درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

94/12/02

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: حد شیء را می توان از طریق تركیب بدست آورد/ معرفات/ منطق/ شرح منظومه.

فاذا بطل الاقسام جمیعا فالحد بالتركُّب اقتناصه[1]

تركّب كه وسیله بدست آوردن حد است در جلسه قبل توضیح داده شد امروز فقط برای تذكر، اشاره می كنیم.

بیان شد افرادی را كه در یك نوع مندرجند و می خواهیم آن نوع را تعریف كنیم ملاحظه می كنیم. لازم نیست همه افراد ملاحظه شوند بلكه اگر چند فرد ملاحظه شوند كافی است.

سپس مقولات عشر را كه تعریف رسمی آنها را می دانیم « چون گفتیم تعریف حدی ندارند » با این افراد مقایسه می كنیم و ملاحظه می كنیم كه كدام مقوله با توجه به تعریفش می تواند بر این افراد منطبق شود. این افراد اگر افرادِ كیف باشند بالاخره جستجو می كنیم و مقوله كیف را بر آنها منطبق می كنیم. اگر افرادِ كمّ باشند مقوله كمّ را بر آنها منطبق می كنیم. اگر افرادِ جوهر باشند مقوله جوهر را بر آنها منطبق می كنیم. و هكذا. وقتی مقوله را پیدا كردیم آن را یادداشت می كنیم. سپس شروع به پیدا كردن مقومات بعدی می كنیم چون مقولات، بالاترین مقوم و عامترین مقوم است بعداً مقومات پایین تر را هم باید بدست بیاوریم. آنها را « طبق تعریفی كه دارند » بدست می آوریم. ممكن است تعریف آنها برای ما روشن نباشد در اینصورت آنها را چگونه بدست بیاوریم؟ این مطلب را در جلسه قبل بیان نكردیم. در جلسه قبل فقط بیان كردیم طبق تعریفی كه برای مقومات هست آن مقومات را بر افراد تطبیق می كنیم و كشف می كنیم كه این افراد دارای مقومات هستند اما گاهی آن مقومات در اختیار ما نیستند یا اگر هم در اختیار ما هستند تعریفشان نزد ما روشن نیست. در اینصورت چگونه آنها را كشف كنیم؟

راه كشف این است كه وقتی این افراد را ملاحظه كنیم به آنها توجه كنیم و تمام اوصافشان را یادداشت كنیم. سپس اوصاف مختصه آنها كه مثلا برای زید است و برای عمرو وجود ندارد را حذف كنیم. یا اوصافی را كه همه افراد دارند ولی در آن اختلاف دارند ملاحظه کنیم. مثلا كمّیت برای هر دو هست زیرا هر دو دارای قد هستند ولی یكی 180 سانتی متر و دیگری 170 سانتی متر است. هر دو از پدر و مادر بدنیا آمدند ولی یكی از این پدر و مادر بدنیا آمده است و آن یكی از پدر و مادر دیگری بدنیا آمده است. اینها هم از اختلافات است كه باید كنار گذاشته شود و جزء مقومات نیستند. تا اینكه به مشتركاتی می رسیم كه این افراد در آنها اختلافی ندارند. آن مشتركات را یادداشت می كنیم. دوباره باید ملاحظه كنیم كه این مشتركات آیا ذاتی اند یا از لوازم هستند؟ مثلا همه افراد بالقوه كاتب اند ولی كتابت، عَرَض است و ذاتی نمی باشد این چگونه تشخیص داده می شود؟ این را باید به صورتی ملاحظه كرد كه اگر كتابت را از آنها بگیریم آیا اینها از انسانیت می افتند یا نه ؟ اگر دیدیم از انسانیت افتادند متوجه می شویم كتابت از مقومات هست. اگر از انسانیت نیفتادند متوجه می شویم كتابت از مقومات نیست. ما اگر حیوانیت را از انسان بگیریم می بینیم دیگر انسان نیست. مثلا اگر بگوییم این موجود، زنده نیست « یعنی حیوان نیست » در اینصورت جماد می شود و جماد، انسان نیست. یا مثلا اگر بگوییم این موجود، ناطق نیست « یعنی فكر نمی كند و فقط تخیل دارد یا حتی تخیل هم ندارد » می بینیم حیوانات و نبات هم همینگونه هستند. می یابیم كه پس ناطق، مقوم هست. آنهایی كه این افراد را از اغیار امتیاز می دهند یا عرض خاص اند یا ذاتی اند و در همه افراد یكسان اند. برای اینكه بدانید ذاتی است یا ذاتی نیست باید این افراد را از مشتركات خالی كنید از هر كدام از این مشترکات كه دیدیم خالی شد انسانیت گرفته شد معلوم می گردد كه ذاتی اند و از هر كدام كه خالی شد دیدیم انسانیتِ آنها گرفته نشد معلوم می گردد كه عرض ذاتی اند.

