درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

95/01/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1ـ در قضيه موجبه، موضوعي كه بر آن حكم مي شود بايد موجود باشد و بيان تقسيم آن به موجبه ي معدوله و موجبه محصله 2 ـ تقسيم قضيه به لحاظ موضوع به ذهنيه و خارجيه و حقيقيه/ بيان احكام موضوع/ قضايا/ منطق/ شرخ منظومه.

في بعض احكام الموضوع[1]

نكته مربوط به بحث قبل: آيه اي كه خوانده شد معناي تفسيري آن بيان گردد اما معناي فلسفي و عرفاني اين آيه باقي ماند. بنده ـ استاد ـ فكر كردم كه معناي فلسفي و عرفاني لزومي ندارد لذا بهتر است كه فقط اشاره كنم به اينكه مرحوم سبزواري چه استفاده اي از اين آيه مي خواهد ببرد؟ يعني مي خواهد بفرمايد كه جزئي مانند سراب است كه دردي دوا نمي كند يعني همانطور كه سراب، آدم تشنه را سيراب نمي كند جزئي هم، عالِم را قانع نمي كند. ما بايد به سراغ كلي برويم، جزئي مانند سراب است ولي كلي، دائمِ مجرد است.

اگر به جزئي اعتماد كنيم مثل اين است كه به سراب اعتنا كرديم. وقتي جلو مي رويم مي بينيم آبي نيست جزئي هم وقتي زائل مي شود مي بينيم خبري نيست يعني يك امر ماندگاري نيست همانطور كه سراب يك امر ماندگاري نيست. سراب به وسيله ي جلو رفتن زائل مي شود سراب هم با تغييري كه پيدا مي كند زائل مي شود همانطور كه نمي توان به سراب اطمينان كرد نمي توان به جزئي اطمينان كرد ولي كلي قابل اطمينان است چون دائم و مجرد از ماده است. پس خوب است كه در علوم به كلي اعتماد كرد.

مشاء درباره اين آيه تفسيري ندارد ولي مرحوم صدرا يك تفسير و عرفا هم تفسير ديگري دارند. نخجواني تفسيري مزجي بر قرآن دارد كه تفسير عرفاني است ولي تفسير مرحوم شُبَّر يك تفسير معمولي است نخجواني در اول كتابش حدود 18 صفحه مباحث عرفاني را توضيح داده است كه خيلي واضح و تقريبا كامل است بعداً وارد تفسير شده است.

بحث امروز: در اين فصل، بعض احكام موضوع ذكر مي شود. سه بحث در اين فصل هست:

بحث اول: در قضيه موجبه، موضوعي كه بر آن حكم مي شود بايد موجود باشد اما در سالبه شرط نمي شود كه موضوع، موجود باشد. در سالبه مي توان گفت سالبه صادق است در صورتي كه حكمش منتفي باشد. يعني اگر حكمي براي موضوعي منتفي بود سالبه صادق است مثلا گفته مي شود «زيد كاتب نيست». اگر واقعا كاتب نبود «يعني حكم كه كتابت است منتفي بود» سالبه، صادق است. به اين، سالبه ي منتفي به انتفاء حكم گفته مي شود. گاهي هم موضوعش موجود نيست يعني زيدي نيست كه بخواهد كاتب باشد در اينجا هم سالبه، صادق است و مي توان گفت زيد كاتب نيست. قسم اول سالبه ي منتفي به انتفاء محمول گفته مي شود و قسم دوم سالبه ي منتفي به انتفاء موضوع گفته مي شود و گاهي از اوقات مختصر مي شود و لفظ «منتفي» آورده نمي شود و گفته مي شود «سالبه به انتفاء محمول» و «سالبه به انتفاء موضوع». هر دو قسم سالبه،، صحيح و صادق هستند لذا در سالبه شرط نمي شود كه موضوع، موجود باشد بلكه با انتفاء موضوع هم، سالبه صادق است. اما در موجبه اينگونه نيست در موجبه بايد موضوعش ثابت باشد و در خارج موجود باشد. اگر زيد در خارج وجود ندارد نمي توان گفت «زيد كاتب».

