درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

94/12/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان اقسام قضیه شرطیه منفصله/ بیان اقسام قضیه شرطیه/ بیان اقسام قضیه/ قضایا/ منطق/ شرح منظومه.

ثم العناد شروع فی تقسیم المنفصله[1]

بیان شد كه قضیه به سه قسم تقسیم می شود:

1ـ حملیه.

2ـ شرطیه.

3ـ قوه الشرطیه.

به عبارت دیگر:

1ـ حملیه.

2ـ متصله.

3ـ منفصله.

نام دیگر « قوه الشرطیه» را « منفصله » گذاشتیم و علت نامگذاری آن روشن است چون بین دو جزئش انفصال و عناد درست می كند اما چرا تعبیر به « قوه الشرطیه » شد؟

مرحوم سبزواری با این تعبیرش خواست اشاره به وجه تسمیه ی منفصله به شرطیه كند. به چه علت منفصله، شرطیه نامیده شد با اینكه در منفصله، شرطی وجود ندارد؟

بعضی گفتند سبب شرطیه نامیدنِ منفصله، ملحق كردن منفصله به متصله و به عبارت دیگر شبیه دانستن منفصله به متصله است. از باب تشابه چون اسم آن، شرطیه بوده اسم این را هم شرطیه گذاشتند ولی بعضی این چنین گفتند: علت اینكه منفصله را شرطیه نامیدند با اینكه شرطی در آن نیست این می باشد كه رجوع به شرطیه داده می شود پس قوه شرطیت را دارد یعنی بالقوه، شرطی است شما می توانید آن را بالفعل شرطیه كنید. مرحوم سبزواری با آوردن این اسم علاوه بر اینكه اسم منفصله را بیان كرد توضیح داد كه چرا به منفصله، شرطیه گفته می شود با اینكه خالی از شرط است.

بعد از اینكه قضیه به سه قسم تقسیم شد مصنف شروع در تقسیم كردن هر كدام از این اقسام كرد. تقسیم حملیه را بیان نكرد بیان اقسام آن بعداً می آید اما اقسام منفصله كه لزومیه و اتفاقیه بود در جلسه قبل بیان شد الان می خواهد اقسام متصله را بیان كند. تا ابتدای فصل بعدی بیان اقسام متصله است.

سوال: تعریف خبر به محتمَلِ صدق و كذب جامع افراد نیست چون سه گونه خبر داریم كه عبارتند از خبر حملی، خبر اتصالی و خبر انفصالی. احتمال صدق و كذب فقط در خبر حملی است و در دو قسم دیگر احتمال صدق و كذب نیست بنابراین این تعریفی كه برای خبر گفته شد شامل هر سه قسم خبر نمی شود. پس تعریف، جامع افراد نیست.

جواب: جواب این سوال بعداً بیان می شود اما بنده ـ استاد ـ الان اشاره به جواب می كنم.

جواب این است كه در هر سه قسمِ خبر، احتمال صدق و كذب وجود دارد ولی صدق و كذبِ اینها به صورت متفاوت بیان می شود. در حملیه گفته می شود اگر نسبتِ حملی مطابق با واقع است قضیه، صادق است و اگر مخالفت با واقع است قضیه، كاذب است. در حملیه طرفین قضیه، صدق و كذب ندارند چون طرفین قضیه، مفرد هستند و صدق و كذب در مفرد معنا ندارد. مفرد را یا باید تصور كنید یا تصور نكنید. پس تصدیق و تكذیب در مفرد معنا ندارد.

در شرطیه متصله هم باید همین را گفت كه نسبت بین مقدم و تالی اگر مطابق با واقع بود قضیه، صادق است و اگر مخالف با واقع بود قضیه، كاذب است. یعنی قضیه شرطیه متصله مثل قضیه حملیه است ولی نسبتی كه در قضیه شرطیه متصله هست حملیه نمی باشد بلكه تلازم است یعنی گفته می شود اگر تلازمی كه در این قضیه ادعا شده مطابق با واقع بود این قضیه، صادق است و اگر تلازمی که در این قضیه ادعا شده مطابق با واقع نبود این قضیه، كاذب است مثل « ان طلعت الشمس فالنهار موجود » در اینجا تلازم صحیح است اما در مثال « ان طلعت الشمس فاللیل موجود » تلازمِ آن غلط است.

