درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

94/11/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان كلام شیخ در این مطلب كه حد را نمی توان با برهان كسب كرد/ حد را نمی توان با برهان كسب كرد/ معرفات/ منطق/ شرح منظومه.
قال الشیخ فی كتاب النجاه: « لا یمكن اكتساب الحد بالبرهان[1]
بحث در این بود كه نمی توان ذاتی شیء را بتوسط برهان بدست آورد یعنی نمی توان محدود را اصغرِ قیاس قرار داد و حد را اكبر قیاس قرار داد و با حد وسطی كه انتخاب می شود آن حد كه اكبر است برای محدود كه اصغر است ثابت كرد. این مطلب توضیح داده شد و محذورهایی كه داشت نیز بیان گردید. الان مصنف می خواهد از كلام ابن سینا شاهدی بیاورد. كلام ابن سینا نیاز به توضیح ندارد زیرا مطالب ایشان گفته شده است فقط بعضی نكته ها را اشاره كرده كه مصنف بیان نكرده است و عبارات ابن سینا با عبارات مصنف كمی فرق دارد ابن سینا در ابتدا بیان می كند كه اگر خواستید حدّی را برای محدود، به وسیله برهان ثابت كنید و به تعبیر دیگر اگر خواستید حدی را با برهان كسب كنید احتیاج به حد وسط هست زیرا هر برهان و قیاسی احتیاج به حد وسط دارد. پس اگر بخواهید از طریق قیاس ثابت كنید كه این حد برای این محدود است باید حد وسط آورد. « تا اینجا را خود مصنف هم بیان كرده بود كه اگر بخواهید حدّ را از طریق برهان برای محدود اثبات كنید باید حد وسط آورد » اما ابن سینا یك شرط و قیدی می آورد و آن این است كه حد وسط باید مساوی با طرفین « یعنی اصغر و اكبر » باشد.
سوال: این قید چه چیزی را خارج می كند؟
جواب: اگر حد وسط، عرض عام برای اصغر گرفته شود قیاس، نتیجه نمی دهد باید حد وسط، یا عرض خاص « یعنی عرض مختص نه اینكه مراد از خاص، به معنای اخص باشد زیرا قید كردید كه حد وسط باید مساوی باشد هم با اصغر و هم با اكبر » یا ذاتی باشد.
سوال: چرا این قید اعتبار می شود؟
جواب: ابن سینا می خواهد به توسط حد وسط، اكبر را برای اصغر ثابت كند. اصغر و اكبر در در ما نحن فیه، حد و محدود هستند و حد و محدود مساوی هستند فقط فرقشان به اجمال و تفصیل است « یعنی بر هر چیزی كه انسان صدق كند بر همان چیز حیوان ناطق صدق می كند و بر هر چیزی حیوان ناطق صدق كند بر همان چیز انسان ناطق صدق می كند ». وقتی اصغر و اكبر در ما نحن فیه مساوی هستند اگر اوسط مساوی باشد می تواند این مساوی را به آن مساوی برساند اما اگر مساوی نباشد نمی تواند برساند زیرا حد وسط می خواهد همه افراد اكبر را برای افراد اصغر ثابت كند اگر اعم یا اخص باشد از عهده ی این منظور بر نمی آید و نمی تواند همه افراد اكبر را برای اصغر ثابت كند و در نتیجه نمی تواند اكبر را برای اصغر ثابت كند پس باید مساوی باشد تا بتواند اثبات كند. پس در جایی كه اصغر و اكبر مساوی اند حد وسط باید مساوی باشد. در ما نحن فیه هم همینگونه است زیرا كبر، حد است و اصغر، محدود است و حد و محدود « یعنی اصغر و اكبر » مساوی اند پس اوسط هم باید با هر دو مساوی باشد.
مصنف این مطالب را در كلام خودش نیاورد چون به وضوحش واگذار كرد یا اینكه چون می دید كه بعداً از كتاب نجاه ابن سینا نقل می كند كذا در كلمات خودش نیاورد.
بنده ـ استاد ـ وقتی مطالب مصنف را توضیح می دادم عرض عام را از محل بحث خارج كردم و بیان كردم كه یا عرض خاص باشد یا ذاتی باشد.
