درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

95/02/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1ـ بيان فرق قضيه محصوره و قضيه طبيعيه به اينكه در قضيه طبيعيه حكم بر روي طبيعت مي رود اما در قضيه محصوره نظر به افراد طبيعت مي شود/ بيان احكام موضوع 2ـ بيان اقسام قضيه حمليه به لحاظ محمول/ قضایا/ منطق/ شرح منظومه.

و غص لموضوع فی الحقیقیات[1]

بيان شد كه در اين فصل سه مطلب داريم:

مطلب اول و دوم گفته شد و وارد مطلب سوم شديم.

مطلب سوم: هم در قضيه طبيعيه، موضوع طبيعت است هم در قضيه محصوره، موضوع طبيعت است ولي با اين تفاوت كه در قضيه طبيعيه، خود طبيعت موضوع است بدون اشاره به افراد و در قضيه محصوره، طبيعتِ مشير به افراد، موضوع است. اگر از « اشاره به افراد » بگذريم طبيعيه و محصوره در اينكه موضوعشان طبيعت است شركت دارند.

در ادامه اين بحث مطرح شد كه طبیعت بودنِ موضوعِ قضيه طبيعيه روشن است زيرا در قضيه طبيعيه موضوعش بايد طبيعت باشد اما چرا موضوع در قضيه محصوره، طبيعت قرار داده مي شود؟

به اينصورت دليل آورده شد كه نظر در قضيه محصوره به افراد است. پس بايد افراد، موضوع قرار داده شود ولي افراد، بي نهايت هستند و نمي توان افراد را موضوع قرار داد لذا عنواني كه جامع اين افراد است بدست آورده مي شود و موضوع قرار داده مي شود و مشير به افراد مي گردد. در اين استدلال، يك اشكالي به نظر مي رسد كه بايد مطرح شود و جواب داده شود.

اشكال: در اينجا براي مطلقِ محصورات دليل آورده مي شود كه موضوع، طبيعت است چه محصوره، خارجيه باشد و چه حقيقيه و چه ذهنيه باشد. ولي وقتي استدلال آورده می شود بيان مي گردد كه در قضيه حقيقيه، افراد نامتناهي اند و نمي توان آن را در قضيه ذكر كرد لذا عنوان مشير كه همان طبيعت است آورده می شود. يعني ادعاي شما عام است و چون در تمام محصورات ادعا مي كنيد كه طبيعت بايد موضوع باشد ولي در استدلال فقط قضيه حقيقيه مطرح مي شود چطور با اين دليلِ اخص از مدعا، مدعا را اثبات مي كنيد؟

جواب: در اينجا اينچنين گفته مي شود كه در قضيه محصوره احتياج به اين است كه طبيعت ذكر شود زيرا اگر طبيعت ذكر نشود بايد در همه جا افراد آورده شود در حالي كه در همه جا نمي توان افراد را موضوع قرار داد پس بايد طبيعت، موضوع قرار داده شود نه اينكه افراد، موضوع قرار داده شود.

در اينجا سائل سوال مي كند كه چه اشكال دارد گفته شود در قضايايي كه خارجي و ذهني اند افراد، موضوع قرار داده شود چون در اينجا مي توان افراد را آورد و در قضايايي كه محصوره و حقيقيه هستند چون مي توان طبيعت را موضوع قرار داد لذا طبيعت، موضوع قرار داده مي شود. در جواب از اين اشكال گفته مي شود كه قانون منطقي كلي است و نمي توان در يك جا افراد و در جاي ديگر طبيعت قرار داد اگر بخواهيد افراد قرار دهيد بايد در همه جا افراد قرار داد و اگر بخواهيد طبيعت قرار دهيد بايد در همه جا طبيعت قرار داد و چون در يك جا ناچار هستيد طبيعت قرار دهيد بايد در بقيه جاها هم طبيعت قرار داد. پس اشكال بر كلام مرحوم سبزواري وارد نيست.

