درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

94/12/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه این مطلب كه بعضی از تعریفات، تعریف ناقص هستند چون همه مقومها ذكر شدند/ معرفات/ منطق/ شرح منظومه.

فلیشیروا الی مقام المعدینه و ما قبلها[1]

بیان شد كه در حد علاوه بر اینكه محدود از ماعدا تمییز داده شود باید ذات محدود هم معرفی بشود. سپس بیان شد كه برای معرفی كردن ذاتِ محدود باید تمام مقوماتی كه برای محدود وجود دارد را در تعریف ذكر كرد. از اینجا نتیجه گرفته شد تعریف تفصیلی كه برای انسان و حیوان مشهور است تعریف ناقصی می باشد چون همه مقومات در آن تعریف نیامدند.

تعریف انسان و حیوان ذكر شد و گفته شد آنچه كه در این تعریف آمده عبارتند از: « جوهر » و « قابل ابعاد » و « نامی » و « حساس » و « متحرك بالاراده ». اینها در تعریف ذكر شده بودند و گفته شد كه هر كدام اشاره به چه چیز دارند. ولی دو چیز در تعریف ذكر نشده بود كه به خاطر ذكر نشدن آن دو چیز، تعریف را ناقص قرار دادیم. یكی عنصریت و دیگری معدنیت بود. انسان علاوه بر اینكه دارای هیولی و صورت جسمیه است از عنصر تشكیل شده است. بعد از اینكه عنصر تركیب شود جمادی كه در حد معدن بود تشكیل شد یعنی انسان قبل از اینكه انسان شود مرحله ی عنصری را هم داشت بعداً كه عناصر تركیب شدند مرحله ی معدنی پیدا كرد و بعد از مرحله ی معدنی وارد مرحله ی نباتی شد. اما در این تعریفی كه ذكر شد بحثی از عنصری بودن انسان یا معدنی بودن انسان پیش نیامده بود لذا این تعریف ناقص است.

مرحوم سبزواری می فرماید به مرتبه ی معدنیت و ما قبل معدنیت « كه همان عنصریت می باشد » باید اشاره شود ولی اشاره نشده لذا تعریف ناقص است سپس خود مصنف تعریف كامل را بیان می كند که به اینصورت است: « جوهر قابل للابعاد ذو الصوره العنصریه و المعدنیه الی آخرها »‌

نكته: قانون در هر طبیعتی كه بتواند مراحل متعدد را بگذراند این است كه این طبیعت، مرحله اول را كامل كند بعداً وارد مرحله دوم شود. سپس مرحله دوم را كامل كند بعداً وارد مرحله سوم شود. نمی تواند از مرحله اول پرواز كند و به مرحله سوم برود و مرتبه ی دوم را جا بیندازد.

بنابراین انسان اگر مرتبه ی هیولیت را داشت تا با جوهر به آن اشاره شود و مرتبه ی جسمیت را داشت كه با قابل للابعاد الثلاثه اشاره شود. اما نمی توان دو مرتبه ی وسط را كه عنصریت و معدنیت است جا بیندازد و به مرتبه ی نباتیت برود. بلكه باید دو مرتبه ی وسط را به طور كامل طی كند یعنی هم عنصریت را طی كند هم معدنیت را طی كند. به تعبیر مصنف، طبیعت باید شرایط نوع اخسّ و پست تر را بگذراند. الان انسان است و باید نوع پست تر آن را که عنصریت است بگذراند تا به او اجازه داده شود كه در نوع بالاتر كه معدنیت می باشد برود. دوباره معدنیت را كه نسبت به نباتیت پست تر است باید بگذراند تا اجازه داده شود كه در نباتیت برود.

