درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

94/12/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بعضی از تعریفات، تعریف ناقص هستند چون همه مقومها ذكر نشدند/ معرفات/ منطق/ شرح منظومه.
و من هنا ایضا قلنا علیهم فی موضع آخر ان فی التعریف التفصیلی المشهور للانسان و الحیوان قصوراً[1]
بیان شد كه در تعریف حدی باید تمام مقومات اخذ شود چه مقومات ماهوی و چه مقومات وجودی.
مقومات ماهوی عبارت از جنس و فصل هستند « و به تعبیر دیگر عبارت از ماده و صورت هستند » و مقومات وجودی عبارت از فاعل و غایت هستند. در تعریف حدی باید همه مقومات ذكر شوند تا ذاتِ معرَّف مشخص شود و معرفی گردد.
از این بیان دو نتیجه گرفته شد:
نتیجه اول: آن تعاریفی كه در ابتدای بعض كتب ذكر شده اند چون قبل از اثبات وجود معرَّف هستند باید تعریف حقیقی نباشند بلكه تعریف اسمی باشند. بعداً كه وجود اثبات شد آن تعاریف تبدیل به تعاریف حقیقی می شوند. این نتیجه اول، از آن شرطی كه شده بود استفاده گردید. شرط این بود كه باید در حد، تمام مقومات ذكر شوند.
نتیجه دوم: این نتیجه، یك نتیجه مصداقی است یعنی در یكی از مصادیقِ تعریف حدی می خواهیم اشكال وارد كنیم یعنی بگوییم این مصداق و نمونه، دارای آن شرطی كه واجب كردیم نیست و تمام مقومات در آن ذكر شده است. بنابراین در تعریفی كه الان ذكر می شود قصوری راه پیدا كرده است. در اینجا یك نمونه از تعاریفی كه ادعا شده تعریف حدی است، ذكر می گردد و قصور در آن تعریف بیان می شود یعنی بیان می گردد كه در این تعریف بعضی از مقوماتی كه باید ذكر می شدند ذكر نشدند. پس این تعریف مشتمل بر قصور است. در اینجا تعریفِ حدی انسان بیان می شود ولی حدی كه با تفصیل تام آمده است. همیشه حد، تفصیل محدود است ولی تفصیل ها بر دو قسم اند. یك تفصیلِ تام وجود دارد كه تمام مقومات در آن ذكر می شوند و یك تفصیل دیگر وجود دارد كه به آن تفصیل تام گفته نمی شود و تمام مقومات ذكر نمی شود بلكه یك جامعی بدست می آید و مقومات در آن جامع ریخته می شود سپس جامع دومی بدست می آید و مقومات دیگری در آن جامع ریخته می شود و این دو جامع ذكر می شوند مثل « حیوان » و « ناطق » كه بسیاری از مقومات را در خودشان دارند و لذا مقومات به تفصیل آورده نمی شوند. آن حدی كه عبارت از « الانسان حیوان ناطق » است تفصیلِ محدود است ولی نه اینكه تفصیل كامل باشد. این حد، اشكالی ندارد زیرا گوینده از ابتدا در صددِ بیان تمام مقومات علی سبیل التفصیل نبوده است. او خواسته یك تفصیلی كه بین اجمال و تفصیل تام است ذكر كند و در این كارش موفق بوده و به درستی عمل كرده است.
