درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

95/01/29

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه تعریف قضیه حقیقیه/ تقسیم قضیه به لحاظ موضوع به ذهنیه و خارجیه و حقیقیه/ بیان احکام موضوع/ قضایا/ منطق/ شرح منظومه.

و فی الحقیقیه نفس الامر جا ظرفا لوجوده موضوعها[1]

بحث در تقسیم قضیه به خارجیه و ذهنیه و حقیقیه بود. دو قسم از این اقسام خوانده شد و به قسم سوم رسیدیم. در اینجا سوالاتی مطرح شد که بعضی از آنها در جلسه قبل بیان شد. بر آن جواب هایی که داده شده باید توضیحاتی ذکر شود. در وقتی که بنده ـ استاد ـ اجتماع مثلین را توضیح می دادم بیان کردم که دو مثل عبارت از دو فردِ یک نوع است و مثال به دو سفیدی زدم که در یک جا جمع بشوند سفیدی کیف است. دو چیز اگر در سفیدی شبیه هم باشند آن را متشابهان می گویند نه متماثلان. ظاهراً فرق بین این دو به خوبی تبیین نشد و ابهام به وجود آورد به اینصورت که گفته شد چگونه دو سفیدی متشابه اند و چگونه دو سفیدی متماثلان اند. اگر متشابهان اند متماثلان نخواهند بود. دو سفیدی آیا اشتراک در کیف دارند تا متشابهان باشند یا اشتراک در نوع دارند تا متماثلان باشند؟ در جواب از این سوال اینگونه می گوییم: به این دو عبارتی که می گوییم توجه کنید و فرق بین آنها را ملاحظه کنید جواب این سوال حل می شود. « دو سفیدی » با « دو شیء سفید » فرق دارد زیرا دو سفیدی، متماثلان اند چون دو فرد از یک نوع اند و دو شیء سفید مثل برف و دندان شیر متماثلان نیستند ولی متشابهان اند ».

نکته: بنده بیان کرده بودم « الانسان نوع » یک قضیه ی ذهنیه است سپس خواستم بیان کنم که تعریف مرحوم سبزواری بر آن منطبق می شود. تعریف مرحوم سبزواری این بود که قضیه ذهنیه، قضیه ای است که موضوعش فقط افراد ذهنی داشته باشد و در این قضیه به نظر می رسد که موضوعش « یعنی انسان » دارای افراد نیست. انسانی که می گوییم مراد، افرادِ انسان نیست که « نوع » بر آن حمل شود بلکه خود انسان مراد است و خود انسان یکی بیشتر نیست. جواب از این اشکال در جلسه قبل بیان شد ولی گویا به خوبی روشن نشد لذا در این جلسه دوباره بیان می کنیم. جواب این است که انسانی را من تصور می کنم انسانی را زید تصور می کند انسانی را هم بکر تصور می کند. در اینجا سه تصور از انسان هست. انسانی در ذهن من هست که کلی می باشد. انسانی هم در ذهن زید است که کلی می باشد و انسانی هم در ذهن بکر است که کلی می باشد. هر سه انسان، کلی است ولی سه تا وجود دارد که یکی در ذهن من وجود دارد و یکی در ذهن زید وجود دارد و یکی در ذهن بکر وجود دارد یعنی سه تا کلی داریم که هر سه موجود شدند ولی در ذهن موجود شدند. انسانِ کلی نوع است لذا این انسان که در ذهن من هست کلی می باشد و آن انسان کلی که در ذهن زید است نوع می باشد و آن انسان کلی که در ذهن بکر است نوع می باشد و مراد از افراد انسان، افراد انسان کلی است. به عبارت دیگر، افرادی که هر یک، انسان کلی اند. این، با افراد انسان فرق می کند زیرا افراد انسان، من و شما هستیم که در خارج موجود می باشیم. این افراد، خارجی اند و ذهنی نمی باشند ولی افرادی که هر کدامشان، کلیِ انسان هستند را افراد ذهنی می گوییم نه افراد انسان را. پس افراد انسان کلی، من و شما هستیم که خارجی می باشند نه ذهنی. ولی افرادی که هر کدامشان انسان کلی اند آن انسان کلی است که در ذهن من است و آن انسان کلی است که در ذهن زید و بکر است که ذهنی می باشند.

