درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

94/12/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان تعریف قضیه / قضایا / منطق / شرح منظومه.

غوص فی القضایا[1]

نكات مربوط به جلسه قبل:

قبل از ورود بحث از قضایا سه سوال مربوط به جلسه قبل شده كه بیان می گردد.

در تعریفی كه برای انسان بیان شده بود هم لفظ « جوهر » آمده بود هم « قابل ابعاد » آورده شده بود ولی « عنصریت » و « معدنیت » ذكر نشد. نقص تعریف هم همین بود كه چرا ذكر نشدند. فرق بین « عنصریت » و « معدنیت » در جلسه قبل بیان شد كه « عنصریت » صورت بسیطه ی عنصر است ولی « معدنیت » صورت تركیبی است. خود هوا را كه ملاحظه كنید صورت هوایی ، صورت عنصری است و صورت خاكی، صورت عنصری است و هكذا صورت ناری و مائی. اما بعد از اینكه این چهار عنصر تركیب می شوند یك صورت ـ تركیبی كه به آن صورتِ « جماد » یا « معدنی » گفته می شود پیدا می شود. این صورت تركیبی مشغولِ تاثیرگذاری می شود. اما آن چهار صورت عنصری چه می شوند؟ این مورد اختلاف است. بعضی می گویند كامن در تحت صورت تركیبه می شوند و تاثیری ندارند. این صورت تركیبی كه ظاهر است تاثیر می كند. بعضی هم می گویند همه صورت های عنصری زائل می شوند و فقط همین صورت مركبی باقی می ماند. در هر صورت طبق هر دو قول، صورت عنصری فعالیت نمی كند « حال یا این صورت عنصری هست و فعالیت نمی كند یا اصلا نیست و همه فعالیت ها برای صورت تركیبی است ». پس فرق بین صورت معدنی و صورت عنصری روشن شد.

سوال اول: فرق بین عنصری و صورت جسمیه چیست؟ چون « صورت جسمیه » به وسیله « قابل ابعاد » اشاره شد سپس بیان شد كه « عنصری » در تعریف نیامده است پس معلوم می شود دو صورت هستند كه یكی آورده شده و یكی آورده نشده است. اشكال ما این بود كه چرا آن یكی آورده نشده است. سوال شد كه آیا این دو صورت با هم فرق دارند تا انتظار باشد كه هر دو آورده شود؟

جواب: بله این دو با هم فرق دارند زیرا « صورت جسمیه » كه به معنای قابل ابعاد ثلاثه است برای هر جسمی هست چه عنصر بسیط باشد چه عنصر مركب باشد اما صورت عنصریه، صورت نوعیه ی این عنصر است. مثلا آب، به خاطر اینكه قابل ابعاد ثلاثه است پس دارای صورت جسمیه است و به خاطر اینکه آب است پس دارای صورت نوعیه « یعنی صورت عنصریه » است به عبارت دیگر آب دارای صورت نوعیه ای است كه آن را از سایر اجسام جدا می كند اما صورت جسمیه آب با سایر اجسام مشترك است پس اگر « صورت جسمیه » ذكر شد از ذكر « صورت عنصریه » بی نیازی حاصل نمی شود زیرا « صورت عنصریه » مندرج در « صورت جسمیه » نیست.

فرق « صورت عنصریه » با « صورت معدنیه » هم قبلا بیان شد كه « صورت جسمیه » قبل از « صورت عنصریه » در تعریف می آمد و « صورت معدنیه » بعد از « صورت عنصریه » در تعریف می آید.

سوال دوم: در صفحه 233 سطر، آمده بود « اذا الطبیعه » لفظ « طبیعت » به چه معنا است

جواب: طبیعت دارای معانی متعددی است اگر بخواهید آن معانی را استقصا كنید به نظر می آید 13 معنی برای طبیعت باشد. برای دیدن این معانی می توانید به كتاب « كشاف اصطلاحات العلوم و الفنون » نوشته تهانوی مراجعه كنید. بنده ـ استاد ـ بارها بیان كردم كه اگر كتابخانه ای از این كتاب خالی باشد باید گفت كتابخانه ی ناقصی است. البته كتاب « دستور العلماء » هم هست ولی كتاب « كشاف اصطلاحات العلوم و الفنون » قویتر از آن و معتبرتر از آن است. طبیعت در طب و در علم طبیعی و علم عرفان مطرح است در اینجا طبیعت در علم طبیعی توضیح داده می شود. اما در عرفان به یك امر عامی گفته می شود كه تمام طبایع این جهان از آن تنزل پیدا كردند مثل اینكه ما یك نفس كلی داریم كه تمام نفوس از آن تنزل دارند. و همچنین یك عقل كلی داریم كه تمام عقول از آن تنزل دارند. همچنین یك طبیعت کلیه داریم كه تمام طبایع از آن تنزل می كنند.

