درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

94/11/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: حد یك شی را نمی توان از طریق قسمت بیان كرد/ معرفات / منطق/ شرح منظومه.
بمثله اقتسام ایضا بطلا فی اكتساب الحد[1]
بحث در این بود كه حد را از بعضی امور نمی توان اخذ كرد ولی از طریق تركیب می توان اخذ كرد. بیان شد كه حد را نمی توان از طریق برهان كسب كرد. همچنین حد را نمی توان از طریق ضد كسب كرد. سپس به اینجا رسیده شد كه حد را از طریق قسمت هم نمی توان كسب كرد.
چگونه تصور می شود كه حد از طریق قسمت كسب شود؟ تا بعداً بیان شود كه نمی توان حد را از طریق قسمت كسب کرد.
مثلا فرض كنید می خواهیم جنس انسان را از طریق قسمت بدست بیاوریم محتملاتی كه در مورد انسان است را مطرح می كنیم. طوری بیان می كنیم كه محتملات به توسط تقسیم مطرح نشوند و اقسام را بر انسان حمل می كنیم و سعی می كنیم كه این اقسام مستوفات باشند. مثلا اگر بخواهید جنس را پیدا كنید به اینصورت گفته می شود « الانسان اما حیوان و اما غیر حیوان ». دو محتَمَل در مورد انسان وجود دارد یكی « حیوان بودن » است و یكی « غیر حیوان بودن » است. سپس با تردید بر انسان حمل كنید و سعی كنید این قسمت، مستوفات باشد یعنی تمام اشیاء در این تقسیم داخل باشند. وقتی گفته می شود « اما حیوان » از بین اشیاء، حیوان داخل می شود و وقتی گفته می شود « غیر حیوان » بقیه آنچه كه در جهان است « یعنی جماد و نبات و ملك و فلك و ..... » داخل می شوند.
پس این قسمت، مستوفات است و شامل همه عالَم می شود. توجه كنید كه محدود، موضوع قرار داده شده سپس تمام محتملاتی را كه درباره این موضوع داریم محمول قرار می دهیم ولی با تردید قرار می دهیم تردید به معنای تقسیم است و تقسیم هم باید مستوفات باشد و شامل همه موجودات عالم بشود.
بالاخره انسان یكی از عناوین این اقسام را خواهد پذیرفت به اینكه یا حیوان است یا فلك است یا ملك است. به جای ملك و فلك و شجر و ... لفظ « غیر حیوان » می گذاریم. یعنی می توان هر كدام از اینها را با لفظ اما آورد و  گفت « الانسان اما حیوان و اما ملك و اما فلك و اما شجر و ... » ولی این گونه می آوریم « الانسان اما حیوان اما غیر حیوان ». در این صورت این تقسیم، مستوفات می شود یعنی همه موجودات عالَم را استیفا در خودش می كند. در « الانسان اما حیوان و اما غیر حیوان » همه موجوداتِ عالَم جمع شدند این كه شرط شده « باید مستوفات باشد » به خاطر این است كه اگر یكی نفی شد دیگری به آسانی اثبات می شود.
در ادامه استدلال گفته می شود « لكنه لیس بغیر حیوان » نتیجه گرفته می شود « فهو حیوان » در این صورت جنس حاصل می شود.
اما در مورد فصل هم همین كار انجام می شود. و گفته می شود: « الانسان اما ناطق و اما غیر ناطق ». سپس گفته می شود « لكنه لیس بغیر ناطق » نتیجه گرفته می شود « فهو ناطق ».
با تقسیم اول و حمل اقسام بر انسان، جنس بدست آمد با تقسیم دوم و حمل اقسام بر انسان، فصل بدست آمد. این جنس و فصل را اگر تركیب كنید می گویید « الانسان حیوان ناطق » در این صورت ذاتی و حد بدست می آید پس حد از طریق اقتسام درست شد.