تا اينجا بيان عرفي مطلب بود اما بيان فلسفي منطقي همان است كه خود مرحوم سبزواري به آن اشاره مي كند و مي فرمايد در موجبه شيئي براي شيئي ثابت مي شود. حكمي براي موضوعي ثابت مي شود. «حكم»، «ثابت» است و «موضوع»، «مثبت له» است. آنچه كه حكم براي آن ثابت شده را «موضوع» مي گويند و «مثبت له» اگر موجود نباشد ثابتي در كار نيست.

اثبات حكمي براي موضوعي، فرع بر اين است كه آن مثبت له حاصل باشد تا اين ثابت به آن نسبت داده شود. پس بايد موضوع حاصل باشد تا محمول به آن نسبت داده شود و بر آن حمل شود. بنابراين در قضيه ي موجبه حتما احتياج به وجود موضوع هست.

موجبه بر دو قسم است:

1 ـ موجبه محصّله.

2 ـ موجبه معدوله.

تعريف قضيه موجبه محصله: اگر محمول، موجبه است و حرف سلب جزء آن نيست به آن قضيه، قضيه ي موجبه ي محصله مي گويند مثل «زيد كاتب».

تعريف قضيه موجبه معدوله: اگر در محمول قيد سلب آمده و جزء محمول قرار گرفته، گفته مي شود آن قضيه، قضيه ي موجبه ي معدوله است مثل «زيد لا بصير» يعني محمول، «بصير» نيست بلكه «لا بصير» است. اما گاهي گفته مي شود « زيد ليس ببصير » در اينجا محمول، «بصير» است ولي رابطه منفي است يعني علقه ي موضوع و محمول حذف شده و برداشته شده است.

در قضيه معدوله، حمل مي شود نه اينكه سلب شود به عبارت ديگر رابطه بين موضوع و محمول ايجاد مي شود ولي در قضيه سالبه، رابطه بين موضوع و محمول بريده مي شود. مثلا گفته مي شود اين حكم بر اين موضوع حمل مي شود و با اين موضوع رابطه دارد پس بايد موضوع وجود داشته باشد تا حكم بر آن حمل شود. فرقي نمي كند كه محمول، ايجابي باشد كه قضيه، موجبه ي محصله مي شود یا محمول، سلبي باشد كه قضيه، موجبه ي معدوله مي شود.

توضيح عبارت

في بعض احكام الموضوع

در اينجا بعض احكام موضوع گفته مي شود كه سه مطلب مي باشد. بعضي از احكام موضوع هم قبلا گفته شده است. بعضي هم شايد لازم نباشد در اينجا آورده شود لذا حذف مي گردد.

وجود موضوعٍ لايجابيةٍ ای للقضيه الموجبه حُتم

«لايجابيه» صفت براي «قضيه» است و «ايجاب» مصدر به معناي اسم مفعول است. موصوف كه قضيه است ذكر مي شود و معناي ايجاب هم آورده مي شود لذا تعبير به «اي للقضيه الموجبه » مي كند.

ترجمه: وجود موضوع براي قضيه ي ايجابي حتم و لازم است «يعني نمي شود كه موضوع، موجود نباشد و قضيه ي موجبه تشكيل شود. اما در سالبه لازم نیست يعني موضوع مي تواند موجود باشد و سلب شود و مي تواند موضوع موجود نباشد و سلب شود.

اذ الموجبه ما حكم فيها بثبوت شيء لشيء و ثبوت شيء لشيء فرع ثبوت المثبت له

«اذ» علت براي اين است ك چرا در موجبه احتياج به وجود موضوع است؟ عبارت «الموجبه ما حكم فيها بثبوت شيء لشيء» صغري است و عبارت «ثبوت شيء لشيء فرع ثبوت المثبت له» كبري است.

ترجمه: موجبه، قضيه اي است كه در آن قضيه حكم به ثبوت شيء «يعني محمول، براي شيئ «يعني موضوع» شده است و ثبوت شيء «يعني محمول» براي شيئي «يعني موضوع» در همه جا فرع ثبوت مثبت له است «يعني اگر بخواهيد چيزي را براي چيزي ثابت كنيد متفرع بر اين است كه مثبت له، قبل از اين اثبات حاصل باشد تا بتوان چيزي را براي آن اثبات كرد. اگر موضوع نباشد چگونه مي توان چيزي را براي آن اثبات كرد».