مقوماتی را در «حیوان » داخل كرده و مقوماتی را هم در « ناطق » داخل كرده یعنی همه مقومات را آورده ولی نه علی سبیل تفصیل التام باشد لذا قصوری در این تعریفش نیست اما گاهی یك شخصی می گوید من می خواهم انسان را تعریف به حدی كنم كه مشتمل بر حد تام است. این شخص باید تمام مقومات را تك تك ذكر كند. هیچكدام از مقومات را نمی تواند حذف كند. اگر مقومی از مقومات را حذف كرد در تعریفش قصوری راه پیدا كرده است. الان مصنف می خواهد بیان كند تعریف تفصیلی كه تفصیلش تام بوده برای انسان و حیوان آورده شده است ولی بعضی از مقومات كه باید ذكر می شدند ذكر نشدند. پس در تعریف آنها قصور است. در تعریف انسان اینگونه گفتند « الانسان جوهر قابل الابعاد نامٍ حساس متحرك بالاراده ». در این تعریف لفظ « جوهر» گفته شده است بعد از « جوهر »، « جسم » می باشد اما به جای « جسم » تعبیر به « قابل الابعاد » كرده است كه تعبیر صحیحی است. زیرا به هیولای انسان اشاره كرده و گفته « جوهر ». سپس به جسمیتِ انسان توجه كرده و گفته « قابل الابعاد ». سپس به سراغ « نامٍ » رفته یعنی به محض اینكه « جسم » را بیان كرد به سراغ « نامٍ » رفت كه نبات می شود. در این وسط، اجسام معدنی سقوط كردند و ذكر نشدند انسان از مرتبه ی عنصر شروع می كند و به مرتبه ی معدنی می رسد و از مرتبه معدنی به مرتبه نباتی می رسد و از مرتبه نباتی به مرتبه حیوانی می رسد. در این تعریف، به مرتبه ی معدنی كه یكی از خصوصیات جسم است اشاره نكرده است و به سراغ « نامٍ » رفته است. بعد از « نامٍ » به سراغ « حیوان » رفته و خصوصیت حیوان كه « حساس و متحرك بالاراده » می باشد را گفته است. سپس « ناطق » گفته می شود. البته مرحوم سبزواری لفظ « ناطق » را نگفته است.
توجه كردید كه این تعریف دارای قصور بود زیرا معدن را ذكر نكرده است.
توضیح: وقتی خداوند  ـ تبارك‌ـ می خواهد انسان را بسازد از خاك و عناصر می سازد یعنی چهار عنصر خاك و آب و هوا و آتش را با هم مخلوط و ممزوج می كند اما اینكه به چه نحو ممزوج می كند اختلاف است. بعضی معتقدند كه هر چهار عنصر را خداوند ـ تبارك ـ كنار هم قرار می دهد و اینها با هم ممزوج می شوند اما بعضی معتقدند كه سه عنصر كنار هم قرار داده می شوند كه عبارت از آب و خاك و هوا است. عنصر آتش را از بالا كه كره نار است « و مجاور كره قمر می باشد » پایین نمی آورد بلكه این همه را كنار یكدیگر با هم ممزوج می كند و اینها با هم فعل و انفعال می كنند و حرارتی را كه خاصیت نار است تولید می كنند و نار در فعل و انفعال خودشان تولید می شود. اینچنین نیست كه از خارج، نار بیاید. ما به این مطلب « كه از خارج، نار می آید یا از فعل و انفعال این سه عنصر نار درست می شود » كاری نداریم این چهار عنصر با هم تركیب می شوند و چیزی كه جسم است تشكیل می گردد یعنی مطلق جسم تشكیل می شود. اما این جسم با جسم معدنی كه سنگ و عقیق و گچ و امثال ذلك است فرق دارد. آنها جماد هستند و همچنان تا آخر، جماد می مانند اگر حركت جوهری كنند در جمادیت حركت می كنند از كفِ جمادیت تا سقفِ جمادیت حركت می كنند. نمی توانند از سقف عبور كنند و وارد نباتیت شوند. همچنان تا آخر جماد باقی می مانند ولی در مسیر جمادیت خودشان « كه بسته است » حركت می كنند «به تعبیر دیگر این مسیر جمادیت، بشرط لا است یعنی بشرط لای از خروج از جمادیت است و حق خروج از جمادیت ندارد ». اما این