سوال: آیا این تقسیم، جنس و فصل را و به عبارت دیگر حد را در اختیار ما قرار می دهد؟ به عبارت دیگر آیا می توان به وسیله اقتسام حد را كسب كرد؟
جواب: مصنف می فرماید نمی توان كسب كرد. تا اینجا مصنف در صدد تبیین این مطلب بود كه چگونه تصور می شود كه از طریق تقسیم، حد را اكتساب كرد اما از اینجا می خواهد بیان كند این امری كه تصور شده، واقع نمی شود و امر صحیحی نیست بلكه باطل است. مثلا اگر گفته شود « لیس بغیر الناطق » چون دو نفی وجود دارد، نفی در نفی، مثبت می شود یعنی همان « ناطق » است. اگر همان « ناطق » باشد قیاس به اینصورت می شود « لكنه لیس بغیر الناطق » یعنی « لكنه ناطق ». نتیجه گرفته می شود « فهو الناطق » این نتیجه عین قیاس و استدلال می شود زیرا این نتیجه در همان قسمت ظاهر شده است به عبارت دیگر اینگونه گفته می شود « لكنه لیس بغیر الناطق فهو الناطق ». معنای این عبارت این است « لكنه ناطق فهو الناطق ». در اینجا متفرِّع با متفرعٌ علیه یكی شد زیرا « هو الناطق » كه بعد از فاء تفریعیه است با « لیس بغیر الناطق » كه قبل از فاء تفریعیه است یكی شد.
در اینجا مصادره واقع نمی شود زیرا در مصادره یك مدعایی وجود دارد. اما در اینجا ادعا نشد كه انسان، ناطق است یا غیر ناطق است بلكه در صدد جستجو كردن بودیم تا بیابیم كه كدام یك است. مصادره اصطلاحی این است كه مدعا در دلیل اخذ شود و به عبارت دیگر نتیجه در دلیل اخذ شود چون مدعا با نتیجه یكی است كه قبل از اقامه قیاس به آن مدعا گفته می شود و بعد از اقامه قیاس به آن نتیجه گفته می شود اگر مدعا یا نتیجه در دلیل اخذ شود مصادره می باشد.
توجه كنید نتیجه در قیاس ماخوذ است ولی بالقوه ماخوذ است یعنی وقتی گفته می شود « العالم متغیر » و « كل متغیر حادث »، « فالعالم حادث » در این مقدمات لفظ « العالم و حادث » وجود دارد زیرا « العالم » در صغری و « حادث » در كبری موجود است فقط باید این دو را به یكدیگر چسباند تا نتیجه بدست آید. اگر این دو به هم چسبیده شوند نتیجه را بالفعل دارید اما اگر نچسبانید نتیجه را بالقوه دارید.
پس در هر قیاس اقترانی، نتیجه قیاس، بالقوه در خود قیاس هست. در قیاس استثنایی خود نتیجه و یا نقیض نتیجه در قیاس وجود دارد مثلا وقتی گفته می شود « اذا كانت الشمس طالعه فالنهار موجود » سپس گفته می شود « لكن الشمس طالعه » نتیجه گرفته می شود « فالنهار موجود » كه این نتیجه، بالفعل در دلیل و قیاس استثنایی موجود بود نه بالقوه.
گاهی هم نقیض نتیجه در دلیل و قیاس استثنایی وجود دارد مثل اینكه گفته می شود « اذا كانت الشمس طالعه فالنهار موجود » سپس گفته می شود « لكن النهار لیست بموجود » نتیجه گرفته می شود « فالشمس لیست بطالعه ». این نتیجه ای كه بدست آمد نقیضِ « اذا كانت الشمس طالعه » است.
پس در قیاس های استثنایی، یا خود نتیجه در قیاس آمده یا نقیض نتیجه آمده است. در قیاس اقترانی هم نتیجه به صورت بالقوه در قیاس وجود دارد و لو بالفعل در قیاس وجود ندارد اما هیچكدام از این دو، مصادره نیستند.
برگردیم به بحث خودمان كه گفتیم: در اینجا نقیض یك قسم استثنا می شود تا قسم دیگر داخل شود مثلا « غیر ناطق » یك قسم است نقیض آن استثنا می شود یعنی گفته نمی شود « لكنه غیر ناطق » بلكه گفته می شود « لكنه لیس بغیر الناطق » كه نقیض « لكنه غیر ناطق » است.
وقتی نقیض یك قسم استثنا شد قسم دیگر « یعنی ناطق » در حد داخل می شود. یا مثلا نقیض « غیر حیوان » را استثنا می كنید و می گویید « لكنه لیس بغیر حیوان » تا قسم دیگر كه « حیوان » است داخل شود.
خلاصه بحث این شد كه آیا حد را می توان با قسمت اكتساب كرد؟
جواب این است كه اولا محتملات را تقسیم می كنیم یعنی جمع می كنیم و به صورت تردید و تقسیم می آوریم و حمل بر محدود می كنیم و سعی می كنیم كه قسمت، مستوفات باشد. بعد از آن، نقیض یك قسم را استثنا می كنیم تا قسم دیگر داخل شود. وقتی قسم دیگر داخل شد به عنوان جنس یا فصل اخذ می شود سپس این دو « كه جنس و فصل هستند » را با یكدیگر تركیب كنید تا با تركیب كردنشان حد درست شود.