به قضيه «كل من في العسكر» توجه كنيد كه يك عنوان مشير است و مي توان اسم آن را طبيعت گذاشت. لفظ « كل » نشان مي دهد كه در اينجا نظر به افراد است ولي موضوع، « من في العسكر » است كه طبيعت مي باشد. لفظ « كل » موضوع نيست بلكه سور است اما « من في العسكر » قضيه خارجيه است و طبيعت هم هست ولي طبيعتي مثل طبيعت انسان نيست بالاخره يك امر كلي است و بمنزله ي طبيعت است كه مشير به افراد است. مثل اينكه گفته شود « كل انسان كذا » ولي «‌انسان » يك طبيعت وسيعتر است و « من في العسكر » كمي اضيق است.

مرحوم سبزواري مي خواهد مطلب را دوباره بگويد ابتدا بيان كرد كه طبيعت، موضوع قرار داده مي شود زيرا نمي توان افراد را ذكر كرد. الان اينگونه مي گويد: چون افراد قابل نيستند كه با قواي ادراكيِ جزئي ما درك بشوند پس بايد به سراغ عنوان و مرآتي برويم كه اين عنوان و مرآت، آن افراد را نشان بدهند و آن عنوان و مرآت، موضوع قرار داده شود.

توجه كنيد در جايي كه افراد، بي نهايتند قوه ي مدركه ي كليات كه عبارت از عقل مي باشد مي تواند همه را تحت عنوان، ادراك كند ولي قواي ادراكي جزئي ما مانند تخيل يا مانند احساس، بايد تك تك افراد را احساس و تخيل كنند. افراد بي نهايت محاطِ قواي ادراكي جزئي ما نمي شوند اما محاطِ قوه ي عقلي مي شوند يعني عقل مي تواند بر همه ي آنها احاطه پيدا كند و به صورت اجمالي آنها را تعقل كند ولي تعقل اجمالي به معناي اين است كه تحت يك عنواني برود مثلا همه افراد را به عنوان اينكه مثلا انسان هستند يا در لشگر هستند ملاحظه شود. اما قواي ادراكي جزئي نمي توانند جزئياتِ نامتناهي را ادراك كنند. پس نمي تواند احاطه پيدا كند و تا وقتي هم احاطه پيدا نكرده نمي تواند موضوع تشكيل بدهد بايد بر موضوع و محمول احاطه پيدا كند تا بتواند قضيه تشكيل بدهد. مي دانيد كه قضيه، تصديق است و تصديق احتياج به تصور دارد به اينكه موضوع و محمول بايد تصور شود تا قضيه، تشكيل شود. اين قوه ي جزئي چگونه مي تواند موضوعي كه مركب از بي نهايت افراد است را تخيل يا احساس كند؟ چون نمي تواند ادراك كند لذا بايد به سراغ مرآت برود. وقتي به سراغ مرآت رفت حس تعطيل مي شود و حس نمي تواند ادراك كند. عقل است كه مرآت و كلي را ادراك مي كند و آن را ناظر به افراد قرار مي دهد.

پس حرف مرحوم سبزواري اين است كه بايد در قضيه محصوره، مرآت و عنوان آورده شود. وقتي مرآت و عنوان آورده شد چگونه به آن نظر مي شود؟

به دو صورت مي توان نظر كرد يكبار خود مرآت ملاحظه شود يعني مرآت، مرئي شود. اما يكبار، مرآت، مرآت است ولي افراد آن، مرئي مي شود.

در حالت اول كه خود مرآت ديده مي شود و افراد، نشان داده نمي شود به مرآت، « ما فيه يُنظَر » گفته مي شود يعني چيزي كه در آن نظر مي شود به عبارت ديگر خودش متعلقِ نظر و رويت ما قرار مي گيرد. در فرض دوم كه مرآت، حاكي و مشير به افراد گرفته مي شود به مرآت، « ما به يُنظَر » گفته مي شود يعني مرات، چيزي نيست كه در آن نظر شود بلكه به توسط آن، به چيز ديگر نظر مي شود در اينجا به توسط طبيعت به چيز ديگر كه افراد است نظر مي شود.