توضیح عبارت
قال الشیخ فی كتاب النجاه: « لا یمكن الكتاب الحد بالبرهان
عبارت « لایمكن اكتساب الحد بالبرهان » همان مدعایی است كه مرحوم سبزواری مطرح كرد كه حد را با برهان نمی توان كسب كرد.
لانه لابد فیه من حد اوسط مساوٍ للطرفین لان الحد و المحدود متساویان
ضمیر « فیه » به « برهان » بر می گردد.
ترجمه: در هر برهانی بلكه در هر قیاسی احتیاج به حد وسط است كه حد وسط مساوی با دو طرف « یعنی اصغر و اكبر » باشد زیرا حد و محدود مساوی اند « حد، كه اكبر قرار داده شده و محدود، كه اصغر قرار داده شده مساوی اند یعنی اكبر و اصغر مساوی اند پس حد وسط هم باید با هر دو مساوی باشد تا بتواند یكی را برای دیگری ثابت كند ».
و ذلك الاوسط لا یخلو اما ان یكون حداً آخر او یكون رسماً و خاصه
« رسما و خاصه »: ابن سینا لفظ « خاصه » را عطف تفسیر بر « رسما » قرارداد مرحوم سبزواری هم در صفحه 224 سطر 2 همین كار را كرد در آنجا كه فرمود « هو الرسم و الخاصه ».
ابن سینا می فرماید آن اوسط كه می خواهد بین حد و محدود فاصله شود، یا حد دیگری برای اصغر است یا خاصه برای اصغر است. توجه كنید كه مرحوم سبزواری قبلا سه فرض درست كرد:
1 ـ حد وسط، حد برای اصغر باشد عین همان اكبر. این مصادره می شود.
2 ـ حد وسط، حد برای اصغر باشد اما غیر از حدی كه اكبر است.
3 ـ حد وسط، حد برای اصغر نباشد بلكه عرض خاص باشد.
ابن سینا قسم اول را مطرح نمی كند چون واضح است كه مصادره می باشد و باطل است ولی دو قسم دیگر را مطرح می كند.
در جایی كه آن حد، حد دیگری باشد ابن سینا بیان می كند كه آن حد دیگر باید اثبات شود یعنی اگر این حد « كه اكبر است » برای اصغر اثبات می شود حد اوسط را هم باید اثبات كرد چون حد اوسط یكبار برای اصغر آورده می شود و یكبار مرتبط به اكبر می شود.
ابن سینا برای اثبات این مطلب، سه احتمال مطرح می كند اما مرحوم سبزواری دو احتمال اول را فقط مطرح كرده بود.
احتمال اول: با حد سوم اثبات شود. زیرا حد اول برای اصغر، اكبر قرار داده شده است حد دوم برای اصغر، حد وسط قرار داده شده است الان نیاز به حد سوم است كه حد دوم « كه حد وسط است » را برای اصغر ثابت كند. دوباره برای حد سوم، حد چهارم آورد. در اینصورت تسلسل لازم می آید.
احتمال دوم: حد دوم با حد اول اثبات شود. حد اول، اكبر بود و حد دوم، اوسط بود. یعنی به وسیله حد دوم « كه اوسط‌ است » حد اول « كه اكبر است » را برای اصغر ثابت شود بعداً سوال می شود كه اوسط چگونه برای اصغر ثابت شد؟ جواب داده می شود به اینكه با حد اول ثابت شد. در اینصورت دور لازم می آید.
احتمال سوم: حد وسط كه حد دوم برای اصغر قرار داده شده است از برهان كسب نشود بلكه از طریق دیگر كسب شود كه در فصل بعد آن طریق بیان می شود.
ابن سینا اشكال می كند و می گوید چرا در ابتدا حد اول را از همان طریق اثبات نكردید اگر طریق دیگری برای اثبات حد داشتید حد اول را از طریق دیگر اثبات می كردید چه لزومی داشت كه راه، طولانی تر شود به اینكه به سراغ حد دوم بروید و حد دوم را از طریق دیگر اثبات كنید؟ بلكه از همان ابتدا حد اول را از طریق دیگر اثبات می كردید.
ابن سینا وقتی فرض دوم را باطل می كند وارد فرض سوم می شود كه حد وسط، حد نباشد بلكه عرض خاص باشد.
ترجمه: این اوسط كه با طرفین مساوی است خالی نیست از اینكه یا حد دیگر است یا رسم و خاصه است.
