درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

95/02/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان اقسام قضیه حملیه به لحاظ محمول/ قضایا/ منطق/ شرح منظومه.

و دونه محصله و سالبة المحمول ای موجبه سالبة المحمول ایجابا تعد[1]

دو نکته مربوط به جلسه قبل

نکته 1: در آخر فصل قبلی یعنی در صفحه 249 سطر 13 آمده بود « و اعرف احکام الجزئیات الغیر المتناهیه من حیث ذاتها المشترکه بالعقل المجرد البسیط المبسوط ». مراد از لفظ « العقل » در این عبارت، معقول است نه عاقل یعنی جزئیاتِ غیر متناهیه را که می خواهید موضوع برای محصوره قرار دهید و حکمی بر آن بار کنید به جای آن موضوعات و جزئیات غیر متناهیه، معقولی را که این جزئیات در آن مشترکند بدست بیاور و آن امر معقول را موضوع قرار بده یعنی جزئیات را ملاحظه کن و ذات مشترکشان را بدست بیاور. آن را که امر کلی و عقلی است به عنوان موضوع انتخاب کن. پس موضوع، یک معقولی است که حکایت کننده از جزئیاتِ غیر متناهیه است. این معقول، مجرد است چون هر چه که در عقل می آید باید مجرد باشد علاوه بر این، بسیط هم هست یعنی دارای اجزاء نیست تا گفته شود با جزئش دلالت بر چه چیز می کند. مبسوط هم هست یعنی در تمام جزئیاتی که از آنها حکایت می کند پهن می شود به طوری که می تواند از همه آنها حکایت کند و جانشین همه آنها بشود. مثلا می توان « انسان » را جای تمام افراد انسان قرار داد. تمام افراد انسان، جزئیات نامتناهی می شوند و « انسان » یک امر معقولی می شود که مبسوط است یعنی پهن بر جزئیات شده و بر تمام جزئیات صدق می کند چنین معقولی را می توان موضوع « و به تعبیر مصنف می توان مرآت و عنوان » در محصورات قرار داد.

پس مصنف اینگونه بیان می کند « احکام جزئیاتِ غیر متناهیه را به توسط معقول بشناس » یعنی اینطور نباشد که احکام بر روی جزئیات برود بلکه از طریق معقولِ این جزئیات بشناسی » چون یکبار احکامِ خاصِ خود این جزئیات است که مراد نمی باشد اما یکبار احکام ذات این جزئیات است و چون ذات در همه ی جزئیات مشترک است لذا حکمی که برای این ذات است برای همه افراد هم بار می شود. به عبارت دیگر احکام را بر معقولِ این جزئیات بار کن تا از طریق معقول جزئیات به خود جزئیات برسی.

نکته 2: وقتی مرحوم سبزواری این حکم را بیان کردند که موضوع در قضیه محصوره طبیعت است فرقی بین محصوره خارجیه و محصوره ذهنیه و محصوره حقیقیه نگذاشتند و به طور مطلق وارد بحث شدند و فرمودند موضوع در قضایای محصوره، طبیعتِ مشیر به افراد است. در وقتی که استدلال می کردند استدلالشان ناظر به محصوره ی حقیقیه بود اگر چه کلامش عام است ولی استدلالش خاص است « این مطلب در جلسه قبل توضیح داده شد و بیان گردید که چرا مصنف این کار را کرده چون همین اندازه که می گوییم در محصوره اگر در یک قسمش نتوان همه افراد را ذکر کرد و ناچار باشیم طبیعت را ذکر کنیم، صدق می کند که در همه اقسامش باید طبیعت ذکر شود چون قانون، قانون کلی است ولی مصنف بعد از اینکه دلیل می آورد دوباره مطلب را در قضایای حقیقیه تصریح می کند و می گوید در قضایای محصوره ی حقیقیه، تو مرآت و عنوان را موضوع قرار بده نه افراد را.