پس گاهی از طریق تعریف این ذاتیات و تطبیق این تعاریف بر افراد می فهمیم كه این ذاتیات، ذاتیاتِ این افراد هستند. اما گاهی تعریف در اختیار ما نیست در اینصورت نمی توان از طریق تعریف این ذاتیات را تشخیص داد باید از طریق دیگر تشخیص داد. مرحوم سبزواری می فرماید « مقومات را بدست بیاورید بعداً به دنبال تعریفشان بروید و آنها را كشف كنید » معلوم می شود كه ایشان، آن راه را نرفتند كه تعریف مقومات برای ما روشن است و در جلسه قبل بیان شد بلكه راه دوم را رفتند كه در جلسه امروز بیان شد. وقتی این كارها را انجام دادیم مقومات به صورت پراكنده بدست می آیند اما پراكنده را نمی توان معرِّف قرار داد باید منظم بشوند و به تعبیر دیگر باید با هم تركیب شوند آن هم با نظامِ خاصی تركیب شوند به اینكه ابتدا باید عام بیاید و بعداً مختص بیاید. ممكن است عام هایی داشته باشید در اینصورت این عام را از بالا به پایین مرتب كنید. هر چقدر كه سِعِه ی آن بیشتر باشد اول می آورید و هر چقدر كه سعه ی آن كمتر باشد بعداً می آورید وقتی كه عام ها تمام شد به سراغ مختص ها می روید و آنها را می آورید. در جلسه قبل بیان كردیم كه اگر توانستید همه عام ها را در یك عام مندرج كنید آن عام را انتخاب می كنید كه مشتمل بر همه عام ها است. همچنین اگر توانستید همه مختص ها در یك مختص بگنجانید آن مختص واحد را می آورید تا تعریف، خلاصه شود. اشكالی ندارد كه تعریف طولانی شود و تمام عام ها و تمام مختص ها پی در پی آورده شود اما برای خلاصه شدن تعریف خوب است كه عام ها در یك عام و مختص ها در یك مختص گنجانده شوند. بعد از اینكه ترتیب داده شد و تركیب شد هنوز كار ما تمام نشده باشد باید با معرَّف سنجیده شود و دیده شود كه با معرَّف تساوی دارد. هم تساوی در حمل و هم تساوی در معنا دارد. در این صورت می توان آن را به عنوان حد قبول كرد و الا اگر تساوی نداشت چنانچه در جلسه قبل بیان شد حد نخواهد بود. تساوی در حمل یعنی بر هر چه كه انسان « یعنی معرَّف » حمل می شود این مركب هم باید حمل شود و بر هر چه كه این مركب حمل می شود آن معرَّف هم باید حمل شود. اگر معرَّف بر چیزی حمل شد و مركب، بر آن چیز حمل نشد معلوم می شود كه مركب، جامع افراد نیست. اگر معرَّف بر چیزی حمل نشد ولی مركب، بر آن چیز حمل شد معلوم می شود كه مركب، مانع اغیار نیست.

