درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

94/11/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تقسیم حد به « تام البرهان » و « مبدء البرهان » و « نتیجه البرهان »/ معرفات/ منطق/ شرح منظومه.
تقسیم للحد بنحو آخر[1]
آنچه كه امروز خوانده می شود تكرار مطالب گذشته است ولی مطالب گذشته به عنوان شرح نوشته شده بود و مطالب این جلسه متن شعر است. پس مطلب جدیدی برای گفتن نیست بلكه همان مطالب به طور مجمل بیان می شود.
توضیح عبارت
تقسیم للحد بنحو آخر
حد و تعریف قبلا تقسیم شد. مراد از حد یعنی تعریف است و اختصاص به حدِ رایج ندارد. حد قبلا تقسیم به تام و ناقص شد. الان می خواهد آن را تقسیم به تام مبدأ و نتیجه تقسیم كند یعنی « تام البرهان »، « مبدء البرهان » و « نتیجه البرهان ».
پس تقسیم دیگری بیان می شود كه غیر از تقسیم قبلی است. این تقسیم در چند صفحه قبل هم مطرح شده بود ولی چون الان در متن مصنف این تقسیم مطرح می شود لذا می فرماید « تقسیم للحد بنحو آخر ».
هاؤم ای تعالوا الی حد الوجود ای حد الماهیه من حیث أنها موجوده لا من حیث هی هی بعلل اربع كلها او بعضها
مصنف می فرماید بیایید كه می خواهیم وجود را با علل اربع تعریف كنیم. مراد از « وجود » یعنی « ماهیت من حیث انها موجوده لا من حیث هی هی » چون حد گاهی به حسب وجود بود و گاهی به حسب ماهیت بود.
حد بحسب ماهیت عبارت بود از حد ماهیت من حیث هی هی و حد بحسب وجود عبارت بود از حد ماهیت من حیث انها موجوده. در اینجا مصنف می خواهد ماهیت من حیث انها موجوده را به علل تعریف كند یعنی علت مادی و صوری و غایی و فاعلی. به اینكه یا هر 4 تا آورده می شود یا بعضی آورده می شود.
ترجمه: بیایید به سمت حد وجود « یعنی تعریف كردن وجود » به علل چهارگانه، مراد از حد وجود یعنی حد ماهیت من حیث انها موجوده نه حد ماهیت من حیث هی هی.
« بعلل اربع » متعلق به « حد‌ » است یعنی وجود به علل اربع تعریف می شود به اینكه یا هر چهار علت آورده می شود یا بعضی از آنها آورده می شود زیرا این اجازه هست كه در تعریف همه اجزاء آورده شود یا بعضی اجزاء آورده شود.
هی حدودٌ وسطی فی البراهین تُحَلّ بالبناء للمفعول من أحلّ
همان عللی كه تعریف برای ماهیت قرار می گیرند در براهین به عنوان حدود وسطی حلول می كنند و قرار داده می شوند. همانهایی كه تعریف ماهیت من حیث انها موجوده قرار می گیرد و حد این ماهیت را تشكیل می دهند در براهین به عنوان حدود وسطی حلول می كنند.
لفظ « تُحلّ » را مجهول بخوان و از ماده « احلّ » است.
فمنه ما ای حد مبدء برهان و ما ای حد نتیجه لبرهان و ما ای حد تاتی منهما
قبل از « و ما ای حد » در هر دو مورد باید لفظ « منه » در تقدیر گرفته شود. « تأتی » را می توان تاتّی هم خواند.
از اینجا مصنف شروع به تقسیم می كند و می فرماید بعضی از تعریف ها تعریفی است كه مبدء برهان نامیده می شود و بعض دیگر تعریفی است كه نتیجه برای برهان نامیده می شود و بعض دیگر تعریفی است كه از این دو « مبدء برهان و نتیجه برهان » تشكیل می شود .
و ذا ای ما تاتّی منهما تمامه ای حد كامل هو تمام البرهان
لفظ « ذا » اسم اشاره است یعنی همان « حد تاتی منهما » مراد است.
ترجمه: و این حد از هر دو تشكیل می شود اسمش تمام البرهان است یعنی حد كاملی است كه تمام البرهان نامیده می شود.
فاذ جزءٌ سببٌ لآخر ای هذه الثلاثه حین كان جزء من الحد سبباً لآخر
در نسخه سنگی آمده « كان جزء من الحد سببٌ لآخر » كه صحیح نیست زیرا باید « سببا » باشد كه خبز كان شود اما اگر لفظ « كان » نباشد باید « سببٌ » خوانده شود.
