درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

94/11/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ذات و ذاتی را نمی توان به توسط عرضی ثابت كرد/ حد وسط برای محدود و حد نمی توان آورد/ حد را نمی توان با برهان كسب كرد/ معرفات/ منطق/ شرح منظومه.
و ایضا علی تقدیر كون الاوسط رسما[1]
بحث در این بود كه نمی توان حد را به واسطه برهان كسب كرد یعنی نمی توان محدود را اصغر قرار داد و حد را اكبر قرار داد و حد وسطی بین اینها فاصله شود و به كمك حد وسط، اكبر « كه حد است » را برای محدود « كه اصغر است » ثابت كرد. شقوقی مطرح شد و درباره آن شقوق بحث شد که همه آنها مشتمل بر محذور بودند. قبل از توضیح بحث، سه مطلب بیان می شود.
مطلب اول: در قسم اخیری كه خوانده شد حد وسط، عرض خاص شد و این عرض خاص می خواست اكبر را كه ذاتی است برای اصغر ثابت كند به عبارت دیگر عرض خاص، واسطه برای اثبات ذاتی شد مصنف بیان كرد كه این امكان ندارد مگر اینكه عرضی تبدیل به ذاتی شود و انقلاب عرضی به ذاتی باطل است. پس این راه صحیح نیست. بنده ـ استاد ـ در ضمن توضیح بحث، به دو گونه بیان كردم. ابتدا گفتم چون عرض از معروض جدا می شود پس نمی تواند ذاتیِ معروض را برای معروض بیان كند معروض همان محدود است كه اصغر قرار داده شده است و عرض، حد وسط است « مثل ضاحك » و ذاتیِ آن، اكبر است « مثل حیوان ناطق ». و اینگونه گفته می شود « الانسان ضاحك » و « كل ضاحك حیوان ناطق »، « فالانسان حیوان ناطق ».
توجه كنید كه ذاتی برای ذی الذاتی به توسط عرض ثابت شد به عبارت دیگر، ذاتی برای معروضِ عرض به توسط عرض ثابت شد. معروض، انسان بود و عرض، ضاحك بود خواستیم ذاتی « حیوان ناطق » را برای معروض « انسان » به توسط عرض ثابت كنیم بنده ـ استاد ـ بیان كردم كه عرض از معروض جدا می شود و ذاتی از آن معروضی كه ذی الذاتی است جدا نمی شود بنابراین نمی توان عرضی را كه جدا می شود واسطه قرار داد و ذاتی را كه جدا نمی شود به توسط واسطه اثبات كرد. اما در مرتبه بعدی اینگونه بیان كردم: چون عرض حاكی از معروض نیست نمی تواند ذات معروض را نشان بدهد و ذاتیِ معروض را بیان كند. این بیان دوم، مشكلی نداشت. اما كلام اولی كه بیان كردیم را بعضی نقض كردند و گفتند شما ـ یعنی استاد ـ گفتید عرض از معروض جدا می شود و ذاتی از ذی الذاتی جدا نمی شود پس نمی توان عرض را واسطه ی ثبوت ذاتی قرار داد. آنچه كه جدا می شود نمی توان آن را واسطه در ثبوت چیزی كه جدا می شود قرار داد. الان ـ بنده ـ استاد می خواهم این نقض را جواب بدهم. عرضِ لازم از معروض جدا می شود ذاتاً اما وجوداً جدا نمی شود. چون لازم، داخل ذات نیست. ذاتی « یعنی جنس و فصل » از ذات جدا نمی شود. اما وجوداً جدا نمی شود یعنی هر وقت ذات، وجود گرفت لازم هم وجود می گیرد ولی ذاتاً جدا است یعنی داخل در ذات نیست پس عرض، ذاتاً جدا است ولی ذاتی، ذاتاً جدا نیست « به وجود توجه نكنید اگر توجه كنید لازم، وجوداً از ملزوم جدا نیست، ذاتا هم از ذات جدا نیست ».