پس مركب باید با محدود و معرَّف تساوی در حمل داشته باشد و به عبارت دیگر جامع افراد و مانع اغیار باشد. در غیر این صورت پذیرفته نمی شود. همچنین معرَّف باید تساوی در معنا داشته باشد. معنای معرَّف با معنای این حد یكی باشد فقط اختلاف به اجمال و تفصیل باشد یعنی معرَّف باید به ماهیتی اشاره كند. معرِّف هم باید به همان ماهیت اشاره كند ولی معرَّف اجمالاً به آن ماهیت اشاره می كند و معرِّف تفصیلاً اشاره می كند.

پس توجه كردید كه هم باید تساوی در حمل و هم تساوی در معنا باید داشته باشیم. از تساوی در حمل تعبیر به « تمییز » می كنیم یعنی حد باید محدود را از ماسواء تمییز بدهد. از تساوی در معنا تعبیر به « شناساندن ذات » می كنیم یعنی حد باید ذاتِ معرَّف و محدود را به ما بشناساند. بر خلاف رسم كه كارش فقط تمییز دادن است اگر رسم داشتیم می توان مرسوم را تمییز داد ولی با رسم نمی توان ذات مرسوم را شناخت چون در رسم از عوارض خاص استفاده می شود نه از فصل. اما حد که از فصل و کل ذاتیات استفاده می كند می تواند ذات را به ما معرفی كند.

پس خاصیت حد اولا معرفی كردن ذات است و ثانیا تمییز دادن ذات از ماعدا است. اگر یكی از این دو مختل شود این تعریف، حد نیست. توجه كنید كه نمی گوییم « تعریف نیست » بلكه می گوییم « حد نیست » زیرا ممكن است تعریف باشد ولی تعریف ناقص باشد.

نكته: خیلی از انسانها تعقل نمی كنند ممكن است ما هم در یك حالتی مشغول احساس باشیم و از تعقل غافل شویم اما از انسانیت بیرون نمی آییم. آن شخصی هم كه هنوز به درجه تعقل نرسیده از انسانیت بیرون نمی آید چون شأن تعقل را دارد بر خلاف حیوانات عجم كه شأن تعقل را ندارند. اگر كشف نكردیم تعریف نمی كنیم، اما ما الان فهمیدیم كه این موجود شأن تعقل را دارد ولو الان تعقل را در این موجود نمی بینیم ولی همین كافی است كه آن را انسان به حساب بیاوریم. بله اگر نتوانستیم همین را هم درك كنیم پس به تعریف نرسیدیم و حد را اعلام نمی كنیم.

آخرین مطلبی كه بیان شد این بود كه در حد دو چیز لازم است:

1ـ تمییز.

2ـ شناخت ذات.

مصنف همین مطلب را تعقیب می كند و درباره آن بحث می كند ایشان می فرماید اگر در تعریفی فقط به تمییز دست پیدا كردیم و شناخت ذات برای ما میسر نشد آن تعریف حد نیست. سپس كلامی از ابن سینا نقل می كند و آن را موید قرار می دهد كه ابن سینا این طور گفته « اگر هزار تا فصل است آنها را بیاور و رها نكن چون می خواهی ذات را معرفی كنی پس هر چه كه فصل هست را بیاور ». توجه كنید كه فصل بیش از یكی نیست ابن سینا می خواهد بگوید ما احتیاج داریم كه ذات معرفی شود با هر چه كه معرفی شود باید معرفی كنید. صرفِ تمییز كافی نیست. سپس می فرماید اگر ذات را معرفی كردید تمییز خودبخود حاصل می شود یعنی دنبال تمییز نرو بلكه خود تمییز خودبخود می آید ولی بدنبال معرفی ذات برو. بنابراین در حد بیشتر تاكید بر معرفی ذات بكن كه تمییز را هم در بر دارد. مرحوم سبزواری این مطلب را در شعر می آورد.

