درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

94/11/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1ـ ادامه تقسیم حد به « تام البرهان » و « مبدء البرهان » و « نتیجه البرهان ». 2ـ حد را نمی توان با برهان كسب كرد. معرفات/ منطق/ شرح منظومه
و بالمعلول بان تقول:‌ الغضب غلیان دم القلب فهوحد نتیجه له ای للبرهان[1]
برای اشتراك حد و برهان مثالی زده شد كه از آن مثال، سه قسم حد استخراج می شد كه عبارت از حد « مبدء البرهان » و حد « نتیجه البرهان » و حد « تمام البرهان » بود. مثالی كه زده شده بود مثال به غضب بود. غضب تعریف شد و دو قیاسی كه درباره اش باید تشكیل می شد تشكیل گردید. بعداً اقسامِ حدّی كه پیدا می شد مطرح گردید و یك قسم آن گفته شد. اما دو قسم دیگرش باقی ماند. وقتی غضب تعریف شد دارای دو جزء بود:
1ـ غلیان دم.
2ـ انتقام « یا اراده انتقام ».
« اراده انتقام » جزئی گرفته شد كه مبدء بود « غلیان دم » هم جزئی گرفته شد كه نتیجه بود. سپس بیان شد كه اگر غضب به اراده انتقام معنا شود به آن جزئی كه مبدء‌ است معنا شده است لذا این حد، مبدء البرهان می شود. اگر غضب به غلیان دم معنا شود به آن جزئی كه نتیجه است « و مسبَّبِ آن مبدء می باشد » معنا شده است لذا این حد،‌ نتیجه البرهان می شود. اگر هر دو جزء آورده شود و گفته شود « الغضب، غلیان دم القلب للانتقام » در اینصورت این حد، تمام البرهان می شود. قسم اول در جلسه گذشته توضیح داده شد اما دو قسم دیگر باقی مانده بود كه الان خوانده می شود.
توضیح عبارت
و بالمعلول بان تقول:‌ الغضب غلیان دم القلب فهو حد نتیجه له ای للبرهان
ترجمه: اگر در تعریفِ غضب، به معلول « یعنی بر آن جزئی كه معلول است » اكتفا شود و گفته شود « الغضب غلیان دم القلب » در اینصورت آن حد،‌ حدی است كه نتیجه برای برهان است « و اسم آن، نتیجه البرهان گذاشته می شود ».
و تَمٌّ ای الحد التام الكامل حصلا بجمع الانمحاء و حجبٍ مثلا فی تعریف الخسوف و فی تعریف الغضب بأن تقول: الغضب غلیان دم القلب لاراده الانتقام
لفظ « حصلا » تثنیه نیست و الف آن الف اشباع است.
ترجمه: حدِ تامِ كامل البرهان حاصل می شود به جمع كردن انمحاء « كه نتیجه است » و حجب « كه مبدء است » در تعریف خسوف. و در تعریف غضب حد تام به این است كه بین دو جزء جمع كنی و بگویی « الغضب غلیان دم القلب لاراده الانتقام یا للانتقام ».
« مثلا » یعنی انمحاء و حجب به عنوان مثال گفته شد و الا مراد مصنف این است كه مبدء و نتیجه جمع شود كه به جای نتیجه،‌ مثال به انمحاء زده شد و به جای مبدء مثال به حجب زده شد.
و ربما حُدّ و لا عِلّاتُ حتی توخذ فی الحد اذ فی امورٍ اعتباریات
بیان شد كه گاهی تعریف مشتمل بر علت و نتیجه است اگر علت به تنهایی ذكر شود یك نوع حد خواهد بود.و اگر نتیجه به تنهایی ذكر شود نوع دیگر حد خواهد بود. و اگر هر دو با هم ذكر شوند نوع سوم خواهد بود. ولی گاهی اتفاق می افتد كه تعریف آورده می شود و دو جزء‌كه یكی علت و یكی نتیجه باشد وجود ندارد. مصنف می فرماید این مطلب در امور اعتباریه اتفاق می افتد. قبلا بیان شد كه در امور عدمیه هم اتفاق می افتد. قبلا مثال به نقطه یا وحدت زده شده بود كه در صفحه 215 سطر آخر آمده بود « مثل تحدید النقطه و الوحده والعمی و الجهل و نحوها ». درتعریف اینها علت و نتیجه نمی آمد. بله علتِ موضوع آنها ممكن بود كه بیاید. آن چیزی كه علتِ موضوعِ اینها بود علتِ خود اینها هم می شد ولی بالعرض علت می باشد.