مصنف مي فرمايد در قضاياي طبيعيه، طبيعتي كه موضوع قرار داده مي شود، « ما فيه ينظر » است و در قضاياي محصوره، طبیعتی که موضوع قرار داده مي شود « ما به ينظر » است. به عبارت ديگر در قضاياي طبيعيه به خود طبيعتي كه موضوع قرار داده شده، توجه مي شود و آن را اشاره به چيزي قرار نمي دهند اما در قضاياي محصوره به خود طبيعت نظر نمي شود بلكه طبيعت وسيله ي نظر به افراد قرار داده مي شود و به افراد نظر مي شود.

توضيح عبارت

و غُص لموضوع الحقيقيات و كثرتها الغير المتناهيه النفس الامريه

« غص » از ماده «‌غوص » است كه مرحوم سبزواري بعضي از فصل ها را معنون به آن مي كند. مراد از « غوص »، غواصي و فرورفتن در دريا است و در اينجا به معناي فرو رفتن در مطلب است.

در موضوعِ قضاياي حقيقيه كه افرادِ بي نهايت و كثرتِ بي نهايت هستند غوص كن و فرو برو تا جامعي را بدست بياوري « يعني خود كثرات را انتخاب نكن بلكه در كثرات برو و يك طبيعتي بدست بياور كه ما به الاشتراك آنها است و آن را عنوان قرار بده اين كار احتياج به غوص دارد يعني نمي توان خصوصيتي از يك فرد ملاحظه شود و به همان اكتفا گردد شايد آن خصوصيت براي اين فرد باشد. در اينجا جامع بايد بدست بيايد لذا بايد غواصی در اين افراد شود و به طور عميق وارد شد تا آن جامع بدست آيد و موضوع قرار داده شود.

اگر لام به معناي في باشد معناي عبارت اينگونه مي شود: فرو برو در موضوع حقيقيات مي توان لام به معناي خودش باشد و به اينصورت معنا كرد: به خاطر بدست آوردن موضوع حقيقيات، در افراد فرو برو. اگر به معناي « في » گرفته شود عبارت بعدي راحت تر معنا مي شود و گفته مي شود: در موضوع حقيقيات غواصي كن يعني در كثرت غير متناهيه ي افراد حقيقي غواصي كن اما كثرت غير متناهيه اي كه نفس الامري است « چون قبلا گفته شد كه موضوع در قضاياي حقيقيه، كثير است اما كثير خارجيه ي فقط يا كثير ذهنيه ي فقط نيست بلكه كثير نفس الامري است كه اعم از ذهني و خارجي است و به قول مصنف اعم از محققه و مقدره است »

الشامله للافراد الخارجيه و الذهنيه

« الشامله » صفت براي « كثرت نفس الامري » است يعني كثرت نفس الامري شامل افراد خارجيه و ذهنيه هر دو مي شود.

الغير المحاطة للقوي الجزئيه

اين عبارت، صفت براي كثرت نفس الامريه است ولي مشعر به عليت است يعني گفته مي شود كه چرا بايد در اين كثرات غواصي كرد؟ چون اين كثرات، محاطِ قوه ي جزئيه قرار نمي گيرند تا معلوم شوند و بتوانند موضوع واقع شوند. بايد غواصي كرد تا عنواني كه محاط عقل است بدست آيد و موضوع قرار داده شود.

ترجمه: كثرتي كه محاط قواي جزئيه « مثل تخيل و احساس » واقع نمي شود « يعني قوه ي جزئيه ي ما نمي تواند آنها را احاطه كند و تصور كند و موضوع قرار بدهد بايد از عقل كه قوه ي كلي است استفاده شود تا اينكه كثرات را تحت يك عنوان ببرد و آن عنوان موضوع قرار داده شود و اين جستجو كردن از طريق غواصي درست مي شود لذا مرحوم سبزواري فرمود غواصي كن تا براي موضوع قضاياي حقيقيه بتواني يك موضوع كلي بدست بياوري ».