نکته: در جلسه قبل بیان شد تصور اجتماع نقیضین و تصور نقیضین هر دو جایز است. مثلاً یکبار تصور وجود و عدم می کنیم یا تصورِ اجتماع وجود و عدم را می کنیم یعنی یکبار صورتی در ذهن ما می آید که وجود و عدم را نشان می دهد یا صورتی در ذهن ما می آید که اجتماع وجود و عدم را نشان می دهد هر دو صحیح است. آنچه که غلط می باشد این است که گفته شود تصورِ من، هم وجود دارد و هم عدم دارد. یا مثلاً فرض کنید من در ذهن خودم نار را آوردم این صورت ناری، هم در ذهن من هست و هم نیست. این، تناقضِ باطل است. اما تصورِ نار و عدم تصور نار اشکال ندارد. تصورِ اجتماع هم اشکال ندارد. سوالی که شد این بود که چرا می گویید تصورِ اجتماع اشکال ندارد؟ چون اجتماع، اشکال دارد پس تصورش هم اشکال دارد. بنده ـ استاد ـ بیان کردم که منظورم این است که تصور، جایز است نه اینکه تصور، مطابق با واقع است. جایز بودن، غیر از « مطابق با واقع بودن » است. وقتی من اجتماع نقیضین را تصور می کنم نمی خواهم بگویم متصوَّرِ من مطابق با واقع است یعنی صادق بودن تصور، مراد نیست بلکه مراد از « جایز بودن » این است که می توانم این تصور را بکنم. مثلاً شریک الباری را می توان تصور کرد اما آیا شریک الباری جایز است و مطابق با واقع می شود؟ جواب آن مسلماً خیر است. لازم نیست متصوَّر مطابق با واقع باشد. وقتی گفته می شود تصور اجتماع نقیضین جایز است مراد از « جایز » صادق بودن نیست یعنی نمی خواهیم بگوییم تصور اجتماع نقیضین صادق است بلکه می خواهم بگوییم این تصور، ممکن است. اینطور نیست که نتوان آن را انجام داد بلکه می توان آن را تصور کرد.

بحث امروز:

تعریف قضیه حقیقیه: قضیه ای است که موضوعش، نفس الامری هست. نفس الامر یعنی ظرف عامی که شامل ظرف خارج و ذهن هر دو می شود. موجودی که در خارج موجود است گفته می شود که در نفس الامر موجود است. موجودی که در ذهن موجود است و حکایت از خارج می کند گفته می شود که در نفس الامر موجود است. موجودی که در ذهن من موجود است و در خارج موجود نیست ولی من آن را اعتبار و تخیل کردم و آن را ساختم گفته می شود که در نفس الامر موجود است. نفس الامر ظرفی است عام، که شامل ذهن و خارج می شود « بعضی گفتند شامل اعتبار هم می شود اما اعتبار همان ذهن است و خیلی با آن فرق نمی کند ». موجوداتی که در خارج و ذهن هستند اگر موضوع قضیه قرار بگیرند این قضیه، حقیقیه می شود. موضوعی که در نفس الامر موجود است « یعنی هم در ذهن و هم در خارج » اگر در قضیه بیاید قضیه را حقیقیه می کند. یکبار گفته می شود « کل من فی العسکر قتل » مراد از این، افراد خارجی است. اما یکبار گفته می شود « کل مستطیع یجب علیه الحج » که هم شامل افراد خارجی می شود که الان موجودند هم شامل افرادی می شود که در ذهن تصور کردم و در آینده موجود خواهد شد ولو به تفصیل تصور نشده باشند. یعنی شارع که می فرماید «کل مستطیع یجب علیه الحج » ناظر به مستطیعِ موجود فعلی نیست بلکه آنهایی را هم که در ذهنش تصور می کند را در این موضوع قرار می دهد پس موضوع، عام می شود. چنین قضیه ای که موضوعش همه در ذهن و هم در خارج است را قضیه حقیقیه می گویند.