آنچه در اینجا بحث می شود دو مطلب است:

1ـ تعریف طبیعت.

2ـ تعیین مصداق.

تعریف طبیعت: طبیعت عبارت از مبدء حركت و سكون در شیء است. در هر شیئی مبدء حركت و سكون وجود دارد كه به آن، طبیعت گفته می شود البته مبدئی كه حركت بالذات و سكون بالذات داشته باشد و الا سنگی را كه پرتاب به آسمان كنید دارای مبدء حركت است ولی حركتش بالذات نیست بلكه قسری است. اما وقتی سنگ را از بالا رها می كنید تا پایین بیاید این حركت برای خود جسم است و عاملش هم طبیعتش است. البته به تحقیق بیان كردند در وقتی كه بر سنگ فشار وارد می كنید باز هم طبیعت عامل حركت است ولی طبیعتِ مقسوره عامل است نه طبیعت خالص « طبیعت مقسوره یعنی طبیعتی كه قوه ی قاسر را پذیرفته و با این قوه ی قاسر حركت می كند » ما الان به طبیعت مقسوره كاری نداریم.

در وقتی كه سنگ به حالت طبیعی رها می شود تا پایین بیاید آن طبیعت سنگ، سنگ را به سمت پایین می كشد. هوا یا دود وقتی كه رها می شود طبیعتش آن را به سمت بالا می كشد. این طبیعت، عامل حركت طبیعی بالذات است.

تعیین مصداق طبیعت : طبیعت یكبار در اجسام عنصریه بسیطه مطرح می شود و یكبار در اجسام عنصریه مركبه مطرح می شود. در اجسام عنصریه بسیطه یعنی آب و خاك و هوا و آتش، طبیت همان صورت نوعیه است نه اینكه قوه ای از قوای صورت نوعیه باشد. همان طبیعت سنگ « یعنی صورت نوعیه سنگ » است كه آن را به سمت پایین می كِشد. همان طبیعت هوا و آتش « یعنی همان صورت نوعیه هوا و آتش » است كه آن را به سمت بالا می كِشد.

اما در جسم مركب، طبیعتش چه می باشد؟ صورت نوعیه انسان، نفس انسان است. اما آیا طبیعت، همان نفس انسان است؟ خیر بلكه طبیعت، قوه ای از قوای صورت نوعیه است. « اینكه گفته می شود محرك، عبارت از قوه است درست می باشد و در اینجا محركِ مركب عنصری همان طبیعت است ولی طبیعت، قوه ای از قوای صورت نوعیه است ».

تا اینجا روشن شد كه طبیعت در همه جا مبدء الحركه و السكون بالذات است ولی این طبیعتی كه منشا حركت است در یك جا خود صورت نوعیه است و در یك جا قوه ای از قوای صورت نوعیه است. مشاء می گوید « طبیعت، قوه ای از قوای نفس است » اما مرحوم صدرا اینطور نمی گوید بلكه می گوید « طبیعت مرتبه ای از مراتب نفس است » چون مرحوم صدرا قوه برای نفس قائل نیست ایشان، نفس را ذو مراتب می داند و در هر مرتبه ای نفس، كاری انجام می دهد مثلا در مرحله ی باصره، می بیند. چیزی به نام قوه ی باصره نداریم همین نفس است كه می بیند و می شنوند. نفس از مرتبه ی عالی تعقلش تنزل می كند و در چشم می آید و باصره می شود و می بیند. سپس در گوش می آید و سامعه می شود و می شنود همچنین در معده و قلب می رود و غذا را هضم می كند.