فانظر بعين العقل في المحصوره الي العنوان

« بعين العقل » و « في المحصوره » هر دو متعلق به « فانظر » است.

با قواي حسي و ادراكي نمي توان تمام افراد را ملاحظه كرد و تحت كلي برد. پس بايد نظر به توسط قواي ادراكي جزئي نباشد بلكه بايد با چشم عقل نظر كرد چون عقل مي تواند كلي را ببيند و افراد را تحت عنوان كلي ببرد اما در كدام يك از قضاياي گذشته با چشم عقل نظر كنيم؟ مي فرمايد « في المحصوره » يعني در قضاياي خارجيه لازم نيست كه با چشم عقل نظر كرد اما در قضاياي محصوره لازم است.

« الي العنوان »: مي تواند متعلق به « فانظر » باشد و مي تواند متعلق به « غص » باشد در هر صورت متنازعٌ فيه مي شود. معناي عبارت اينگونه مي شود: براي بدست آوردن موضوع حقيقيات، به سمت عنوان فرو برو و با چشم عقل عنوان را ملاحظه كن و موضوع قرار بده.

و هو الطبيعه الكليه العقليه

مراد از عنوان، طبيعت كلي عقل است كه جامع افراد مي باشد و افراد را شامل مي شود.

توجه كنيد چون اين طبيعت، كلي است و جاي كلي در عقل است لذا تعبير به « الطبيعه الكليه العقليه » كرد.

و المرآة اي اجعلها مرآه اللحاظ لا المرئيه بالذات

« المراة » عطف به « العنوان » است يعني « انظر الي العنوان و المرآة ».

مرحوم سبزواري مي فرمايد نظر به مرآت كن يعني آن عنوان، مرآت و آينه قرار داده مي شود تا به توسط آن، افراد ديده شود نه اينكه خود اين عنوانِ كلي، مرئيِ بالذات گرفته شود چنانچه در قضيه طبيعيه اين كار مي شود. در قضيه محصوره اين كار واقع نمي شود يعني خود عنوا،ن مرئي نيست بلكه مشير به افراد است و اين افراد، مرئي مي شوند.

« المرئية بالذات»: يعني آنچه كه خودش ديده مي شود مثلا وقتي آينه را مي بينيد توجه به خود آينه مي كنيد كه آينه ي خوبي است يا نه، به عكس داخل آن توجه نمي كنيد در اينجا خود آينه مرئي مي شود نه عكس هاي كه داخل آن است. پس مراد از مرئي بالذات يعني آنچه خودش مرئي است كه به آن « ما فيه يُنظَر » گفته می شود.

و ما به ينظر الي المعنون

عبارت « و ما به ينظر » عطف به « مرآة اللحاظ » است يعني اينگونه گفته مي شود « اجعلها مرآة اللحاظ و اجعلها ما به ينظر الي المعنون » يعني مرآت را قرار بده آنچه كه به وسيله آن نظر به معنون مي شود يعني عنوان را مرآتِ معنوي قرار بده.

لا ما فيه ينظر كما في القضيه الطبيعيه

نه اينكه در قضاياي محوره مرآت را « ما فيه ينظر » قرار دهيد چنانچه در قضيه طبيعيه اين كار مي شود يعني مرآت كه همان طبيعت است « ما فيه ينظر » قرار داده مي شود.

و اعرف احكام الجزئيات الغير المتناهيه من حيث ذاتها المشتركه بالعقل المجرد البسيط المبسوط

« بالعقل » متعلق به « اعرف » است.