در این قسمت از بحث همانطور که توجه می کنید ناظر به قضایای حقیقیه فقط است در قضیه خارجیه و ذهنیه بحثی ندارند مگر همانطور که بیان شد که چون در ابتدای بحث به طور مطلق وارد شدند کلامشان شامل خارجیه و ذهنیه می شد ولی هم در استدلال و هم در تصریحی که بعداً می کنند این حکم را اختصاص می دهند به محصوره ای که حقیقیه باشد. اما آیا می توان این حکم را در محصوره ی غیر حقیقی پیاده کرد یا نه؟ برای جواب دادن به این سوال باید دقت کرد که در قضیه ی خارجیه آیا می توان محصوره را آورد یا نه؟ بنده ـ استاد ـ در جلسه قبل بیان کردم که در خارجیه و ذهنیه می توان آورد اما اگر دقت کنید متوجه می شوید که محصوره وقتی در خارج یا در ذهن می آید تبدیل به حقیقیه می شود مثلا « همه کسانی که در لشگر هستند باید مورد توجه قرار بگیرند » یعنی در این لشگر باید مورد توجه قرار بگیرد در لشگر بعدی هم باید مورد توجه قرار بگیرد ظاهر این قضیه خارجیه است ولی چون اشاره به یک لشگر خاص ندارد می تواند قضیه حقیقیه باشد.

در قضایای ذهنیه هم به همین صورت است مثل « کل انسان نوع » یعنی انسانی که در ذهن من تصور شد نوع است. فرد دیگر که در ذهن شما تصور شد نوع است فرد سوم، نوع است. انسانهای بعدی هم که می آیند و انسان را تصور می کنند انسانِ متصوَّرِ آنها هم نوع است. توجه کردید که این قضیه ذهنیه، محصوره ای شد که از سنخ قضیه حقیقیه است. نتیجه ای که از این مباحث گرفته می شود این است که محصوره غالبا از سنخ قضایای حقیقیه هست لذا اصلا لازم نبود مرحوم سبزواری در ابتدا بیان کند که مراد، محصوره ی حقیقیه است. خارجیه و ذهنیه اگر بخواهند محصوره شوند مبدل به حقیقیه می شوند همانطور که بیان شد.

در مثال « کل من فی العسکر » توجه کنید که اگر الف و لام در « العسکر » عهد باشد، قضیه ی خارجیه می شود و تبدیل به حقیقیه نمی شود یعنی مراد کسانی است که در همین لشگر می باشد اما یکبار الف و لام در « العسکر » استفراق است. گاهی محمول مشخص می کند که مراد از الف و لام استفراق است یا نه؟ چون وقتی گفته می شود « کل من فی العسکر قتل » مرادش لشگرهای بعدی نیست بلکه مراد همان لشکر مورد توجه خودش است لذا الف و لام عهد است اما وقتی گفته می شود « کل من فی العسکر یجب ملاطفته » محمول نشان می دهد که مراد این لشکر خاص نیست بلکه مطلق لشکر است.

پس می توان گفت که محصوره نوعاً در قضایای حقیقیه است اما در قضایای خارجیه به قید خارجی بودن که نتوان آن را تبدیل به حقیقیه کرد محصوره وجود ندارد قضیه ها در آنجا شخصیه اند ولی به جای اینکه اشخاص ذکر شوند عنوان ذکر شده است مگر اینکه گفته شود مراد از « من فی العسکر » طبیعت است در اینصورت باز هم این قضیه، حقیقیه می شود و اختصاص به این لشگر پیدا نمی کند بلکه مراد طبیعت کسی است که در لشگر وجود دارد.

پس حکمی که در اینجا گفته شد که موضوع قضیه باید طبیعت باشد را می توان گفت تقریبا مخصوص قضیه حقیقیه است چون محصوره در قضیه حقیقیه ظهور پیدا می کند و قضیه خارجیه و ذهنیه به حقیقیه برگشتند لذا جا دارد که مصنف بفرماید در قضایای حقیقیه اگر محصوره بودند به جای جزئیات موضوع، طبیعتِ مشیر به افراد گذاشته شود.

بحث امروز:

مصنف فرمود « و دونه محصله » یعنی غیر این معدوله، محصله است مراد از غیر معدوله یا محصله، آن است که حرف سلب جزء محمولش نشده است. یکبار موجبه ی محصله است مثل « زید بصیر » در این مثال حرف سلب نیامده تا بخواهد جزء محمول شود یکبار سالبه ی محصله است مثل « زید لیس ببصیر » که حرف سلب آمده ولی جزء محمول نشده است.

صفحه 250 سطر 5 قوله « و سالبة المحمول »

قضیه ای به نام سالبة المحمول داریم که باید روشن شود این قضیه با قضایای دیگر فرق دارد مثلا با موجبه ی معدوله المحمول فرق دارد. با موجبه ی محصله فرق دارد.

