درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

95/02/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان معنای « جهت »/ موجهات/ منطق/ شرح منظومه

الموجهات و اذا فرغنا من التقسیمات الثلاثه للحملیه شرعنا فی رابعها[1]

بیان شد كه قضیه حملیه به چهار اعتبار تقسیم می شود

1 ـ به اعتبار موضوع.

2 ـ به اعتبار محمول.

3 ـ به اعتبار رابطه.

4 ـ به اعتبار جهت.

بحث از قسم اول تمام شد. بحث از قسم سوم چون قبلا بحث شده بود اشاره كردیم كه در جای خودش بحث شده. بحث از قسم دوم هم ذكر شد الان وارد بحث در چهارمین تقسیم قضیه حملیه است كه به اعتبار جهت می باشد.

قبل از تقسیم حملیه به اعتبار جهت باید بیان كرد كه جهت چیست؟ بعد از بیان آن وارد تقسیم شویم.

بیان معنای جهت: مصنف می فرماید در هر قضیه ای یك رابطه و نسبتی بین موضوع و محمول وجود دارد. گاهی از اوقات لفظی كه این نسبت و رابطه را افاده كند در كلام آورده می شود. گاهی لفظی آورده نمی شود اما نسبت وجود دارد یعنی گاهی گفته می شود « زید هو قائم » كه لفظ « هو » به جای رابط آورده می شود تا آن نسبت، تفهیم شود. گاهی هم گفته می شود « زید قائم » كه رابطی ذكر نمی شود. در هر دو صورت، نسبت بین موضوع و محمول وجود دارد. این نسبت حالات مختلف و به عبارت دیگر كیفیات مختلف می تواند داشته باشد. گاهی از اوقات نسبتی است كه از حالت آن تعبیر به « وجوب » می شود. گاهی حالتش حالتی است كه از آن تعبیر به « امكان » می شود. گاهی تعبیر به « امتناع » می شود. از « وجوب » تعبیر به « ضرورت » می شود كه آن هم دارای اقسامی است كه بعداً روشن می شود. ولی فعلا به طور كلی گفته می شود هر نسبتی كه در قضیه است دارای كیفیتی از كیفیات است. آن كیفیت را اگر به واقع قضیه توجه كنیم، ماده می نامیم و اگر آن كیفیت را تصور كنیم آن را جهت می نامیم و اگر علاوه بر تصور، تلفظ هم كنیم آن كیفیت كه به آن تلفظ شده، جهت لفظیه نامیده می شود و برای اینکه با آن تصور فرق کند آن كیفیتی را كه تصور كردیم جهت عقلیه می نامیم. پس در اینجا سه اصطلاح است:

1 ـ ماده كه همان كیفیت واقعی است « چه تصور بشود چه نشود، چه تلفظ بشود چه نشود » كه موجود است پس در هر قضیه ای ماده، موجود است به این ماده، عنصر هم گفته می شود.

2 ـ كیفیت را فقط تصور كنیم و تلفظ نكنیم. در اینصورت اسمِ آن كیفیتِ تصور شده را جهت عقلیه می گوییم « نه جهت ذهنیه ».

3 ـ كیفیت را بعد از تصور، تلفظ هم بكنیم. به این، جهت لفظیه می گویند.

اگر جهت، موجود بود و ما آن را لحاظ نكردیم، ماده است و اگر فقط تصور و لحاظ كنیم و به تلفظ نیاید به آن جهت می گویند اما اگر به تلفظ هم بیاید، جهت لفظی می شود. وقتی كه به تلفظ نیاید برای فرق بین جهت لفظی و جهت عقلی، قید « عقلی » آورده می شود. توجه كنید با تصور، جهت درست می شود و لازم نیست تلفظ شود همچنین در هر قضیه، علی ای حالٍ، ماده موجود است چه لحاظ كنیم چه لحاظ نكنیم، چه تلفظ كنیم چه نكنیم ولی وقتی كه لحاظ نكردیم به آن كیفیت فقط ماده می گوییم اما اینطور نیست كه ماده فقط در آن حال باشد بلكه در حالی كه لحاظ شود یا تلفظ شود نیز موجود است. به عبارت دیگر اگر قضیه، عقلیه باشد قضیه عقلیه مشتمل بر موضوع عقلی و محمول عقلی و رابطه ی عقلی و جهت عقلی است اما اگر قضیه، لفظیه باشد در صورتی می توان جهت را یكی از اجزاء قضیه حساب كرد كه آن جهت، ملفوظه باشد. اگر ملفوظه بود قضیه، دارای جزئی به نام جهت می شود. موضوع و محمول هم كه دو جزء دیگر است و خود رابطه هم اگر آورده شود چهار جزء دارد بعداً بیان می شود كه چنین قضیه ای رباعی نامیده می شود. قضیه ثنائیه آن است كه به موضوع و محمول اكتفا شده باشد و قضیه ثلاثیه آن است علاوه بر موضوع و محمول، رابطه هم گفته شود.