جمادی كه می خواهد بعداً انسان شود خداوند ـ تبارك ـ به او اجازه می دهد كه وارد مرتبه ی معدنی یعنی همین مرتبه ی سنگ، شود ولی نه اینكه سنگ شود بلكه مرتبه ی معدنی پیدا کند. خصوصیت مرتبه ی معدنی این است كه صورتی به آن افاضه شود كه آن صورت فقط یك كار انجام می دهد و آن « حفظ المركب عن التفرقات » است. زیرا خداوند ـ تبارك ـ عناصر را كنار هم جمع كرده است این عناصر دارای كیفیت های متضادند. یكی آتش است كه در شدت حرارت می باشد و دیگری آب است كه در شدت برودت می باشد. اینها با هم ناسازگارند. اگر عاملی نباشد كه این تركیب را حفظ نكند اینها از همه جدا می شوند چون كیفیت هایشان ناسازگار است و با هم تضاد دارند. « نه اینكه اجسام با هم تضاد داشته باشند بلكه كیفیت آنها تضاد دارد زیرا تضاد در اجسام نیست » و این كیفیت های متضاد باعث می شوند كه این عناصر از هم متفرق شوند. خداوند ـ تبارك ـ صورتی افاضه می كند كه آن صورت، مركب را از تفرق حفظ می كند. تا وقتی این صورت باقی است این جسم، متلاشی نمی شود. وقتی كه این صورت گرفته شود این جسم، متلاشی می شود و به اصل خودش كه عناصر می باشد برمی گردد. اولین چیزی كه خداوند ـ تبارك ـ به مركب می دهد آن صورت جسمانی است كه در این مركب حلول می كند و مركب را از تفرق حفظ می كند. در این حال گفته می شود كه صورت جسمانی به این مركب داده شد. سپس مركب به سمت كمال می رود. آن صورتِ جسمانی داخلش هم به سمت كمال می رود. هر دو، حركت جوهری و تكاملی می كنند اینچنین نیست كه یكی حركت تكاملی كند و دیگری، ساكن و راكد باقی بماند. آن مركب به سمت نطفه شدن می رود كه نطفه یا علقه یك موجود نباتی است و به مرحله نباتی می رسد. در اینجا ملاحظه كنید كه انسان از معدنیت شروع می كند بنابراین لابشرط است و بشرط لا نیست. وقتی در مرتبه ی معدنی عبور می كند از كف معدنی تا سقف معدنی می رود اما سقفِ معدنی را می شكافد و وارد نباتی می شود كه مرحله ی بعدی است. برخلاف جماد كه وارد مرحله ی نباتی نمی شود.
در مرحله نباتی سه كار دیگر واگذار می شود كه عبارتند از تغذیه و تنمیه و تولید. این شیء « مثل نطفه یا علقه » می تواند تغذیه كند زیرا رشد می كند. ممكن است در همین نطفه، آمادگی برای ذخیره كردنِ نطفه ی بعدی و بوجود آمدن انسان بعدی حاصل شود. پس تولید مثل هم به آن داده می شود. در چنین حالتی گفته می شود كه وارد مرحله نباتی شده است و لذا لفظ « نامٍ » برای آن آورده می شود. ابتدا كه عنصر بود گفته شد « جوهر قابل الابعاد » وقتی كه تركیب شد باید لفظ « معدنی » آورده شد ولی گفته نشد سپس تعبیر به « نامٍ » كردیم. سپس در نامی بودن، مثلِ نباتِ بشرط لا نیست زیرا نباتِ بشرط لا مثل درخت، ترقی می كند و از درخت بودن و نبات بودن بیرون نمی آید در همان مرحله ی نباتیت ترقی و تكامل پیدا می كند وقتی كه به سقف نباتات برسد باقی می ماند در مورد سقف نباتات گفتند كه درخت خرما است زیرا نزدیك است كه حیوان شود ولی حیوان نمی شود زیرا اگر سرِ نخل را داخل آب كنید خفه می شود. این مطلب از خصوصیات حیوان است زیرا اگر سرِ درخت را داخل آب كنید اتفاقی نمی افتد. از طرف دیگر اینكه نخل احتیاج به نر و ماده دارد و گَرده ی نر را به ماده می پاشند تا بارور شود. اینها خصوصیت های حیوان است كه در نخل وجود دارد. انسان كه لا بشرط است از مرحله ی نباتی بیرون می رود و وارد مرحله حیوانی می شود.