مصنف می فرماید این كار باطل است دلیل بر بطلان آن این است كه اگر چه مستلزم دور نیست ولی مستلزم تعریف شیء به مساوی است. مثلا انسان را ملاحظه كنید كه برای شما روشن نیست عبارت « لیس بلا ناطق » هم برای شما مخفی است. در اینجا می خواهید از « لیس بلا ناطق » انسان را بشناسید زیرا از « لیس بلا ناطق »، « ناطق » بدست می آید و از « لیس بلا حیوان »، « حیوان » بدست می آید و با « حیوان ناطق »، انسان را می شناسید پس با « لیس بلا ناطق » و با « لیس بلا حیوان »، انسان را می شناسید.
در اینجا دو چیز وجود دارد كه « انسان » را معرفی می كند یكی « لیس بلا ناطق » به ضمیمه « لیس بلا حیوان » است و یكی « حیوان » به ضمیمه « ناطق » است.
«‌ انسان » چیست؟ چیزی است كه « لا حیوان » نیست، « لا ناطق » هم نیست بلكه « حیوان » و « ناطق » است. ما « انسان » را نمی شناسیم « لیس بلا ناطق » را هم نمی شناسیم « لیس بلا حیوان » را هم نمی شناسیم. در اینجا آنچه كه شناخته نشده بود، معرِّفِ « انسان » قرار داده شده كه آن هم شناخته نشده بود. به عبارت دیگر این مساوی معرِّف آن مساوی قرار داده شده است. علم ما نسبت به « انسان » و نسبت به « لیس بلا حیوان » یا « لیس بلا ناطق » مساوی است. چگونه این مساوی ها را معرِّف آن مساوی قرار دادید؟ به عبارت دیگر این مجهول را چگونه معرِّف آن مجهول قرار دادید؟ و در بعضی موارد چگونه اخفی معرِّف شیء قرار داده می شود؟ تعریف شیء به مساوی و تعریف شیء به اخفی باطل است. پس اقتسام هم كه در واقع به بیان شیء به توسط مساوی یا به توسط مخفی برمی گردد باطل است. توجه كنید ما مردد هستیم كه انسان، آیا حیوان است  یا غیر حیوان است؟ هیچكدام برای ما روشن نیست. همان طور كه می توان حیوانیت را نفی كرد و غیر حیوانیت را نتیجه گرفت همچنان می توان غیر حیوانیت را نفی كرد و غیر حیوانیت را نتیجه گرفت در اینجا از نزد خودمان و بدون دلیل، غیر حیوانیت را نفی كردیم و حیوان را نتیجه گرفتیم دلیل نداشتیم بر اینكه غیر حیوانیت را نفی كنیم. پس این حیوان كه در ذهن ما آمده هنوز مجهول است زیرا از راهی رفتیم كه قطع آور نبوده است. چون می توان گفت انسان، حیوان نیست بلكه غیر حیوان است. به چه دلیل گفتید انسان، غیر حیوان نیست پس حیوان است.
جمع بندی مطالب: ما « انسان » را مورد توجه قرار می دهیم می بینیم مجهول است. با تقسیم می خواهیم جنس و فصل آن را بدست بیاوریم یعنی كل اشیاء جهان را تقسیم می كنیم و مندرج در دو عنوان می كنیم این دو عنوان را به صورت تردید بر انسان حمل می كنیم و می گوییم « الانسان اما حیوان و اما غیر حیوان » و « الانسان اما ناطق و اما غیر ناطق ».
این تقسیم هم تقسیمِ مستوفات است سپس شروع به استثنا كردن می كنیم و نقیض یك قسم را استثنا می كنیم تا قسم دیگر ثابت شود مثلا نقیض « غیر حیوان » را استثنا می كنیم و می گوییم ‌« لكنه لیس بغیر حیوان » تا « حیوان » ثابت شود همچنین نقیض « غیر ناطق » را استثنا می كنیم و می گوییم « لكنه لیس بغیر ناطق » تا « ناطق » ثابت شود سپس این دو را كنار یكدیگر قرار می دهیم تا حد درست شود. سوالی كه در اینجا می شود این است كه این حد چگونه بدست می آید؟ از طریق نقیض یكی از دو قسم بدست آمد به عبارت دیگر از طریق نفی كردن یكی از دو قسم بدست آمد. در اینجا گفته می شود نفی یكی از دو قسم به چه دلیل بود؟ اگر از طریق دیگر می دانستید كه انسان، حیوان و ناطق است و احتیاج به این تقسیم نداشتید مشكل حل بود اما شما می خواهید از این تقسیم كشف كنید كه انسان، حیوان و ناطق است. تقسیم یقین آور نیست به بیانی كه گفته شد پس حیوانی كه با نفی « غیر حیوان » بدست آمده یقینی نیست. و ناطقی كه با نفی « غیر ناطق » بدست آمده یقینی نیست. پس « حیوان ناطق » یقینی نیست و مجهول است سپس بیان می شود: در جایی كه ذات را تعریف می كنید تعریف مساوی به مساوی نیست بلكه تعریف شیء به اخفی است یعنی بدتر از تعریف مساوی به مساوی است. سپس می گوید اگر بتوان از جای دیگری غیر از تقسیم، جنس و فصل را آورد مشكلی نیست.