بنده ـ استاد بیان كردم كه طبیعت در عنصر مركب، قوه ای از قوای نفس و صورت نوعیه است. این مطلب در انسان و حیوان و نبات روشن است اما در جماد چگونه است آیا طبیعت همان صورت نوعیه است یا طبیعت در آنجا هم قوه ای از قوا است؟ جواب داده می شود كه در جماد، طبیعت همان صورت نوعیه است یعنی در مركبات عنصری بخش جمادِ آن، طبیعتشان همان صورت نوعیه است ولی صورت نوعیه تركیبه. چون چهار صورت نوعه دیگر در این جماد وجود دارد كه عبارتند از: صورت آب و خاك و هوا و آتش. البته بنا بر قول كسانی كه می گویند این چهار تا زائل شدند. اما بنا شد كه كارایی نداشته باشند بنابراین آنها مبدء حركت و سكون نیستند. آن صورت تركیبه كه همان صورت نوعیه است مبدء حركت و سكون است. پس در جماد مثل عناصر بسیطه باید گفت صورت نوعیه، طبیعت است ما در آن موجوداتی كه دارای نفس هستند صورت نوعیه ، طبیعت نیست بلكه طبیعت، قوه ای از قوای صورت نوعیه یا مرتبه ای از مراتب صورت نوعیه است.

نكته: در مجردات تعبیر به « طبیعت » نمی كنند. در مثل « نفس » كه مجرد می باشد ولی وابسته به ماده است تعبیر به « طبع » و « طباع » می شود. در موجودات مجردِ كامل حتی تعبیر به « طبع » و « طباع » هم نمی شود.

نكته : مراتب مجرد لازم نیست مجرد باشند. نفس از مرتبه ی تجرد تا مادیت كه می آید همه آنها در تمام مراتب، نفس است ولی بخشی از آن مجرد است و بخشی مادی است اما چگونه می شود كه یك موجودی دارای بخش مجرد و بخش ماده باشد؟ مرحوم صدرا همین مطلب را در یكی از مقدمات اثبات معاد بیان می كند.

سوال سوم: بیان شد كه بدن ما از عناصر ساخته شده است. بدن حیوان هم از عناصر ساخته شده است. لذا در وقت تعریف باید صورت عنصریه هم بیاید. عناصر هم عبارت از آب و خاك و آتش و هوا است. سوال سومی كه مطرح می شود این است كه عناصرِ امروزه با عناصر دیروز فرق كرده است. آیا هنوز هم باید در تعریف انسان، صورت عنصریه بیاید؟ چون معلوم شد هر چهار عنصری كه قدما می گفتند بسیط است امروزه عنصر، مركب است و عناصر بسیطه چیزهای دیگر است. آیا می توان گفت با باطل شدن عناصر این تعریفی كه برای انسان می شود هم باید عوض شود و لازم نیست صورت عنصریه در آن بیاید؟

جواب: عناصر باطل نشده است بلكه تطبیق عناصر بسیطه بر این چهار تا باطل شده است و الا عناصر بسیطه وجود دارد و امروزه هم آنها را تعیین كردند. در طب ملاحظه كنید كه گاهی از اوقات گفته می شود این بدن، خاكی یا ناری است. بدن را با همین 4 عنصر تعیین می كنند و اتفاقا صحیح هم هست بعداً كه دوا می دهند به درستی دوا می دهند و معالجه می كنند. سوال این است که چگونه معالجه واقع می شود با اینكه آب و خاك، عناصر نیستند؟ چطور با وجود اینكه اینها عنصر هستند طب به قوت خودش باقی است؟ اگر مبنای طب بر عناصر است وقتی تطبیق آن عناصر باطل شد طب هم باید باطل شود یا لا اقل آسیب ببیند. جواب این است كه همین چهار عنصر كه قدما تعیین می كردند مشتمل بر خیلی از عناصر دیگر هستند. قدیمیا می گفتند بدن ما از چهار عنصر تشكیل شده است اما الان می گویند از چندین عنصر مثلا 50 تا تشكیل شده است. بعداً آن 50 تا را جمع كنید و در این 4 تا قرار دهید چون مثلا آب مشتمل بر دو عنصرِ اكسیژن و ئیدروژن است و خاك مشتمل بر عناصر زیادی است پس این چهار عنصری كه الان بدن ما را تشكیل دادند هر كدام جامع عناصری هستند پس اشكالی ندارد كه امروزه هم حرف قدما زده شود و حرف قدما، امروزه هم صحیح باشد. فقط فرقشان این است كه قدما باید آن 4 عنصر را تجزیه به عناصر ریزتر كند ولی نكرده است.