نكته: مرجان، سنگ و نبات نیست اینكه قدیمیها گفتند سنگ است اشتباه در تطبیق داشتند و الا هیچ سنگی رشد نمی كند كه نبات شود چه رسد به اینكه حیوان شود اما انسان چون لابشرط است لذا مسیر او باز ست یعنی از مسیر عنصری كه شروع كرد و به معدنی و نباتی رفت به او اجازه داده می شود كه وارد مرحله ی حیوانی شود. در سن چهار ماهگی گفته می شود كه روح به نطفه دمیده می شود و حیوان می گردد یعنی همان صورت عنصری كه در ابتدا به او دادند كامل می شود و به مرحله ی حیوانیت می رسد. در این مرحله دو قوه ی دیگر هم پیدا می كند كه عبارت از حركت بالاراده  و حساسیت است و لذا می توان به انسان گفت « متحرك بالاراده حساس ». سپس متولد می شود وقتی متولد شد حیوانِ بالفعل و انسانِ بالقوه می باشد « یعنی حیوانی است كه می تواند انسان شود. مانند سایر حیوانات نیست كه از كف حیوانی تا سقف حیوانی می روند ولی از حیوانیت بیرون نمی روند. مثلا در مورد میمون و طوطی و فیل می گویند این سه در سقف حیوانیت هستند « یعنی نزدیك انسان هستند » اگر میمون را كمی هُل بدهید انسان می شود چنانچه بعضی فكر كردند كه همین گونه است یعنی گفتند انسانها قبلا میمون بودند. طوطی، حرف می زند و مانند انسان تقلید می كند. فیل به طور كامل تربیت می شود یعنی گویا اوصاف انسان در آن هست.
اینها در سقف حیوانیت قرار دارند ولی از حیوانیت بیرون نمی روند چون حیوانِ بشرط لا هستند نه حیوانِ لا بشرط. انسان حیوان لابشرط است بعداً انسان از مرحله ی حیوانیت هم می گذرد و وارد مرحله ی انسانی شود البته ورود در مرحله ی انسانی خیلی كم اتفاق می افتد. بیشتر انسان ها حیوان بالفعل باقی می مانند تا آخر عمرشان. اما  انسان بالقوه اند. افراد كمی هستند كه انسان بالفعل می شوند. مشاء می گوید آن انسانِ بالفعل كسی است كه ادراك كلیات می كند. مرحوم صدرا می گوید آن انسانِ بالفعل كسی است كه مَلَك را در حضور مشاهده می كند.
طبق نظر مشاء خیلی از افراد، انسان هستند اما دیدن ملك، آن هم مثل حضرت جبرئیل علیه السلام برای هر كسی اتفاق نمی افتد.
توجه كردید كه مرحوم صدرا به انسان توهین نمی كند بلكه قوه انسانیت را برای آن باقی می گذارد اما فعلیت را قبول نمی كند. مرحوم صدرا معتقد است بسیاری از بزرگان مشاء كه نمی توان اسم آنها را گفت، حیوان هستند و هنوز انسان  نشدند.
پس توجه كردید انسان در مراحل آخر به درجه انسانیت می رسد و آن، وقتی است كه از انسان به وسیله ناطق حكایت می شود. با این بیانی كه شد جسمانیه الحدوث بودن نفس و روحانیه البقاء بودنش هم روشن است چون ابتدا خداوند ـ تبارك ـ نفس را به عنوان یك صورت معدنی در بدن حلول می دهد لذا جسمانی می شود « چون حالِّ در جسم است » بعداً همین صورت ترقی می كند و به مرحله نباتی و حیوانی و انسانی می رسد. در این صورت به آن، روحانیه البقاء گفته می شود. پس توجه كردید كه هم بدن و هم صورت ترقی می كند. صورت كه ترقی می كند از جسمانیت به روحانیت می آید.