توجه كنید قضیه ای كه كیفیتِ نسبتِ آن واقعی است آن ماده، جزء قضیه به حساب نمی آید چون ذكر نشده است.

توضیح «ماده»: ماده، آن كیفیت نفس الامریه و واقعی است چه به آن رسیده شود چه رسیده نشود، چه لحاظ شده باشد چه نشده باشد، چه تلفظ شده باشد چه نشده باشد. گاهی ممكن است آن جهتی كه لحاظ می شود یا تلفظ می شود مطابق با همان ماده باشد كه كیفیت نفس الامری است گاهی هم ممكن است مخالف باشد. در اینجا بحث از صدق و كذب در جهت می آید. در جایی كه جهت، ذكر شده و مطابق نفس الامر نیست قضیه به لحاظ جهت، كاذب است « ممكن است به لحاظ موضوع و محمول و نسبت، صادق باشد ولی به لحاظ جهت، كاذب است » اما جایی كه جهت، لحاظ شده یا تلفظ شده و با ماده ی نفس الامری یكی است قضیه به لحاظ جهت، صادق است. پس صدق و كذب قضیه به لحاظ جهت، مرتبط به این است كه آن جهتی كه تلفظ یا تصور شده مطابق با ماده باشد یا نباشد. ماده همیشه مطابق با نفس الامر است و همیشه صادق می باشد. صدق و كذب در ماده نیست. صدق و كذب در جهت است كه اگر مطابق با ماده است جهت، صادق است و الا كاذب است. پس ماده همیشه مطابق با نفس الامر و صادق می باشد.

آن خبری كه از واقع داده می شود گاهی مطابق با واقع و گاهی مخالف با واقع است اما خود واقع مطابق با واقع است و نمی توان گفت كه صادق است یا كاذب است.

بیان شد كه « ماده » را « عنصر » هم می نامند الان گفته می شود كه « جهت » را « نوع » هم می نامند. قضیه ای كه دارای جهت باشد و جهتش ذكر شده باشد به آن، موجهه گفته می شود یعنی مشتمل بر جهت است. به آن، منوّعه هم گفته می شود چون نوع قضیه تعیین شده است. لفظ « قضیه »، جنس است اما جنس بعید می باشد. لفظ « قضیه حملیه » هم، جنس است اما جنس قریب می باشد. برای قضیه حملیه، انواعی وجود دارد كه عبارتند از « ضروریه ذاتیه » و « ضروریه وصفیه » كه به آن مشروطه عامه گفته می شود. « مطلقه » یا « فعلیه » نوع دیگر است پس قضایا به توسط «جهت»، نوع های مختلف پیدا می كند و این جهت، منوّع می شود یعنی نوع شده است.

پس قضیه ای كه دارای جهت می باشد، نوع خاصی از قضیه است كه آن جهت را به این اعتبار نوع هم می گویند. پس معنای قضیه ی موجهه و قضیه ی منوعه یك چیز است یعنی قضیه ای كه جهت دارد یا از طریق جهت، نوعش تعیین شده است.

این مطلب به خاطر این بیان شد كه در جلسه قبل گفته شد چرا جهت را جهت می گویند بنده ـ استاد ـ اسم دیگر جهت را كه نوع بود گفتم تا بیان كنم چرا جهت را جهت می گویند. توجه كنید كه در اسم گذاری سوال نمی شود كه چرا به این اسم نامیده شد. مثلا گفته نمی شود كه چرا این، ماده نامیده شد و چرا آن، جهت نامیده می شود. به دلخواه خودمان اسم این را ماده و اسم آن را جهت گذاشتیم و سپس برای مخاطب تبیین كردیم كه مراد از ماده و مراد از جهت چیست؟

اگر ادعا كنیم اسمی كه گذاشتیم با مسمّی مناسب است باید مناسبت توضیح داده شود و الا اسم هایی وجود دارد كه با مسمّی مناسب نیست مثل عَلَم های مرتجل. زیرا مرتجل یعنی مناسبتی بین اسم و مسمی نیست. مثلا اسم انسانی كه ترسو می باشد، اسد گذاشته شود. این را مرتجل می گویند اما گاهی انسان شجاعی است و اسم آن اسد گذاشته شود كه این را مرتجل نمی گویند.