قضیه حقیقیه را می توان به صورت دیگر هم تعریف کرد و گفت: قضیه ای است که موضوعش دارای افرادی است که بعضی از این افراد محقق الوجودند یعنی وجودشان حاصل است و بعضی از این افراد مقدّر الوجودند یعنی وجودشان فرض شده و در آینده این فرض واقعیت پیدا می کند و موجود می شود.

توضیح عبارت

و فی الحقیقیه نفس الامر جا ظرفا لوجود موضوعها

ترجمه: در قضیه ی حقیقیه « به جای اینکه خارج آورده شود چنانچه در قضیه خارجیه آورده شده، و به جای اینکه ذهنی آورده شود چنانچه در قضیه ذهنیه آورده شده » نفس الامر می آید به عنوان ظرف برای وجودِ موضوع چنین قضیه ای « یعنی نفس الامر، ظرف برای قضیه حقیقیه قرار داده می شود چنانچه در قضیه خارجیه، خارج ظرف برای وجود موضوع قرار داده شده و در قضیه ذهنیه، ذهن ظرف برای وجود موضوع قرار داده شده اما در قضیه حقیقیه، نفس الامر ظرف برای وجود موضوع قرار داده می شود ».

« ظرفا » تمییزِ نسبت است. « جاء » فعل است و « نفس الامر » که مقدم است مرجع ضمیر « جاء » است. پس در « جاء نفس الامر » نسبت، وجود دارد که این نسبت، مبهم است و با « ظرفا » آن را تبیین می کند.

و هی التی حُکِم فیها علی الافراد النفس الامریه محققه کانت او مقدره

حکم بر موضوعی رفته که افراد هستند و در نفس الامر موجود است.

ترجمه: حکم بر روی افراد نفس الامریه رفته است این افراد الان حقیقتاً موجود باشند یا فرض وجودشان شده باشد ولی الان موجود نباشند.

مثل: « کل جسم مرکب او کل جسم متناه »

مراد از « کل جسم » یعنی کل جسمی که الان موجود است یا جسم هایی که فرض وجودشان می شود و بعداً موجود می شوند. حتی جسم الکل که مرکزش زمین است و محیطش، فلک الافلاک است نیز متناهی است این طبق نظر حکما است که می گویند ابعاد یعنی طول و عرض و عمیق، متناهی اند بنابراین جسمی هم که مرکب از طول و عرض و عمق است متناهی می باشد و جسم نامتناهی نداریم. البته روشن است که این جسم هایی که ما می بینیم متناهی اند و احتیاج به استدلال ندارد. اصل استدلالی برای جسمِ عالَم آورده می شود که آیا کلِ عالم جسم متناهی است یا نه؟ قدیمیها معتقد به تناهی بودند و استدلال می کردند اما امروزی ها معتقد به عدم تناهی اند. چون لازم نیست که همه جای عالَم را جسم پر کرده باشد. همین اندازه که فضای نامتناهی وجود داشته باشد بُعدِ نامتناهی خواهیم داشت ولی فضای نامتناهی آیا به صورت خلأ است یا نه؟ بحث بعدی است و الا بُعد نامتناهی اشکال ندارد اما اینکه بُعد نامتناهی پُر است یا خالی است بحث دیگری است که آیا خلأ محال است یا محال نیست. نوعاً امروزه گفته می شود که پُر است و خلأ کامل نداریم.

الی غیر ذلک من القضایا المستعمله فی العلوم مما لیس الحکم فیها مقصوراً علی الافراد المحققه

ترجمه: آن قضایایی که در علوم استعمال می شوند عبارتند از قضایایی که حکم در آن قضایا، منحصر در افراد محققه نیست « بلکه برای افراد مقدره که بعداً موجود می شوند نیز هست ولی در قضایای خارجیه، حکم منحصر بر افراد محققه است یعنی افرادی که واقعاً موجودند ».