مصنف این مطلب را بعداً توضیح می دهند در آنجا ابتدا سوال می کنند که چه فرقی بین موجبه سالبه المحمول و قضایای دیگر است بعداً فرق را بیان می کنند لذا ما الان متعرض این مطلب نمی شویم که سالبه المحمول چه می باشد؟ فقط توجه کنید که در سالبه المحمول، موضوع گذاشته می شود و محمولِ سالبه بر آن حمل می شود.

الان توجه کنید که در قضیه ی سالبه المحمول، حمل انجام می شود یعنی حمل، ایجاد می شود یعنی گفته می شود این محمولِ سلبی برای موضوع ثابت است. پس قضیه در واقع قضیه ی موجبه است نه سالبه. قضیه ی سالبه آن است که محمول از موضوع بریده شود و برداشته باشد اما در سالبه المحمول، محمول هر چه که هست برای موضوع اثبات می شود در معدوله هم همینطور است یعنی محمولی که معدول است برای موضوع اثبات می شود. در جایی که بحث اثبات مطرح می شود قضیه، ایجابی می شود.

پس قضیه سالبه المحمول که محمولِ سلبی برای موضوعش ثابت می شود قضیه ی موجبه است همچنین قضیه معدوله که محمولِ عدولی برای موضوعش ثابت می شود قضیه ی موجبه است. الان مصنف همین مطلب را بیان می کند و می گوید قضیه ی سالبه المحمول هم موجبه است و مثل معدوله المحمول می باشد. سالبه المحمول با معدوله المحمول اگر چه تفاوتی با هم دارند ولی از این جهت شریکند که هر دو، قضیه ی موجبه اند.

توضیح عبارت

و سالبه المحمول ای موجبه سالبه المحمول ایجابا تعد

ترجمه: قضیه ی سالبه المحمول « که در واقع باید به آن، موجبه ی سالبه المحمول گفته شود » ایجابی شمرده می شود « ما آن را جزء قضایای سلبی به حساب نمی آوریم ».

اذ ربط سلب لیس سلب الربط حد ای مفهومها

مراد از « حد » یعنی « حدها » است و مراد از « حدها »، « مفهومها » است لفظ « مفهومها » مبتدی است و عبارت « ربط سلب » خبر است.

ترجمه: زیرا مفهوم این قضیه، ربط دادن سلب به موضوع است نه سلب کردن سلب « ربط دادن سلب به موضوع، قضیه را موجبه می کند اما سلب ربط، قضیه را سالبه می کند و در قضیه ی سالبه المحمول، سلب ربط اتفاق نیفتاده تا قضیه، سالبه بشود بلکه ربط دادن سلب ـ یعنی محمول سلبی ـ به موضوع اتفاق افتاده پس قضیه، قضیه ی ایجابی می شود.

علت اینکه لفظ « حد » به معنای « مفهوم » گرفته شد این است که وقتی شیئی را می شنوید ذاتیات آن در ذهن شما می آید پس مفهوم « یعنی آنچه که در ذهن می آید » همان ذاتیات و حد است مگر اینکه با حدِ آن آشنایی نداشته باشید و یک چیزی از آن به ذهن بیاورید. پس مراد از « مفهوم شیء » همان « حدش » است.

و هذه قسم آخر من القضیه

« هذه »: مراد سالبة المحمول است.

ترجمه: قضیه سالبه المحمول است « که تا الان اسمش برده نشده بود » قسمی دیگر از قضایا است « که نه سالبه ی محصله است نه موجبه ی محصله است نه موجبه ی معدوله است نه سالبه ی معدوله است بلکه شیء دیگری غیر از اینهاست ».

فکان الایجاب سواء کان موجبة محصله او موجبة معدوله او موجبة سالبة المحمول اخص

در فصل قبل مطلبی بیان شده بود که در اینجا دوباره تذکر داده می شود. آن مطلب این است که ایجاب، اخص از سلب است چون ایجاب در مواردِ خاصی واقع می شود و سلب، هم در آن موارد واقع می شود هم در موارد دیگر واقع می شود. پس مصادیق ایجاب به یک صورت است ولی سلب دو نوع مصداق دارد لذا عام می شود. ایجاب در جایی هست که موضوع موجود باشد لذا در قضیه موجبه، موضوع حتما موجود است ولی در قضیه سالبه ممکن است که موضوع، موجود باشد و ممکن است که موضوع، منتفی باشد.