بعد از اينكه به وسيله طبيعت به افراد نظر شد چه وضعي پيش مي آيد؟ افراد با هم يك امر مشترك و يك امر ممتاز دارند. امر مشترك مثل اين است كه گفته شود همه اين افراد، انسان هستند. امر ممتاز مثل اين است كه گفته شود يكي سفيد و يكي سياه و يكي چاق است در اينجا حكم به افراد مي شود هم به جزئياتشان و هم به مشتركشان يعني هم احكام جزئي بر آن موضوعات حمل مي شود مثل سفيد بودن، هم احكام كلي بر آن موضوعات حمل مي شود مثل انسان بودن. پس وقتي به افراد نظر مي شود گاهي با حيث اشتراك به آنها نظر مي شود و از آنها يك عنوان مشترك گرفته مي شود گاهی با حيث مختصات به آنها نظر مي شود و از آنها يك عنوان مشترك گرفته نمي شود مصنف مي فرمايد به حيث ذاتي كه مشتركند نگاه كن تا از آنها عنوان مشترك بگيري.

ترجمه: بشناس احكام جزئيات غير متناهيه « مثل افراد انسان كه جزئيات غير متناهي اند » را كه به لحاظ ذات مشتركند « نه احكام مختصه را چون احكام مختصه را مي توان با حس نظر كرد » به وسيله عقلي كه مجرد و بسيط و مبسوط است « البسيط يعني اجرا ندارد و المبسوط يعني عقلي كه پهن است و مي تواند روي تمام جزئيات پهن شود و از تمام جزئيات، كلي واحدي را براي موضوع قرار دادن اخذ كند ».

صفحه 249 سطر 15 قوله « اقسام »

تا اينجا بحث در اقسام حمليه به لحاظ موضوع بود از اينجا مي خواهد در تقسيم قضيه حمليه به حسب محمول بحث كند. محمول، خيلي زياد است چون هر خصوصيتي و حكمي كه براي افراد هست را مي توان محمول قرار داد. يك فرد ممكن است هزاران حكم و بلكه بيشتر داشته باشد آيا معناي تقسيم حمليه به حسب محمول اين است كه يكبار اين حكم، محمول قرار داده مي شود و بعداً حكم ديگر محمول قرار داده مي شود؟ مي فرمايد اين، تقسيم حمليه نيست. تقسيم حمليه به اينصورت بيان مي شود كه محمولِ قضيه يا مركب با حرف نفي مي شود يا مركب نمي شود. گاهي گفته مي شود « زيد بصير » كه لفظ « بصير » محمول است وقتي مركب با حرف نفي شود تبديل به « غير بصير » مي شود و گفته مي شود « زيد غیر بصير » اين قضيه را معدوله مي گويند. گاهي قيدي براي محمول آورده نمي شود يعني سلبي با محمول مركب نمي شود بلكه همانطور كه محمول، ايجابي بوده به همان صورت باقي مي ماند و گفته مي شود « زيد بصير ».

بيان تقسيم اول قضيه به لحاظ محمول:

1ـ قضيه معدوله: قضيه اي كه موضوعش سلبي است مثل « زيد غير بصير ».

2ـ قضيه محصله: قضيه اي كه موضوعش ايجابي است مثل « زيد بصير ».

گاهي نفي، جز موضوع قرار داده مي شود ولي اين، تقسيم به حسب محمول نيست. گاهي نفي، جزء موضوع و محمول هر دو قرار داده مي شود اين هم تقسيم به حسب محمول نيست. تقسيم به حسب محمول آن است كه فقط معدوله المحمول درست مي كند يعني حرف نفي جزء محمول مي شود اما جايي كه به حسب موضوع يا به حسب موضوع و محمول هر دو تركيب شود معدوله الموضوع يا معدوله الطرفين خواهد بود كه مورد بحث نيست چون در اينجا بيان اقسام به حسب محمول است.

توضيح عبارت

اقسام الحمليه بحسب المحمول

از اينجا اقسام حمليه به حسب محمول است.