بیان شد كه در تعریف، علتِ بالذات وجود ندارد بلكه علت بالعرض وجود دارد مثل نقطه كه امر عدمی یا اعتباری بود‌ یعنی نقطه امر وجودی نیست بلكه عدمی است اگر وجودی هم باشد اعتباری است یعنی به صورت مستقل در خارج موجود نیست بلكه به عنوان پایان خط در خارج موجود است. اگر بخواهید نقطه را مستقل ببینید باید اعتبار كنید.
اگر بخواهید علتی بیاورید نقطه،‌ علت ندارد. چون امر عدمی است یا اگر امر اعتباری است امر اعتباری، علت ندارد. علتِ یك امر اعتباری، اعتبارِ معتبِر است: در اینصورت در تعریف نمی توان علت و نتیجه آورد و بین این دو جمع كرد تا اقسامِ سه گانه حد در آنها بیاید. مگر اینكه موضوعِ‌ آنها اعتبار شود و علت برای موضوع آنها قرار داده شود كه در اینصورت این مبدء البرهان و نتیجه البرهان حقیقتاً برای موضوع است و بالعرض برای این شیء است كه تعریف می شود. پس حد وجود دارد،‌ مشاركت حد و برهان هم در اینگونه موارد ممكن است باشد ولی نمی توان گفت حدِ‌ مبدء البرهان و نتیجه البرهان و تمام البرهان داریم مگر اینكه ناظر به موضوعِ این تعریف ها باشد و علت و نتیجه در آنجا درست شود.
ترجمه: گاهی شی‌ء تعریف می شود در حالی كه علت برای آن شی‌ء وجود ندارد تا در تعریف اخذ شود زیرا آن حد در امور اعتباریه جاری می شود و برای امور اعتباری علتی جز اعتبار معتبر نیست.
كما مثلثا بالنقطه و نحوها
مانند نقطه و نحو نقطه كه عبارت از وحده و عمی و جهل بود و در صفحه 215 سطر آخر آمده بود.
فانها اعتباریه عدمیه
نقطه در مقام اعتبار وجود دارد و در خارج،‌ معدوم است و عدمی می باشد « مصنف نقطه را عدمی گرفته اما بعضی آن را وجودی گرفتند ».
لا علل لها بالذات
چون نقطه اعتباری و عدمی است برای نقطه، ذاتاً علت نیست یعنی خود نقطه علت ندارد بلكه علت برای موضوع آن حاصل است و به خودش هم با واسطه نسبت داده می شود پس علت برای نقطه،‌ بالعرض می شود یعنی با واسطه موضوع نقطه  كه خط می باشد وجود دارد. اگر كمی جلوتر بروید می گویید موضوع نقطه سطح است چون موضوع خط هم سطح است یا اگر كمی جلوتر بروید می گویید موضوع نقطه حجم و یا جسم طبیعی است.
او هی لموضوعاتها بالذات و لها بالعرض فهی غیر داخله فی ذاتها
مصنف تا اینجا بیان كرد كه علتِ بالذات برای امور اعتباری و عدمی وجود ندارد الان كمی تخفیف می دهد و می گوید علت بالذات برای امور اعتباری وجود دارد ولی برای موضوعاتش وجود دارد نه برای خودش.
ترجمه: یا این علل برای موضوعاتِ این امور اعتباری حاصل است بالذات و برای خود امور اعتباری بالعرض حاصل است. پس این علت داخل در ذات این اعتباریات نیست.
صفحه 222 سطر 4 قوله « غوص »
مصنف در این فصل حد را عبارت از حد رایج می گیرد. در فصل قبل كه بحث از مشاركت حد و برهان بود حد،‌ عام گرفته شد كه به معنای مطلق تعریف بود و شامل رسم هم می شد اما در این فصل كه مصنف وارد می شود حد را به معنای اصطلاحی می گیرد كه مركب از ذاتیات است.
