درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

94/12/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1 ـ بيان اقسام قضيه حمليه به حسب رابطه و موضوع 2 ـ بيان سور قضيه حملیه و شرطيه/ بيان قضيه حمليه / بيان اقسام قضيه / قضايا/ منطق / شرح منظومه.

ذي اي القسمه بحسب الرابطه قد مصنت انها ثنائيه و ثلاثيه و زمانيه و غير زمانيه[1]

بيان شد كه حمليه را به چهار اعتباري توان تقسيم كر. كه عبارتند از موضوع و محمول و جهات و رابطه. چون بحث از رابطه گذشته است مصنف بحث از رابطه را به صورت اشاره ذكر مي كند لذا قبل از درود در بقيه اقسام حمليه، اشاره اين قسمت مي كند و آن را ابتدا ذكر مي كند.

بيان تقسيم قضيه حمليه به لحاظ رابطه:

تقسيم اول:

1 ـ ثلاثیه: قضيه اي كه رابطه ذكر مي شود يعني دارای سه عضو مي شود كه عبارتند از موضوع و محمول و رابطه مثل « زيد هو قائم ».

2 ـ ثنائيه: قضيه اي كه رابطه ذكر نمي شود كه مشتمل بر موضوع و محمول به تنهايي است مثل « زيد قائم ».

تقسيم دوم:

1 ـ زمانيه: اگر رابطه از افعال ناقصه باشد مثل « زيد كان قائما » يا « زيد يكون قائما ».

2 ـ غير زمانيه: اگر رابطه ضمير قرار داده شود مثل « زيد قائم » يا « زيد هو قائم ».

توضيح عبارت

ذي اي القسمه بحسب الرابطه قد مضت انها ثنائيه و ثلاثيه و زمانيه و غير زمانيه

ضمير « انها » به « حمليه » برمي گردد.

« ذي »: اسم اشاره ي مونث است و لفظ « الرابطه » هم مونث است چون تاء دارد ولي « ذي » به « الرابطه » برنمي گردد بلكه به« تقسیم » برمي گردد و « تقسيم » مذكر است. مرحوم سبزواري مي خواهد بفرمائيد كه من « تقسيم » را تبديل به « قسمت » کردم و چون « قسمت » مونث بود لفظ « ذی » که اسم اشاره ی مونث است آوردم. لذا تفسیر به « ای القسمه » می کند.

ترجمه: قسمت به حسب رابطه گذشت که قضیه حملیه، ثنانیه « یعنی دو جزئی » است « اگر رابطه اش ذکر نشود » و ثلاثی « یعنی سه جزئی » است « اگر رابطه اش ذکر شود » و همچنین زمانی است « اگر رابطه اش از افعال ناقصه باشد و غیر زمانی است « اگر رابطه اش ضمیر باشد ».

و ما ای تقسیم بموضوع و بحسبه فقل فی بیانه ما ای طبیعه محمول حُمِلت علی الموضوع

« و بحسبه » عطف تفسیر به « بموضوع » است

مرحوم سبزواری « ما » را کنایه از « تقسیم » می گیرد اگر کنایه از « قسمت » هم گرفته شود اشکال ندارد.

« بموضوع »: یعنی « بحسب الموضوع » چنانچه خود مصنف اینگونه تفسیر کرده است.

تقسیمی که به حسب موضوع است در بیان تقسیم اینچنین بگو که اگر محمول، بر شخص حمل شده است در اینصورت قِسمی از قضایای حملیه تشکیل می شود مثل « زید قائم » و « زید کاتب » و اگر بر طبیعت حمل شده است قسم دیگر حادث می شود مثل « الانسان نوع » و « الحیوان جنس » در اینجا کاری به افراد ندارد زیرا فرد انسان نوع نیست فرد حیوان هم جنس نیست بلکه خود طبیعت انسان، نوع است و خود طبیعت حیوان، جنس است. و اگر بر افراد حمل شده است قسم سوم حادث می شود که موضوع آن نه شخص و نه طبیعت قرار داده شده است این بر دو حالت است:

الف: تعیین نشده که مراد از افراد، بعض است یا کل است؟ این را قضیه ی مهمله می گویند.