فامّا الحد الآخر فاذاً السوالُ فی اكتسابه ثابت فان اكتسب بحدٍّ ثالثٍ فالامر ذاهبٌ الی غیر النهایه
ابن سینا می فرماید اگر حد دیگری برای اصغر باشد یكی از سه احتمال در آن هست كه هر سه احتمال دارای محذور است.
ترجمه: اگر حد اول « اكبر » از طریق حد دیگری اثبات شود در این هنگام سوال در اكتسابِ حد دوم ثابت است « یعنی حد اول به توسط حد دوم اثبات می شود سوال این است كه حد دوم به توسط چه چیز اثبات می شود؟ » اگر از طریق حد ثالث اكتساب كنید « و ثالث را از طریق رابع و رابع را از طریق خاص و هكذا... » پس امر « یعنی این اثبات ها » به سمت بی نهایت می رود یعنی تسلسل در اثبات حدود لازم می آید و یك شیء دارای بی نهایت حد می گردد. اگر برای شناخت این شی همه حدود، لازم بود هرگز شناخته نمی شود زیرا آنچه كه بی نهایت است را نمی توان شناخت. به عبارت دیگر اگر واسطه ها بخواهند بی نهایت باشد باید این واسطه ها را شناخت تا بتوان گفت اكبر برای اصغر ثابت است و چون این واسطه ها بی نهایت هستند هرگز شناخته نمی شود و لذا نمی توان ثابت كرد كه اكبر برای اصغر ثابت است.
و ان اكتسب بالحد الاول فذلك دور
اگر حد دوم با حد اول كسب شود دور می شود.
مرحوم سبزواری این دو مورد را بیان كرده بود اما مورد سوم را ابن سینا با عبارت بعدی اضافه می كند.
و ان اكتسب بوجه آخر غیر البرهان فَلِمَ لا یكتسب به هذا الحد؟!
« هذا الحد »: یعنی « حد اول ».
ترجمه: اگر حد اول به وسیله برهان « یعنی حد دوم » كسب شود « ولی حد دوم از راه دیگری رفته می شود و به برهان و حد وسط كار ندارد. این مطلب در فصل بعد توضیح داده می شود كه وجه دیگری برای كسب حد وجود دارد » پس چرا به آن غیر برهان، حد اول كسب نمی شود « این احتمال، اشكالش این است كه تطویل مسیر است ».
علی انه لا یجوز ان یكون لشیء واحد حدان تامان علی ما سنوضح
این عبارت، اشكالِ مشتركی بر هر سه فرض می كند، هم آن فرضی كه تسلسل لازم آمد هم آن فرضی كه دور لازم آمد هم آن فرضی كه تطویل مسیر لازم آمد. در هر سه فرض برای اصغر، حدهای متعدد قرار داده شد كه یكی اكبر و یكی اوسط بود. در آنجایی كه تسلسل لازم می آید به این دو حد اكتفا نمی شود بلكه حد سوم و چهارم و .. تا بی نهایت لازم می آید ولی در اینجا كه دور لازم می آید به همین دو حد اكتفا می شود و در جایی هم كه تطویل مسیر لازم می آید به همین دو حد اكتفا می شود. در هر صورت لااقل لازم می آید برای یك شیء، دو حد لازم بیاید و این جایز نیست زیرا معنای دو حد داشتن این است كه دو ذاتی برای یك شیء باشد و چون ذاتی ها مساوی با ذات هستند لازم می آید كه دو ذات برای یك شیء باشد و این باطل است.
سوال: آیا یك شیء ممكن است دو جنس داشته باشد؟
جواب: گفتند یك شیء نمی تواند دو جنس در عرض هم داشته باشد ولی دو جنس در طول هم می تواند داشته باشد. انسان، جنسِ « حیوان » و جنسِ « جسم نامی » و جنسِ « جسم مطلق » و جنسِ « جوهر » را دارد یعنی دارای چهار جنس است ولی چون در طول هم هستند اشكال ندارد. انسان می تواند فصل متعدد داشته باشد ولی در صورتی كه در طول هم باشند ولی در عرض هم نمی تواند دو فصل داشته باشد. اما یك شیء نمی تواند دو ذاتی داشته باشد چون ذاتی به معنای چیزی است كه مركب از جنس و فصل است. ذاتی همان ذات است. امكان ندارد كه یك شیء دارای دو ذات در طول هم یا دارای دو ذات در عرض هم باشد.