مطلب دوم: بیان شد حدّ، یا « مبدء البرهان » است یا « نتیجه البرهان » است یا « تمام البرهان » است. یكی از افراد سوال كرد كه « حیوان ناطق » حد است اما كدام یك از این سه قسم است؟ جواب این است كه اگر ماهیت موجوده تعریف شود حدّی كه برای آن آورده می شود با شرط اینكه دو جزء داشته باشد كه یك جزئش علت برای جزء دیگری باشد، می توان حد به هر سه قسمتش را داشت. در « حیوان ناطق »، این عبارت تعریف برای ماهیت من حیث هی است نه ماهیت موجوده. ذات ماهیت من حیث هی را اگر تشریح كنید عبارت از « حیوان » و « ناطق » است. چون موجود بودنش فرض نشده لذا به غایت و فاعلش اشاره نشد و فقط به جنس و فصلش اشاره شد. در اینچنین تعریفی كه تعریف ماهیت من حیث هی است نه تعریف ماهیت موجوده، لذا آن سه قسم « مبدء البرهان، نتیجه البرهان، تمام البرهان » آورده نمی شود اگرچه اشتراك حد و برهان آورده می شود. پس نباید توقع داشت كه هر حد تامّی به این سه قسم تقسیم شود بلكه حد تامی كه اولا برای ماهیت موجوده ذكر شده و ثانیا یكی از دو جزئش علت برای دیگری است، می تواند یكی از این سه قسم را پیدا كند. بنابراین این سوال كه « حیوان ناطق »، « مبدء البرهان » است یا « نتیجه البرهان » است یا « تمام البرهان » است اصلا جا ندارد چون هیچكدام از دو شرطی كه برای تقسیم حد به این سه قسم بیان شد در « حیوان ناطق » وجود ندارد. البته در فصل و جنس گفتند فصل، علت جنس است اما جنس، علت فصل نیست. بر فرض این را قبول كنید و بگویید جزئی علت برای جزء دیگر است شرط اول « كه تعریف برای ماهیت موجوده باشد » وجود ندارد زیرا « حیوان ناطق » فقط ماهیت من حیث هی را تعریف می كند و به فاعل و غایت كاری ندارد و ماهیت من حیث هی از محل بحث بیرون است و این تقسیم درباره اش اجرا نمی شود.
مطلب سوم: سوال شد در حدّی كه « تمام البرهان » باشد باید هر چهار علت را داشت هم علت فاعلی و هم صوری و هم غایی و هم فاعلی. چنانچه در مثال ابن سینا به « قَدوم » یعنی تیشه ملاحظه شد كه حد « تمام البرهان » بود و هر چهار علت در آن بود. قانون همین است كه در حدّی كه « تمام البرهان » است هر چهار علت باید بیاید. در اینجا سائل سوال می كند و می گوید: در حالی كه در حد « تمام البرهان » یك جزء، علت گرفته شد و جزء دیگر معلول گرفته شد یعنی حد، مشتمل بر علت و معلول شد نه اینكه مشتمل بر چهار علت باشد. پس آن شرطی كه در حدِ « تمام البرهان » باید رعایت شود « كه اشمال بر چهار علت است » رعایت نشد.
جواب این است كه باید چهار علتِ محدود در حد آورده شود. یعنی آنچه كه تعریف می شود « مثل غضب یا كسوف » باید چهار علتش بیاید. وقتی تعریف با محدود سنجیده شود دیده می شود كه مشمتل بر چهار علتِ محدود است ولی دو جزءِ تعریف كه با یكدیگر سنجیده می شوند می بینید یكی علت برای دیگری است و دیگری معلول برای اولی است. اما وقتی بین اجزاء مقایسه كنید یكی علت است و یكی معلول می باشد. ولی وقتی بین مجموعه تعریف و معرَّف را ملاحظه كنید می بینید تعریف، مشتمل بر چهار جزءِ معرَّف هست. اینكه گفته می شود معرِّف در « تمام البرهان » باید مشتمل بر چهار علت باشد یعنی بر چهار علت معرَّف باید مشتمل باشد. اینكه گفته می شود در تعریفِ « تمام البرهان »، علت و معلول هست یعنی این دو جزء نسبت به یكدیگر یكی علت است و یكی معلول است نه اینكه نسبت به معرَّف سنجیده شوند زیرا این دو جزء نسبت به معرَّف مشتمل بر چهار علت هستند. پس اشكالی ندارد كه در « تام البرهان » گفته شود جزئی علت برای جزء دیگر است و در عین حال همه با هم، چهار علت برای محدود و معرّف هستند.