نتيجه اي كه از صغري و كبري گرفته مي شود اين است كه در قضيه موجبه، ثبوت محمول فرع ثبوت موضوع است يعني اگر بخواهيد محمول را ثابت كنيد بايد قبلا موضوع ثابت باشد تا بتوان ثابت كرد.

صفحه 248 سطر 9 قوله «فان»

بحث دوم: تقسيم قضيه به لحاظ موضوع.

البته قبلا در صفحه 243 قضيه به لحاظ موضوع تقسيم شد و گفته شد اگر موضوع، شخص است قضيه، شخصيه مي شود و اگر موضوع، طبيعت است قضيه، طبيعيه مي شود و اگر موضوع، افراد هستند دو حالت دارد زيرا يا به تعداد افراد توجه نداريم آن قضيه، مهمله است يا به تعداد افراد توجه داريم و تعدادشان معين مي شود آن قضيه، محصوره مي شود.

در اينجا توجه به وجود موضوع مي شود نه به شخصيت يا طبيعي بودن يا افراد داشتنش. وجود اين موضوع يا در خارج است يا در ذهن است يا مطلق است. يكبار قضيه اي مطرح مي شود كه موضوعش در خارج موجود است و يكبار قضيه اي مطرح مي شود كه موضوعش در ذهن موجود است و يكبار قضيه اي مطرح مي شود كه موضوعش در نفس الامر موجود است و به ذهن و خارج كاري ندارد.

تعريف قضيه خارجيه: قضيه اي كه موضوعش در خارج محقّق هست و همين الان موجود است نه اينكه در گذشته بوده يا در آينده مي آيد. مثل «كل من في العسكر قتل» يعني همه افرادي كه در اين لشگر بودند كشته شدند. در اينجا حكم بار مي شود بر افرادي كه موجود بودند و كشته شدند و با كشته شدن از وجود افتادند. و مانند «كل دار في البلد هُدِمت» يعني خانه هايي كه در خارج موجود بودند مهدوم و ويران شدند.

سوال: زمانِ در اين قضيه آيا به اعتبار زمان تكلم بايد باشد يا به اعتبار زمان آن حكم بايد باشد؟

جواب: به اعتبار زمان تكلم وجود دارد ولي حكم ها متفاوتند. مثلا فرض كنيد كه گفته مي شود «زيد قائم». موضوع آن، الان موجود است و محمول هم اقتضاي منعدم شدن نمي كند اما «زيد قتل» موضوع، موجود است ولي كلمه «قتل» كه محمول است اقتضا مي كند كه موضوع در وقت حكم نباشد ولي «قتل» حمل مي شود بر يك موضوعي كه موجود بود مثلاً اگر زيد از ابتدا به دنيا نمي آيد گفتن «زيد قتل» باطل بود ولي زيد بدنيا آمده و وجود خارجي پيدا كرده است لفظ «قتل» نشان مي دهد كه الان موجود نيست ولي اين قضيه باز هم خارجيه است چون موضوع اگرچه الان در خارج موجود نيست ولي اينگونه نيست كه اصلا موجود نبوده. با كلمه «قتل» فهمانده شد كه از بين رفته است يا در خارج، با قتل از بين رفته است چنين موضوعي را گفته مي شود كه موجود است و قضيه، خارجيه مي شود. توجه كنيد مراد از اينكه گفته مي شود « زيد كشته شد » زمان حال نيست كه قضيه گفته مي شود شايد 10 سال قبل بوده و گفتن « زيد قتل » صحيح است و قضيه، خارجيه مي شود. پس موضوعي كه خارجاً موجود شده چه الان موجود باشد چه نباشد اگر در قضيه اي قرار بگيرد قضيه ي خارجيه مي شود.

پس در واقع مي توان اينگونه گفت: موجودهاي في الماضي و موجودهاي في الحال اگر در قضيه اي واقع شوند قضيه ي خارجيه هستند. آنچه كه در آينده مي خواهد موجود شود اگر بيايد قضيه ي خارجيه نيست بلكه در صورتی قضيه ي خارجيه مي شود كه موضوعش موجود باشد چه محمول با وجود موضوع جمع بشود چه جمع نشود.