پس نفس در ابتدا طبق نظر مرحوم صدرا صورتی است كه حلول در جسم می كند كه مركب از عناصر است و در پایان روحانی می شود بر خلاف مشاء كه می گویند این جسم به صورت روحانی افاضه به جسم می شود و تا آخر هم به صورت روحانی باقی می ماند. مرحوم صدرا معتقد است كه ابتدا عنوانِ صورت جسمیه و صورت معدنیه حلول در جسم می كند. سپس با ترقی و تكامل به درجه ی انسانی می رسد كه توضیح داده شد.
توجه كنید این توجیهی كه تا الان ذكر شد را مشاء هم می گویند. مشاء می گوید از مرحله معدنی به نباتی و از نباتی به حیوانی و از حیوانی به انسانی وارد می شود ولی مشاء قائل به كون و فساد است و می گوید معدنیات را كنار بگذارید و وارد نباتیت شوید. در نباتیت چهار كار انجام می شود که عبارتند از: حفظ المركب عن التفرق و تغذیه و تنمیه و تولید.
مرحوم صدرا می فرماید قوه نباتی نیست كه كار معدنی را انجام می دهد بلكه معدنی هنوز باقی است و از بین نرفته است و وظیفه خودش را انجام می دهد. نباتی هم سه وظیفه انجام می دهد وقتی ما وارد مرحله ی حیوانی می شویم باز هم نباتی باقی است و كارهای خودش را انجام می دهد. « حیوان » هم اضافه شده است و كار جدید انجام می دهد. وقتی هم وارد انسان می شود به همین صورت است یعنی مراحلِ قبلی از دست داده نمی شود زیرا كون و فساد نیست بلكه تكامل است اما مشاء می گوید كون و فساد است زیرا مشاء تعبیر به « لَبس بعد الخلع » می كند یعنی ابتدا لباس معدنیت جدا می شود بعداً لباس نباتیت پوشیده می شود. اما مرحوم صدرا می فرماید « لَبس بعد اللبس » یعنی لباس معدنیت را پوشید سپس روی این لباس معدنیت، لباس نباتیت را می پوشد و لباس معدنیت را در نمی آورد.
تا اینجا توجه كردید تكامل در انسان توضیح داده شد تا این تعریفی كه برای انسان شده روشن گردد. تعریف انسان این بود « جوهر قابل للابعاد الثلاثه نامٍ حساس متحرك بالاراده ».
توجه كنید لفظ « قابل للابعاد » مطلق است که هم با جماد هم با نبات و هم با حیوان می سازد. لذا نمی توان آن را اختصاص به معدن داد.
نكته: ما در اینجا انسان را تعریف می كنیم نه نفس ناطقه اش را. انسان، بدناً و نفساً تعریف می شود لذا معدنیت و نباتیت هر دو باید در تعریف بیاید. نفس، قوای نباتی را دارد كه بدن را وارد مرحله ی نباتی می كند خودش هم وارد مرحله نباتی می شود زیرا قوایش فعال می شوند ولی بدن را به مرحله نباتی وارد می كند زیرا بدن در ابتدا مرحله ی جمادی و معدنی دارد وقتی قوای نفس فعال می شود نفس وارد مرحله نباتی می شود و بدن را هم وارد مرحله ی نباتی می كند یعنی بدن هم آن عنصر مجتمع از عناصر نیست بلكه نطفه می شود.
ملاحظه كردید كه « قابل للابعاد » را نمی توان ناظر به معدنیت گرفت بلكه مطلق است. معدن و نبات و انسان و حیوان همه را شامل می شود چون همین الان كه بدن ما مرحله ی معدنیت و نباتیت را پشت سر گذاشته « حال یا در مرتبه ی حیوانیت است طبق نظر مرحوم صدرا یا در مرتبه انسانیت است طبق نظر مشاء » قابل للابعاد الثلاثه است. پس قابل للابعاد الثلاثه را بر معدنیت حمل كنید نباید شامل ما انسان ها بشود در حالی كه الان قابل للابعاد الثلاثه برای ما هست و ما معدنی نیستیم بلكه معدنیت را پشت سر گذاشتیم. نه تنها معدنیتِ ما قابل للابعاد الثلاثه است بلكه همین بدن انسانی یا حیوانی ما قابل ابعاد الثلاثه است.