ترجمه: موجبه، اخص از سالبه است و سالبه هم اعم است.

مصنف در مورد « ایجاب » بیان می کند که چه موجبه ی معدوله باشد چه موجبه ی محصله باشد چه سالبه المحمول باشد. یعنی چه حرف سلب، وجود نداشته باشد « که موجبه ی محصله شود » چه حرف سلب وجود دارد ولی با محمول ترکیب شده و چه حرف سلب وجود دارد و با محمول ترکیب نشده در هر سه حال این قضیه، موجبه است و باید موضوعش موجود باشد.

اذ لزم وجود موضوع له کما مر

ایجاب در هر کدام از سه قسمِ موجبه، اخص است زیرا وجود موضوع برای ایجاب، واجب است « یعنی باید موضوع وجود داشته باشد تا بتوان قضیه موجبه تشکیل داد » ولی سالبه، عام « یعنی اعم از موجبه » است زیرا سالبه با اینکه موضوع، منتفی است صدق می کند.

سوال: چرا مصنف این مطلب را در اینجا بیان کرد؟ و چرا مصنف با فاء تفریع آورد مگر چه ربطی به قبل دارد؟ به نظر می رسد که مصنف بعد از اینکه یک مطلبی را بیان کرده بی مناسبت وارد یک بحث دیگر شده که قبلا آن را بیان کرده لذا تکرار می شود.

جواب: در آنجا هیچ نظری به اقسام قضیه موجبه نداشت بلکه حکمی برای مطلق موجبات گفته شد اما در اینجا بعد از اینکه همه موجبه ها ذکر شد جا دارد که دوباره تکرار کند که در همه ی موجبه ها وجود موضوع شرط است فکر نکن که در یک موجبه ی خاصی شرط است بلکه در تمام موجبه ها شرط است حتی جایی که محمول، موجبه نباشد. چون ممکن است کسی فکر کند در جایی که محمول، موجبه است و برای موضوع ثابت می شود احتیاج به ثبوت موضوع است ولی جایی که محمول، معدول یا سالبه است نباید احتیاج داشت یعنی فکر کند که حکم، حکم سالبه است و موجبه را ملحق به سالبه کند. اما چرا فاء ربط آمده است؟ در عبارت توجه کنید که فرمود « اذ ربط سلب » این عبارت، مطلبی است که وقتی گفته می شود جا دارد که « فکان الایجاب » بر آن متفرع شود چون در سالبه المحمول، ربط سلب هست و چون ربط سلب هست باید آن مربوطٌ الیه موجود باشد و الا ربط صدق نمی کند. یعنی به محض اینکه گفته شود در سالبه المحمول ربط سلب هست نشان داد که مربوطٌ الیه داریم و این سلب را به آن مربوطٌ الیه ربط می دهد. مراد از مربوطٌ الیه همان موضوع است.

ترجمه: چون در سالبه المحمول، ربط سلب را داریم پس قضیه، ایجابی می شود و لازم می باشد که موضوع، موجود دیده شود تا بتوان ربط را نسبت به آن انجام داد.

نکته: در قضایای موجبه موضوع باید موجود باشد یا خارجا یا فرضا. پس هر قضیه ی موجبه ای « چه ایجاب کنید محمول موجبه را برای موضوع یا محمول سالبه را برای موضوع یا محمول عدولی را برای موضوع، و چه برای موضوع عدولی ثابت کنید » وقتی چیزی با چیزی ربط پیدا می کند باید موضوع موجود باشد پس در تمام موکبات باید موضوع موجود باشد و در تمام سوالب ممکن است موضوع موجود باشد ممکن است نباشد و منتفی گردد.

نکته: در کتاب شرح اشارات در جایی که بعد از بحث از معدوله، اثبات می کند که وجود موضوع در موجبات لازم است پس در معدوله هم لازم است. در آنجا توضیح مبهمی داده است که مراد از اینکه موضوع در موجبه باید موجود باشد و در سالبه می تواند موجود شود و می تواند منتفی باشد.


[1] شرح منظومه، حاج ملا هادی سبزواری، ج1، ص250، سطر5، نشر ناب.