اذ المقصود فی المثالین ان کلَّ ما وُجِد و صدق علیه انه جسم، صدق علیه انه مرکب و انه متناهٍ

عبارت « انه مرکب » محمول در قضیه ی « کل جسم مرکب » بود و عبارت « انه متناه » محمول در قضیه ی « کل جسم متناه » بود.

ترجمه: « حکم منحصر در افراد محقَّقه نیست » زیرا مقصود در دو مثال قبل این است که هر شیئی که یافت شود و وجود بگیرد و صدق کند بر آن شیء که جسم است « چون ممکن است موجودی مورد توجه قرار بگیرد ولی صدق نکند که جسم است این از محل بحث بیرون است » صدق می کند که مرکب است یا متناهی است.

نکته: بنده ـ استاد ـ بیان کردم « هر شیئی که مورد توجه قرار بگیرد » نگفتم « هر شیئی که موجود شود و جسم نباشد » چون چیزی که جسم نیست از ابتدا موجود است نه اینکه بعداً موجود شود مگر اینکه نفس را بگویید که جسم نیست ولی از ابتدا موجود نیست بلکه بعداً موجود می شود. اما چگونه بعداً موجود می شود باید در جای خودش بحث شود. افلاطون می گوید از ازل موجود است. ارسطو می گوید حادث می شود و مرحوم صدرا می گوید نفس، حادث می شود اگرچه منشأش از ازل موجود است.

نکته: بعضی قضایا دیده می شوند که موضوعشان در خارج موجود است و ما کلیِ آنها را ذکر نمی کنیم بلکه خودشان را ذکر می کنیم مثلاً می گوییم « زید و بکر و عمرو کذا » در اینجا زید و بکر و عمرو در خارج موجودند. این قضیه روشن است که خارجیه و شخصیه است. یکبار کلی به جای اشخاص آورده می شود و گفته می شود « انصارِ امام زمان علیه السلام 313 نفر هستند » لفظ « انصار » تقربیاً کلی است و بر همان 313 نفر صدق می کند. می توانیم بگوییم « فلان و فلان و فلان و... انصار امام زمان علیه السلام هستند » یعنی می توانستیم آن افراد را بشماریم و بگوییم اینها انصار امام زمان علیه السلام هستند. این چه نوع قضیه ای است؟ یا مثلاً گفته می شود « این لشگر با لشگری که قبلاً آورده شد بسیار فرق می کند » توجه کنید که اگرچه موضوع، « لشگر » است ولی لفظ « این » که اسم اشاره می باشد در ابتدا آمده است، باید بحث کرد که این قضایا چه نوع قضیه ای هستند؟ مثل این لشگر، قضیه ی شخصیه و خارجیه است اما شخصیه است چون مجموع افراد، تحت عنوان واحد به نام « لشگر » رفته شده و این عنوان هم یک شخص است یعنی یک لشگر است اگرچه تعداد افراد، زیاد هستند. اما خارجیه است چون موضوعش در خارج موجود است.

پس توجه کنید قضیه ای که موضوعش، کل است ولی کلِ مجموعی می باشد شخصیه خواهد بود به شرطی که با لفظ « هذا » آورده شود اما اگر بدون « هذا » آورده شود مثلاً گفته شود « لشگر مرکب از انسانهایی است » این قضیه، طبیعیه می شود.