آیا می توان بر این مطلب كه فلان حد برای فلان محدود است دلیل آورد یعنی آیا می توان گفت حدِ انسان، عبارت از « حیوان ناطق » است؟ اگر گفته شود حدِ‌ انسان،‌ عبارت از « حیوان ناطق » است مثل این می باشد كه گفته شود ذاتیاتِ انسان، عبارت از « حیوان ناطق » است چون بنا شد كه مراد از حد، حد اصطلاحی باشد و حد اصطلاحی مركب از ذاتیات است. به تعبیر مصنف آیا می توان حد را با برهان كسب كرد؟ جواب این است كه نمی توان حد را با برهان كسب كرد. اگر بخواهید حدی را با برهان كسب كنید یكی از محاذیری كه بعداً اشاره می شود پیش می آید. اگر بخواهید حد شی ء را از برهان اخذ كنید راه آن این است كه معرَّف و محدود، اصغر قرار داده شود و حد،‌ اكبر قرار داده شود سپس یك حد وسط بین اصغر و اكبر آورده شود تا بتواند اكبر را كه حد است بر اصغر كه محدود و معرَّف است حمل كرد و در پایان نتیجه گرفت « فالانسان حیوان ناطق ». وقتی حد وسط آورده شود نتیجه گرفته می شود كه این حد برای این حد محدود است و حد،‌ اكبر می شود و محدود،‌ اصغر می شود زیرا در هر نتیجه ای اینگونه است كه اكبر برای اصغر است. مصنف می گوید اینگونه نمی توان انجام داد زیرا هر گونه كه حد وسط را فرض كنید اشكال وارد است پس معلوم می شود كه حد وسطی در این مسأله وجود ندارد وقتی حد وسط وجود ندارد برهان وجود نخواهد داشت زیرا برهان از حد وسط درست می شود. می توان گفت « حد را نمی توان به برهان كسب كرد »‌ می توان گفت « ذاتیات شی را با برهان نمی توان كسب كرد ».
نكته: بحث قبلی درباره این بود كه جزئی از حد،‌ جزئی از برهان قرار داده می شود یعنی حد در برهان بكار گرفته می شود اما الان بحث در این است كه بر حد، برهان اقامه شود نه اینكه در برهان بكار گرفته شود یعنی یك برهانی از بیرون بر این حد اقامه می شود و ثابت می گردد كه حدِّ این معرَّف و ذاتیاتِ معرَّف چه می باشد. نمی توان برای فرق گذاری این بحث با بحثِ قبلی اینگونه گفت « در فصل قبل گفته شد كه اجزاء حد را می توان حد وسط قرار داد اما الان می خواهد بگوید نمی شود اصغر و اكبر قرار داد ». این مطلب صحیح نیست زیرا در فصل قبل بحث بر روی اجزاء حد بود كه حد وسط قرار داده می شدند اما الان نمی گوید اجزاء‌حد، اصغر و اكبر نمی شوند یا می شوند بلكه بحث در این است كه خود حد،‌ اكبر قرار داده شود و خودِ محدود هم اصغر قرار داده شود. مصنف می فرماید نمی توان خود حد را اكبر قرار داد و خود محدود را اصغر قرار داد.
مثال: « الانسان كذا »، « و كل ما كان كذا فهو حیوان ناطق »، « فالانسان حیوان ناطق ». در اینجا حد وسط، بین انسان و حیوان ناطق فاصله شد و این حد وسط، « حیوان ناطق » را برای انسان ثابت می كند. مصنف می فرماید اینگونه حد وسطی را نمی توان بدست آورد.
توضیح عبارت
غوص فی ان الحد یكسَب بالبرهان
حد را نمی توان با برهان كسب كرد.
الحد بالبرهان لیس یكتسب ای حدیه الحد و ان هذا التعریف للمحدود لا یمكن اکتسابه البرهان
این عبارت، تكرار عنوانِ فصل است یعنی حد را با برهان نمی توان كسب كرد.
« ای حدیه الحد... » تفسیر این مصرع بیت است و تقسیرِ « الحد » در این مصرع نیست.