ابن سینا یك استثنایی بیان می كند كه آن را هم مرحوم سبزواری در شعر می آورد آن استثنا این است كه اگر حد، شرح الاسمی بود « یعنی قبل از اثبات وجود بود » اشكال ندارد و می توان به تمییز اكتفا كرد اما در حدی كه حد حقیقی است نمی توان به تمییز اكتفا كرد باید معرفی ذات را هم داشته باشید.

توضیح عبارت

فاذا بطل الاقسام جمیعاً فالحد بالتركّب اقتناصه

« اقتناصه » به معنای « اكتسابه » است.

اقسامِ عواملِ تثبیتِ حد گفته شدند یعنی عامل اثبات حد را تقسیم به اقسامی كردیم. چهار قسم آن را باطل كردیم یك قسم باقی مانده كه الان می خواهیم آن را بخوانیم.

ترجمه: وقتی اقسامِ عاملِ حد تماماً باطل شدند « هم حد وسط باطل شد هم تعریفِ ضد هم اقتسام و هم استقرا باطل شد » اكتسابِ حد به وسیله تركّب است.

و ذا بان تستشرفوا ای تنظروا اشخاصه

« ذا »: یعنی تركّب.

از اینجا مصنف شروع به بیان تركّب می كند و نحوه آن را بیان می كند.

ترجمه: تركّب به این است كه اشراف بر اشخاص آن حد پیدا كنید « اشراف به معنای نظر كردن است لذا خود مرحوم سبزواری تعبیر به ـ تنظروا ـ می كند ولی نظر كردنِ آگاهانه است نه اینكه فقط یك نگاه سطحی باشد لذا باید این افراد، كاملاً و عمیقاً مورد رسیدگی قرار بگیرند تا بتوان ذاتیات آنها را بدست آورد و بعد از تركیب كردن به عنوان حد اعلام شوند ».

و هی اشخاص المحدود و لاتحادهما بالذات

سوال: آیا اشخاصِ حد مورد رسیدگی واقع می شود یا اشخاص محدود مورد رسیدگی قرار می گیرد؟

جواب: ما باید اشخاص محدود را رسیدگی كنیم نه اشخاص حد را ولی مرحوم سبزواری فرمود « اشخاص حد ». زیرا ضمیر « اقتناصه » به « حد » بر می گردد و ضمیر « اشخاصه » هم به حد بر می گردد. لذا خود مرحوم سبزواری می فرماید محدود و حد اتحادِ بالذات دارند اگرچه اختلاف به اجمال و تفصیل دارند. بنابراین چه گفته شود « اشخاص حد » چه گفته شود « اشخاص محدود » تفاوتی نمی كند.

ترجمه: اشخاصِ حد، اشخاصِ محدود است « اما چرا اشخاص حد با اشخاص محدود یكی است كه به شما اجازه داده شود كه به جای محدود تعبیر به اشخاص حد كنید؟ » به خاطر اینكه حد و محدود اتحاد بالذات دارند اگرچه اختلاف به اجمال و تفصیل دارند ولی به لحاظ ذات یك چیزند. همان ذاتی كه انسان است همان ذات هم حیوان ناطق است. به عبارت دیگر همان ذاتی كه محدود است همان ذات هم حد ناطق است ».

حتی تَرَوا ان تعلموا علما تعقلیا ان الاشخاص من ای الاجناس العشر

« تروا » به معنای « نظر كردن » نیست بلكه به معنای « عالم شدن » است چون « رأی » به معنای « علم » هم می آید همان طور كه به معنای « نظر » می آید. « رأی » كه در باب افعال قلوب مطرح می شود به معنای « علم » است نه « نظر ». در اینجا هم « تروا » به معنای « تعلموا » است.