لذا امروزه آسیبی بر طب وارد نشده است. پس برای بیان حقیقت انسان باید اشاره به صورت عنصریه هم بشود و چون در آن تعریف ذكر نشده لذا ناقص می شود.

بحث امروز: ابتدا مصنف قضیه را تعریف می كند بعداً شروع به ذكر كردن نام دیگر قضیه می كند بعد از آن شروع به تقسیم كردن قضیه می كند و احكام آن را بیان می كند.

تعریف قضیه: قضیه آن قول و مركبی است كه محتمل صدق و كذب باشد یعنی محتمل باشد مطابقت با واقع و محتمل باشد مخالفت با واقع.

توضیح عبارت

غوص فی القضایا ان القضیه لقول محتمل للصدق ای مطابقه الواقع و الكذب ان عدمها

لفظ « محتمل » به كسر میم است.

قضیه یك قول « و مركبی » است كه این صفت دارد كه محتمل صدق « یعنی مطابقت با واقع » است و محتمل كذب « یعنی عدم مطابقت با واقع است.

و طار ای عار للقول ما اخل ای عدم احتمال الكذب باعتبار كونه قول المخبر الصادق لم یخل بالاحتمال باعتبار ذات القول

بر این تعریف اشكال وارد می شود.

بیان اشكال: بعضی از خبرها مخبرشان معصوم است یا مخبرشان خداوند ـ تبارك ـ است. این خبرها محتمل الصدق و الكذب نیستند بلكه یقینا صادق اند. این تعریف شامل آن اخبار نمی شود پس این تعریف جامع افراد نیست.

جواب: آن خبر به خاطر عارضی كه صدور از معصوم یا از خداوند ـ تبارك ـ است یقین الصدق شده است. اگر این عارض را بر دارید و به ذات خبر نگاه كنید نه به فاعلش. می بینید محتمل صدق و كذب هست.

ما كاری به خود گویند، نداریم بلكه خود قضیه را ملاحظه می كنیم كه محتمل صدق و كذب است بنابراین یقین به صدق كه عارض بر بعض قضایا می شود اخلالی به این تعریف وارد نمی كند و این تعریف به قوت خودش باقی است.

مصنف بیان می کند بیان اگر بر خبری، یقین الصدق بودن عارض شد « به خاطر اینكه مخیر خبر، معصوم بود » به تعریف ما خللی وارد نمی كند چون این خبر اگرچه به خاطر این عارضی یقینی الصدق است ولی به لحاظ ذاتش بدون توجه به اینكه مخبرش كیست، محتمل صدق و كذب است.

ترجمه: آن كه عارض قول می شود خللی به تعریف قضیه نمی زد یعنی عدم احتمال كذب به اعتبار اینكه این خبر، قولِ مخبرِ صادق است و در نتیجه خود خبر صادق است و احتمال كذب در آن نیست خیلی به این احتمال نمی زند و این احتمال هنوز هم هست.

نكته: به چه جهت دارای این احتمال است؟ با عبارت « باعتبار ذات القول » جهت آن را بیان می كند یعنی به اعتبار ذات و خود قول و خبر ، با قطع نظر از فاعیل كه آن را گفته است.

نكته : قضیه « النقیضان لا یجتمعان » كه احتمال كذب در آن نمیرود و قضیه « النقیضان لا یجتمعان »كه احتمال صدق در آن نمی رود لذا محتمل صدق و كذب نیستند؟

جواب: این است كه در اینجا به آن امری كه در ذهن بدیهی است مراجعه می کند تا متوجه شویم كه این قضیه محتمل صدق نیست یا محتمل كذب نیست و الا اگر آنچه در ذهن خودمان بدیهی است مراجعه نكنیم و فقط به خود این قضیه مراجعه كنید احتمال صدق و كذب داده می شود.

 


[1] شرح منظومه، حاج ملاهادی سبزواری، ج1، ص239، س1، نشر ناب.