ماده، حالت جنسی دارد و با فصل تخصص پیدا می كند و نوع می شود. یعنی ماده وقتی لا بشرط تصور شود جزء می شود پس ماده با جنس خیلی نزدیك است وقتی صورت به ماده داده شود آن ماده، متعین می شود و یك نوع خاص می گردد. وقتی فصل به جنس داده شود آن جنس، متعین می شود و یك نوع خاص می گردد. پس ماده، عام است و صورت یا فصل، مخصص است. الان ملاحظه كنید « جهت » در لغت به معنای « سمت » است وقتی كیفیت نسبت در قضیه ذكر می گردد و جهت به این قضیه داده می شود كه این قضیه از فلان نوع خاص است یعنی قضیه به سمت نوعِ « ضروری بودن »، « ممكن بودن »، « مطلق بودن » می رود پس « جهت » با توجه به اینكه اسم دیگرش « نوع » است عبارت می باشد از آن چیزی كه قضیه را تخصص می دهد و حالت نوعی به آن می دهد. اگر این جهت ذكر نشود و مطلق گذاشته شود آن مطلق نسبت به این جهت، ماده می شود. وقتی كه مطلق گذاشته شود، ماده می باشد و وقتی كه تخصصش می دهید نوع می شود به عبارت دیگر وقتی مطلق گذاشته شود ماده ای می باشد كه می توان از آن تعبیر به جنس كرد « اگرچه تعبیر به جنس نكردند ولی می توان تعبیر كرد » و وقتی كه جهت ذكر می شود این قضیه ای كه به ظاهر با تمام قضایا می سازد و ماده برای بقیه قضایا است را معین می كند تا این ماده، آن صورت خاص را كه ضرورت یا امكان است، بگیرد و نوع خاص شود.

نكته: بنده ـ استاد ـ به كتاب جوهر النضید و شرح شمسیه و اساس الاقتباس مراجعه كردم هیچكدام توضیح ندادند كه چرا ماده و چرا جهت گفته می شود؟ اما به بقیه كتب منطقی مراجعه نكردم شاید در شرح مطالع باشد آنچه كه بیان شد از طرف خودم می باشد اما اینكه منطقیین همین را اراده كردند یا چیز دیگر اراده كردند را نمی دانم.

توضیح عبارت

الموجهات و اذا فرغنا من التقسیمات الثلاثه للحملیه شرعنا فی رابعها

«الموجِّهات»: یعنی جهت دار. « الموجَّهات »: یعنی مشتمل بر جهت. آنچه مرسوم می باشد.

وقتی فارغ شدیم از تقسیمات ثلاثه برای حملیه «كه یك تقسیم به اعتبار موضوع بود و تقسیم دوم به اعتبار رابطه بود و تقسیم سوم به اعتبار محمول بود » وارد چهارمین تقسیم شدیم كه تقسیم حملیه به اعتبار جهت است.

فقلنا: اقسامها بحسب الجهات قد حان ای قرب ان تجیء مبینات

پس می گوییم اقسام قضیه ی حملیه به حساب جهات، نزدیك شده كه الان مبین شود. « اینطور نیست كه خود بخود بدیهی و بین باشد، باید مبین شود. الان وقتش است كه مبین شود ».

« قد حان »: چرا مصنف تعبیر به « قد حان » می كند؟ مصنف الان اقسام را بیان می كند نباید بگوید « نزدیك شده كه مبین شود ». توجه كنید مصنف ابتدا « جهت » را توضیح می دهد و وارد اقسام نمی شود بعد از توضیح آن، اقسام را بیان می كند لذا جا دارد گفته شود كه اقسام، نزدیك است كه ذكر شود.

و لمّا لزم تحقیق الجهه اولاً قلنا:

چون لازم می باشد در بحث موجهات كه اولا « یعنی قبل از ذكر اقسام »، جهت تحقیق شود و تثبیت شود لذا در تبیین جهت اینگونه گفتیم.