این سه قسم كه برای حد گفته شد و توضیح داده شد كه این حدها را می توان حد وسطی برای براهین قرار داد مشروط به شرط هستند و آن شرط این است كه آن اجزایی كه در تعریف آورده می شود، جزئی سبب برای جزء دیگر باشد در اینصورت آن جزئی كه سبب است مبدء می باشد و جزء دیگر كه مسبب است نتیجه می باشد. اگر آن جزئی كه سبب است آورده شود حد، مبدء البرهان شود. اگر آن جزئی كه نتیجه است آورده شود حد، نتیجه البرهان می شود.
لفظ « اذ » ظرف است لذا در تفسیر آن از لفظ « حین » استفاده شده است. مصنف لفظ « اذ » را ظرف برای حرف های قبل گرفته است. حرفهای قبل این بود كه حد سه قسم است اما چه وقتی سه قسم است؟ در هنگامی كه جزئی از آن، سبب برای جزء دیگر باشد.
نكته: اگر چیزی وجود دارد كه تعریف آن به وسیله دو جزء واقع نمی شود بلكه یك جزء دارد این تعریف، حد تمام البرهان می شود و چون دارای دو جزء نیست لذا مبدء البرهان و نتیجه البرهان برای آن نیست.
پس اگر این سه قسم بخواهد باشد باید حد مشتمل بر دو جزء باشد كه یك جزء سبب برای جزء دیگر باشد. مثلا اگر بخواهید عقل را تعریف كنید كه از بین 4 علت، علت مادی و صوری را ندارد دارای یك جزء است كه حد تمام البرهان می شود. پس سه قسم داشتنِ حد، مشروط به این شرط است كه دارای دو جزء باشد كه یكی سبب دیگری باشد.
نكته: می توان لفظ « هذه الثلاثه‌ » را مبتدی گرفت و عبارت « حین كان جزء من الحد سببا لآخر » را خبر گرفت.
او كلمه اذ ظرف متعلق بقولنا: ان قیاسین ـ الی آخره؛ او فإن ـ الی آخره
مصنف تا اینجا لفظ « اذ » را ظرف برای ما قبل گرفت اما از اینجا می خواهد لفظ « اذ » را ظرف برای ما بعد قرار دهد. دو عبارت وجود دارد كه هر دو قابل هستند متعلق این ظرف قرار بگیرند.
می توان ظرف برای « ان قیاسین » در صفحه 220 سطر 13 قرار داد و می توان ظرف برای « فان علی العله » در صفحه 221 سطر 1 قرار داد.
نكته: گاهی مطلبی آورده می شود و به دنبالش علت آن مطلب ذكر می شود مثلا گفته می شود: « الان هوا روشن است » علتش را هم می آورید و می گویید « چون روز است » در اینجا علت بعد از مدعا آمده است. اما گاهی از اوقات ابتدا علت آورده می شود بعداً مدعا آورده می شود یعنی گفته می شود « چون الان روز است پس هوا روشن است ». در توجیه اولی كه برای « فاذ جزء سبب لآخر » بیان شد این ظرف مرتبط به ماقبل شد. یعنی این سه تعریف در وقتی هستند كه جزئی سبب جزء دیگر باشد.
اما اگر مرتبط به مابعد شود به اینصورت می شود: در هنگامی كه جزئی سبب جزء دیگر است دو قیاس تشكیل می شود كه جزئی از آن، حد وسطِ قیاس قرار می گیرد و جزئی دیگر از آن، حد وسط قیاس دیگر قرار می گیرد. در وقتی كه در حد، جزئی سبب جزء دیگر یافت می شود در تبیین قیاسی، دو قیاس تشكیل می شود كه یك قیاس مشتمل بر آن جزء می شود به عنوان حد وسط، و قیاس دیگر مشتمل بر جزء دیگر می شود به عنوان حد وسط.
اما اگر ظرف برای « فان علی العله » در صفحه 221 سطر اول باشد اینگونه معنا می شود: در هنگامی كه حد دارای دو جزء است و جزئی از آن سبب جزء دیگر است اگر اكتفا كنی بر جزئی كه علت است این حد را مبدء البرهان بنام و اگر اكتفا كنی بر جزئی كه معلول است این حد را نتیجه البرهان بنام و اگر اكتفا به یك جزء نكردی و هر دو را آوردی این حد را تام البرهان بنام.
ترجمه: یا كلمه « اذ » ظرف است كه متعلق به قول ما « ان قیاسین » است یا متعلق به قول ما « فان » است.