پس همیشه باید از مرتبه ی نازل به مرتبه ی صاعد برود. تا مرتبه ی نازل را كامل نكند و استیفاء نكند حق ورود در مرتبه ی عالی تر را ندارد. باید استیفاء كند یعنی تمام درجات مرتبه ی نازل را بگذراند. در آنجا هم حق تفریح ندارد. نه تنها از نوعی به نوع بالاتر نمی تواند پرواز كند در خود یك نوع هم از درجه ای به درجه ای كه بالاتر است نمی تواند پرواز كند باید درجات را پی در پی طی كند. انواع را هم پی در پی طی كند تا بالا برود. انسان هم همینطور است یعنی نمی شود كه از نوع « جسمیت » یا از جنس « جسمیت » وارد نوع « نامیت » بشود و نوع « عنصریت » و « معدنیت » را رها كند بلكه باید این دو نوع را بگذراند و تمام درجاتش را هم استیفاء كند « استیفاء یعنی كاملا بدست آوردن به طوری كه هیچ چیز را فروگذار نشود ».

سوال: اگر بخواهیم تفصیل تام بدهیم « حساس » كه جامع مشاعر ظاهر و باطن است نباید آورده شود بلكه خود مشاعر ظاهر و باطن باید آورده شود تا تفصیل بیشتری داده شود.

جواب: این حرف، صحیح نیست زیرا « حساس » كاملا هر دو مشاعر ظاهری و باطنی را افاده می كند چون هر دو حسی هستند. توجه كنید كه مشاعرِ ما سه گروه هستند. یك گروه، حواس ظاهری اند و یك گروه حواس باطنی اند. این دو گروه، هر دو حواس هستند اما مورد سوم عقل است كه جزء حواس نیست. ما عقل را در حواس قرار ندادیم بلكه در ناطق قرار دادیم. « حركت بالاراده » به دو قسم محرك باعثه و محرك عامله تقسیم شد و هر دو را یكی حساب كردیم چون هر دو داخل محرك بودند لذا اشكال ندارد كه اینگونه چیزها را جمع كنیم. « حساس » با « حركت بالاراده » دو تا است نمی توان یك جامعی بین آنها آورد مگر جامع، « حیوان » باشد ولی « حساسِ ظاهره » و « حساسِ باطنه » دو تا نیست اگر چه دو شخص است « یعنی اشخاصش » متعدد است ولی هر دو، « حساس » و « حواس » هستند مثلا عقل جزء مشاعر ادراكی است حواس هم جزء مشاعر ادراكی است ما این دو را یكی نكردیم چون عقل را حواس نمی گوییم اما مشاعرِ حواس ظاهر و باطن هر دو را حواس می گوییم لذا وقتی هر دو را حواس می گوییم می توانیم هر دو را یكی كنیم و تعبیر به « حواس » یا « احساس » كنیم. ولی نمی توان تعبیر به « حساس » كرد و خودمان را از عقل بی نیاز كنیم. یا نمی توان تعبیر به « حساس » كرد و خودمان را از « متحرك بالاراده » بی نیاز كنیم.

تا اینجا معلوم شد كه چون طبیعت باید تمام مراتب را طی كند پس انسان هم كه دارای طبیعت است باید تمام مراتب را طی كند. اگر از « جسمیت » گذشت باید وارد عنصریت شود و مراحل « عنصریت » را تمام كند. سپس وارد « معدنیت » بشود و مراحل « معدنیت » را تمام كند تا اجازه ورود در « نامیت » را پیدا كند. اما اینكه مراحل « عنصریت » چیست؟ آنها را ما نمی دانیم و اسمی برای آنها نداریم حتی مراحل « نباتیت » و « حیوانیت » را هم نمی دانیم. درجاتی كه در یك نوع وجود دارد را خبر نداریم. ما خیلی زحمت كشیدیم و كل درجات را تحت یك نوع بردیم و آن نوع را شناختیم و تعبیر به نوع « عنصریت » و « معدنیت » و « نباتیت » و « حیوانیت » كردیم. اما در هر نوعی، درجاتی وجود دارد كه آنها را ما نمی شناسیم ولی خود طبیعت همه آنها را استیفاء خواهد كرد و شناخت ما لازم نیست.