نكته: اقسام تقسيم اول با تقسيم دوم ممكن است تداخل كنند يعني همين قضيه ي خارجيه كه يكي از اقسام تقسيم دوم است ممكن است شخصيه باشد كه يكي از اقسام تقسيم قبل است. همچنين قضيه خارجيه مي تواند مهمله باشد چون به موضوعش توجه داريم.

سوال: در عبارت كتاب كلمه «افراد موضوع» آمده يعني موضوع بايد داراي افراد باشد و قضيه شخصيه، فرد است نه اينكه داراي افراد باشد پس عبارت كتاب نشان مي دهد كه در قضاياي شخصيه نمي توان اطلاق خارجيه كرد ولو موضوع كه شخص است موجود في الخارج بوده يا هست.

جواب: قبلا اعلام شد كه قضاياي شخصيه در علوم مطرح نمي شود در همان جا قضيه ي شخصيه از علوم حذف شد. چون منطق مقدمه ي علوم است پس بحث قضيه ي شخصيه بايد در منطق هم كنار گذاشته شود و درباره ي احكام آن نبايد بحث شود «حكمش اين است كه موضوعش موجود باشد يا حكمش اين است كه اگر موضوعش در خارج موجود است به آن قضيه ي خارجيه گفته مي شود» چون بنا شد كه قضاياي شخصيه كنار گذاشته شود يعني مساله اي تشكيل نمي شود كه درباره ي قضاياي شخصيه بحث كند همانطور كه در ساير علوم مساله اي تشكيل نمي شود كه حكمش بر روي يك شخص حمل شده باشد. در اينجا حكمي كه عبارت از « خارجي بودن قضيه » است بر قضيه ي شخصيه بار نمي شود اگرچه بايد اينگونه باشد. پس اينكه بحث روي افراد برده شده نه به خاطر اين است كه قضيه شخصيه منحصر باشد به جايي كه موضوعش داراي افراد است بلكه در جايي هم كه موضوعش داراي فرد است قضيه شخصيه حاصل است ولي ما نخواستيم درباره ي قضيه شخصيه بحث كنيم و فقط بحث بر روي قضايايی رفته كه موضوعشان داراي افراد است.

توجه كنيد در فقه خيلي از قضاياي خارجيه، شخصيه است. مثلاً يكبار گفته مي شود نمازي كه تو خواندی باطل است. اما يكبار گفته مي شود نمازي كه بدون ركوع خوانده شود باطل است. اين قضيه، حقيقيه است يعني چه نمازي كه تو مي خواني چه نمازي كه آيندگان مي خوانند اگر بدون ركوع باشد باطل است. البته در كتاب فقه چون غالبا مسائل به صورت كلي مطرح مي شود قضاياي شخصيه كمتر مي آيد ولي اگر مثلا ما از فقيه يك چيزي را پرسيديم آن فقيه يا به صورت كلي جواب مي دهد يا بيان مي كند كه نماز تو باطل است يا مي گويد نماز بي ركوع باطل است و نماز تو بي ركوع بوده پس باطل است. در اينصورت حكم بر روي كلي رفته ولي منطبق بر نماز اين شخص شده. اما گاهي «و كثيراً» اينگونه جواب مي دهد كه نماز تو باطل است.

در تاريخ همه ي قضايا شخصي و خارجي اند گاهي در تاريخ كه گفتند همه آنها شخصی است شايد شخصي نباشد مثلا «كل من في العسکر» را شايد بتوان گفت كلي است و شخص نيست يا مانند «كل دار هدمت » يعني در يك جنگ تمام خانه ها خراب و ويران مي شود. اين، قضيه ي خارجي است كه در تاريخ مطرح مي شود ولي شخصيه نيست.

پس توجه كنيد كه قضاياي خارجيه وجود دارد اگر در اينجا مطرحش نكرده به خاطر اين است كه نمي خواسته آن را مطرح كند.