مثال: به مثال غضب توجه كنید كه « غلیان » ماده است و اضافه « غلیان » به « دم القلب »، صورت می شود و « لاراده الانتقام » مشیر به فاعل و ذكر غایت است اما در خود این دو كه نگاه كنید « ارادة الانتقام » علت می شود و « غلیان دم القلب » معلول می شود.
نكته: اجود التعاریف آن است كه صراحتاً مشتمل بر چهار علت باشد اما بقیه تعاریف هم اشارتاً مشمتل بر هر چهار علت هستند به عبارت دیگر مشتمل بر دو علت هستند صراحتاً و مشتمل بر دو علت هستند اشارتاً. وقتی ماهیت موجوده تعریف می شود هم باید ماهیت، ملحوظ شود « یعنی ماده و صورتش » هم باید وجود ملحوظ شود « یعنی فاعل و غایتش ». علت ماهیت، ماده و صورت است و علتِ وجود، فاعل و غایت است. وقتی ماهیتِ موجوده تعریف می شود، « ماهیت » به معنای « ذات » است و « وجود » هم به معنای « وجود » است لذا باید هم علتِ « ذات » یافت شود كه ماده و صورت است هم علتِ « وجود » یافت شود كه فاعل و غایت است ولی دو مورد صراحتاً ذكر می شود و دو مورد اشارتاً ذكر می شود « در تمام البرهان هر چهار علت صراحتاً می آید ».
بحث امروز:
آخرین فرضی كه در اكتسابِ حد به توسط برهان مطرح شد این بود كه حد وسط، عرض برای اصغر باشد. در اینصورت انقلاب عرضی به ذاتی لازم می آید. الان مصنف در همین فرض « كه حد وسط، عرض برای اصغر است » سه احتمال بیان می شود كه باید هر سه باطل شود تا اكتساب حد به توسط عرض باطل گردد.
اصغر، معروض است و اوسط، عرض است. رابطه اوسط با اصغر روشن است چون اوسط، عرض برای اصغر است. باید اكبر را ملاحظه كرد كه با اوسط چه رابطه ای دارد؟ چون در قیاس فقط رابطه اوسط با اصغر مطرح نیست بلكه رابطه اكبر با اوسط هم مطرح است.
اكبر برای اوسط یكی از دو حال را پیدا می كند:
1ـ اعم است « یعنی می تواند ذاتی باشد و می تواند عرضی باشد. یعنی هر دو با هم باشد زیرا وقتی كه ذاتی بود عرضی نیست وقتی كه عرضی بود ذاتی نیست ».
2ـ ذاتی است. در این صورت یكبار این ذاتی، ذاتی برای اوسط قرار داده می شود یكبار ذاتی برای موضوع اوسط قرار داده می شود. « اوسط، عرض بود و اصغر، معروضِ آن بود به معروض، موضوع هم گفته می شود پس اصغر، هم معروضِ اوسط است هم موضوع اوسط است ».
پس در اینجا سه فرض پیدا می شود:
فرض اول: اكبر نسبت به اوسط، اعم است « یعنی می تواند ذاتی باشد و می تواند عرضی باشد ».
فرض دوم: اكبر نسبت به اوسط ذاتی است.
فرض سوم: اكبر « نه نسبت به اوسط بلكه » نسبت به موضوع اوسط ذاتی است.
محذور فرض اول: فرض اول این بود كه اكبر برای اوسط، اعم باشد. اوسط هم می خواهد اكبر را برای اصغر ثابت كند لذا همان اعم را برای اصغر ثابت می كند چون برای خودش به صورت اعم ثابت شده بود. یعنی ثابت می كند اكبر برای اصغر می تواند ذاتی باشد و می تواند عرضی باشد. این، مطلوب ما نبود مطلوب این بود كه اكبر برای اصغر ذاتی باشد نه اعم. پس به مطلوب رسیده نشد.