پس ذاتی كه مجموع جنس و فصل است اصلاً نمی تواند متعدد باشد یعنی در « حیوان ناطق » تمامِ ماسبق جمع شده است و تعددی در كار نیست بلكه اشتمال است یعنی فصل اخیر مشتمل بر تمام ذاتیات قبل است.
نكته: اگر بگویید « هر ناطقی حیوان است » صحیح نیست باید گفت « هر ناطقی، حیوانِ مخصوص انسان است ». تعبیر اول غلط است زیرا نمی توان گفت حیوانات دیگر هم ناطق هستند. پس هر ناطقی، مطلق حیوان نیست، حیوانِ غیر ناطق هم نیست فقط حیوانِ ناطق است یعنی خود ناطق، حیوان را تعیین می كند.
ترجمه: علاوه بر اینكه جایز نیست كه دو حد تام برای یك شیء باشد بنابر آنچه كه بعداً توضیح می دهیم.
نكته: بنده ـ استاد ـ تاكید می كنم در حد باید مجموعه جنس و فصل باشد. در ذاتی هم همین تاكید را دارم كه مجموعه جنس و فصل باید باشد. مصنف هم، در عبارت خودش از لفظ « حد » استفاده كرده ولی به آن اكتفا نكرده یعنی به مجموعه جنس و فصل اكتفا نكرده بلكه لفظ « تام » را هم اضافه كرده است.
و ان كانت الواسطه غیر حد فكیف صار ما لیس بحد، اعرف وجوداً للمحدود من الامر الذاتی المقوم له
« من الامر الذاتی » متمم افعل تفصیل یعنی «اعرف» است.
ابن سینا از اینجا وارد فرض دوم می شود. واسطه ای كه می خواهد اكبر را بر اصغر اثبات كند آن واسطه « یعنی حد وسط »، عرض خاص برای اصغر باشد و حد دیگری برای اصغر نباشد، مرحوم سبزواری در اینجا فرمود كه لازمه اش انقلاب عرضی به ذاتی است ولی ابن سینا این اشكال را مطرح نمی كند بلكه اشكال دیگری بیان می كند. اشكال دیگر این است كه باید در اثبات، از آنچه كه معلوم است استفاده كرد تا به مجهول رسید به عبارت دیگر از اعرف باید استفاده كرد. لذا اگر حد وسط شناخته نباشد و ثبوتش برای اصغر دانسته نشود نمی توان به توسط آن « یعنی حد وسط » اكبر را برای اصغر ثابت كرد بلكه حتما باید دانست كه اوسط برای اصغر ثابت است.
در اینجا اوسط، عرض خاص است و به عبارت دیگر اوسط، عرضی است. اكبر، حد است و به عبارت دیگر اكبر، ذاتی است. برای شیء، عرضی اعرف نیست بلكه ذاتی، اعرف است. در ما نحن فیه به توسط عرضی كه اعرف نیست، ذاتی كه اعرف هست اثبات می شود و این دارای اشكال است.
ترجمه: چگونه آن كه حد نیست « بلكه عرض است و حد وسط قرار گرفته شده است » ثبوتش برای محدود، اعرف از امر ذاتی است كه آن امر ذاتی مقوم محدود است « معنا ندارد آنچه كه خارج از محدود است ثبوتش واضحتر باشد از آنچه كه مقوِّم است. زیرا مقوِّم، جزء ذات است و ثبوتش خیلی روشن تر است از آنچه كه بیرون از ذات است ».
نكته: توجه كنید كه ابن سینا نمی گوید خود این شیء اعرف باشد بلكه می گوید باید وجود آن برای محدود اعرف باشد زیرا بحث در وجود است نه در فهم. یعنی نمی خواهد از طریق اوسط، اكبر فهمیده شود بلكه می خواهد از طریق اوسط، اكبر برای اصغر اثبات می شود پس خود اوسط باید اعرف ثبوتاً و اعرف وجوداً للمحدود باشد تا بتواند ثبوت اكبر برای اصغر را درست كند. اما چگونه می توان گفت عرضی اعرف وجوداً و ثبوتاً از ذاتی است؟
« المقوم له »: ضمیر آن به « محدود » بر می گردد. این عبارت، وصفِ مشعر بالعلیه است یعنی چرا نمی توان عرض را اعرف از ذاتی قرارداد؟ به خاطر اینكه ذاتی، مقوم است و آن خارجی نمی تواند اعرف از معرِّف باشد.