« ای حدیه الحد »: این عبارت مبتدی است و خبرش « لا یمكن اكتسابه بالبرهان »‌ است.
توجه كنید كه مصنف در اینجا سه گونه عبارت آورده:
1ـ حد را با برهان نمی توان كسب كرد.
2ـ حدیت حد.
3ـ این تعریف برای محدود، تعریف به ذاتی است.
ترجمه: حد بودن حد به عبارت دیگر اینكه این تعریف كه برای محدود آورده شد،‌ تعریف به ذاتی است و در نتیجه، حد است را نمی توان با برهان كسب كرد.
اذ لو بُرهن لا بد من اوسط
زیرا اگر برهان بخواهید بر این مدعا اقامه كنید مثل همه مدعاهای دیگر برهانش باید با اواسط همراه باشد یعنی بدون اوسط، برهان تشكیل نمی شود.
و كان المحدود اصغر و الحد اكبر
اوسط باید تشكیل داده شود در برهانی كه « محدود » در آن برهان، اصغر قرار گرفته و‌ « حد » در آن برهان، اكبر قرار گرفته است. بر هر چیزی كه بخواهید برهان اقامه كنید به همین صورت است مثلا بر حدوث عالم اگر بخواهید برهان اقامه كنید باید « عالم » را اصغر و « حدوث » را اكبر قرار داد و حد وسط كه « تغییر » است آورده شود.
فلابد ان یحمل الاكبر علی الاوسط حملاً ذاتیا و الاوسط علی الاصغر كذلك
اگر بخواهید اكبر را ذاتی اصغر قرار دهید گفته شد كه نیاز به حد وسط است در اینصورت آن اكبر برای حد وسط باید ذاتی باشد و حد وسط برای اصغر باید ذاتی باشد تا بتوان نتیجه گرفت كه اكبر برای اصغر ذاتی است زیرا اكبر برای اوسط،‌ ذاتی است و اوسط هم برای اصغر، ذاتی است پس با واسطه ی اوسط، اكبر برای اصغر ذاتی است.
 ترجمه: باید اكبر بر اوسط حمل شود مانند حمل ذاتی و اوسط بر اصغر حمل شود مانند حمل ذاتی « یعنی اكبر برای اوسط باید ذاتی باشد و اوسط برای اصغر باید ذاتی باشد تا نتیجه گرفته شود كه اكبر باری اصغر ذاتی است ».
فیقال مثلا: الانسان هو الشیء الفلانی و كل شی‌ء فلانی هو الحیوان الناطق بالذات و الذاتیات
لفظ « الانسان » محدود است و اصغر قرار داده شد. عبارت « هو الشیء الفلانی » حد وسط است كه مصنف آن را تعیین نكرد زیرا حد وسط نمی تواند پیدا كند چون بنا شد كه برهان اقامه نشود لذا حد وسط را كنایه قرار داد.
« بالذات و الذاتیات »:‌ این عبارت را كنار « هو الحیوان الناطق » بیان كنید یعنی حد وسط در كبری را كه خواندید لفظِ « بالذات و بالذاتیات » را بیاورید و اینگونه بگویید « هر شیء فلانی، بالذات حیوان ناطق است » یعنی ذاتاً حیوانِ ناطق است و به عبارت دیگر ذاتش حیوان ناطق است. هر شیئی كه ذاتیاتش ملاحظه شود آن شیء ذاتاً همان ذاتیات است. در ما نحن فیه بیان شد كه اكبر، ذاتی برای اواسط باشد پس اوسط، بالذات اكبر « یعنی حیوان ناطق » است.
« الذاتیات »: یعنی اینگونه گفته می شود « هر شیء فلانی، ذاتیاتش حیوان ناطق است ».
فالانسان كذلك
یعنی انسان، بالذات و به ذاتیاتش حیوان ناطق است.
نكته: توجه كنید كه بالذات و الذاتیات در صغری هم باشد یعنی اینگونه گفته شود « الانسان بالذات هو الشیء الفلانی » یا « الانسان بالذاتیات هو الشیء الفلانی ».


[1] شرح منظومه، حاج ملاهادی سبزواری، ج1، ص221، س3، نشر ناب.