درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

94/11/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان مثال های متعدد برای اقسام سه گانه حد « مبدء البرهان و نتیجه البرهان و تام البرهان » و توضیح مشاركت حد و برهان/ مشاركت حد و برهان / معرفات/ منطق / شرح منظومه.
و مثلها التعاریف المشهوره للقوی و افاعلیها فانها الحدود الوسطی لبراهینها[1]
بحث در مشاركت حد و برهان بود و در ضمن آن بحثی درباره اقسام حد شد كه حد گاهی مبدء البرهان و گاهی نتیجه البرهان و گاهی تمام البرهان است.
برای روشن شدن مطلب مثالی از كتاب النجاه ابن سینا نقل شد سپس مصنف مثالی از خودش بیان كرد. آن مثال درباره یكی از قوای ادراكی یعنی قوه مفكره است. مصنف می فرماید: در سایر قوی هم می توان همین كار را انجام  داد یعنی دو قیاس را پشت سر هم بر كار آن قوه اقامه می شود و از این دو قیاس، دو حد وسط بدست می آید كه این حد وسط ها یكبار تك تك در حد قرار داده می شوند و بار دیگر مجموعاً در حد قرار داده می شوند.
مصنف سه مثال می زند كه هر سه مثال مربوط به قوای نباتی است. می توان در بقیه قوا هم نظیر این مثالها را آورد. همانطور كه اشاره شد در هر یك از این قوا، دو قیاس آورده می شود كه این قیاس، كار این قوا را ثابت می كند. سپس برای دو قیاس، دو حد وسط داده می شود تا در حد آورده شود.
قوای سه گانه ای كه توضیح داده می شوند از قوای نباتی هستند لذا هم در نبات موجود است هم در حیوان و هم در انسان موجود است. این سه قوه عبارتند از نامیه و غاذیه و مولده. ترتیب واقعی این سه به اینصورت است: غاذیه، نامیه و مولده.
ما در زمانی كه فعالیت می كنیم مقداری از بدن بر اثر فعالیت، تحلیل می رود باید به وسیله غذا این جزءِ تحلیل رفته ترمیم شود. كار غاذیه، ترمیمِ آن جزءِ تحلیل رفته است. وقتی غذایی خورده شود و آن جزءِ تحلیل رفته ترمیم شود مقداری از غذا اضافه می آید كه هنوز قابلیت جذب به بدن را دارد. این اضافه، صرف رشد بدن و نمو آن می شود اگر بدن در سن رشد باشد از این غذا كه در رشد بدن مصرف شده مقداری اضافه می آید آن اضافه صَرفِ تولید نطفه در حیوان و انسان، و صرفِ تولید بذر در نبات می شود. اگر چیزی اضافه آمد باید از بدن دفع شود.
دو قوه از این سه قوه، حافظِ شخص اند و قوه سوم كه قوه مولده است حافظ نوع می باشد. اگر انسان غذا نخورد خودش مریض می شود و می میرد یعنی همین شخص دچار مشكل می شود. قوه نامیه هم، مربوط به شخص است كه كمال بدن را تامین می كند نه اینكه حافظ بدن باشد. زیرا اگر شخص انسان غذا نخورد و رشد هم نكند از بین نمی رود. پس نامیه، مبقی شخص نیست بلكه مكمل شخص است. اما مولده حافظ نوع است. اگر شخص انسان قوه مولده نداشته باشد یا اگر دارد ولی ازدواج نكند یا اگر ازدواج كرد ولی بچه دار نمی شود در تمام این حالات خود شخص محفوظ می ماند ولی نوعش ادامه پیدا نمی كند.
بعضی اجسام به توسط فرد باقی می ماند مثل سنگ. این اجسام نیاز به تولید مثل ندارند زیرا حفظ نوع آنها احتیاج به قوه مولده ندارد و در ضمن شخص باقی می ماند. و مانند خورشید كه نوع آن با بقاء همین شخص موجود است و نیاز به قوه مولده نیست تا خورشید دیگر تولید كند.
توضیح قوه غاذیه و نامیه و مولده: انسان غذا می خورد « ما مثال به انسان می زنیم، حیوانات و گیاهان هم همینگونه هستند. » آیا انسان، گوشت و پوست و استخوان می خورد یا فقط جماد می خورد؟ جواب این است كه انسان فقط جماد می خورد. این گیاه كه از زمین جدا می شود جماد می گردد و خورده می شود حیوان هم وقتی کشته می شود و ذبح می گردد، جماد می شود حتی اگر دهان خودمان را به گیاه نزدیك كنیم و با دندان برگ آن را جدا كنیم و بخوریم باز هم جماد خوردیم. حیوان را هم اگر ذبح نكنید و حیوان زده را با دهان جدا كنید جماد می شود. در هر صورت بشر جز جماد چیزی نمی خورد لذا ما هیچ وقت گوشت نمی خوریم مگر به علاقه ما كان. آنچه كه می خوریم جماد است. این را اصطلاحاً غذای بالقوه می گویند. غذای بالفعل آن چیزی است كه جذب بدن می شود و قسمت تحلیل رفته را ترمیم می كند مثلا گوشت تحلیل رفته لذا گوشتی که خورده می شود غذای گوشت می شود و آنچه كه انسان می خورد گوشت نیست بلكه جماد است لذا غذای بالقوه است و باید در بدن انسان هضم شود و تبدیل به گوشت انسان شود در اینصورت این چیزی كه هضم شده غذای بالفعل برای گوشت انسان می شود كه تحلیل رفته بود.