سوال: گاهي در جاهايي كلي آورده مي شود اما در بعضي جاها ناچار هستيم شخص بياوريم ولو كلی است مثلا فرض كنيد در يك كلاس، مطلب به صورت كلي توضيح داده مي شود. فهم كلي سخت است. مخاطب مي گويد براي اين بيان مثال بزن يعني جزئيِ آن را بگو به عبارت ديگر اين مطلب كلي را در يك نمونه ي جزئي پياده کن و آن نمونه جزئي را بگو تا كلي فهميده شود. قضيه در اينجا در واقع كلي است اگر در شخص پياده شده به خاطر اصرار مخاطب بوده. اينجا هم مي توان گفت كه مساله ي علمي است چنانكه در بسياري از مباحث هندسه همينطور است كه ابتدا يك شكل كشيده مي شود بعداً آن شكل توضيح داده مي شود و حكم در آن شكل اجرا مي شود تا در ساير اَشكالي كه نظير اين شكل است پياده شود. مباحثي كه در هندسه آورده مي شود همه آنها در اشخاص است يعني در آن شكلي است كه كشيده شده است ولي قضايا به صورت كلي است و در اين شكل و ساير اشكالِ مانند اين جاري مي شود. اين قضيه، خارجي هم هست چون اگر حكم بر روي اين دايره ي خاص برده شود خارجي خواهد بود و اگر حكم بر روي دايره اي كه الان موجود است و دايره هايي كه بعداً موجود و كشيده مي شوند رفته باشد اين قضيه، حقيقيه مي شود.

جواب: مطالب را در ادامه توضيح مي دهيم و اينها روشن مي شود.

تعريف قضيه ذهنيه: قضيه اي كه موضوعش، موجود است اما در ذهن موجود است يعني ما چيزي را تصور مي كنيم و با تصور ما، موضوعي در ذهن حاصل مي شود و ما حكم را بر روي آن موضوعِ موجود در ذهن مي بریم. مثلا انسان را در ذهن خودم تصور مي كنم و مي گويم اين انسان، نوع است. انسان در ذهن ما هست لذا موضوعي ذهني است که يك حكمي بر آن بار مي شود و گفته مي شود «الانسان نوع» آيا مي توان گفت اين قضيه، ذهني است؟

اين انسان، در خارج هم موجود است پس موضوعش نه تنها در ذهن است بلكه در خارج هم موجود است. آيا مي توان به همين قضيه به اعتبار اينكه موضوعش در خارج است قضيه ي خارجيه بگوييم؟ در اينصورت هم ذهنيه و هم خارجيه مي شود و اين امكان ندارد چون هر تقسيمي را كه ملاحظه كنيد اقسامش قسيم هم هستند. بله اگر دو تقسيم وجود داشته باشد كه اقسامِ تقسيم اول با اقسام تقسيم دوم تداخل كند امكان دارد سپس در اينجا يا بايد بين دو قضيه كه يكي ذهني و يكي خارجي است، واقعاً فرق گذاشت يا بايد اعتباراً فرق گذاشت يعني اينگونه گفته شود:

اگر انسان در ذهن باشد به «الانسان نوع» قضيه ذهنيه گفته مي شود و اگر انسان در خارج باشد به «الانسان كاتب» قضيه حقيقيه گفته مي شود. اما اما از كجا فهميده مي شود كه انسان در ذهن است يا در خارج است؟ از محمولش فهميده مي شود چون وقتي لفظ «نوع» آورده مي شود حمل بر قضيه ي ذهني مي شود و وقتي لفظ «كاتب» آورده مي شود حمل بر قضيه ي حقيقي مي شود.

مرحوم سبزواري اينگونه مثال نمي زند بلكه مثالي مي زند كه موضوعش نمي تواند در خارج بيايد فقط بايد ذهني باشد مثل «اجتماع النقيضين محال». موضوع اين قضيه در خارج موجود نيست بلكه فقط در ذهن است بعداً هم حكم مي شود «محالٌ وقوعه في الخارج» نه «محالٌ تصوره» چون ما آن را تصور كرديم. پس لفظ «محال» در قضيه «اجتماع النقيضين محال» دنباله دارد و دنباله اش اين است «محال وقوعه في الخارج».

يا مثلاً گفته مي شود «كل جبل من ياقوت ممكن». توجه كنيد در مثال قبل، « اجتماع نقيضين » در خارج نيست و محال است كه در خارج باشد اما «جبل من ياقوت» در خارج نيست ولي محال نيست كه در خارج باشد. همين اندازه كه در خارج نيست و وجودش فقط ذهني مي باشد باعث مي گردد كه قضيه، قضيه ي ذهنيه شود. پس قضيه ذهنيه قضيه اي است كه موضوعش در ذهن باشد چه نتواند در خارج بيايد مثل « اجتماع نقيضين » يا بتواند در خارج بيايد ولي نيامده باشد مثل «جبل ياقوت» يا در خارج بتواند بيايد و آمده است ولي ما به آمدنش در خارج توجه نكنيم مثل «انسان» در قضيه «الانسان نوع» كه همين موضوعي كه موضوع براي نوع شده در خارج نيامده و نخواهد آمد.