توجه كنید كه قضیه اتفاقیه هم دارای تلازم است ولی تلازمش اتفاقاً است اما تلازمِ لزومیه، همیشگی است. نسبت در قضیه منفصله، عناد است اگر آن عناد مطابق با واقع بود قضیه، صادق است و الا صادق نیست.

توجه كردید كه صدق و كذب در هر سه نوع قضیه یكنواخت و یكسان است. در هر كدام باید نسبتِ آنها مطابق با واقع باشد. نسبت در حملی، نسبتِ حملی است و در شرطیه ی متصله، تلازم است و در شرطیه ی منفصله، عناد است. این نسبتِ حملی و تلازم و عناد اگر مطابق با واقع باشد قضیه، صادق است و اگر مخالف با واقع باشد قضیه، كاذب است.

نكته: در طرفین قضیه حملیه، احتمال صدق و كذب نیست بلكه خود قضیه، احتمال صدق و كذب دارد ولی در قضیه شرطیه، طرفین هم صدق و كذب دارند ولی آن، ارزش ندارد. مقدم یا تالی یا هر دو ممكن است كاذب باشند ولی اگر تلازم حاصل باشد قضیه، صادق خواهد بود و به صدق و كذب طرفین توجهی نمی شود یعنی در شب می گویید « اذا كانت الشمس طالعه فالنهار موجود » این دو قضیه كه مقدم و تالی قرار گرفتند را ملاحظه كنید. مقدم، جمله ی « طلعت الشمس » است و این جمله در شب باطل است و كاذب می باشد. تالی هم جمله ی « النهار موجود » است كه در شب، كاذب است.

پس در شب وقتی گفته می شود « اذا كانت الشمس طالعه فالنهار موجود » هم مقدم و هم تالی كاذب است ولی چون تلازم حاصل است گفته می شود قضیه، صادق است حتی در شب هم صادق است. اگر یكی از این دو قضیه، كاذب بود باز هم وقتی تلازم حاصل شد قضیه، صادق است.

در عنادیه هم همینطور است زیرا ممكن است طرفین آن كاذب یا صادق باشد و ممكن است یك طرف كاذب و طرف دیگر صادق باشد ولی وقتی عناد حاصل است قضیه، صادق است و وقتی عناد حاصل نیست قضیه، كاذب است.

پس در قضیه شرطیه « چه متصله و چه منفصله » صدق و كذب وجود دارد و قضیه هم محتمَل صدق و كذب است. پس تعریفی كه برای خبر آورده شد و گفته شد « محتمَلٌ للصدق و الكذب » هم در قضیه حملیه و هم در قضیه متصله و هم در قضیه منفصله است یعنی تعریف، جامع افراد است.

این مطلب در بحث صدق و كذب باید بیشتر توضیح داده شود اما در اینجا به همین اندازه اكتفا می شود.

اما بحث امروز این بود كه قضیه منفصله قضیه ای است كه در آن ادعای عناد شده است یعنی بین مقدم و تالی انفصال و عناد و تنافی ادعا شده است كه بر سه قسم است:

1ـ منفصله ای مانعه الجمع: یعنی دو طرف قضیه، عنادِ در جمع دارند به این معنا كه جمع را قبول نمی كنند و با هم جمع نمی شوند.

2ـ منفصله ی مانعه الخلو: یعنی دو طرف قضیه، عنادِ در رفع دارند یعنی رفعشان با هم ناسازگار است ولی جمعشان با هم سازگار است.

3ـ منفصله ی حقیقیه: یعنی هم در جمع، عناد دارند هم در رفع، عناد دارند به عبارت دیگر نه می توان آنها را جمع كرد و نه می توان رفع كرد به عبارت سوم رفع یكی با رفع دیگری ناسازگار است و جمع یكی با جمع دیگری ناسازگار است.