سوال دیگری مطرح می شود که دنباله ی سوال قبلی است و آن اینکه گفته می شود « در قیامت همه انسانها جمع می شوند » یا گفته می شود « در قیامت نور خورشید، تاریک می شود ولی حرارتش موجود است ». « قیامت »، موجودی است که در آینده می آید و الان نیست آیا این قضیه را می توان گفت حقیقیه است؟ چون موضوعش الان در خارج موجود نشده پس قضیه ی خارجیه نیست. قیامت، امر ذهنی هم نیست که فقط در ذهن باشد بلکه موجودی است در خارج که در آینده می آید. آیا به اعتبار اینکه در آینده می آید و به قول ما مقدره الوجود است می توان گفت قضیه ی حقیقیه است؟ این قضیه، بدون شک شخصیه است چون شخصِ قیامت مراد است مثل اینکه لفظ « دنیا » بکار برده شود شخصیه است با اینکه، در دنیا خیلی چیزها می باشد ولی خود مجموع دنیا یک شخص است. قیامت هم شخصیه می شود در این مطلب، بحثی نیست. آنچه که الان سوال می شود این است که این قضیه ای که شخصیه می باشد از کدام سنخ از سه قضیه ی خارجیه و ذهنیه و حقیقیه است؟ قبلاً اشاره شده بود که شخصیه را نمی توان به سه قسم تقسیم کرد. شخصیه، فقط خارجیه است ولی شخصیه هایی که به عنوان مثال بیان شد عبارت بودند از شخصیه هایی که موضوعشان موجود بود اما « قیامت » که الان موجود نیست ولی بعداً موجود می شود را می توان قضیه ی خارجیه نامید؟ چون خارجیه باید دارای فردِ محقَّق باشد اما « قیامت » الان محقق نشده است. گفته می شود چون مضارعِ محقق الوقوع است لذا بمنزله ی ماضی و بمنزله ی موجود محقَّق است نه موجود مقدّر، لذا می توان از این جهت به آن، قضیه ی خارجیه گفت ولی بنا نشد که اینگونه قضایا که با قرینه موضوعشان محقق الوقوع است را خارجیه گفت بلکه باید خارجی باشد، این را ملحق به چه چیز می کنید؟ آیا تعریف مرحوم سبزواری شامل آن می شود یا نه؟ تعریف حقیقیه شامل آن نمی شود چون در قضیه حقیقیه بیان شد که دارای افرادِ محقَّقه و مقدره باشد ولی قیامت، دارای افراد محقّقه و مقدره نیست بلکه فقط یک فرد مقدَّر « و به عبارت دیگر محقق » دارد. اما آیا این قضیه، قضیه ی خارجیه هست یا نه؟ در قضیه خارجیه موضوعش باید موجود باشد و قیامت موجود نیست بلکه بعداً موجود می شود. این مشکل چگونه حل می شود؟ یک احتمالی در اینجا است که بنده ـ استاد ـ نمی دانم که واقعیت دارد یا نه؟ ولی فکر می کنم که خیلی به واقعیت نزدیک است. آن احتمال اگر آورده شود قضیه، حقیقیه می شود. آن احتمال، این است که ستاره هایی که گاهگاهی دیده می شوند و بعد از مدتی محو می شوند ستاره هایی باشند که موجوداتی در آنها زندگی می کنند مثل ستاره ی خورشیدِ ما که آن هم یک ستاره است. هر ستاره ای که محو می شود معنایش این باشد که قیامتش برپا شده است. دائماً ستاره ای متولد می شود و ستاره ای محو می شود. ستاره ی ما قیامتش مقدرة الوجود است اما ستاره های دیگر قیامتش، محققه الوجود است. پس قیامت، یکی نیست بلکه خیلی است. هر کدام از این ستاره ها به اینصورت است که خورشیدِ آنها خاموش می شود ولی گرمایش باقی است. توجه کنید که مثال منحصر به این مورد نیست که با این احتمال آن را حل کرد. چیزهایی مربوط به آینده است و از قبیل قیامت نیست که بتوان با احتمال گفت که متعدد است و قضیه را حقیقیه کنیم. در اینجا باید چه کار کنیم؟ فرض کنید این احتمال باطل باشد در خود قیامت باید چه جوابی بدهیم؟ ظاهراً باید گفت این قضیه خارجیه است مگر اینکه گفته شود تقسیم به خارجیه و ذهنیه و حقیقیه، تقسیم حاصری نیست بلکه قسم دیگری وجود دارد که در هیچ یک از این سه نیست. اگر بتوان این را ثابت کرد این قضایا داخل در آن قسم می شود و الا اگر ناچار باشیم که در یکی از این سه قسم داخل شوند چاره ای نیست جز اینکه در خارجیه داخل شود پس این قضیه، خارجیه می شود.


[1] شرح منظومه، حاج ملا هادی سبزواری، ج1، ص248، سطر14، نشر ناب.