ترجمه: تا اینکه بدانند علمِ تعقلی « توجه کنید که علم احساسی کافی نیست چون با علم احساسی نمی توان ذاتیات شخص را بدست آورد و نمی توان محمولاتی را که بر این موضوع حمل بشوند کسب کرد. نیاز به علم تعقلی است زیرا حس به ظاهر شیء تعلق می گیرد. عقل است که در باطن نفوذ می کند و ذاتی و عرضی را از هم جدا می کند و می تواند تشخیص بدهد که چه چیزی ذاتی و چه چیزی عرضی است و آن ذاتی کدام یک عام است و کدام یک مختص است. تمام اینها را عقل تشخیص می دهد لذا علم باید علم تعقلی باشد و علم احساسی کافی نیست » به اینکه اشخاص از کدام جنس از آن ده مقوله هستند « ابتدا باید به سراغ مقولات رفت که اجناس عالیه هستند. این افرادی که الان مورد توجه هستند باید تحتِ آن مقولات قرار داد ».

حذف التاء للتاویل بالمقولات

لفظ « جنس »، مذکر است و « عَشر »، عدد است عدد برای مذکر، به صورت مونث آورده می شود و برای مونث به صورت مذکر آورده می شود. در اینجا برای « جنس » که مذکر است لفظ « عَشر » که مذکر است آورده شده است و این صحیح نیست باید تعبیر به « عشره » کنی. مرحوم سبزواری می فرماید به جای « جنس »، « مقوله » فرض کردم و چون « مقوله » مونث بود لفظ « عشر » را مذکر آوردم پس « عشر » برای « مقوله » آمده است ولو به ظاهر برای « جنس » آمده است.

ترجمه: تاء در « عشرة » حذف شده برای تاویل بردن « اجناس » به « مقولات ».

فتَظفَر عقولکم بجنسها الاعلی اولاً

ضمیر « بجنسها » به « اشخاص » بر می گردد.

این عبارت نتیجه حرفهای قبل است یعنی بعد از اینکه به ملاحظه تعقلی، ملاحظه می کنید که این اشخاص از چه جنسی از اجناس عالیه هستند عقول شما به جنسِ اعلای این اشخاص و افراد دست می یابد « و پیروز می شود » اولا « یعنی قبل از هر چیزی دسترسی به جنس اعلی پیدا می کند بعداً به سراغ بقیه مقومات می رود ».

فتاخذوا بعد ذلک مقوماتها الاخر من اجناسها و فصولها البعیده و القریبه

توجه کنید که مصنف همه صیغه ها را به صورت خطاب می آورد و می فرماید « تستشرفوا » و « تروا » و « تاخذوا »، فقط در خط قبل تعبیر به « فتظفر عقولکم » کرد که فعل را به صورت مفرد آورد ولی « عقولکم » را به صورت جمع آورد.

« بعد ذلک »: یعنی بعد از دست یافتن به جنس اعلی.

ضمیر « مقوماتها » به « اشخاص » بر می گردد. لفظ « القریبه » و « البعیده »، هم صفت « اجناسها » هست هم صفت « فصولها » است.

ترجمه: بعد از دست یافتن به جنس اعلی، مقومات دیگر اشخاص را اخذ می کنید « یعنی آنها را هم بدست می آورید » مقومات دیگر عبارت از اجناس و فصول است که هر کدام از اجناس و فصول، بعیده و قریبه هستند.

و تصطادوا حدودها

حدود این مقولات را صید می کنید.