توضیح عبارت

فلیشیروا الی مقام المعدنیه و ما قبلها

ترجمه: « همانطور كه اشاره كردند به مواردی كه ذكر شد » باید اشاره كنند به دو مقام دیگری كه باقی مانده كه یكی مقام « معدنیت » است و دیگری مقام « ما قبل معدنیت » می باشد كه « عنصریت » است « این دو باید در تعریف آورده می شد و چون نیاوردند لذا تعریفشان ناقص می شود ».

اذ الطبیعه ما لم تُستَوفِ شرائطَ النوع الاخس لم تتخط به الی النوع الاشرف

ضمیر « لم تتخط » به « طبیعه » و ضمیر « به » به « نوع اخس » برمی گردد. « تخطی » از « خطوه » می آید به معنای « گام برداشتن و قدم برداشتن » است.

به چه علت باید این دو در تعریف بیایند؟ زیرا این دو در مقومات انسان وجود دارند و ما باید مقومات انسان را در تعریفش بیاوریم. اما چرا این دو در مقومات وجود دارند؟ چون انسان نمی تواند عبور كند و از اینها رد نشود حتما باید از اینها رد شود. پس اگر باید از اینها رد شود معلوم می گردد كه اینها در قوام انسان دخالت دارند.

نکته: بنده ـ استاد ـ گاهی بدون اینكه تذكر بدهم چیزهایی را به عبارت اضافه می كنم كه اگر به آنها توجه كنید عبارت خیلی راحت فهمیده می شود در اینجا هم دو جمله را اضافه كردیم چون « اذ الطبیعه.... » را تعلیل گرفتم و در ضمن تعلیل، مطالبی را اضافه كردم. این عبارت، تعلیل برای « فلیشیروا » بود ولی بنده ـ استاد ـ اینگونه گفتم: چون انسان حركت می كند و در حركتش مراحلی را می گذراند كه این مراحل، مقومِ او هستند و ما باید در تعریف، همه مقومات را ذكر كنیم. پس باید این مراحل را ذكر كنیم. اما چرا باید ذكر كنیم چون اینها مقومند و مقوم باید ذكر شود اما چرا مقوم اند؟ چون طبیعت باید این مراحل را بگذراند. اگر نگذراند حق ورود در مراحل بالاتر ندارد. پس باید این مراحل را جزء مقومات به حساب آورد زیرا كه واجب است انسان از این مراحل بگذرد.

ترحمه: زیرا طبیعت مادامی كه شرائط نوع اخسّ استیفاء نكرده باشد « استیفاء به معنای اخذ كردن به نحو كامل و بدست آوردن به نحو كامل » شرائط نوع اخس را « مثلا نوع اخس در اینجا عنصریت است اگر بخواهد وارد در معدنیت بشود باید نوع اخس را كه عنصریت می باشد عبور كند و همچنین اگر بخواهد وارد نامیت بشود باید از اخسِّ از نامی كه معدنیت است عبور كند.

مصنف می فرماید « باید شرائط نوع اخس را استیفاء كند ». نمی گوید « درجات نوع اخس را استیفاء كند ». این تعبیر، تعبیر دقیق است. ما وقتی وارد مرحله ی عنصری می شویم آن مراحل عنصری را كه مربوط به عنصر است طی نمی كنیم بلكه شرائط را بدست می آوریم زیرا ما عنصر نیستیم بلكه می خواهیم از عنصر بودن عبور كنیم لذا شرائط عنصریت را باید بدست بیاوریم. آن عنصری كه می خواهد در عنصریت توقف كند باید مراحل عنصری را با شرائط بدست بیاورد ولی ما فقط شرائط عنصری را بدست می آوریم چون عنصر نیستیم اگر چه از عنصر ساخته شدیم ولی به سمت انسان شدن می رویم. پس شرائط عنصریت را بدست می آوریم » این نوع اخس را به نوع اشرف حركت نمی دهد « یعنی به نوع اخس نمی گوید به سمت نوع اشرف گام بردار بلكه بعد از اینكه شرائط نوع اخس كاملا استیفاء شد این طبیعت به نوع اخس اجازه می دهد كه قدمی بردارد و وارد نوع اشرف شود. مادامی كه نوع اخس تمام درجات را طی نكرده باشد طبیعت آن را به سمت نوع اشرف ارسال نمی كند و آن را در همان نوع اخس نگه می دارد تا كاملا شرائط را استیفاء كند. بعداً كه شرائط را استیفاء كرد به آن اجازه می دهد كه قدم بردارد و وارد نوع اشرف شود ».

