرد می بینید قسم سوم درست می شود یعنی حمل لوازم بر ذات می شود.

پس توجه کردید که قضیه ی ممکنه تبدیل به ضروریه شد و ضروریه، ضروریه ذاتیه می شود ولی از سنخ حمل لوازم بر ذات است نه حمل ذاتیات بر ذات یا ذات بر ذات.

نکته: « الانسان نوع » که قضیه ذهنیه است را می توان از صنف دوم یا صنف سوم قرار دارد بستگی دارد که «نوع » را نسبت به « انسانِ » ذهنی، لازم بگیرید یا ذاتی بگیرید. آن انسان ذهنی، لازمش این است که نوع باشد یا لازمش این است که کلی باشد. لذا ضرورتی که در « الانسان نوع » داریم از صنف سوم است.

پس اگر نوع را بر ماهیت انسان حمل کنید حمل لازم بر ذات می شود و از صنف سوم می باشد اما اگر وجود انسان که موجود به وجود ذهنی می باشد را ملاحظه کنید « نه انسان را که ذاتیاتش حیوان ناطق است » که ذاتیاتش حیوان و ناطق و کلیت یا نوعیت است یعنی همین انسان که ذاتیش حیوان و ناطق است اگر انسان موجود در ذهن شود به طوری که « موجود فی الذهن » قید برای آن قرار بگیرد در اینجا ذاتیِ این مجموعه حیوان ناطق نیست بلکه حیوان به علاوه ناطق و به علاوه کلیت، ذاتی است. ولی غالبا نوع را مربوط به ماهیت می کنند نه اینکه مربوط به ماهیت مقیده به وجود ذهنی کنند به این جهت می توان گفت قضیه « الانسان نوع بالضروره » از سنخ سوم است. اگر چه می توان از سنخ دوم هم گرفت.

ترجمه: و هر سه صنف مقید می شود به « مادام ذات الموضوع موجوده » ولی گاهی از اوقات ممکن است این قید، ترک شود و وقتی ترک می شود در ذهن و در تقدیر هست. پس قید همیشه هست ولی گاهی تلفظاً و گاهی فی نفس الامر و واقعاً است.

پس مراد از « یقید » یعنی مقید می شوند یا لفظا یا فی نفس الامر.

و طلق محض و بسیط صرف لا قید فیها حتی قید مادام الذات قضیه اخری اشرف القضایا هی قضیه ضروریه ازلیه

ضرورتی که طلق محض یعنی مطلق است و قید مادام الذات و مادام الوصف و امثال ذلک برای آن نیست اگر در قضیه ای حاصل شود آن قضیه، ضروریه ی ازلیه است.

اگر ضرورتی که محمول برای موضوع دارد مقید به هیچ قیدی نباشد بلکه مطلق باشد چنین ضرورتی، ضرورت ازلیه می شود مثلا گفته شود. « الله تعالی عالم » در اینجا نیاز به قید « مادام الذات » نیست چون « الله » از بین نمی رود تا نیاز به قید « مادام الذات » باشد بلکه همیشه ذاتش موجود است بر خلاف ماهیت ها که اگر خداوند ـ تبارک ـ بخواهد، همه ماهیت ها از بین می روند. اگر چه نوعاً از بین نمی روند ولی قابلیت زوال را دارند اما خداوند ـ تبارک ـ قابلیت زوال را ندارد لذا وقتی گفته می شود « الله موجود » نیاز به قید « مادام الذات » نیست. در این قضایا نیاز به قید « مادام الوصف » هم نیست مثلا گفته شود « الله مادامی که الوهیت دارد » چون یک زمانی وجود ندارد که خداوند ـ تبارک ـ الوهیت نداشته باشد بلکه همیشه الوهیت دارد. قید « وقت خاص » و « وقت منتشر » هم لازم نیست. ضرورت بشرط المحمول هم نیاز ندارد یعنی لازم نیست گفته شود « الله العالم عالم ». زیرا علم عین ذات الله است و عالم را دارد.

پس در حق واجب تعالی هیچ قیدی لازم نیست بنابراین ضرورتی که در اینجا هست ضرورت طلق « یعنی مطلق و رها از قید » است. چنین قضیه ای که موضوعش « الله » باشد و محمولش « موجود » یا یکی از اوصاف دیگر الهی باشد همه اینها قضیه ی ضروریه ازلیه می شود.

« حتی قید مادام الذات »: در این قضایا حتی قید « مادام الذات » نیاز نیست. ممکن است چیزی وصف و وقت و... را نداشته باشد ولی ذات خودش را دارد. پس قید « مادام الذات » قیدی است که در بیشتر جاها وجود دارد. اما همین قیدی که در بیشتر جاها وجود دارد در مورد خداوند ـ تبارک ـ لازم نیست موجود باشد.

ترجمه: و طلق محض « یعنی آن چه که مطلق محض است و قیدی در آن نیست » و بسیط صرف « یعنی هیچ نوع ترکیبی ندارد و صرفا بسیط است » قیدی در آن نیست حتی قید « مادام الذات » در آن نیست. چنین قضیه ای، قضیه ی دیگری است که اشرف قضایا می باشد و عبارت از قضیه ی ضروریه ازلیه است.

