درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

95/01/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تقسیم قضیه به لحاظ موضوع به ذهنيه و خارجيه و حقيقيه/ بیان احکام موضوع/ قضایا/ منطق/ شرح منظومه.

و الحكم في المحصورة ايضاً جري علي الطبيعيه[1]

بحث در تقسيم قضيه حمليه به خارجيه و ذهنيه و حقيقيه بود. بعد از اينكه اين تقسيم بيان شد سوالاتي مطرح شد كه بعضي از آنها جواب داده شد و بعضي باقي ماندند كه الان جواب داده مي شود.

سوال: اموري مثل « قيامت » كه موجود نشده و بعداً موجود مي شود اگر در قضيه اي موضوع قرار داده شود آن قضيه،‌ چه نوع قضيه اي است؟‌ در اينكه قضيه شخصيه مي باشد حرفي نيست ولي در بين اين سه قسمي كه ذكر شد كدام يك مي باشد؟

جواب: قضيه ذهنيه نیست چون قضيه ذهنيه اين بود كه افراد موضوعش در ذهن باشد و درخارج نتواند باشد. اما اين قضيه ای كه موضوعش قيامت است در خارج واقع مي شود. قضيه حقيقيه هم نيست چون در قضيه حقيقيه گفته مي شود كه بعضي از افرادِ موضوع، محقق باشند و بعضي مقدّر باشند. روشن است كه چنين وضعي براي قيامت وجود ندارد مگر بنابر قولي كه در جلسه قبل اشاره شد و الان به آن اشاره مي شود.

مشاء معتقدند همين عالَمي كه در آن زندگي مي كنيم عناصر و افلاك آن، از ازل آفريده شدند و تا ابد همين عالم برقرار است يعني اين عالم را قديم و ازلی و ابدي مي دانند، ما به قول آنها كاري نداريم. متكلمين مي گويند همين عالم را خداوند ـ تبارك ـ آفريد اينطور نبوده كه در ازل آفريده شده باشد بعد از مدتي كه عمر اين عالم تمام شود جمع مي گردد و قيامتش برپا مي شود و ديگر عالمي نظير اين عالم آفريده نمي شود. خداوند ـ تبارك ـ بعد از جمع كردن اين عالم، موجودات را در عالم آخرت اداره و تدبير مي كند. ديگر دنيايي وجود ندارد تا كسي بر آن تدبير كند. اين، كلام متكلمين است كه به اين حرف كاري نداريم.

اعتقاد مرحوم صدرا بر خلاف هر دو مي باشد و در روايات تاييد شده و مي توان به آن اعتماد كرد بيش از اعتماد به آن دو قول مشاء‌و متكلمين. مرحوم صدرا مي فرمايد خداوند ـ تبارك ـ فيض را از ازل شروع كرد و عالم را آفريد. چون از ازل بود و ازل، اول ندارد پس اولين عالمي نخواهيم داشت. اما اينكه اين مطلب چگونه تصور مي شور تصور سختي است. ولي طبق قوانين بايد گفت كه چون خداوند ـ‌ تبارك ـ ازلي است و اول ندارد فيضش هم ازلی مي باشد و اول ندارد بنابراين عالمي را در ازل آفريد و سپس عالم بعدي را آفريد. هركدام از اين عوالم قيامتشان برپا شد و خداوند ـ تبارك ـ آنها را اداره مي كند. عالم ما هم به همينصورت است يعني عمر اين عالمِ ما به پايان مي رسد و خداوند ـ تبارك ـ قيامت را برپا مي كند و وقتي قيامت تمام شد آخرت شروع مي شود كه ديگر آخر ندارد. همچنين بعد از ما هم خداوند ـ تبارك ـ عالم خلق مي كند. يعني هيچ وقت جهان بدون دنيا نيست نه قبلاً و نه بعداً و نه الان. هيچ وقت هم موجودات دنيایي بدون آخرت نيستند همه ي آنها بالاخره آخرت دارند همين الان بي نهايت آخرت مربوط به دنياهاي قبل كه زائل شدند وجود دارد. دنياها زائل شدند ولي آخرت هاي آنها باقي است. پس خداوند ـ تبارك ـ الان، بي نهايت موجود را در آخرت هاي بي نهايت اداره مي كند. اما اينها در كجا قرار دارند كه ما آنها را نمي بينيم. اين يك بحث ديگري است كه مرحوم صدرا به نحوي توضيح مي دهد. علم امروز طور ديگري جواب مي دهد. اين بحث خيلي بحث مهمي است كه نشاندهنده ي قدرت فوق تصور خداوند ـ تبارك ـ است كه انسان دريغ مي كند از اينكه بگويد قدرت، بي نهايت است يعني كلمه ي « بي نهايت » هم حق اين قدرت را ادا نمي كند. بي نهايت عالم آخرت همين الان اداره مي شود و در هر آخرتي چقدر انسان و موجودات ديگر وجود دارد. مرحوم صدرا معتقد است كه همه موجودات « به جز عناصر اين عالم » محشور مي شود حتي حيوانات و حشرات و نباتات محشور مي شوند. در هر جهاني هم بي نهايت حيوانات و بي نهايت نباتات وجود دارد كه هر كدام در آخرت خودشان مي رود و اداره مي شود.