در توضیحی که در جلسه قبل بیان کردیم حدود را در ابتدا داریم سپس از طریق حدود تشخیص می دهیم که این مقومات برای این اشخاص هستند یا نیستند. مرحوم سبزواری این کار را نمی کند ایشان از راه دیگر مقومات را بدست می آورد. مقوماتی که حدشان روشن نیست به همان بیانی که گفته شد بدست می آید « یعنی مشترکات و مختصات را می گیرد و مختصات را دور می ریزد و مختلفات را هم دور می ریزد اما مشترکات را می گیرد. در بین مشترکات هم آن که ذاتی یعنی مقوم است را بدست می آورد بقیه را کنار می گذارد به این ترتیب مقومات بدست می آیند. وقتی مقومات بدست آمدند تعریف آنها را صید می کند یعنی مشخص می کند ».

و قد ذکرتُ امثله من الاجناس عند قولی: ترتب الاجناس کالمرقی

مصنف راهنمایی می کند و می گوید من قبلا مثالهایی از جنس گفتم به آن مثالها توجه کنید. یادتان هست که ایشان مثالهایی برای کم و کیف و جوهر گفت ترتیب آنها را هم گفت که آن بحث برای ما مفید است که هم مثالها « یعنی اجناس » را بدانیم هم اینکه ترتیب آنها را بدانیم. ایشان زحمت کشیدند و مقومات اشیاء را بدست آوردند و در اختیار ما گذاشتند در اینجا لازم نیست زحمت جدید کشیده می شود.

ترجمه: آنجا که گفته بودم « ترتب الاجناس کالمرقی »[2] بعضی اجناس را ذکر کرده بودم و ترتیبشان را هم گفته بودم « شما برای آنها زحمت جدید نکشید. مازاد بر آنها اگر مورد حاجت بود به این صورتی که بیان کردیم انجام دهید ».

فَغِبَّما رَتَّبَ

« غِبّ » به معنای پایان و آخر است. البته به معنای نوبت هم می آید وقتی تعبیر به « حمی الغب » می کنند و در فارسی « تبِ غب » گفته می شود آن است که بعضی روزها می آید و بعضی روزها نیست. این بر اثر تعفن اخلاط به وجود می آید و اگر تعفنِ خلط صفرا حاصل شود مداوای تبِ نوبه بسیار سخت است.

ترجمه: هر گاه که آن مفردات، ترتیب پیدا کنند و مرکب شوند و یک جمله مرکبه ای ساخته شود « به عبارت دیگر بعد از اینکه مفرداتی را که به عنوان مقومات بدست آورده بودید ترتیب دادید و آنها را مرکب کردید آیا کار تمام است و حد، قابل ارائه دادن است؟ می فرماید خیر باید یک آزمایش دیگر انجام داد و آن این است که بررسی کن که مساوی در حمل و معنا هست یا نیست؟ اگر مساوی نبود بدان که حد، ناقص است و کامل نشده است اگر مساوی بود بدان که حد، کامل است ».

کلُّ ما وجد حملاً و معنی تمییزان قُدّما علی عاملها ساوت المحدود فهو حد

« کل ما وجد » مبتدی است « فهو حد » خبر است و « ساوت المحدود » صفت برای «ماوجد» است. « معنا » و « حملا » تمییز برای نسبت « ساوت » به « محدود » می شود که مبهم است اما خود « ساوت » و خود « محدود » مبهم نیست.

این عبارت را به اینصورت ملاحظه کنید تا راحت تر معنا شود « کلُ ما وجد ساوت المحدود حملاً و معنی فهو حد ». لفظ « وجد » می توان « وَجَد » خواند یعنی آن شخصی که حد را تنظیم می کند هر چه را که اینچنین بیاید، می توان وُجِد خواند یعنی هر چه که اینگونه یافت شود.

ترجمه: هر ترتیبی که یافت شد و این صفت داشت که با محدود مساوی بود «در چه چیز مساوی بود؟ » هم به لحاظ حمل و هم به لحاظ معنا پس آن، حد است.

« حملا و معنی تمیّزان قُدِّما علی عاملها »: لفظ « حملا » و « معنی » دو تمییز هستند که بر عاملشان « یعنی ساوت المحدود » مقدم شدند.