فالتعریف التام و الحد الكامل ان یقال: الانسان هو الجوهر القابل للابعاد ذو الصوره العنصریه و المعدنیه الی آخرها

بنابراین كه آن تعریف ناقص است می خواهیم تعریف تام را ارائه بدهیم. پس تعریف تام و حد كامل برای انسان و حیوان این است كه بیان می كند « البته مصنف تعریف حیوان را نمی آورد فقط تعریف انسان را می آورد ».

مرحوم سبزواری می فرماید « الی آخرها » یعنی این دو قید را اضافه كن كه « ذو الصوره العنصریه » و « المعدنیه » است اما بقیه تعریف را به همان صورت ذكر كن كه قبلا ذكر شد.

« الی آخرها »: در نسخه سنگی این لفظ را به این صورت نوشته كه بعد از حرف راء یك « الف » و یك « هاء »گذاشته است. « الف » اولین حرفِ « الی آخره » هست و حرف « ه »، آخرین حرفِ « الی آخره » هست. این دو حرف را كنار هم گذاشته تا مشیر به تمام جمله « الی آخره » باشد.

نكته: مقوم، همین هاست كه بیان شد اما آن غذاهایی كه پدر و مادر خوردند در جمع كردن نطفه یا در پرورش دادن مجموعِ دو نطفه دخالت دارند یعنی غذا در نطفه پدر و نطفه مادر دخالت دارد. در مجتمع از دو نطفه هم دخالت دارد ولی این غذا باعث می شود كه طبیعتِ نطفه به سمت نوع بالاتر برود و ما به اینها در تعریف اشاره می كنیم. چه لزومی دارد كه غذا را در تعریف آورد و الا حرارت بدن مادر هم در رحم مادر دخالت دارد ولی اینها وسایل اند و لازم نیست توضیح داده شود. اما عناصر باید داخل تعریف باشند چون در بدن ما بكار رفتند. ولی غذاهایی كه پدر و مادر می خورند در بدن ما دخالت دارند اما به صورت عنصر یا معدن دخالت دارند و این عنصر و معدن در تعریف آورده شود لازم نیست اسم غذا برده شود.

پس در این تعریف، اتفاقاتی كه در بدن انسان واقع می گردد، آورده می شود اما وسایلِ این اتفاقات لازم نیست آورده شود. انسان مرحله عنصریت را طی می كند و به مرحله ی معدنی می رسد در اینجا غذا دخالت دارد ولی گفته نمی شود چون هوا هم دخالت دارد و خیلی چیزهای دیگر دخالت دارد تا این مركب به سمت نطفه شدن و انسان شدن برود لازم نیست اینها گفته شود بلكه تحولاتی كه در بدن واقع می شود باید گفته شود نه عاملِ تحولات.

نكته: مشاء قائل به كون و فساد هستند ولی وقتی می گویند « نامی » آمد اگر چه « معدنی » باطل می شود ولی همین « نامی » كار « معدنی » را انجام می دهد. پس باز هم « معدنی » در بدن انسان هست. مرحوم صدرا خیلی راحت است چون می گوید « معدنی » باطل نمی شود بلكه « معدنی » در جای خودش هست فقط « نباتی » اضافه می شود.