به عبارت دیگر دو طرف كه با هم عناد دارند یا به اینصورت عناد دارند كه ثبوت یكی با ثبوت دیگری جمع نمی شود یعنی اگر یكی جمع شد دیگری را نمی توان ثابت كرد. در این حالت گفته می شود منفصله ی مانعه الجمع است. یا نفی یكی با نفی دیگری جمع نمی شود یعنی اگر یكی را نفی كردید حق ندارید دیگری را نفی كنید این را مانعه الخلو می گویند. یا ثبوت یكی با ثبوت دیگری همراه نمی شود همچنین رفع یكی با رفع دیگری همراه نمی شود و ناسازگار است به عبارت دیگر اگر یكی را ثابت كردید نمی گذارد كه دیگری را ثابت كنید و اگر یكی را نفی و رفع كردید نمی گذارد كه دیگری را نفی كنید. باید یكی ثابت و دیگری رفع شود.

نكته: مانعة الجمع، جایزة الرفع است و مانعة الرفع، جایزة الجمع است این مطلب در قضیه منفصله حقیقیه نیست.

سوال: در حقیقیه، جمع ممنوع است رفع هم ممنوع است. وقتی در قضیه منفصله حقیقیه، جمع ممنوع باشد در مانعه الجمع هم جمع ممنوع است. و وقتی در قضیه منفصله حقیقیه، رفع ممنوع باشد در مانعه الخلو هم رفع ممنوع است. پس با هم یكی شدند.

جواب: مانعه الجمع آن است كه جمعش ممنوع است و خلوش جایز است. این مطلب در قضیه منفصله حقیقیه نیست. و مانعه الخلو آن است كه رفعش ممنوع است و جمعش جایز است این مطلب در قضیه منفصله حقیقیه نیست. پس دو قسم مانعة الخلو و مانعة الجمع در ضمن حقیقیه وجود ندارند و مباین می باشند لذا اقسام در یكدیگر تداخل نمی كنند.

نكته: مراد از اینكه می گوییم اقسام، « تباین » دارند به معنای تباینی كه در باب نِسبِ اربع مطرح است بلكه مراد این است كه تداخل نمی كنند. چون ممكن است شیء تقسیم به دو چیز جزئی شود در این صورت بین دو شیءِ جزئی، تباین نیست. زیرا تباین بین دو كلیات است مثلا اگر انسان را تقسیم به زید و بكر كنید با هم تباین ندارند. گاهی سوال می شود كه بین دو جزئی چه نسبتی از نسب اربع هست؟ جواب این است كه هیچ نسبتی ندارند زیرا نِسَبِ اربع برای كلیات است نه جزئیات مثلا عموم و خصوص مطلق در جزئیات جاری نمی شود چون باید یكی اعم و یكی اخص باشد. در جزئی، اعم و اخص وجود ندارد.

توضیح عبارت

ثم العناد شروع فی تقسیم المنفصله بان العناد و التنافی المذكور اما وضعا ای فی الثبوت او رفعا فقط ای فی النفی او فیهما ای فی الوضع و الرفع

مصنف از اینجا شروع در تقسیم منفصله كرده است كه با توجه به عناد تقسیم می كند و می گوید عناد به سه صورت است پس منفصله هم به سه صورت است. عناد یا در اجتماع است یا در ارتفاع است یا در هر دو است.

ترجمه: شروع در تقسیم منفصله است به اینكه عناد و تنافی كه ذكر شد یا فقط در وضع است « یعنی اگر بخواهید هر دو نسبت را با هم وضع كنید با یكدیگر نمی سازند » یا عناد فقط در رفع است « یعنی اگر هر دو را بخواهید نفی كنید با همدیگر نمی سازند به عبارت دیگر نفی این با نفی آن نمی سازد ولی اثبات این با اثبات آن می سازد. » یا عناد، هم در وضع و هم در رفع است « نمی توانید هر دو را وضع كنید چون در وضع با هم عناد دارند و نمی توانید هر دو را رفع كنید چون هم در رفع هم با هم عناد دارند ».

« او فیهما »: عناد، هم در وضع است هم در رفع است. یعنی نه وضعِ یكی سازگار با وضعِ دیگری است بلكه معاند است نه رفعِ یكی سازگار با رفعِ دیگری است بلكه معاند است.