و قسمة بحسب المحمول هذه ثالث التقسيمات الاربعه للحمليه

سومين تقسيماتي كه براي حمليه است از اينجا شروع مي شود چون تقسيم حمليه به چهار تقسيم بود يكي به لحاظ موضوع و يكي به لحاظ رابطه بود كه گذشت يكي به لحاظ محمول است كه الان وارد آن مي شود و يكي به لحاظ جهت است كه بعداً مطرح مي شود.

و هي من جهه التحصيل و العدول

اين قسمت به حيث و لحاظ تحصيل و عدول است يعني يكبار محمول، محصَّل و بدون حرف سلب لحاظ مي شود يكبار محمول به همراه سلب لحاظ مي شود.

فالسلب في القضيه ان جزءاً بدا للجزء له اي لجزء من القضيه ـ و تذكير الضمير لتاويل القضيه بالعقد ـ فهي معدوله

« فالسلب » مبتدي است و « ان جزءاً ... معدوله » خبر است.

مراد از « السلب »، حرف سلب مثل « لا » و « غير » است.

ترجمه: حرف سلب در قضيه اگر به عنوان جزء، آشكار براي جزء قضيه « مراد از جزء قضيه در اينجا محمول است نه موضوع » به حساب آيد به آن معدوله مي گويند.

نكته: مراد از محمول، چيزي است كه مركب از محمول و سلب است مثل « غير بصير‌ » كه اين « غير بصير » جزئي از قضيه است و سلب كه لفظ « غير » مي باشد جزئي از اين مركب مي باشد يعني جزئي از اين جزء قضيه است.

« اي لجزء من القضيه »: اين عبارت، توضيح « للجزء له » است.

« و تذكیر الضمير لتاويل القضيه بالعقد »: ضمير « له » را مصنف به « القضيه » برگرداند در حالي كه مذكر است لذا مي فرمايد اينكه ضمير مذكر آمده به خاطر اين است كه قضيه را تاويل و رجوع به عقد دادم و به جاي قضيه، عقد را در نظر گرفتم.

لان اداة السلب موضوعه لسلب النسبه فاذا استعملت لا في هذا المعني كانت معدوله

چرا به اين قضيه، معدوله گفته مي شود؟ به خاطر اينكه در جزء اين قضيه، عدولي راه پيدا كرده. قضيه را كه ملاحظه كنيد داراي دو جزء است كه يك جزئش محمول و يك جزئش موضوع است. الان سلب، جزء محمول قرار داده شده است در اين سلب، عدول راه داده شده. قضيه به اعتبار عدولي كه در اين سلب، اتفاق افتاده را قضيه ي معدوله مي گويند. اما چرا در سلب، عدول حاصل شده است؟ سلب وضع شده براي اينكه رابطه بين موضوع و محمول را قطع كند اما در اينجا ما آن را از معناي اصلي عدول داديم و جزء قضيه قرارش داديم مثلا در « زيد ليس ببصير » لفظ « ليس » رابطه ي « بصير » را با « زيد » قطع مي كند ولي ما اين سلب را در مورد بحث به اينصورت بكار نگرفتيم بلكه از معناي اصلي و غرض اصلي عدولش داديم و جزء محمول و يا جزء قضيه قرار داده شده است پس از معناي اصلي عدول كرده. چون اين جزء، عدول كرد لذا كلِ قضيه به لحاظ اين جزئش معدوله گفته شد. و اين اشكال ندارد كه كل را به همان نامي بناميد كه جزء ناميده مي شود.

ترجمه: « چرا اين قضيه، معدوله گفته مي شود؟ چون ادات سلب براي سلبِ نسبت و رابطه وضع شده پس اگر اين ادات سلب استعمال شود اما نه در اين معنا « ي بريدن نسبت بلكه جزء محمول قرار مي گيرد تا نسبت را قطع نكند » در اينصورت خود اين ادات سلب، معدول مي شود « ولي به مناسبت اين ادات سلب، آن قضيه هم كه مشتمل بر اين معدوله است معدوله گفته شد ».