اما مشاء می گوید « نباتی »، كار « معدنی » را به عهده می گیرد یعنی معدنی هم الان هست ولی در ضمن « نباتی » است. پس همه قائل اند به اینكه همه این مراحل كه گفته می شود الان در انسان موجود است و هیچكدام از بین نرفتند. یعنی نمی توان گفت كه الان عنصر در بدن ما نیست. همچنین تركیب عناصر كه معدن ساز هست هم در بدن ما وجود دارد نمو و .... هم هست. بلد ممكن است گفته شود كه عنصر، آن صورت ناری را ندارد چون درباره این مركب، این اختلاف وجود دارد كه صورت های بسیط باقی می مانند یا نه؟ یعنی مثلا آیا الان خود صورت ناریه و مائیه و ترابیه و هوائیه در ما وجود دارد یا ندارد؟ بعضی گفتند وجود دارد ولی كامن و مخفی می باشد اما الان صورتِ تركیب انسانیه ظاهر است. وقتی مرگ عارض می شود و صورتِ تركیب انسانیه گرفته می شود آن صورتهای بسیط عنصریه مثل نار و هوا و تراب و ماء ظاهر می شوند یعنی بدن انسان بعد از مرگ متلاشی می شود و بر اثر متلاشی شدن، خاكِ آن جدا می شود و آب آن بخار می شود و از بین می رود.

اما بعضی می گویند صورتهای عناصر از بین می روند و صورتهای تركیبی جدید كه صورت انسانی است می آید. غالباً قول اول را می گویند كه صورتهای عنصری كامن می شوند یعنی مخفی می شوند به طوری كه دیگر كارآیی ندارند بعداً صورت تركیبی كه همان صورت انسانی است در وقت مرگ گرفته می شود و این صورتهایی كه تا الان كامن بودند ظاهر می شوند.

وان ادرج العنصریه و المركب التام المعدنی فی قابل الابعاد فلیدرج النامی و الحساس فیه و هو مناف للغرض الذی هو الاطلاع علی الذاتیات

كسی می خواهد از این تعریف دفاع كند لذا می گوید ما « عنصریت » و « معدنیت » را ذكر نكردیم زیرا هر دو را داخل در « قابل للابعاد » كردیم چون عنصر هم قابل ابعاد بود. معدن هم قابل ابعاد بود و چیزی اضافه نداشتند. اگر چه صورت عنصریه یك صورت نوعیه بود و صورت معدنیه هم یك صورت نوعیه بود ولی چیزی اضافه نداشتند و ما می توانستیم به همان « قابل ابعاد » داشتنِ آنها اكتفا كنیم.

مرحوم سبزواری جواب می دهد و می فرماید اگر این كار را كردید در مورد بعضی دیگر از مقومات هم همین كار را می كردید و آنها را هم مندرج می كردید. شما از ابتدا تصمیم داشتید كه تعریف تفصیلی بیاورید و نمی خواستید اندراجی انجام بگیرد چگونه فقط این دو را مندرج كردید و بقیه را مندرج نكردید. بقیه هم قابلیت اندراج داشتند مثلا « نامی » و « حساس » می توانست در « قابل ابعاد ثلاثه » مندرج شود لازم نبود فقط عنصریت و معدنیت در تحت ثلاثه ی بیاید ولی این كار را نكردید چون تصمیم شما بر اندراج نبود بلكه تصمیم بر تفصیل داشتید. اگر تصمیم بر تفصیل داشتید كاملاً باید به این تصمیم عمل می كردید و تمام تفاصیل را می آوردید بدون اینكه اندراجی صورت بگیرد.

پس این دفاعی كه بیان كردند برای اینكه بگویند این تعریف كامل و تام است عقیم می باشد.