محذور فرض دوم: اكبر مثلا « حیوان ناطق » بود و اوسط مثلا « ضاحك » بود و اصغر مثلا « انسان » بود. نتیجه این می شود « حیوان ناطق » كه می خواهد ثابت شود ذاتیِ « انسان » است در این فرض، ذاتیِ « ضاحك » هم هست. وقتی قیاس تمام می شود حكم می گردد به اینكه « حیوان ناطق » فرضاً ذاتی برای « ضاحك » بود اما نتیجتاً « یعنی با كمك استدلال » ذاتی برای « انسان » است. لازم می آید كه یك شئ، ذاتی برای دو چیز باشد. هم ذاتی برای این ذات است هم ذاتی برای عرضِ این ذات است و این، واضح البطلان است كه یك شئ، ذاتیِ دو چیز باشد كه با هم مغایر هستند. به عبارت بهتر كه خود مرحوم سبزواری فرمود: لازم می آید آن كه ذاتیِ نوع است ذاتیِ عرض خاص این نوع هم باشد و این واضح البطلان است.
محذور فرض سوم: اگر مثلا « حیوان ناطق » ذاتی برای « انسان » باشد. این، همان مطلوب است كه در اینجا به عنوان فرض مطرح شده است. به عبارت دیگر فرض می گیرید كه اكبر، ذاتی است برای موضوع اوسط كه اصغر می باشد و این همان است كه در استدلال، به عنوان نتیجه مطرح می شد، چگونه آن را فرض می كنید؟
توضیح عبارت
و ایضا علی تقدیر كون الاوسط رسما ان اُطلِقت حملُ الاكبر علی الاوسط ای الحمل ذاتیا كان او عرضیا
« علی الاوسط » متعلق به « حمل » است.
مراد از « ای الحمل ذاتیا كان او عرضیا » این است « سواء كان الحمل ذاتیا او عرضیا ».
« ایضا »: علاوه بر اشكالِ انقلاب عرضی به ذاتی، این محتملاتی كه در فرض عرضی بودنِ اوسط است هر سه باطل می باشد.
ترجمه: و همچنین در فرضی كه اوسط، رسم باشد « مراد از رسم، عرض خاص است. خود مصنف در سطر دوم همین صفحه تعبیر به ـ الرسم ـ كرد و با لفظ ـ و الخاصه ـ عطف تفسیر گرفت معلوم شد كه مراد از ـ الرسم ـ، ـ و الخاصه ـ است » یعنی عرض برای اصغر باشد « در این صورت اكبر یا اعم است یا ذاتی اوسط است یا ذاتی موضوع اوسط است » اگر اكبر بر اوسط، مطلق حمل شود « مراد از مطلق این است كه هم حمل ذاتی را شامل شود هم حمل عرضی را شامل شود به عبارت دیگر اكبر، هم ذاتی اوسط باشد تا حملش بر اوسط، ذاتی بشود هم عرضی اوسط باشد تا حملش بر اوسط، عرضی بشود » یعنی گفته شود حمل اكبر بر اوسط ذاتی باشد « كه قهراً اكبر، ذاتی اوسط می شود » یا حمل، عرضی باشد « كه قهراً اكبر، عرضی اوسط می شود ».
فهكذا ای بنحو الاطلاق مستنتج فی الاصغر ای فی حمل الاكبر و هو الحد علیه
اگر حمل اكبر بر اوسط، مطلق گذاشته شود به همین نحوه اطلاق، در اصغر هم نتیجه گرفته می شود یعنی همانطور كه حمل اكبر بر اوسط، مطلق گذاشته شد در نتیجه كه حمل اكبر بر اصغر می شود نیز این حمل، مطلق است.
ترجمه: پس به نحو اطلاق، این اكبر در اصغر نتیجه گرفته می شود « یعنی حمل اكبر بر اصغر به نحو مطلق می شود ».
« ای فی حمل الاكبر و هو الحد علیه »: عبارت « و هو الحد » را بین دو خط تیره قرار دهید. « علیه » متعلق به « حمل » است. عبارت « ای فی حمل الاكبر علیه » می خواهد لفظ « فی الاصغر » را معنا كند. ضمیر « علیه » به « اصغر » برمی گردد. مصنف فرمود « مستنتج فی الاصغر » یعنی در نتیجه، حمل اكبر بر اصغر هست.