الان آنچه كه لازم است توضیح داده شود تا وارد عبارت بشویم این است كه چگونه در تعریف ذات، تعریف به اخفی می شود؟ توجه كنید كه مصنف نمی گوید « در تعریف ذات، تعریف به اخفی می شود؟ » ایشان در تعریف غیر ذات هم تعریف به اخفی را احتمال می دهد و می گوید لاسیما در صورتی كه حد مربوط به ذات باشد در آنجا تعریف به اخفی بودن روشن تر است.
توضیح عبارت
بمثله اقتسام ایضا بطلا فی اكتساب الحد
به مثل ابطال ضد، اقتسام هم باطل می شود
ترجمه: به مثل بطلانِ اكتساب به ضد، اكتسابِ به توسط اقتسام هم باطل می شود. « در ضد، دور و تعریف به مساوی درست شد در اینجا به دور كاری نداریم اما تعریف به مساوی كه در اكتساب به ضد بود منشا بطلانِ اكتساب به ضد بود. بمثل همین بطلان، اقتسام هم باطل می شود یعنی همانطور كه در ضد گفته شد تعریف به مساوی است در اقتسام هم گفته می شود كه تعریف به مساوی است ».
لانك اذا قلت الانسان اما حیوان و اما غیر حیوان، و الحیوان اما ناطق او غیر ناطق فبمجرد القسمه لا تقطع بانه حیوان و ناطق لان استثنا نقیض قسم لیبقی القسم الداخل فی الحد
توجه كنید كه مصنف دو تقسیم درست كرده غیر از آنچه كه بنده ـ استاد ـ گفتم. بنده ـ استاد ـ هر دو تقسیم را بر انسان حمل كردم و گفتم « الانسان اما حیوان و اما غیر حیوان » و « الانسان اما ناطق و اما غیر ناطق ». كاری كه مصنف كرده دقیق تر است زیرا ابتدا انسان را تقسیم به حیوان و غیر حیوان كرده است بعداً حیوان را تقسیم به ناطق و غیر ناطق كرده است یعنی دو تقسیم را در طول هم قرار داده است ولی بنده ـ استاد ـ دو تقسیم را در عرض هم قرار دادم. هر دو صحیح است ولی كار مصنف دقیق تر است.
ترجمه: اگر بگویی « الانسان اما حیوان و اما غیر حیوان » و بگویی « الحیوان اما ناطق او غیرناطق » پس به مجرد قسمت یقین نمی كنی به اینكه انسان، حیوان و ناطق است. زیرا استثناءِ نقیض یك قسم برای باقی ماندنِ آن قسمی كه داخل در حد است « به وسیله ـ لكن ـ نقیض یك قسم استثناء می شود یعنی نقیض غیر حیوان استثنا می شود و گفته می شود ـ لیس بغیر حیوان ـ. این نقیض برای این است كه قسمی كه داخل در حد است باقی بماند ».
هو ابانه الشی بما هو مثله او اخفی سیما فی حد الذات الا ان یستنبط بشیء آخر
ضمیر « یستنبط » به « قسم الداخل » بر می گردد.
این كار « یعنی این استثنا »، ابانه و بیان كردنِ شیء « یعنی انسان » است با آنچه كه مثل خودش است یا با آنچه كه اخفی است « یعنی با مساوی یا با اخفی بیان می شود » مخصوصا در حد ذات مگر اینكه آن قسم داخل در حد را از جای دیگر بدست بیاورید « و از اقتسام بدست نیاورید. اگر از اقتسام بدست آوردید، یا ابانه الشیء بما هو مثله است یا ابانه الشی بما هو اخفی است اما اگر از طریق غیر اقتسام بدست بیاورید هیچكدام از این دو نیست ».


[1] شرح منظومه، حاج ملاهادی سبزواری، ج1، ص227، س1، نشر ناب.