ترجمه: اگر بخواهد « عنصریه » و « مركب تام معدنی » را در « قابل ابعاد » مندرج كنید اشكالش این است كه « نامی » و « حساس » را هم مندرج در « قابل ابعاد ثلاثه » كنید. و این دو را هم ذكر نكنید در حالی كه این اندراج « چه اندراج نامی و حساس در قابل ابعاد باشد كه انجام نگرفته و چه اندراج عنصریت و معدنیت در قابل ابعاد باشد كه به قول شما انجام گرفته » منافات دارد با غرضی كه آن غرض اطلاع بر ذاتیات است « غرض شما این است كه مخاطب را بر تمام ذاتیاتِ محدود مطلع كنید ولی شما آن را بر دو تا از ذاتیات مطلع نكردید ».

و لیس الغرض الامتیاز فقط و الا لتاتی من الناطق فقط او الضاحك فقط

كسی ممكن است اشكال كند و بگوید ما نخواستیم همه ذاتیات محدود « مثل انسان » را ذكر كنیم بلكه خواستیم ذاتیاتی را ذكر كنیم كه ما را در تمییز محدود از سایر اشیاء كمك كند. مرحوم سبزواری می فرماید اگر مراد شما تمییز باشد احتیاج نیست كه تعریف را اینقدر طولانی بیاورید همین كه لفظ « ناطق » آورده شود تمییز حاصل می شود حتی كلمه « ناطق » كه ذاتی است اگر آورده نشود بلكه لفظ « ضاحك » كه عرضی می باشد آورده شود باز هم چون از لوازم خاص انسان است تمییز حاصل می شود. در حالی كه شما فقط به « ناطق » یا « ضاحك » اكتفا نكردید بلكه تعریف را طولانی كردید معلوم می شود كه مرادتان فقط تمییز نبوده است.

ترجمه: غرض شما از آوردن این حد، این نبود كه محدود را جدا كنید و فقط امتیاز بدهید و لازم نباشد كه ذاتش را بیان كنید و الا اگر غرض شما فقط امتیاز بود این امتیاز از طریق « ناطق » یا « ضاحك » به تنهایی می توانست تامین شود « در حالی كه به این دو اكتفا نكردید پس معلوم می شود كه غرض شما فقط امتیاز دادن نبوده بلكه علاوه بر امتیاز، بیان ذات و تعریف محدود هم بوده است ».

نكته: غالبا موجوداتی كه مقداری از قوای ادراكی را كم دارند جزء حشرات هستند مثل پروانه كه حافظه ندارد یا عقرب دارای چشم نیست اما موش كور كه جزء حشرات نیست ولی كور می باشد. این گونه موجودات كه جزء حشرات نباشند و قوای ادراكی كمی داشته باشد خیلی كم می باشد.

« المركب التام المعدنی »: مراد از « مركب معدنی » روشن است چون بیان شد جماد كه مركب از عناصر است را معدن می گویند. یعنی همان مرحله اول جمادی، معدنیت است. بعد از آن، مرحله دوم نبانیت است بعداً حیوانیت و در پایان انسانیت است. مراد از « معدنی » روشن است. مراد از « مركب » هم روشن است چون عناصر كنار یكدیگر جمع شدند و یك مركبی درست شد كه به آن مركب معدنی می گویند اما لفظ « تام » به خاطر چه آمده است؟ مركب در باب عنصر یا تكوینیات به دو قسمِ تام و ناقص تقسیم می شود.

بیان معنای مرکب تام:

تفسیر اول: مركب تام بنابر تفسیری عبارتست از مركبی كه از هر چهار عنصر تشكیل شده باشد. اگر از دو عنصر تركیب شود مركب ناقص می باشد مثلا بخار كه از اجزاء مائیه و اجزاء هوائیه تشكیل شده یعنی از دو عنصر تركیب شده است. اما سنگ كه از هر چهار عنصر تشكیل شده همچنین بدنِ ما مركبات تام هستند.