اینكه چه وقتی مجتمعی از عناصر بودیم را نمی دانیم. ما از وقتی كه حالت نطفه دارد می توانیم حساب كنیم كه خداوند ـ تبارك ـ فرموده: نطفه، علقه مضغه و بعد از آن هم لحم می آورد. قبل از آن چه اتفاقاتی می افتد؟ می دانیم كه مثلا خاك بودیم و در این خاك بذری كاشته شد. این بذر را خداوند ـ تبارك ـ تبدیل به درخت كرد و این درخت میوه داد و این میوه را انسان خورد یا برگ این درخت را یك حیوان خورد سپس انسان، آن میوه را كه خورد تبدیل به نطفه كرد. آن حیوان هم كشته شد و غذای انسان قرار گرفت و تبدیل به نطفه شد. پس خاكی كه در ابتدا بود موادی از خودش را به درخت و گیاه داد بعداً غذای انسان شد و بعداً نطفه شد و نطفه داخل رحم شد و این اتفاقاتی كه گفته شد اتفاق افتاد. اینكه انسان، طین بوده یا مجتمعی از عناصر بوده را می دانیم اما در چه زمانی بوده معلوم نیست.
پس روشن شد كه در تعریف باید مراحلی آورده شود كه انسان پشت سر گذاشته و الان واجد آن است و به ترتیب هم آورده می شود یعنی « جوهر » و « قابل ابعاد» و « معدنیت » و « نامی بودن » و « حساس و متحرك بالاراده » و در پایان « ناطق » آورده می شود. این تعریف، تعریف كاملی است اگر « معدنیت » را حذف كنید تعریف ناقص خواهد بود مرحوم سبزواری می فرماید در اینجا « معدنیت » حذف شده لذا این تعریف، قصور دارد اما چه علت قصور پیدا كرده است؟ قصورِ آن با توجه به قاعده ای است كه در جلسه قبل بیان شده. آن قاعده بیان می كرد كه باید تمام مقومات شیء بیاید. لذا مرحوم سبزواری فرمود « و من هنا ایضا قلنا » یعنی از اینجا كه گفتیم باید تمام مقومات در تعریف بیاید استفاده می شود این تعریفی كه مشهور برای  انسان گفتند و منظورشان تفصیل تام انسان بوده، مشتمل بر قصور است چون چیزی كه باید ذكر می شد را ذكر نكردند.
سپس افرادی دفاع می كنند و می گویند اگر این چیز را در تعریف داخل نكردند در فلان جمله داخل كردند مثلا « معدنیت » را داخل « نامی » كردند. مرحوم سبزواری جواب می دهد كه اگر اینگونه هست بقیه را هم در « نامی » داخل می كردید. همچنین می توانستید « حساس و متحرك بالاراده » را در جامع دیگری داخل كنید.
توضیح عبارت
و من هنا ایضا قلنا علیهم فی موضع آخر
« من هنا »: از اینجا كه شرط كردیم كه در تعریف باید تمام مقومات بیایند.
« ایضا »: همانطور كه در دو خط قبلی گفتیم كه با توجه به اینكه باید تمام مقومات ذكر بشوند تعریف هایی كه قبل از ورود در علوم می آیند شرح الاسمی می باشند در شعر خودمان این چنین گفتیم ولی در موضع دیگر گفتیم كه در تعریف شما قصور است. پس ترجمه عبارت اینگونه می شود: همانطور كه آن حرف را گفتیم « در جلسه قبل بیان شد كه تعریف باید تمام مقومات را داشته باشد » این حرف را هم می گوییم ولی این حرفی را كه الان می گوییم در جای دیگری بیان كردیم نه در این كتاب.
« علیهم »: بعضی بر منطقیین یا فلاسفه یا كسانی كه این تعریف را ارائه دادند.
« فی موضع آخر »: در كتاب دیگری غیر از شرح منظومه.
ان فی التعریف التفصیلی المشهور للانسان و الحیوان قصوراً
« قصوراً » اسم « ان » است.