مصنف با عبارت « و هو الحد » بیان می كند كه مراد از « اكبر » چیست؟ یعنی اكبر در بحث ما، حدّ و ذاتی است و نمی تواند مطلق باشد. توجه كنید كه مصنف در عبارت « و هو الحد » محذور را بیان می كند. یعنی اگر اكبر بر اصغر به صورت مطلق حمل شود چه محذوری دارد؟ می فرماید محذور این است كه اكبر حد اصغر است. حد بر محدود به صورت مطلق حمل نمی شود بلكه حد، به نحو ذاتی حمل بر محدود می شود.
فلا یلزم المطلوب
در اینصورت، مطلوب لازم نمی آید. مطلوب این بود كه اكبر، ذاتی اصغر شود نه اینكه اكبر نسبت به اصغر، مطلق شود.
و إن علی سبیل حدیةٍ له ای للاوسط حُمِلَ الاكبرُ علی الاوسط
مصنف از اینجا وارد فرض دوم می شود.
ترجمه: اگر، به نحو حد بودن برای اوسط، اكبر را بر اوسط حمل كنید « به عبارت دیگر اكبر را بر اوسط به نحو حدیت حمل كنید یعنی اكبر ذاتی اوسط است ».
فكیف حدُّ النوع للخَصِّ جُعِل
مصنف با این عبارت اشكال فرض دوم را بیان می كند كه حدّ و ذاتیِ نوع چگونه برای عرض خاصه قرار داده می شود. آیا یك ذاتی می تواند ذاتی برای دو شیءِ مغایر باشد؟
ترجمه: حد نوع « كه اكبر است و ذاتی اصغر یعنی نوع می باشد » چگونه ذاتی عرض خاص « كه حد وسط است » قرار گرفته است.
فهل یكون حد الانسان و الضاحك واحدا؟
مصنف با این عبارت محذور را با مثال بیان می كند.
آیا می شود حدِ انسان كه نوع است و حدِ ضاحك، كه عرض خاص است یكی باشد به طوری كه هر دو یك ذاتی داشته باشد؟ خیر پس اكبر را نمی توان ذاتی اوسط قرار داد در حالی كه اوسط، عرضی اصغر است.
و ان حُمِلَ علی انه حد لموضوع الاوسط الذی هو الخاصه اعنی الانسان فقد اُخِذَ المطلوب فی بیان نفسه
مصنف از اینجا وارد فرض سوم می شود.
« و ان حمل » یعنی « و ان حمل الاكبر علی الاوسط » نه از این جهت كه اكبر، ذاتی اوسط است بلكه « علی انه حد لموضوع الاوسط » یعنی اكبر، حد و ذاتی برای موضوع اوسط است نه برای خود اوسط.
« الذی هو الخاصه »: این عبارت مربوط به « الاوسط » و صفت آن است و لفظ « اعنی الانسان » تفسیر موضوع اوسط است.
اگر اكبر را ذاتی گرفتید اما نه برای خود اوسط كه عرض خاص انسان بود بلكه برای موضوع اوسط كه خود انسان بود در اینصورت فرض كردید كه اكبر، ذاتی اصغر باشد یعنی فرض می كنید « حیوان ناطق »، ذاتی « انسان » باشد و همین كه مفروض است می خواهد در نتیجه بیاید.
« فقد اُخذ المطلوب فی بیان نفسه »: مطلوب در بیان خودش اخذ و فرض شده و نتیجه گرفته شده است. به عبارت دیگر به توسط مطلوب به خود مطلوب رسیده شد و این، مصادره است.
تا اینجا عرضی بودن اوسط باطل شد. در جلسه قبل هم از راه انقلاب عرضی به ذاتی، عرضی بودن اوسط باطل شد پس نتیجه گرفته شد كه اوسط نمی تواند عرضی باشد. قبلا هم بیان شده بود كه اوسط نمی تواند ذاتی باشد. پس نتیجه گرفته می شود كه اكبر نمی تواند به طریق اوسط برای اصغر ثابت شود « چه اوسطش، ذاتی باشد چه عرضی باشد ».


[1] شرح منظومه، حاج ملاهادی سبزواری، ج1، ص224، س3، نشر ناب.