ب: تعیین شده که مراد از افراد، بعض است یا کل است. این را قضیه ی محصوره می گویند که این محصوره یا کل افرادش ملاحظه شده که به آن محصوره ی کلیه گفته می شود یا بعض افرادش ملاحظه شده که به آن محصوره ی جزئیه گفته می شود. سپس گفته می شود که یا سالبه یا موجبه است که 4 قسم برای محصوره بدست می آید.

ترجمه: و تقسیمی که به حسب موضوع است در بیانش اینطور بگو « مصنف، محمول را یک قسم خاص قرار نداده تعبیر به ـ طبیعه ـ کرده و نخواسته از طریق محمول، تقسیمی را در اینجا ارائه بدهد لذا تعبیر به ـ طبیعه المحمول ـ کرده است » طبیعت محمول حمل می شود بر موضوع.

إما حُمِلت علی شخص فشخصیه تلک القضیه

یا طبیعتِ محمول حمل می شود بر شخص، در اینصورت این قضیه شخصیه می شود.

أم علی الطبیعه الکلیه من حیث هی کلیه فالقضیةَ الطبیعیةَ سَمّ

یا این محمول حمل شده بر طبیعت کلیه از حیث کلی بودن، مثلا حمل بر انسان شده است. « انسان » را می توان کلی ملاحظه کرد و می توان شخص ملاحظه کرد زیرا زید هم انسان است ولی انسان را من حیث هی الکلیه ملاحظه کنید در اینصورت محمول را بر این انسانی که به حیث کلی ملاحظه شده مترتب کنید و بگویید « الانسان نوع ».

ترجمه: یا این طبیعت محمول حمل شده بر موضوعی که طبیعت کلی است با این حیث که کلی باشد « یعنی شما آن را به صورت کلی لحاظ کرده باشید نه شخص » قضیه را طبیعی بنام.

و الحکم ان کان علی الافراد له ای للموضوع و لکن لم یُبنِ کمیّةٌ ای کمیه افراد الموضوع فمهمله

حکم « یعنی محمول » را بر افرادی که موجود برای موضوع شده باشد و لکن بیان نشده باشد کمیتِ افراد موضوع. این قضیه، قضیه ی حملیه ی مهمله است. می توان به اینصورت بیان کرد که ضمیر « لم یبن » به « حاکمی » که از « حکم » فهمیده می شود برگردد یعنی: لکن حاکم، کمیت افراد موضوع را بیان نکرده در اینصورت این قضیه، مهمله می شود. این در صورتی بود که متعدی باشد اما اگر لازم باشد « کمیه » فاعل آن می شود.

و ان یکن کلا و بعضا من افراد الموضوع قدَّره حاکِمُها فاعل قدر و الضمیر للقضیه فهی محصوره مسوره

مرحوم سبزواری می فرماید « حاکمها » فاعل « قدر » است و ضمیر « حاکمها » به « قضیه » برمی گردد. ضمیر « قدره » به « موضوع » برمی گردد.

ترجمه: اگر کل افراد موضوع و بعضی افراد موضوع را حاکم قضیه فرض کرده باشد « مراد از حاکم قضیه یعنی کسی که قضیه را ساخته و در این قضیه حکم می کند که همان آورنده ی قضیه و متکلم به قضیه است » آن قضیه، محصوره می شود به یک اسم و مسوره است به اسم دیگر.

« کلا »: یعنی کل افراد.

« بعضا »: مرحوم سبزواری عبارت « من افراد الموضوع » را آورده و مربوط به « بعضا » می باشد. اما اگر کسی بخواهد « من افراد الموضوع » را مربوط به « کلا » و « بعضا » هر دو کند شاید بتواند چون کلمه « من » آمده مربوط کردنش به « بعضا » خیلی خوب است ولی مربوط کردن به « کلا » هم غلط نیست.

« محصوره »: یعنی دور افرادش حصار کشیده شده حصاری که تعیین کننده است.

« مسوره »: یعنی سور برای آن گذاشته شده است. « سوره » همان لفظی است که مراد گوینده از موضوع را تعیین می کند که آیا مراد همه افراد موضوع است یا بعض افراد موضوع است.