فتسمية القضيه بها تسمية الكل باسم الجزء

ناميدن قضيه به معدوله، تسميه كل به اسم جزء است « يعني كل كه قضيه است به اسم جزئي كه همين حرف سلب است ناميده مي شود »

فان جعل جزءاً للموضوع فهي معدوله الموضوع

تا اينجا قضيه معدوله، توضيح داده شد و سبب معدوله ناميدنش هم گفته شد اما اينجا سوال مي كند كه آيا معدوله همين يك قسم است كه حرف سلب، جزء محمولش واقع شود يا اقسام ديگري دارد؟ جواب مي دهند كه اقسام ديگري هم دارد چون اگر حرف سلب جزء محمول شود اين قضيه، معدوله المحمول مي شود و اگر حرف سلب جزء موضوع شود اين قضيه، معدوله الموضوع مي شود و اگر حرف سلب جزء هر دو شود اين قضيه، معدوله الطرفين مي شود. اينچنين نيست كه همه قضاياي معدوله، معدوله المحمول باشد بلكه معدوله الموضوع و معدوله المحمول هم هست ولي معدوله المحمول رايج تر از دو مورد ديگر است به طوري كه گاهي از اوقات قيد « محمول » آورده نمي شود و گفته می شود « معدوله » كه منصرف به « معدوله المحمول » مي شود و اگر بخواهيد « معدوله الموضوع» يا « معدوله الطرفين » را اراده كنيد بايد قيد « موضوع » و « طرفين » آورده شود.

ترجمه: اگر اين سلب، جزء موضوع قرار داده شود پس قضيه، معدوله الموضوع مي شود « مثلا گفته شود غير البصير يدخل الجنه بغير حساب كه در اينجا خود غير البصير موضوع است نه بصير. يعني بصير با حرف سلب مركب شده است. اين مثال، روايت امام عليه السلام به ابابصير است كه حضرت عليه السلام دست مبارك را به چشم ابابصير كشيدند و بينا شد و همه جا را ديد خوشش آمد. حضرت عليه السلام فرمودند مي خواهي به همين صورت بماني و مانند بقيه افراد در آخرت محاسبه بشوي يا مي خواهي به حالت قبلي برگردي و بدون محاسبه وارد بهشت بشوي؟ گفت مي خواهم به حالت قبلي برگردم ».

او للمحمول فمعدوله المحمول

اين عبارت به اينصورت است « او ان جعل جزءاً للمحمول فمعدوله المحمول» يعني اگر اين سلب جزء محمول قرار گرفت اين قضيه، معدوله المحمول مي شود مثل « زيد غير بصير ». كه گاهي « غير بصير » گفته مي شود اما گاهي لفظي آورده مي شود كه در ظاهر، موجبه است ولي در باطن، سالبه است مثل « زيد عمي ».

او للطرفين فمعدوله الطرفين

اين عبارت به اين صورت است « او ان جعل جزءاً للطرفين فمعدوله الطرفين » يعني حرف سلب جزء براي طرفين قضيه « يعني موضوع و محمول » قرار بگيرد مثل « ليس غير البصير غير سميع ». لفظ « غير » هم جزء موضوع و هم جزء محمول شده است.

و العنایة هنا بمعدوله المحمول

« هنا »: در اين بحثي كه داريم.

در علم منطق، عنايت و توجه منطقي به معدوله المحمول است درباره ي معدوله الموضوع يا معدوله الطرفين بحثي نداريم.

و دونه محصله

در صورتي كه سلب را بياوريد اما جزء محمول قرار ندهيد اين قضيه را محصله مي گويند. ادامه بحث در جلسه بعد بيان مي شود.

 


[1] شرح منظومه، حاج ملا هادی سبزواری، ج1، ص249، سطر9، نشر ناب.