اين مطالب را مرحوم صدرا بيا ن كرده كه روايات هم آن را تاييد مي كند چون شخصي از امام عليه السلام مي پرسد كه قبل از عالَمِ ما چه بود؟ امام عليه السلام مي فرمايد قبل از عالم شما، عالم بود و قبل از آدم شما هم آدم بوده امام عليه السلام مي فرمايد الف الف عالم و الف الف آدم بود يعني ميليون آدم و ميليون عالم بود. توجه كنيد كه لفظ « الف الف » به معناي كثير و غير قابل شمارش است. سپس امام عليه السلام مي فرمايد « انتم آخر تلك العوالم » شما آخر اين عوالم هستيد نه اينكه آخرين عالَم باشيد. بعضي از همين كلام اينگونه برداشت كردند كه ما آخرين عالَم هستيم چون حضرت عليه السلام فرمود « انتم آخر تلك العوالم » اينها به كلمه « تلك » توجه نكردند زيرا امام عليه السلام نفرمود « انتم آخر العوالم »‌بلكه لفظ « تلك » آورند.

آنطور كه مرحوم صدرا فرموده، اين عوالم در طول هم هستند يعني يك عالم قبل از ما بوده و با تمام شدنش ما آمديم. ما هم تمام مي شويم و يك عالم ديگر بعد از ما مي آيد. احتمال دارد كه همين الان در عرض هم، عوالمی در جهان باشند. مثل منظومه شمسي ما داراي خورشيد است و كراتي به دور آن مي چرخند. به قول امروزي ها در هر ستاره اي چنين منظومه شمسي وجود دارد ولي ما فقط آن خورشيد و ستاره را مي بينيم اما توابعي كه به دور آن مي چرخند را نمي بينيم. همانطور كه كساني كه در ستاره هاي بالا زندگي مي كنند خورشيد ما را به صورت يك ستاره مي بينند و زمين و سياراتي كه به دور خورشيد مي گردند را نمي بينند پس بعيد نيست گفته شود هر ستاره اي يك عالمي براي خود است و اين عوالم در عرض هم هستند. در اينصورت ملاحظه مي كنيد كه در يك كهكشان كه خورشيد ما قرار دارد بي نهايت ستاره است. كل منظومه شمسي ما يكي از ستاره هاي كهكشان راه شيري است.

بنده ـ استاد ـ خودم اين مطلب را نديدم ولي كسي مي گفت كه در يكي از ادعيه خوانده كه خطاب به خداوند ـ تبارك ـ‌ اينگونه گفته شده « اي خدايي كه در خورشيد هم موجود زنده داري ». يعني خدايي كه در خورشيد،‌ موجود زنده مي آفريند در ستاره هاي ديگر كه زمين و مشتري و مريخ و امثال ذلك دارند چيزي نيافريند؟‌ شكي نيست كه در آنجاها هم خبرهايي هست و آفرينش در آنجاها هم رفته است.