كمثل تعریف الغضب بغلیان دم قلب یعتری للانتقام
مصنف از اینجا دو مثال می زند. یكی مثال خسوف است كه قبلا در شرح هم همین مثال را بیان كرد و یكی مثال غضب است كه الان ذكر می كند. مصنف مثال خسوف را توضیح نمی دهد و می گوید قبلا توضیح داده شده.
اما توضیح مثال غضب این است: غضب اینگونه تعریف می شود:
« غلیان دم القلب للانتقام » یعنی غضب عبارتست از به جوش آمدن خون دل برای انتقام. ملاحظه می كنید كه « غلیان دم » جزئی است كه مسبب می باشد و « انتقام » سبب می شود ولی وقتی هر دو جزء ذكر می شود ابتدا مسبب ذكر می گردد بعداً سبب ذكر می شود و به آن « كامل البرهان » گفته می شود. اما اگر « غلیان الدم » كه مسبب است در حد غضب آورده شود به این حد، نتیجه البرهان گفته می شود. اگر « انتقام » كه سبب است در تعریف غضب آورده شود به این حد، « مبدء البرهان » گفته شود.
دو قیاسی كه در اینجا تشكیل می شود را خود مرحوم سبزواری فرموده که به این صورت است:
قیاس اول: صغری: « فلانٌ یرید الانتقام ».
كبری: « كل من یرید الانتقام یغلی دمُ قلبه ».
نتیجه: « فلانٌ یغلی دم قلبه ». این نتیجه، صغری برای قیاس بعدی قرار داده می شود.
قیاس دوم: صغری:  « فلانٌ یغلی دم قلبه ».
كبری: « و كل من یغلی دم قلبه یغضب ».
نتیجه: « ففلانٌ یغضب ».
در قیاس اول عبارت « یرید الانتقام » حد وسط قرار گرفت كه یكی از دو جزء تعریف بود. در قیاس دوم عبارت « یغلی دم قلبه » كه جزء دیگر بود حد وسط قرار گرفت.
« كمثل »: لفظ « كاف » زائده است چون خود لفظ « مثل » مفاد لفظ « كاف » را دارد. جاهای زیادی هست كه لفظ « كمثل » آورده می شود و معنای « مثل » از آن اراده می گردد.
« یعتری »: یعنی « یعرض »
و قد مَثَّل الشیخ به ایضا
شیخ در كتاب نجاه به این مثال هم مثال زده است. یعنی علاوه بر مثال كسوف به غضب هم مثال زده است و فرموده « أو الغضب شهوة الانتقام »[2]
و خسوف القمر عطف علی الغضب ای و تعریف خسوف القمر بانمحاء نوره و الطمس عطف تفسیری للانمحاء لحجب الارض بینه و بین الشمس
« خسوف » عطف بر « الغضب » است یعنی عبارت به این صورت است: « و كمثل خسوف القمر ».
ترجمه: و مانند خسوف قمر به پوشیده شدن و محو شدن نورش و طمس « كه به معنای انمحاء است لذا عطف تفسیری بر انمحاء است » به خاطر اینكه زمین بین قمر و بین شمس فاصله شده است.
عبارت « حجب الارض بینه و بین الشمس » جزئی است كه سبب می باشد و « انمحاء نوره » جزئی است كه مسبب می باشد. در اینجا دو قیاس تشكیل می شود كه اگر « انمحاء نوره » در حد آورده شود نتیجه البرهان می شود و اگر « حجب الارض بینه و بین الشمس » در حد آورده شود مبدء البرهان می شود و اگر هر دو مورد در حد آورده شود تمام البرهان می شود.
ان قیاسین لكل من المثالین طویا علیك ترتیبهما ما خفیا
« ما » در « ما خفیا » نافیه است.
به هر یك از دو مثال، دو قیاس پیچیده است « یعنی در هر یك از دو مثال، دو قیاس مطرح است » كه بر تو ترتیب داده این دو قیاس مخفی نیست و به آسانی می توان این دو قیاس را ترتیب بدهی.
اما قیاسا تعریف الخسوف فمضیا
اما دو قیاسِ تعریفِ خسوف در صفحه 216 گذشت.
و اما  قیاسا تعریف الغضب فهكذا: فلان یرید الانتقام و كل من یرید الانتقام یغلی دم قلبه ثم نقول: فلان یغلی دم قلبه و كل من یغلی دم قلبه یغضب.
اما دو قیاسی كه از حد غضب تشكیل می شوند این گونه است:
صغری: « فلانٌ یرید الانتقام ».