ترجمه: در تعریف تفصیلی كه برای انسان و حیوان آورده شده است و این تعریف، تعریفی مشهور است، قصور می باشد.
اعنی جوهر قابل الابعاد نامٍ حساس متحرك بالاراده
« اعنی » تفسیر « تعریف » است. یعنی تعریف تفصیلی انسان و حیوان این است. البته این تعریف، تعریفِ تفصیلی حیوان است اگر لفظ « ناطق » را به آن اضافه كنید تعریف تفصیلی انسان هم می شود.
فكما اشاروا الی مقام هَیولَوِیتِهما بالجوهر؛ و الی الجسمیه، بالقابل للابعاد؛ و الی النباتیه، بالنامی؛ و الی الحیوانیه و المشاعر الظاهره و الباطنه و المحركه الباعثه و العامله، بالحساس و المتحرك بالاراده؛ و الی العقل بالقوه و بالفعل فی الانسان، بالناطق؛ فلیشیروا الی مقام المعدنیه و ما قبلها
مصنف از اینجا می خواهد قصور در تعریف را بیان كند. ابتدا قسمت های مثبت و خوبی های این تعریف را بیان می كند و می گوید اشاره به هیولی داشتن و جسم بودن و به قوه ی نمو داشتن كردند ولی اشاره به معدنیت نكردند و این، بخش منفی تعریف است.
پس در ضمن اینكه از این تعریف، تمجید می كند ولی بعداً آن را تخریب می كند و می گوید دارای قصور است.
مصنف می فرماید: وقتی اشاره به این امور كردند خوب بود كه اشاره به مقام معدنیت انسان هم می كردند و چون اشاره نكردند پس تعریف مشتمل بر قصور است.
ضمیر « هیولویتهما » به « انسان » و « حیوان » برمی گردد چون این تعریف، تعریف انسان و حیوان است.
سوال: چرا مصنف تعبیر به « مقام » می كند؟
جواب: انسان وقتی مثلا وارد مرحله نمو می شود مدتی در این مرحله می ماند تا مراحل نمو را بگذراند یعنی ما فكر می كنیم به محض اینكه وارد نبات شد از آن طرف خارج می شود و وارد مرحله ی حیوانی می شود. در حالی كه اینگونه نیست باید تمام مراحل نباتیت را بگذراند. یعنی وقتی وارد مرحله ی نبات می شود وارد مرتبه ی نازله ی نبات می شود بعداً وارد مرحله ی متوسطه ی نبات می شود و بعداً وارد مرحله ی عالیه ی نبات می شود كه ما اسم اینها را بلد نیستیم بعداً وارد مرحله ی حیوانی می شود.
پس مدتی در مرحله ی نباتی اقامت می كند لذا تعبیر به « مقام » می شود.
ترجمه: با « جوهر » فهماندند كه صاحب هیولی است و با « قابل ابعاد » فهماندند كه این هیولی، خالی نیست بلكه صورت جسمیه هم دارد پس جسم می شود « در اینجا باید صورت نوعیه مطرح شود که ابتدا باید صورت نوعیه معدنیه مطرح شود بعداً صورت نوعیه نباتیه و بعداً صورت نوعیه انسانیه مطرح شود. اولین صورت نوعی كه معدنیت می باشد نیامده است. توجه كنید كه لفظ « جوهر » شامل هیولی و صورت جسمیه و صورت نوعیه می شود ولی چون صورت جسمیه را بعداً به وسیله « قابل ابعاد » ذكر می كند و صورت نوعیه را هم بعداً به وسیله « نامٍ و ... » ذكر می كند لذا جوهر حمل بر هیولی می شود. اگر گفته شد با لفظ « جوهر » به جوهر بودن انسان در تمام مراحل اشاره شد است اشتباه نیست ولی برای اینكه تكرار نشود لذا همه اینها جداگانه مطرح می شود و هر كدام اشاره به یك چیز دارد.


[1] شرح منظومه، حاج ملاهادی سبزواری، ج1، ص232، س2، نشر ناب.