و هو الحد
و امرِ ذاتیِ مقومِ محدود، حدّ است.
حتی یكتسب به »[2] هذا كلامه
این عبارت مربوط به « كیف صار » است یعنی چگونه عرضی، اعرف از ذاتی می شود تا این ذاتی به توسط عرضی كسب شود و برای محدود اثبات شود؟
سوال: تسلسل در صورتی باطل است كه ترتبی باشد، حكما تسلسل تعاقبی را باطل نمی دانند. تسلسل اعتباری را هم کسی باطل نمی داند. در اینجا شخصِ حكیم حرف می زند و تسلسل را باطل می كند پس باید تسلسل، ترتبی باشد یعنی حلقه ی بعد، مترتب و متوقف بر حلقه قبل باشد و حلقه قبل متوقف بر قبل از آن باشد و اینچنین توقفی در سلسله علل و معالیل است یعنی بعدی، معلول است و قبلی، علت است و معلول ترتیب بر علت دارد. دوباره آن علت، معلول برای قبل از خودش است و ترتب دارد. پس سلسله اگر ترتبی باشد باطل است. سوال این است كه تسلسل در اینجا آیا ترتبی است یا خیر؟
جواب: ذاتی می تواند در واسطه برای اثبات ذاتی دیگر شود یعنی مثلا ذاتیِ دوم واسطه برای اثبات ذاتیِ اول گرفته می شود پس در همین جا علیت درست می شود. به عبارت دیگر، اوّلی وقتی شناخته می شود كه دومی برای شما شناخته شود و دومی وقتی شناخته می شود كه سومی برای شما شناخته شود. پس در شناخت شما توقف وجود دارد. لذا تسلسل در شناخت شما اتفاق می افتد. اما در بیرون از ذهن اگر ترتب درست شود تسلسل هم اتفاق می افتد اگر درست نشد تسلسل هم اتفاق نمی افتد. بلكه همان تسلسل در ذهن كافی است. اگر تسلسل در ذهن باشد هیچ وقت به شیء مجهول رسیده نمی شود چون باید بی نهایت مجهول ها معلوم گردند تا به آن مجهولی كه مطلوب است رسیده شود.
نكته: تسلسل در ذهن معنایش این نیست كه در ذهن خودتان یك امرِ متسلسل را تصور كنید بلكه در ذهن خودتان می توانید امر متسلسل را بالاجمال تصور كنید. اینكه گفته شود تسلسل در ذهن اتفاق می افتد یعنی شناخت ذهن شما نسبت به امری متوقف بر شناخت امر دیگر می شود و آن شناختش متوقف بر شناخت امر دیگر می شود و همین طور ادامه پیدا می كند و آخر ندارد. این، تسلسل ذهنی « یعنی یك امر متسلسل در خارج، در ذهن خودمان تصور كنیم » امكان دارد مثلا « بی نهایت » در ذهنتان بالاجمال تصور می شود. این، اشكال ندارد. تسلسل در خود ذهن لازم می آید یعنی ذهن ما اگر بخواهد این شیء را بشناسد باید قبل از آن را بشناسد و اگر بخواهد قبلی را بشناسد باید قبل از خودش را بشناسد و این محال است و الا تصور یك امر متسلسل محال نیست بلكه تحققِ تسلسل در ذهن، محال است. تسلسل در ذهن وجود دارد. در خارج هم می توان تسلسل در ذهن را درست كرد به شرطی كه فصول، علت گرفته شوند. فصل اول، مستند به فصل دوم و فصل دوم مستند به فصل سوم است. اما اگر ذاتیات در عرض یكدیگر گرفته شدند ترتب در خارج را نمی توان اثبات كرد اما در هر صورت ترتب در ذهن می آید و مانع علم می شود.


[1] شرح منظومه، حاج ملاهادی سبزواری، ج1، ص224، س9، نشر ناب.
[2] النجاة، ابن سینا، ص146، ط دانشگاه.