« فهو حد »: یعنی « کل ما وُجِد » که به این صفت است حد می باشد.

تساوی الحمل لتمییز المعرَّف عما عداه عُمِد

« تساوی الحمل » مبتدی است و « عمد » خبر است. می توان « عُمِد » را به صورت « عَمَد » خواند تا با « معتَمَد » که بعداً گفته می شود هم قافیه شود زیرا شعر است و به ضرورت شعری « عُمِد » را « عَمَدَ » خواندم و الا در واقع « عُمِد » است.

مرحوم سبزورای مطلب دیگری بیان می کند. آیا در حد تساوی در حمل که همان تمیز می باشد کافی است یا تساوی در معنا که معرِّفی ذات است نیز لازم می باشد؟ مصنف بیان می کند که هر دو لازم است و نمی تون به تساوی در حمل یعنی تمیّز اکتفا کرد باید هر دو را رعایت کرد.

ترجمه: تساوی حمل که ثمره اش این است که معرَّف را از ماعدا تمییز می دهد، قصد شده است.

تساوی المعنی و المفهوم ماهیهً الا بالاجمال و التفصیل لدیهم معتمد

« تساوی المعنی » مبتدی است و « معتمد » خبر است. لفظ « تساوی المعنی » بدون واو آمده که باید در تقدیر گرفته شود.

مصنف می فرماید تساوی معنی در نزد منطقیین معتَمَد و مورد توجه است.

« المفهوم ماهیهً »: مصنف می فرماید تساوی مفهوم کافی نیست بلکه تساوی ماهیت لازم است یعنی محدود و حد هر دو باید یک ماهیت را افاده کنند ولی محدود، آن ماهیت را اجمالاً مطرح می کند و حد، همان ماهیت را تفصیلاً مطرح می کند. توجه کردید که تفاوت فقط به اجمال و تفصیل است و الا ماهیت در هر دو یکی است تنها معنا و مفهوم کافی نیست زیرا در یک جاهایی مفهوم، ماهیت نیست. مصنف می فرماید معنا و مفهوم که از نظر ماهیت یکی باشند به عبارت دیگر ماهیت، یکی است که از آن یک معنا و یک مفهوم می فهمیم.

« الا بالاجمال و التفصیل »: استثنا از « تساوی » است یعنی تساوی باید باشد جز در اجمال و تفصیل که در آنجا محدود با حد تساوی ندارد بلکه حد، تفصیل است و محدود، اجمال است.

اذ المقصود من الحد الاطلاع علی ذاتیات المحدود

چرا تساویِ معنا، معتمد است؟ چون حد را می آوریم تا بر ذاتیاتِ محدود اطلاع پیدا کنیم و الا اگر تمیز مورد نظر ما باشد نیاز به حد نداریم که این همه زحمت دارد. می توان به رسم هم که به آسانی بدست می آید اکتفا کرد چون رسم خیلی آسانتر از حد بدست می آید. اگر ما نمی خواستیم ذاتیات محدود را کشف کنیم و ذات محدود را بدست بیاوریم و فقط منظور ما تمیز بود می توانستیم به سراغ رسم برویم و احتیاج به حد نداشتیم. پس نظر اصلی در حد، دسترسی به ذاتیات و کشف ذات شیء است به همین جهت است که ما در حد از تساوی در معنا که همان کشف ذات است نمی گذریم و آن را شرط می کنیم و می گوییم باید باشد.

مصنف این مطلب اخیر « که در حد نمی توان به تمیز اکتفا کرد بلکه باید ذات را هم معرفی کرد » را در شعر بعدی شروع به توضیح دادن می کند که در جلسه بعد بیان می شود.

 


[1] شرح منظومه، حاج ملاهادی سبزواری، ج1، ص228، س3، نشر ناب.
[2] شرح منظومه، حاج ملاهادی سبزواری، ج1، ص164، س9، نشر ناب.