اسم آخر لها ای منسوبه الی السور

مرحوم سبزواری می فرماید مسوره، اسم دیگری برای محصوره است که معنای مسوره این است « منسوبه الی السور » یعنی منسوب به سور است و به عبارت دیگر قضیه ای است که دارای سور است.

للسلب و الایجاب اللام للتعلیل خُذ بالاربع المحصورات

لام در « للسلب » برای تعلیل است و بمنزله ی باء سببیت می باشد یعنی به سبب سلب و ایجاب، آن محصوره ای را که کلی و جزئی گرفتید چهار تا کن. آن دو تا عبارت بودند از کلی و جزئی به توسط سلب و ایجاب این دو را چهار تا کن.

ترجمه: به سبب سلب و ایجاب چهار تا بگیر محصورات را « یعنی محصوراتی که تا الان دو تا بودند را چهار تا بگیر ».

ای بسبب السلب و الایجاب فی المحصوره الکلیه و الجزئیه صارت المحصورات اربع

ترجمه: به وسیله سلب و ایجاب که هم در محصوره ی کلیه می آیند « و دو محصوره ی کلیه درست می کنند » و هم در محصوره جزئیه می آیند « و دو محصوره ی جزئیه درست می کنند » محصورات چهار تا می شوند.

کلاً و بعضاً مفعول مقدم ای لفظ کل و بعض سور الایجاب فی باب القضایا دعی

تا اینجا قضیه حملیه به حسب موضوع بیان شد. یکی از اقسام، محصوره بود که به چهار قسم تقسیم شد از اینجا می خواهد سور آن چهار قسم را بیان کند.

ترجمه: لفظ « کل » و لفظ « بعض » را در قضایا سور ایجابی بخوان « یعنی سور قضیه ی موجبه بخوان ».

لفظ « کلا » و « بعضا » مفعول مقدم است.

و الیا للاطلاق و دع بمنزله ضع

« دعی »: به معنای « خواندن » یا به معنای « قرار دادن » است. لفظ « یاء » در آن برای اطلاق است و « دع » بمنزله « ضع » است از جهت وزن یا از جهت معنا یا از جهت ساخت به اینکه « وضع » تبدیل به « ضع » شده، « ودع » هم تبدیل به « دع » شده.

« للاطلاق »: « اطلاق » بر حرف مدی که از اشباع حرکت حاصل شده و در قافیه شعرها قرار داده می شود، می گویند. مثلا گاهی گفته می شود که این « الف »، « الف » اطلاقی است یعنی از اشباع حرکتی که فتحه است درست شده یا این « یاء »، « یاء » اطلاقی است یعنی از اشباع حرکتی کسره است درست شده یعنی « دَعِ » بوده کسره که اشباع شده تبدیل به یاء شده. اینچنین یائی که از اشباع کسره به وجود آمده به آن یاء اطلاقی می گویند. کسره ای که « دع » گرفته به خاطر ضرورت شعری است که در آخر مصرع قرار گرفته و الا خود این فعل آخرش ساکن است.

لا شیء لا واحد ای هذان اللفظان سور للسلب الکلی و للجزئی لیس بعض او لیس کل

لفظ « لاشی » و « لا واحد » سور برای سلب کلی است و « لیس بعض » و « لیس کل » سور برای سالبه ی جزئی است.