از اينجا مي توان نتيجه گرفت كه موضوع قضيه ي ذهنيه در خارج نيست. همين «انسان» در «الانسان نوع» كه گفته شده در خارج وجود ندارد چون انساني موضوع قضيه قرار گرفته كه نوع باشد چنين انسانِ نوعي در خارج وجود ندارد بلكه آنچه كه در خارج است فرد مي باشد نه نوع.

نتيجه بحث: در جايي كه موضوع قضيه محال است كه در خارج باشد اما در ذهن تصور مي شود آن را قضيه ي ذهنيه مي گويند. در جايي كه موضوع قضيه در ذهن است و در خارج هم مي تواند بيايد ولي نيامده است قضيه ي ذهنيه است. در جايي كه موضوع قضيه، ذهني است و در خارج مي تواند بيايد و آمده است بايد به محمول نگاه كرد. چون محمول نشان مي دهد كه اين موضوع در خارج مي تواند بيايد يا نه؟ يكبار محمول، لفظ «كاتب» است اين نشان مي دهد كه در خارج می تواند بيايد اما يكبار محمول، لفظ «نوع» است اين نشان مي دهد كه در خارج نمي تواند بيايد. در اينجا كه نمي تواند در خارج بيايد معلوم مي شود كه قضيه ذهني است.

نكته: در قضيه «الانسان كاتب» كه موضوعش در خارج مي آيد و محمولش منع نمي كند از اينكه موضوع در خارج بيايد «اما در ـ الانسان نوع ـ محمولش منع مي كرد از اينكه موضوع در خارج بيايد لذا موضوع، فرد انسان گرفته نشد بلكه طبيعت انسان گرفته شد به اين قضيه، قضيه ي طبيعيه ذهنيه مي گويند».

در اينجا اگر حكم بر روي طبيعت انسان برده شود و گفته شود طبيعت انسان، قوه ي كتابت دارد اين قضيه، طبيعيه مي شود. توجه كنيد كه اين به عنوان مثال است و الا این قضيه، طبيعيه نيست چون قضيه در منطق بايد كلي باشد يعني در همه جا بايد به اين قضيه، كلي گفته شود نه اينكه وابسته به اراده متكلم باشد به اينكه متكلم گاهي به صورتي اراده مي كند كه موضوعش طبيعت شود شخص ديگر به صورتي ديگر اراده مي كند كه موضوعش فرد شود. در اينجا اراده نبايد قضيه را تعيين كند بلكه خود وضع موضوع يا محمول، قضيه را تعيين مي كند لذا قضيه اي مثل «الانسان نوع» نمي تواند خارجيه باشد بايد ذهنيه باشد ولي «الانسان كاتب» مي تواند خارجيه و مي تواند ذهنيه باشد بستگي به تصور ما دارد ولي تصور ما اهميتي ندارد و قضيه را نه خارجي و نه طبيعي مي كند از راه ديگر خارجي بودن و طبيعي بودنش بدست مي آيد. اگر واقعا حكم كتابت بر روي طبيعت رفته باشد طبيعيه مي شود در حالي كه بر روي طبيعيه نرفته زيرا «كاتب» حكم طبيعت نيست بلكه حكم تك تك افراد است. پس «الانسان كاتب» نمي تواند طبيعيه باشد بلكه بايد خارجيه باشد. اما خارجيه به چه معنا است؟ به اين معنا كه انسانهاي موجود كاتب هستند ولو مفهومش صحيح نيست چون مفهومش اين است كه انسانهاي معدوم كاتب نيستند در حالي كه انسانهاي معدوم كاتب هستند. اما اگر بخواهيد قضيه اي بياوريد كه انسان، موضوعش باشد و صادق هم باشد و قضيه ي حقيقيه شود مثل «الانسان كاتب» است.


[1] شرح منظومه، حاج ملا هادی سبزواری، ج1، ص248، سطر7، نشر ناب.