امروزه ثابت شده « البته در قديم هم بوده » كه بعضي ستاره ها يكدفعه طلوع مي كنند « يعني ستاره اي در فلان جا نبود ولي يكدفعه ديده مي شود » اين ستاره خيلي قبل از اين كه ديده مي شود خلق شده است. فاصله ي آن خيلي زياد بوده تا نور آن به ما رسيده چندين سال طول كشيده و ما آن را مي بينيم گاهي هم برعكس است به اينصورت كه ستاره اي در فلان جا قرار دارد ولي ديگر آن را نمي بيند. به قول امروزي ها مي گويند اين ستاره در سياهچال افتاد. بنده ـ استاد ـ احتمال دادم كه اين ستاره قيامتش برپا شده باشد يعني رفته تا حسابرسي هايي كه به ما وعده اش داده شده در او صورت گيرد. پس در همين زمان ما در عرضِ هم، قيامت هايي اتفاق مي افتد و لازم نيست كه حتما قيامت ها در طول هم باشند. پس خداوند ـ تبارك ـ در حال حسابرسي است يعني هم خداي قيامت است هم خداي آخرت است هم خداي دنيا است. پس قيامت هاي متعددي وجود دارد كه بعضي از آنها گذشتند و بعضي ها الان در حال اتفاق افتادن هستند و بعضي هم در آينده اتفاق مي افتند. پس وقتي لفظ « قيامت » موضوع در يك قضيه قرار بگيرد و گفته شود قيامت 50 هزار سال است آن قضيه، حقيقيه مي شود يعني چه افراد مقدره اش و چه افراد محققه اش اينگونه است.

اما اگر از اين احتمال بگذريد كه قيامت افراد ندارد بايد درباره ي جمله « القيامه كذا » بحث كرد كه چه نوع قضيه اي است؟ آيا خارجيه است يا ذهنيه است يا حقيقيه است؟ ذهنيه و حقيقيه نيست بايد بحث كرد كه خارجيه هست يا نه؟ در قضيه خارجيه گفته شد كه بايد افراد موضوعش،‌ موجود در خارج باشد نه اينكه موجود در خارج بشوند. پس به اين ترتيب بايد گفت قضيه ي « القيامه كذا » قضيه خارجيه نيست. در اينجا اشكال مي شود كه اين تقسيم، اين قضيه را در خودش قرار نداده است پس تقسيم، تقسيم جامعي نيست. در اينجا يكي از اين دو جواب داده مي شود .

جواب اول اين است كه در لفظ « موجوده » يا « محققه » تصرف كنيم. مراد از « موجوده » به معناي اين است كه موجود باشد كاري نداريم كه قبلا موجود است يا بعداً موجود است. علي الخصوص مثل قيامت كه محققه الوجود است و اين بمنزله ي موجود است. در اينصورت چنين قضيه اي، قضيه خارجيه مي شود چون موضوعش، موجود در خارج است اما نه موجودِ ماضي.

جواب ديگر اين است كه طبق تعريفي كه مرحوم سبزواري كرده كه در تمام سه قسم، كله « افراد » را آورده است و گفته « افراد موضوع در خارج اند و افراد موضوع در ذهن اند و افراد موضوع، محقق و مقدرند‌ ». لذا تقسيمي كه سه قسم دارد مربوط به همه ي قضايا نيست بلكه مربوط به قضايايي مي باشد كه موضوعش داراي افراد باشد و قيامت چون افراد ندارد داخل در اين تقسيم نيست و اين تقسيم ناظر به اين قضايا نيست بلكه اين تقسيم براي محصورات است و غير محصوره تقسيم به اين سه قسم نمي شود.

نكته: يكي از قضايايي كه مطرح بود اين بود « انصار امام زمان عليه السلام 313 نفر هستند ». موضوع اين قضيه، شخص نيست بلكه كلي است و قابل صدق بر كثيرين است. لفظ « انصار » را اگر ملاحظه كنيد مي تواند ميليونها نفر باشد. در اين قضيه محمولِ 313 نفر آمده است. البته مراد از 313 اين نيست كه در اطراف حضرت عليه السلام فقط 313 نف باشد بلكه فرماندهان 313 نفر است و الا تعداد لشگر ايشان خيلي است. تمام شيعه آنهايي كه لياقت دارند لشگر مي باشند. خيلي از مسيحي ها و غير مسيحي ها كه شيعه مي شوند لشگر حضرت عليه السلام مي شوند.

اصحاب و انصار امام زمان عليه السلام يك امر كلي است اين، داخل در چه چيزي مي شود؟ ابتدا بايد بررسي كرد كه اين قضيه آيا محصوره است يا مهمله است يا طبيعيه است يا شخصيه است؟ محصوره نياز به صور دارد ولي اين قضيه، صور ندارد لذا محصوره نیست. مهمله در قوه ي جزئیه است ولي اين قضيه در قوه ي جزئيه نيست لذا مهمله هم نيست. طبيعيه آن بود كه طبيعت،‌ موضوع قرار داده مي شود ولي در اينجا طبيعت، موضوع قرار داده نشده است طبيعت خصوصيتي ندارد كه حتما 313 نفر باشد مي تواند 313 نفر باشد و مي تواند كمتر يا بيشتر باشد. آنچه باقي مي ماند فقط شخصيه است ولي ما مجموعه را شخص واحد گرفتيم يعني انصار را بمنزله ي يك شخص گرفتيم و آن مجموع را موضوع قرار داديم و تعدادش را بيان كرديم. مثل اينكه گفته مي شود « اين لشگر مركب از 100 نفر است » موضوع اين قضيه كه لفظ « اين لشگر » مي باشد شخصي است اگر چه 100 نفر است اما يك مجموعه است و شخصِ مجموعه ي واحد، موضوع قرار گرفته است. علي الخصوص كه انصار، باطناً مشخص اند يعني 313 نفرِ مشخص هستند ولو ما نمي دانيم. پس يك مجموعه ي شخصي است و اين قضيه، قضيه شخصي مي شود.