فنسبه القضیه مكیفّه فی الواقع و نفس الامر بصفةٍ

نسبت و رابطه ای كه در قضیه می آید در واقع و نفس الامر متكلف به یك صفتی است « یعنی دارای یك كیفیتی است ».

فتلك الصفه النفس الامریه و كیفیه النسبه مَدّةٌ مخفف ماده سما

« كیفیه النسبه »: این عبارت « نه در شعر» عطف تفسیر بر « الصفه النفس الامریه » است. یعنی صفت نفس الامریه و به عبارت دیگر كیفیت نسبت را ماده بنام.

« مدّه »: همان « ماده » است كه الف آن افتاده و مخفف شده است.

ـ امر موكد بالنون الخفیفه المبدّله بالالف ـ

لفظ « سیما » امر از « وَسَم » است كه تبدیل به « سِم » می شود و به نون تاكید خفیفه، موكد شده و تبدیل به « سِمَن » شده و نون تبدیل به الف شده و تبدیل به « سِما » شده است.

ترجمه: لفظ « سما » امری است كه موكد به نون تأكید خفیفه می باشد نونی كه این صفت دارد كه مبدّل به الف شده است.

و قد یسمی بالعنصر ایضا

گاهی به ماده، عنصر هم گفته می شود یا آن صفت را عنصر هم می نامند. چون ماده، اصل است عنصر هم اصل است.

ضرورة امكاناً او غیرهما من المواد

« من المواد » بیان « غیرهما » است یعنی موادی غیر از ضرورت و امكان. زیرا ضرورت و امكان، دو ماه از بین مواد است كه شمردیم غیر از این دو هم هست.

و هذه بیان للماده

این ضرورت و امكان و غیر این دو، بیان ماده می كند.

نكته: لفظ « مدة » در سطر قبل منصوب است. لفظ « ضروره امكانا او غیرهما » عطف بیان برای « مده » است لذا تبعیت می كند و به صورت منصوب خوانده می شود.

و لفظٌ علی المدةِ فی القضیه الملفوظه دلنّا یسمی جهه

عبارت « و لفظ » مبتدی است و عبارت « یسمی جهه » خبر است.

ترجمه: لفظی كه این صفت دارد كه در قضیه ی ملفوظه ما را به ماده راهنمایی می كند جهت نامیده می شود « چون اینگونه نیست كه جهت همیشه لفظ باشد زیرا جهت گاهی در تصور هم حاصل می شود » و جهت عقلی می شود. مصنف چون تعبیر به لفظ كرده و جهت هم لازم نیست همیشه در لفظ باشد لذا بیان می كند اعتبار لفظ، در قضیه ملفوظه است و الا در قضیه عقلیه، جهت هست بدون تلفظ. لذا مصنف می فرماید: لفظ در قضیه ی ملفوظه است اما در قضیه معقوله احتیاج به لفظ نیست.

و تلك القضیه الحملیه تسمی الرباعیه لكونها ذات اربعه اجزاء مع ذكر الرابطه

« تلك القضیه الحملیه » مبتدی است و « تسمی الرباعیه » خبر است.

ترجمه: این قضیه حملیه ای كه جهت در آن ذكر شده، رباعیه نامیده می شود به شرطی كه رابطه اش ذكر شده باشد « در این صورت موضوع و محمول و رابطه بود، جهت هم اضافه می شود و قضیه، رباعیه نامیده می شود ».

و الموجهه لاشتمالها علی الجهه

این عبارت عطف بر « الرباعیه » است.

ترجمه: این قضیه حملیه « به دو اسم نامگذاری می شود یكی رباعیه و دیگری » موجهه است به خاطر اینكه مشتمل بر جهت است « طبق تفسیری كه مصنف در اینجا برای موجهه كرده معلوم می شود كه موجهه را به سكر جیم خوانده است زیرا نفرموده: موجهه گفته می شود چون جهت دارد بلكه گفته به خاطر اینكه مشتمل بر جهت است ».