بحیث جمعهما لم یخط من خطا یخطو ای مشی قط

این عبارت، بیان عنادی را می كند كه در قضیه منفصله وجود دارد. « لم یخط » از « خطا یخطو » به معنای « مشی یمشی » است.

ضمیر « جمعهما » به « وضع و رفع » برمی گردد. یعنی جمعِ وضع و رفع ممكن نیست. یك مثال می زنیم كه با لفظ « اما » می آید ولی هم جمع آن ممكن است هم رفع آن ممكن است: «‌الانسان اما عالم و اما شاعر». انسانی پیدا می كنید كه نه عالم است و نه شاعر است لذا هر دو رفع شدند. همچنین انسانی پیدا می کنید که هم عالم است و هم شاعر است لذا هر دو جمع شدند. پس در اینگونه مثالها كه وضع و رفع هر دو وجود دارد جمع بین وضع و رفع می شود. در اینجا اصلا عناد نیست لذا این قضیه، منفصله نیست. به این قضیه، موجبه ی مرددة المحمول گفته می شود، تقسیم انسان به شاعر و عالم را تقسیم حاصره نمی گویند بلكه گفته می شود تقسیمِ مُنتَشره است.

ترجمه: به طوری كه جمعِ وضع و رفع طی نشده « و گام برداشته نشده » است هرگز « یعنی مسیر جمع بین وضع و رفع هرگز طی نمی شود ».

و الجمله تاكید للعناد

جمله ی « بحث جمعهما لم یخط قط » تاكید برای « عناد » است یعنی همان مفاد عنادی را كه داشتیم در این عبارت دوباره تكرار شد. به عبارت دیگر به جای اینكه گفته می شود عناد در وضع و رفع است گفته شد كه جمع بین وضع و رفع نمی توان كرد.

فذا ای ما حُكم فیها بتنافی النسبتین وضعاً و رفعاً معاً منفصله حقیقیه

« ذا » اشاره به قسم اخیر دارد كه طرفین عناد در وضع و رفع دارند.

« منفصله حقیقیه » خبر برای « ذا » است.

ترجمه: پس آن « یعنی قضیه ی منفصله ای كه حكم شده در آن به تنافی در دو نسبت، هم وضعاً و هم رفعاً » منفصله ی حقیقیه است.

نكته: اگر شخصی بگوید: « الانسان اما كاتب و اما شاعر» و ادعای عناد بین این دو می كند. ما وقتی به خارج مراجعه می كنیم می بینیم عنادی وجود ندارد حكم می كنیم به اینكه این قضیه كاذب است پس اگر خود گوینده اعتقاد دارد كه بین این دو عناد است باعث ایجاد قضیه منفصله نمی شود یعنی منفصله ی صادقه نمی سازد.

نكته: در قضایای اتفاقی اگر شرائط اتفاق را ضمیمه كنید تبدیل به لزومیه می شود مثلا زمانی كه این اتفاق می افتد را ملاحظه كنید به عنوان مثال سه یا چهار روز این اتفاق پشت سر هم افتاد را ملاحظه كنید و بگویید در این سه یا چهار روز وقتی زید آمد عمرو هم همراهش بود « شرائط دیگر را هم رعایت كنید مثلا عمرو در این دو روز ناچار بود كه همراه زید بیاید به خاطر اینكه با زید كارِ لازمی داشت و نمی توانست وقتی دیگری بیاید. وقتی این شرائط كه اتفاق افتاد را ملاحظه كنید آن قضیه ی اتفاقیه، لزومیه می شود و معنایش این می شود: در این سه روز با توجه به اینكه عمرو ناچار بود به زید مراجعه كند هر گاه زید نزد من آمد عمرو هم همراهش بود.

نكته: لفظ « ذا » به صورت مذكر آمده با اینكه منفصله ی حقیقیه، مونث است. مصنف به اعتبار تفسیری كه می كند یعنی لفظ « ما » در « ما حكم »، مذكر آورده است و لو معنای « ما »، « قضیه » است كه مونث می باشد ولی به اعتبار لفظ « ما » مذكر آمده است اما ضمیر « فیها » را مونث آورده به اعتبار معنای « ما ».