اما آيا مي تواند قضيه خارجيه يا ذهنيه يا حقيقيه باشد؟ مسلماً قضيه ذهنيه نيست امر دائر بين حقيقيه و خارجيه مي شود. اگر گفته شود قضيه ي خارجيه قضيه اي است كه موضوعش، موجود است و كاري به زمان وجود نداشته باشيم اين قضيه، خارجيه خواهد بود يعني قضيه اي است كه تمام افرادش موجودند. فرق نمي كند كه بعضي از آنها موجودند و بعضي از آنها بعداً‌ موجود مي شوند يا همه ي آنها بعداً موجود مي شوند. چون در قضيه ي خارجيه شرط وجود شده بود ولي شرط زمان وجود نشده بود. اما اگر گفته شود قضيه ي خارجيه قضيه اي است كه موضوعش بايد موجود باشد في الحال « يا في المال و في الماضي » اما اگر در مستقبل موجود باشند آن را قضيه خارجيه حساب نمي كنيم. در اينصورت بايد ملاحظه كرد كه قضيه « انصار امام زمان عليه السلام 313 نفر هستند » چه قضیه ای است؟ در اين قضيه همه افراد موضوع موجود شدند. آيا مي توان اين قضيه را ذهنيه گرفت همانطور كه قضيه « كل جبل من ياقوت ممكن » ذهنيه بود؟ ما در قضيه « كل جبل من ياقوت ممكن » بيان كرديم كه اين جبل وجود نگرفته اما می تواند موجود باشد ولي انتظار وجودش را نداريم حتي گفته شد كه محال عادي است. در مورد اصحاب امام زمان عليه السلام نمي توان اينگونه گفت. اگر قضيه خارجيه هم نباشد قهراً حقيقيه خواهد شد.

نكته: به بنده ـ استاد ـ گفتند كه مرحوم مطهري در شرح مبسوطشان در تفسيري كه مرحوم سبزواری از قضيه خارجیه كرده اشكالي كردند. بنده ـ استاد ـ اين كتاب را نداشتم. كتاب را آوردند و من مطالعه كردم بنا شد اشكال ايشان را مطرح كنم و ببينم كه بر مرحوم سبزواري وارد است يا نه؟

بيان اشكال: بعضي اَشكال هندسي در خارج وجود دارند ولي بعضي از اشكال هندسي در خارج وجود ندارند ولي مي توان آنها را فرض كرد. مثلا جسمي داشته باشيد كه دوازده سطح 5 ضلعي آن را احاطه كرده باشد و كره اي هم اين جسم 12 سطحي را احاطه كرده باشد. اين مثال را ابن سينا در جلد اول شرح اشارات در بحث منطق آورده است. چنين جسمي در خارج وجود ندارد و بايد فرض شود. لذا اينگونه گفته مي شود « كل شكل كذا » يعني كل شكلي كه در خارج داريم و كل شكلي كه در خارج نداريم و بعداً هم نخواهيم داشت اما مي توانيم فرض كنيم « يعني مفروض به اين معنا است كه گفته شد نه اينكه مفروض به اين معنا باشد كه وجودش در آينده فرض مي شود بلكه اطمينان داريد در آينده موجود نمي شود ولي فرض وجودش مي شود » اين قضيه را حقيقيه مي گويند. پس در قضيه حقيقيه، افراد محققه يعني افراد موجوده «‌ چه در ماضي و چه در حال و چه در مستقبل » به همراه افراد مقدره و مفروضه لحاظ مي شود. مرحوم سبزواري مراد از افراد مفروضه و مقدره را بيان كرد افرادي هستند كه در آينده مي آيند مرحوم مطهری مي فرمايد آن افرادي كه در آينده مي خواهند بياينند جزءِ افراد محققه هستند. افرادي كه در گذشته و آينده و حال موجود مي شوند محقق الوجود هستند اما مقدره، آن است كه وجود ندارد و در آينده هم وجود نمي گيرد فقط در فرض ما وجود مي گيرد پس قضاياي حقيقيه عبارت مي شوند از قضيه اي كه دو گونه فرد داشته باشد كه يكي، فرد محقق « يعني موجود چه در گذشته و چه در حال و چه در آينده » و يكي فرد مفروض « يعني فقط بايد فرض شود و از وجودش مايوس هستيم » است.