و مقابلها تسمی مطلقه

مقابل موجهه، قضیه ای است كه مطلقه نامیده می شود. بعداً بیان می شود كه « مطلقه »، یك اطلاق دیگر هم دارد. گاهی قضیه ای كه جهتش، احد الازمنه الثلاثه است به آن مطلقه گفته می شود. فعلیه هم گفته می شود. این مطلقه با آن مطلقه اشتباه نشود. آن مطلقه جزء موجهات است ولی این مطلقه خالی از جهت است. قضیه ای كه جهت در آن ذكر نشده ولی دارای ماده است به آن مطلقه گفته می شود. قضیه ای که یك جهت خاصی دارد كه احد الازمنه الثلاثه باشد به آن مطلقه گفته می شود. سپس یك مطلقه آن است كه در مقابل موجهه است و یك مطلقه داریم كه از اقسام موجهه است.

و یحتمل فی اعراب العباره ان تكون كلمه تلك مضافا الیها لكلمه جهه

بنده ـ استاد ـ وقتی كه عبارت كتاب را می خواندم یك توضیح واضحاتی بیان كردم و آن این بود كه « تلك القضیه الحملیه » مبتدی گرفته شد و « تسمی الرباعیه » خبر است. علت این كار این بود كه چون مصنف می خواست تركیب دیگری بكند لذا عمداً تركیب اول بیان شد.

توجه كنید تركیب دیگری كه در این عبارت « و تلك القضیه الحملیه تسمی الرباعیه » مطرح می شود در صورتی است كه قبل از « تلك » لفظ « واو » و لفظ « تسمی » نباشد. ولی چون در اینجا آمده همان تركیب اول صحیح است. اما در شعر می توان جهت را به تلك اضافه كرد یعنی « لفظ علی المدّه دلنا جهه تلك الرباعیه » یعنی لفظی كه ما را دلالت می كند جهتِ قضیه ی رباعیه است.

ترجمه: احتمال دارد در اعراب عبارت، كه كلمه « تلك » مضاف الیه برای كلمه « جهه » باشد.

و حینئذ لم تكن من باب الفعل الفصل و الوصل

ضمیر « لم تكن » به « عبارت » برمی گردد.

یعنی این عبارت از باب فصل و وصل نیست. اگر دو جمله داشته باشیم سپس بین این دو جمله، حرف عطف آورده شود اصطلاحا گفته می شود كه وصل كرد. اگر واو آورده نشود یعنی مثلا جمله گفته می شود و در ادامه، جمله ی بعدی گفته شود كه اینها در فارسی و عربی زیاد اتفاق می افتد. اصطلاحاً فصل گفته می شود همانطور كه ملاحظه می كنید فصل و وصل در جُمَل جاری می شوند. اگر « لفظ علی المده دلنا جهه تلك الرباعیه » بخوانید جمله كنار جمله قرار نمی گیرد. بنابراین عبارت از باب فصل و وصل خارج می شود چون واو فصل و وصل در جایی است كه دو جمله دارید كه یا به هم چسبیده است یا از هم جدا است اما در اینجا اصلا دو جمله نیست بلكه فقط یك جمله است.

ترجمه: در این هنگام این عبارت از باب فصل و وصل بخواهد بود « اما عبارتی كه مرحوم سبزواری در شرح آورده این عبارت از باب وصل است چون فرموده « لفظ علی المده دلنا یسمی جهه » كه یك جمله شد سپس فرمود « و تلك القضیه الحملیه تسمی الرباعیه » جمله دوم شد. بین این دو جمله هم با واو عطف گرفته كه وصل شده است. پس در عبارت شرح، از باب وصل است اما در شعر اگر به اضافه بخوانید از باب فصل و وصل نیست.

كذاك فی القضیه العقلیه و الكلام النفسی الذی هو نطق النفس الناطقه معقول هذه ای هذه الجهات الملفوظه جهه عقلیه

لفظ « كذاك » را می توان دو كلمه قرار داد و به معنای « مثل ذاك » باشد یعنی مثل این جهتی كه در قضیه لفظیه و ملفوظه دارید در قضیه عقلیه هم دارید ولی این، تلفظ است و آن، تصور است. می توان « كذاك » را به معنای « همچنین » گرفت یعنی همچنین در قضیه ی عقلیه، معقول این جهاتِ ملفوظه، جهت عقلی می شود.