و السور للشرطیه یکون مهما و کلما و قد یکون ای هذا اللفظ

تا اینجا سور قضایای حملیه بیان شد بحث در قضایای شرطیه نیست ولی چون در قضایای شرطیه هم این چهار قسم محصوره وجود دارد « یعنی هم کلیه و هم جزئیه وجود دارد همچنین هم سالبه و هم موجبه وجود دارد » به این مناسبت سور شرطیه را هم می گوید اگر متصله باشد « توجه کنید که مصنف نمی گوید ـ اگر متصله باشد ـ ولی چون بعداً منفصله را توضیح می دهد معلوم می شود که مرادش از این شرطیه، شرطیه ی متصله است قبلا هم اگر یادتان باشد مرحوم سبزواری به قضیه متصله، شرطیه می گفت و به منفصله، شرطیه نمی گفت مگر تسامحا. از منفصله تعبیر به قوه الشرطیه می کرد. در هر صورت مراد از ـ الشرطیه ـ را یا به اعتبار اینکه بعداً منفصله ذکر می شود متصله بگیرید یا به اعتبار اینکه شرطیه بر متصله اطلاق می شود آن را متصله بگیرید در هر صورت مراد از ـ الشرطیه ـ در اینجا شرطیه ی متصله است عبارتند از « مهما » و « کلما » که این دو سور موجبه ی کلیه هستند و « قد یکون » که سور موجبه ی جزئیه است.

فلا یکون ایطاء مع الاول

توجه کنید که در این بیت، چه در مصرع اول و چه در مصرع دوم لفظ « یکون » آمده است یکی از عیوب شعر این است که در مصرع اول و دوم، یک لفظ بیاید اما اگر این یک لفظ دارای دو معنا باشد آن عیب برطرف می شود و شعر معیوب نیست. در جایی که یک معنا باشد در علم بدیع به آن اصطلاحا « ایطاء » می گویند یعنی آوردن یک کلمه با یک معنا در قافیه ی شعر. در اینجا مراد از « یکون » اولی، معنای آن است و مراد از « یکون » دومی، لفظ آن است. پس معنای این دو یکی نیست لذا شعر معیوب نیست.

« فلا یکون »: این فاء تفریع است یعنی وقتی مراد از « یکون » در « و قد یکون » لفظ آن است و با «یکون » در عبارت « للشرطیه یکون » فرق دارد لذا ایطائی با توجه به « یکون » اول پیدا نکرده است « توجه کنید که فلا یکون تامه است می توان ناقصه گرفت و ضمیر آن را به شعر برگرداند و اینگونه معنا کرد: که این شعر ایطاء نیست ».

تا اینجا سور شرطیه آن هم فقط موجبه اش بیان شد اما سالبه اش بیان نشد. سالبه را می توان قیاس به موجبه کرد مثلا « قد یکون » برای موجبه جزئیه است اما « قد لا یکون » برای سالبه ی جزئیه خواهد بود.

و السور للکلیه المنفصله فدائما

سور قضیه کلیه ی منفصله لفظ « دائما » است.

اوله اما حرف زائد و اما امر

ضمیر « اوله » به لفظ « فدائما » برمی گردد. اولِ لفظِ « فدائما » لفظ « فاء » می باشد که یا حرف زائد است چون در اینجا « أما » وجود ندارد تا این « فاء » جواب « أما » باشد. در اینصورت مفتوح خوانده می شود و گفته می شود « فَدائما » یا امر از « وفی یفی » می باشد در اینصورت لفظ « فاء » امر است و باید مکسور خوانده می شود و گفته می شود « فِدائما » در اینصورت که امر باشد معنای عبارت به اینصورت می شود « سور کلیه منفصله را لفظ دائما قرار بده و بدان و به آن برس ». « وفی » به معنای « رسیدن » است.

او ابدا او ماثَله کدهراً و سرمداً

یا سور را « ابدا » قرار بده یا مماثل « ابدا » قرار بده مثل « دهرا » و سرمدا.

« ماثله »: به فتح ثاء باید خوانده شود ولی مرحوم سبزواری می فرماید اگر به کسر بخوان بهتر است چون با منفصله ای که در آخر مصرع اول آمد هماهنگ شود زیرا در مصرع قبلی لفظ « المنفصِلَه » بود لذا « ماثِلَه » بخوان.

مثل دائما اما العدد زوج و اما فرد

مصنف برای منفصله موجبه کلیه مثال با سور « دائما » می زند.

ثم ان کسر المثلثه اولی کما لایخفی

« المثلثه » به معنای « ثاء » سه نقطه است.

کسر حرف « ثاء » سه نقطه در لفظ « الماثله » اولی است تا با مصرع اول هماهنگ شود.

 


[1] شرح منظومه، حاج ملاهادی سبزواری، ج1، ص243، س5، نشر ناب.