آنچه كه از چهار عنصر تشكیل نشود عبارت از سه عنصری و دو عنصری و یك عنصری است. یك عنصری باید كنار گذاشته شود زیرا در آن تركیب نیست. پس تخصصاً از محل بحث خارج است. اما دو مورد دیگر باقی می ماند. موجودِ مركب از سه عنصر كم است اما مركب از دو عنصر به اندازه مركب از سه عنصر كم نیست مثلا دود را ملاحظه كنید كه مركب از اجزاء ناریه و هوائیه و ترابیه است. اجزاء مائیه در آن نیست. در دود اجزاء هوائیه وجود دارد. اجزاء ترابیه هم وجود دارد به همین جهت سیاه دیده می شود و شفاف نیست. اجزاء ناریه هم در آن وجود دارد پس سه جزئی است. شاید كسی اشكال كند و اجزاء ناریه را در آن قبول نكند و فقط اجزاء هوائیه و ترابیه را بگوید در این صورت، دو جزئی می شود. ما به مثال كار نداریم. در هر صورت مركبِ دو جزئی و سه جزئی وجود دارد. این تفسیر اول بود.

نکته: نار عامل تولید بخار هست ولی خودش را داخل بخار نمی كند اگر چیزی باشد حرارت می باشد كه كیفیت است نه نار، نار در بخار وجود ندارد حتی در دخان هم تشكیك می شود كه نار وجود دارد یا ندارد.

تفسیر دوم: مركبی كه اجزائش فعل و انفعال كند یعنی تاثیر و تاثر در هم كند. بخار اینگونه نیست زیرا اجزاء مائیه آن برای خودش است و اجزاء هوائیه اش هم برای خودش است و به همدیگر كاری ندارند و فعل و انفعال نمی كنند لذا ناقص اند ولی عناصر وقتی در جماد و نبات و بدن انسان و حیوان می آیند فعل و انفعال می كنند و ظاهر شان هم عوض می شود و شئ ثالثی ساخته می شود. پس مركبی كه فعل و انفعالِ اجزاء را در درون خودش داشته باشد تام می گویند اما مركبی كه فعل و انفعال را در درون خودش نداشته باشد ناقص می گویند.

تفسیر سوم: مركبی كه دارای مزاج است تام می باشد اما مركبی كه دارای مزاج نیست ناقص می باشد. مراد از مزاج، كیفیت متوسطه است مثلا لحاظ كنید كه آتش، حرارت دارد و آب، برودت دارد و هوا، رطوبت دارد و خاك، یبوست دارد. اینها چهار كیفیت اند وقتی عناصر با هم تركیب شوند این چهار كیفیت با هم فعل و انفعال می كنند و یك كیفیت متوسطه پیدا می شود كه بین حرارت و برودت و بین رطوبت و یبوست است كه به این كیفیت متوسطه، مزاج گفته می شود. به این چهار كیفیت، كیفیتِ اُوَل گفته می شود زیرا اولین كیفیات هستند. بقیه كیفیات از این چهار كیفیت گرفته می شوند.

حال اگر جسم مركبی دارای مزاج بود تام می شود و اگر مزاج نداشت ناقص می شود. این، همان تفسیر دوم است كه گفته شد فعل و انفعال كنند وقتی فعل و انفعال كردند آن حرارتِ شدیدِ آتش به توسط برودت شدید آب می شكند و برودت شدید آب به توسط حرارت شدید آتش می شكند و حالت متوسط پیدا می شود. پس حاصل فعل و انفعال، مزاج است بنابراین چه گفته شود این مركب، فعل و انفعال كند چه گفته شود این مركب صاحب مزاج باشد هر دو، یكی است ولی با دو عبارت بیان شده است. اما رایج اینگونه است كه می گویند مركب تام آن است كه دارای مزاج باشد و مركب ناقص آن است كه دارای مزاج نباشد. بخار را ملاحظه كنید كه مركب ناقص است و دارای مزاج نیست زیرا كیفیت متوسطه ندارد.

تفسیر چهارم: اگر جسم مدت زمان زیادی باقی بماند مثل بدن انسان و درخت، مركب تام است و الا مركب ناقص است.

 


[1] شرح منظومه، حاج ملاهادی سبزواری، ج1، ص233، س1، نشر ناب.