كبری: و كل من یرید الانتقام یغلی دم قلبه ». نتیجه را مرحوم سبزواری نیاورده چون می خواهد صغری برای قیاس بعدی قرار دهد.
صغری: « فلانٌ یغلی دم قلبه ».
كبری: « و كل من یغلی دم قلبه یغضب ».
نتیجه: « ففلان یغضب ».
فإن علی العله تقتصر بان تقول فی تعریف الغضب هو اراده الانتقام
لفظ « یعدّ حداً هو مبدء البرهان » در سطر سوم جواب « فان » است.
« تقتصر » خطاب است. یعنی اگر در حدّ، بر آن جزئی كه علت است اكتفا شود این حد، مبدء البرهان می شود. اگر بر معلول كه حالت نتیجه است اكتفا شود این حد، نتیجه البرهان می شود و اگر هر دو آورده شود این حد، تام البرهان می شود.
ترجمه: پس اگر بر علت اكتفا كنی به اینكه در تعریف غضب بگویی « اراده الانتقام » این حد، حدّی شمرده می شود كه مبدء البرهان است.
و هی علة للغلیان كما ان علتها ادراك غیر الملائم فان العامله تحت الشوقیه و الشوقیه تحت المدركه  
وقتی یك عملی می خواهد انجام شود ابتدا آن عمل ادراك می شود سپس تصدیق به فایده اش می شود یا اگر عملی بخواهد ترك شود تصدیق به ضررش می شود سپس با این تصدیق، برای شخص شوق حاصل می شود این شوق اگر تاكید شود تبدیل به اراده می شود. اراده منشا می شود كه قوای محركه ای كه در بازو یا پا « یا آنچه كه می خواهد فعل را انجام بدهد » هست به كار می افتد و فعل را انجام می دهد در اینجا شخص، كار خطایی را كه دیگری نسبت به او انجام داده است ادراك می كند سپس این شخص تصدیق می كند به اینكه از او انتقام بگیرد. شوق به انتقام پیدا می كند. این شوق وقتی تاكید شود اراده انتقام می گردد. اراده انتقام در این شخص تاثیر می گذارد و خون قلب او به جوش می آید. وقتی خون قلب به جوش آمد قوه عامله « مثل دست » شروع به كار می كند « و مثلا به شخص سیلی می زند یا چاقو می زند ».
توجه كنید كه در اینجا ابتدا قوه عالمه و مدركه است كه فعالیت خود را شروع می كند بعداً قوه شوقیه است بعداً قوه عامله است كه مباشر كار است به عبارت دیگر ابتدا درك آن عمل بدی است كه شخص نسبت به نفر اول انجام داده است. سپس تصدیق به فایده و شوق به انتقام می شود. شوق به انتقام باعث غلیان دم می گردد و غلیان دم آن قوه عامله را كه در دست است بكار می اندازد و دست بالا می رود و پایین می آید و انتقام گرفته می شود. پس اراده انتقام علت می شود و غلیان دم معلول می شود  خود همین علت كه اراده انتقام است معلول قوه درّاكه است یعنی ابتدا قوه درّاكه، درك كرده و اراده انتقام به وجود آمده است.
ترجمه: و این اراده انتقام علت غلیان است چنانكه علت اراده هم ادراكِ غیر ملائم است « یعنی چیزی كه ناپسند بوده ادراك شده و باعث اراده انتقام شده است. پس اراده انتقام محصول درك شخص است و غلیان دم هم محصول اراده انتقام است و محصول غلیان دم، تحرك دست است » زیرا كه عامله « یعنی همان قوه ای كه در دست است و دست را به حركت وا می دارد » تحت قوه شوقیه است و شوقیه « قوه ای است كه دو شاخه دارد كه یكی غضب و یكی شهوت است . شهوت برای جذب منافع است و غضب برای دفع مضار است. شوق به جذب منافع به وسیله قوه شهوت است و شوق به دفع مضار به وسیله قوه غضب است » تحت قوه مدرکه است.
یعَدُّ حداً هو مبدء برهان
اگر بر علت اكتفا شود این حد، مبدء البرهان است.
و بالمعلول بان تقول الغضب غلیان دم القلب فهو حد نتیجه له ای البرهان
و اگر به معلول اكتفا كنی این حد، نتیجه البرهان است كه در جلسه بعد توضیح داده شود.


[1] شرح منظومه، حاج ملاهادی سبزواری، ج1، ص220، س4، نشر ناب.
[2] النجاة، ابن سینا، ص158، ط دانشگاه.