« بتنافی النسبتین وضعاً و رفعاً معاً »: مراد از « النسبتین » یعنی نسبتی كه مقدم قرار گرفته و نسبتی كه تالی قرار گرفته. این تنافی، هم وضعاً و هم رفعاً با هم هست.

اما ذانكا ای ما حكم فیها بتنافیهما وضعاً او ما حكم به رفعاً فمع جمع او منع خلو زانكا ای زین قلبك العلمُ و التمیزُ ایاهما

« دانكا »: لفظ « ذان » اسم اشاره تثنیه است یعنی اشاره به دو قسم دیگر كه منفصله ی مانعة الجمع و منفصله مانعه الخلو است » دارد و به عبارت دیگر اشاره به قضیه ای دارد كه عنادش در وضع است و قضیه ای كه عنادش در رفع است لفظ « ك » برای خطاب است و الف هم الف اشباعی است.

ضمیر « به » به « تنافیهما » برمی گردد لذا عبارت به اینصورت می شود « ما حكم فیها بتنافیهما وضعاً او ما حكم فیها بتنافیهما رفعاً ». عبارتِ « ما حكم فیها بتنافیهما وضعا »، مانعه الجمع است و عبارت « ‌ما حكم فیها بتنافیهما رفعاً » مانعه الخلو است.

ترجمه: آن قضیه ای كه در آن قضیه حكم به تنافی دو نسبت شده وضعاً كه منع جمع است یا حكم به تنافی دو نسبت شده رفعاً كه منع خلو است.

لف و نشر در اینجا لف و نشر مرتب است هم با سابق و هم با لاحق. عبارت سابق این بود « ثم العناد اما وضعا او رفعا فقط » كه ابتدا « وضعا » بیان شده و بعداً « رفعا » بیان شده است. و عبارت لاحق این است: « فمنع جمع او منع خلو ».

« زانكا ای زین قلبك العلم و التمیز ایاهما »: لفظ « زان » به معنای « زینت دادن » است و به صورت فعل ماضی است. « ك » هم برای خطاب است و الف هم اشباع از فتحه است.

ترجمه عبارت اینگونه می شود: منع جمع یا منع خلو، قلب تو را زینت داده است اما آنچه كه زینت داده است علم به آنها قلب تو را زینت داده است زیرا علم، زینت دهنده است فرقی نمی كند كه علم به اینها باشد یا چیز دیگر باشد. محل علم هم كه قلب می باشد زینت می دهد. در شریعت هم آمده كه انسان با قلب عالم می شود. در فلسفه غالباً تعبیر به نفس و عقل می كنند اما در روایات، « قلب » مطرح است.

علم، زینت دهنده ی محل خودش است پس علم، زینت دهنده ی قلب است. در اینجا علم به مانعه الجمع و مانعه الخلو، قلب را زینت می دهد یعنی اگر به این دو عالِم بشوید دو صورت علمی در نفس شما می آید و این دو صورت علمی، نفس و قلب را زینت می دهد.

« ای زین قلبك العلم و التمیز ایاهما »: لفظ « قلبك » مفعول « زین » است و « العلم » و «التمیز» فاعل « زین » است.

ترجمه: علم و تمیز و جدا كردن منع جمع و منع خلو، به قلب تو زینت بخشیده است.

اما الاول

تا اینجا اقسام مانعه الخلو بیان شد از اینجا باید مثالهای آن بیان شود. مرحوم سبزواری در ابتدا كه وارد تقسیم شد منفصله ی حقیقیه را سوم قرار داد وقتی نامگذاری می كرد منفصله ی حقیقیه را اول قرار داد الان می گوید « اما الاول » یعنی آنچه كه در اول، نامگذاری شد كه مراد منفصله ی حقیقیه است نه اینكه اولِ در ذكر مراد باشد زیرا اولِ در ذكر مانعه الجمع بود و دوم، مانعه الخلو بود و سوم، حقیقیه بود ولی در نامگذاری ابتدا حقیقیه بیان شد بعداً مانعه الجمع گفته شد و بعداً مانعه الخلو گفته شد.

 


[1] شرح منظومه، حاج ملاهادی سبزواری، ج1، ص241، س7، نشر ناب.