نکته: « طلق » و « محض » می تواند صفت برای « ضروره » باشد و می تواند صفت برای « قضیه » باشد ولی چون مصنف بعداً فرموده « قضیه اخری » معلوم می شود که صفت برای قضیه قرار داده است.

ضمیر « لاقید فیها » به همان « قضیه » برمی گردد اما اگر « طلق » صفت برای ضرورت بود ضمیر « فیها » به ضرورت برمی گشت.

تنعقد فی وجود الحق تعالی و صفاته

قضیه ضروریه ازلیه بین خداوند ـ تبارک ـ و اوصاف او منعقد می شود چه اوصاف خداوند ـ تبارک ـ وجود باشد چه چیز دیگر باشد. به عبارت دیگر چه هل بسیطه باشد که وجود است چه هل مرکبه باشد که عالم و قادر و امثال ذلک است.

مثل: «الله تعالی موجود بالضروره الازلیه » و « الله حی عالم قادر بالضروره الازلیه »

محمول در مثال اول « موجود » است که هلیت بسیطه می باشد و محمول در مثال دوم « عالم و قادر و امثال ذلک » قرار داده شد که هلیت مرکبه می باشد. همه این مثالها را هم مقید به « ضرورت ازلیه » می گویند یعنی خداوند ـ تبارک ـ وجود دارد به ضرورت ازلیه و علم و قدرت هم برای او ثابت است به ضرورت ازلیه.

لان واجب الوجود بالذات واجب الوجود من جمیع الجهات

چرا در تمام اوصاف الهی ضرورت ازلیه را قائل می شوید؟ می فرماید چون خداوند ـ تبارک ـ که واجب است تمام اوصافش هم واجب است بنابراین همانطور که نمی توان خداوند ـ تبارک ـ را معدوم کرد اوصافش را هم نمی توان معدوم کرد چون خودش واجب است اوصافش هم واجب است.

نکته: این عبارت یک قاعده ی فلسفی است که اگر واجب تعالی به لحاظ وجودش واجب است به لحاظ جهات و حیثیات دیگرش هم واجب است « البته خداوند ـ تبارک ـ جهات و حیثیات دیگر ندارد. جهات و حیثیات دیگرش همان ذاتش است ولی اگر جهات و حیثیات دیگرش را جدا تصور کنید خداوند ـ تبارک ـ به لحاظ جهات و حیثیات دیگرش هم واجب می شود ».

نکته: صفات اضافی و صفات سلبی که بیرون از ذات می باشند جهات و حیثیات نیستند بلکه جهت و حیثیتی هستند برای خدایی که مخلوق دارد یعنی مخلوق هم جزئش است. اینطور نیست که خالقیت، صفت خداوند ـ تبارک ـ باشد بدون تصور مخلوق. در اینگونه موارد اگر خدای تنها را تصور کنید به آن خالق نمی گویید مگر خالق به معنای « کونه بحیث ان یخلق » باشد که این در واقع به معنای « قادر » است ولی خالق اضافی که از وجودِ مخلوق و وجود خالق هر دو انتزاع می شود مثل خالقیت و امثال ذلک را نمی توان صفت خداوند ـ تبارک ـ گرفت بلکه اینها صفت خداوند ـ تبارک ـ به علاوه مخلوق است. بله نسبت به این دو، ضرورت و واجب است یعنی با توجه به خالق و مخلوق، خالقیت و مخلوقیت ضرورت دارد.

نکته: این عبارت یک قاعده فلسفی است و قاعده کلامی نیست. علم کلام دشمن این قاعده است چون این قاعده می گوید خداوند ـ تبارک ـ به تمام جهات، واجب است از جمله به جهت فعل، واجب است یعنی واجب الفعل است. اگر خداوند ـ تبارک ـ واجب الفعل باشد عالم، ازلی می شود در حالی که متکلم، عالم را حادث می داند و نمی تواند قبول کند که عالم ازلی است. می گوید خداوند ـ تبارک ـ واجب است عالم باشد واجب است قادر باشد ولی واجب الفعل نیست یعنی می تواند مدتی تارک باشد و عالم را خلق نکند ولی بعدها اراده کند و عالم را خلق کند.

خلاصه: بحث در اقسام موجهات بود از جمله ی جهات، ضرورت است که به شش قسم تقسیم شد که در جلسه قبل بیان گردید. یکی از اقسام، ضرورت ذاتیه بود و آن این بود که محمول برای موضوع طوری ثابت شود که امکان سلبش از موضوع نباشد. مصنف در ادامه بحث به اصناف ضرورت ذاتیه می پردازد:

صنف اول: ذات بر ذات حمل شود.

صنف دوم: ذاتی بر ذات حمل شود.

صنف سوم: لازم ذات بر ذات حمل شود.

 


[1] شرح منظومه، حاج ملا هادی سبزواری، ج1، ص260، سطر8، نشر ناب.