در اينصورت تمام قضايايي كه موضوعشان وجود دارند « چه در ماضي و چه در حال و چه در آينده » قضيه خارجيه مي شود. قضيه « كل مستطيع يجب عليه الحج » را بيان كرديم قضيه ي حقيقيه است ولي به نظر مرحوم شهيد مطهري قضيه خارجيه است چون مراد از « كل مستطيع » يعني مستطيع هاي قبلي و فعلي و آينده.

مرحوم شهيد مطهري قضيه « كل من في العسكر قتل » را قضيه شخصيه مي داند چون مثل اين است كه كل لشگر را يكي يكي بشماريد و بگوييد « زيد و بكر و عمرو ... قتل ». اين تفسيري كه مرحوم شهيد مطهري مي آورد را نسبت به ابن سينا مي دهد و مي فرمايد تقسيم به خارجيه و ذهنيه و حقيقيه از زمان شيخ « يعني ابن سينا » شروع شده و شيخ اين تفسير را كرده است و ايشان كه مبتكر اين تقسيم است حقيقيه را اينگونه معنا كرده نه آنطور كه مرحوم سبزواري معنا كرده است. سپس اشكالي كرده كه اگر مي خواهي پيرو شيخ باشي بايد اينگونه معنا شود. اين معنايي كه شما « يعني مرحوم سبزواري » كرديد صحيح نيست.

جواب: شيخ بر قضيه حقيقيه، ايجاد اصطلاح كرده است. يكبار مرحوم سبزواري مي خواهد بگويد من اصطلاح شيخ را مي گويم در اينصورت به مرحوم سبزواري اشكال مي شود كه شيخ به صورت ديگري بيان كرده است. اما مرحوم سبزواري مي گويد من به مبناي خودم حرف مي زنم و كاري به شيخ ندارم. لذا مرحوم شيخ اينگونه گفته كه تقسيم قضايا به اينصورت است كه بيان شد. لذا مرحوم سبزواري به يك صورت جعل اصطلاح كرده و شيخ به نحو ديگري جعل كرده است. هر دو چون اين اصطلاح را معنا كردند لذا اشكالي به آنها وارد نيست چون گفته شده كه جعل اصطلاح حق همه است ولي همه موظفند كه وقتي جعل اصطلاح كردند اصطلاحشان را تبيين كنند تا خواننده ها خلط نكنند. از طرف ديگر اينكه اصطلاح مرحوم سبزواري مشهورتر از اصطلاح ابن سينا است.

مرحوم شهيد مطهري فرمود قضيه ي « كل من في العسكر قتل » قضيه ي شخصيه است در حالي كه از نظر مرحوم سبزواري، قضيه ي محصوره است چون كل افراد موضوع در خارج موجود است. آيا اين قضيه، واقعا قضيه ي شخصيه است يا محصوره است؟ در اينجا احتمال داده مي شود كه حق با مرحوم سبزواري باشد چون « كل من في العسكر » به معناي « كل واحدٍ واحدٍ واحدٍ من افراد العسكر » و اين، محصوره است نه اينكه مراد از « كل من في العسكر » اين باشد كه گفته شود اين لشكر مركب از 100 نفر است و لفظ « اين لشگر » شخصي است چون به صورت يك مجموعه ديده شده است و لذا شخصي مي شود. اما مرحوم سبزواري اين را به صورت مجموعه نديده، بلكه « كل واحد واحد » ديده است. پس شخصي نيست بلكه افرادي است كه تحت يك كلی رفته است و قضيه محصوره همين است كه افرادي كه تحت يك كلی رفته باشد.

لذا در اين جا مي توان گفت كه مرحوم مطهري به مجموع نظر كرده است و لذا قضيه را شخصيه گرفته است و مرحوم سبزواري به افراد نظر كرده است و لذا قضيه را محصوره قرار داده است.


[1] شرح منظومه، حاج ملا هادی سبزواری، ج1، ص249، سطر4، نشر ناب.