قضیه عقلیه یعنی قضیه ای كه ما تصورش كنیم آن هم در مرتبه عقل خودمان، البته ممكن است كه ما در مرتبه ی خیال خودمان قضیه را تصور كنیم كه دارای جهت باشد. در اینصورت قضیه ی عقلیه نخواهد بود بكله متخیله است. آن هم دارای جهت است. مرحوم سبزواری می فرماید اینگونه قضایا كه متخیله هستند چندان در علوم اعتبار ندارند ما قضایای عقلیه را در علوم معتبر می دانیم لذا به آنگونه قضایا نپرداختیم. از ابتدا به قضایای عقلیه پرداختیم و جهت عقلی برای آن درست كردیم. یعنی از ابتدا به سراغ مرتابه ی عقل رفتیم و مراتب دیگر ذهن را بیان نكردیم لذا نگفتیم «قضیه ذهنیه» و نگفتیم « جهت ذهنیه » بلکه تعبیر به « قضایای عقلیه » و « جهت عقلیه » كردیم. به سراغ ذهن نرفتیم با اینكه ذهن، منحصر در عقل نیست و دارای مراتب دیگر هم هست چون در علوم، قضایایی كه مربوط به مراتب دیگر ذهن باشد اعتبار چندانی ندارد، آن قضایایی كه مربوط به عقل هستند معتبر می باشند. قضایای عقلیه، قضایای كلیه اند كه قبلا بیان شد قضایای كلیه در علوم اعتبار دارند پس قضایای عقلیه، در علوم اعتبار دارند اما قضایای جزئیه در علوم اعتبار ندارند لذا در اینجا قضیه متخیله و محسوسه آورده نشد با اینكه اینها هم ذهنی می باشند و دارای جهت هستند. یك جهت برای ذكر نكردن ذهنیه همین بود كه بیان شد. جهت دیگری كه مصنف بیان می كند این است كه قضایای ذهنیه با آن ذهنیه كه در مقابل خارجیه است اشتباه می شد در اینصورت كسی خیال می كرد كه در قضایای خارجیه، جهت لفظیه داریم و در قضایای ذهنیه كه مقابل خارجیه است جهت عقلیه داریم در حالی كه اینطور نیست زیرا مراد از قضایای ذهنیه، ذهنیه در مقابل خارجیه نیست بلكه مراد قضایایی است كه در ذهن تصور شوند چه می خواهد ذهنیه ی اصطلاحی باشد یا نباشد « ذهنیه ی اصطلاحیه آن بود كه افراد موضوعش در خارج یافت نمی شود فقط در ذهن یافت می شود اما در اینجا قضیه عقلیه شامل می شود جایی را كه حتی افراد موضوعش در خارج یافت می شود ولی چون آن را در تعقل، تعقل كردیم به آن قضیه عقلیه گفته می شود ». پس اگر در اینجا تعبیر به قضیه ذهنیه می شد با قضیه ذهنیه اشتباه می شد و باعث می شد فكر كنیم كه در قضایای ذهنیه، جهت عقلی می آید. قضایای ذهنیه یعنی قضایایی كه موضوعشان در خارج موجود نیست در حالی كه قضایایی كه موضوعشان در خارج موجود می باشد دارای جهت ذهنی و عقلی هستند به شرطی كه خودشان در عقل بیایند. یعنی اگر این قضیه را در عقل آوردید ولو قضیه ی خارجیه است به آن می توان جهت عقلی گفت. پس اگر ذهنیه می گفتیم، خلاف فهمیده می شود لذا تعبیر به عقلی شد.

مصنف در اینجا بیان می كند در قضیه عقلیه « یعنی قضیه ای كه در عقل احضار و تعقل می شود » این جهات عقلیه می آید در كلام نفسی هم جهت عقلی می آید. مراد از كلام نفسی، همان است كه ما اصطلاحا به آن حدیث نفس می گوییم. البته یك نفس، اشاعره دارند كه طوری معنا كردند كه آن معنا برای خودشان هم خیلی روشن نیست. ما به آن كاری نداریم. اما كلام نفسی در اصطلاحی كه همه قبول دارند به معنای حدیث نفس كردن است چون ما خودمان گاهی با خودمان حرف می زنیم یعنی خودمان در ذهن خودمان قضایایی را می گوییم. این، كلام نفسی است. در این كلام نفسی اگر جهتی ذكر شود آن را جهت عقل می گویند.

پس چه قضیه ای كه تعقلش كنیم چه قضیه ای كه در حین حرف زدن با خودم آن را تنظیم می كنم اگر مشتمل بر جهت باشد آن جهت، جهت عقلی می شود.

نكته: وقتی شخص درباره ی مساله ای فكر می كند و با خودش حرف می زند یعنی عباراتی را تنظیم می كند كه معانی آن عبارات را به خودش تلقین می كند.

ترجمه: در قضیه عقلیه اولا و در كلام نفسی كه مراد از كلام نفسی این است كه نفس ناطقه با خودش حرف می زند ثانیاً، معقول و تصور شده ی این جهات ملفوظه « یعنی جهتی كه در ذهن و عقل تصور می شود » جهت عقلیه نامیده می شود.

و انما لم نقل فی القضیه الذهنیه لئلا یشتبه بالذهنیه المقابله للخارجیه و الحقیقیه

عبارت « قد قرره ... للایطاء » را فعلا رها كنید و به عبارت « انما لم نقل... » توجه كنید. علت اینكه تعبیر به «قضیه ذهنهی» نكردیم و تعبیر به « قضیه عقلیه » كردیم به یكی از این دو جهت است. جهت اول این است كه قضیه عقلیه مشتبه نشود به قضیه ی ذهنیه ای كه مقابل خارجیه و حقیقیه است. مراد ما قضیه ی عقلیه است كه شامل ذهنیه و حقیقیه و خارجیه همه بشود. اگر اسم آن را ذهنیه می گذاشتیم اینگونه فكر می شد كه در مقابل خارجیه و حقیقیه است و شامل حقیقیه و خارجیه قرار داده نمی شد در حالی كه باید شامل آن قرار داده شود.

و لان الاعتناء فی العلوم الحقیقیه بالمعقول لا بمطلق المعلوم الذهنی

مراد از علوم حقیقیه در مقابل علوم اعتباری مثل تاریخ و جغرافیا و فقه و امثال ذلك است.

دلیل دیگر این است كه ما در علوم حقیقیه مثل فلسفه و شعبه های آن مثل طبیعیات و ریاضیات، اعتنا می كنیم به آنچه كه در عقل آمده نه به مطلق آنچه كه در ذهن معلوم شده است چون ذهن دارای سه مرتبه است:

1 ـ مرتبه ی عقل.

2 ـ مرتبه ی تخیل كه احساس باطن است.

3 ـ مرتبه ی احساس ظاهر، یعنی وقتی یك قضیه محسوسه را تنظیم می كنیم با حس باطن تنظیم می كنیم اگر چه حس ظاهر است كه می بینید. قضیه ای كه با حس باطن درك شد، آن را هم با حس باطن تنظیم می كنیم. قضیه ی عقلی را هم با عقل تنظیم می كنیم. پس ما قضیه ی عقلیه و قضیه ی محسوس داریم كه این قضیه محسوس گاهی با حس باطن و گاهی با حس ظاهر محسوس است. اینها مراتب ذهن هستند و قضیه، معلوم در این مراتب است. همه آن معلوم های در این مراتب، به درد علوم حقیقیه نمی خورد. فقط معقولات آن فایده دارد به همین جهت قضیه عقلیه گفتیم تا اینكه مناسبت داشته باشد به آنچه كه در علوم مطرح است.

قد قرر فی محله ان التفاوت بالتعریف و التنكیر فی الكلمه المکرره فی آخر البیت رافع للایطا

شعری كه قافیه اش تكرار شود یعنی آخر این مصراع با آخر آن مصراع تكرار شود این شعر از اعتبار می افتد و اصطلاحا به چنین عملی، ایطاء می گویند. این كار در بین شعرا مذموم و ناپسند است برای اینكه از ایطاء بیرون رویم یكی از راههای آن این است كه در آخر یك مصرع، كلمه را با الف و لام بیاوریم و در آخر مصرع دوم، بدون الف و لام آورده شود. در اینجا در مصرع اول لفظ العقلیه با الف و لام آمد. و در مصرع دوم لفظ « عقلیه » بدون الف و لام آمده و همین اندازه ما را از ایطاء خارج كرده است راه دیگر كه ایطاء حاصل نشود این است كه لفظ، تكرار شود ولی معنا مختلف نشود.

ترجمه: در محل خودش تقریر شده كه تفاوت به تعریف و تنكیر در كلمه ای كه مکرر در آخر بیت است، این فرق گذاشتن ایطاء را از بین می برد و شعر را مطلوب می كند.


[1] شرح منظومه، حاج ملا هادی سبزواری، ج1، ص259، سطر1، نشر ناب.