اما چه اتفاقی رخ می دهد كه این جمادی كه انسان می خورد تبدیل به غذای بالفعل می شود؟ باید قوای نباتی فعالیت كنند تا این غذای بالقوه تبدیل به غذای بالفعل شود. این غذا ابتدا وارد معده می شود سپس در معده تغییراتی می كند بعداً به وسیله قوه جاذبه جذب عضوی می شود كه احتیاج به غذا دارد كه از معده جذب می كنند « امروزه می گویند بر اثر گردش خون غذا به اعضا می رسد » همه اعضا دارای قوه جاذبه هستند و غذای مورد احتیاج خودشان را از معده جذب می كنند وقتی جذب كردند قوه ماسكه این غذا را در آن قسمتی كه احتیاج به غذا دارد امساك می كند تا غذا به جای دیگر منتقل نشود و همانجا باقی بماند سپس قوه هاضمه وارد می شود و غذا را هضم می كند یعنی آن را تبدیل به جنسِ مقتضی می كند. در اینجا كار تمام می شود و عضوِ غذا گیر به واسطه آن غذا ترمیم می شود. مقداری از غذا جذب عضو شد اما مقداری از غذا كه باقی مانده است صرف نمو می شود. نمو عبارت از رشد بدن در اقطار ثلاثه و با تناسب است. یعنی بدن وقتی كه رشد می كند اینطور نیست كه فقط در طول رشد كند و در عرض و عمق رشد نكند بلكه همانطور كه در طول رشد كند در عرض و عمق هم رشد می كند پس در اقطار ثلاثه « یعنی طول و عرض و عمق » رشد می كند و رشدش بر تناسب طبیعی است یعنی مثلا اگر فرض كنید 5 سانت به طول اضافه شود به عمق آن، یك سانت اضافه می شود نه اینكه به طول، 5 سانت اضافه شود و به عمق آن، 5 سانت اضافه شود. این، تناسب ندارد زیرا طول و عمق بدن انسان یكی می گردد و بد قواره می شود.
در چاقی گفته می شود رشد بدن در اقطار ثلاثه است اما به تناسب طبیعی نیست لذا ممكن است شخص در عمق و عرض خودش زیاد شود ولی در طول زیاد نشود، پس بین چاقی و رشد و نمو فرق است.
در مقابل نمو، ذُبول قرار دارد. ذبول به معنای تحلیل رفتن بدن در اقطار ثلاثه علی التناسب است. در مقابل چاقی كه سَمَن گفته می شود، هزال قرار دارد كه لاغری است. لاغری غیر از ذبول است زیرا در لاغری، شخص انتقاص پیدا می كند اما نه در اقطار ثلاثه و نه بر تناسب. بر خلاف ذبول كه انتقاص پیدا می كند هم در اقطار ثلاثه و هم علی التناسب است.
اگر چیزی اضافه آمد چگونه اضافه می آید؟ آیا در معده باقی می ماند یا جذب اعضا شده و در آنجا اضافه می آید؟ جواب این است كه باید جذب اعضا شود و در آنجا اضافه بیاید. نطفه یا بذر از معده به وجود نمی آید بلكه غذا وارد اعضا می شود سپس از عضوی كه دست است جزء اول و از عضوی كه پا است جزء دوم و از عضوی كه قلب است جزء سوم و هكذا از هر كدام اعضاء جزئی حاصل می شود و مجتمع می گردد و این مجتمع، نطفه می شود. و چون از این اجزاء جدا شده است بعداً كه می خواهد ظهور كند همین اجزاء را ظهور می دهد. یعنی از این اجزاء جدا شده است و بعداً كه بخواهد تبدیل به یك انسان دیگری بشود مثل آن اعضای ظهور می دهد چون از تمام اجزاء جدا شده است. پس نطفه یا بذر از اضافه غذایی كه به سمت عضو جذب شده حاصل می شود نه از اضافه غذایی كه در معده است لذا بعداً همان عضوی را به وجود می آورد.
تا اینجا توضیح سه قوه غاذیه و نامیه و مولده روشن شد. از اینجا مصنف می خواهد قیاس ها را تشكیل دهد.
بیان دو قیاس در قوه غاذیه:
صغری: « هذه القوه تُحصِّلُ بدلَ ما یتحلّل ».
كبری: « و كل قوه تُحَصِّل بدل ما یتحلّل، تُحیل الغذاء الی مثل ما یتحلل ». یعنی هر قوه ای كه بدل ما یتحلل را تحصیل می كند آن غذای بالقوه را تحلیل می برد به مثل آنچه كه تحلیل رفته است.
نتیجه: « فهذه القوه تُحَلِّلُ الغذاء الی مثل ما یتحلل ».
این نتیجة مقدمه برای قیاس دوم قرار داده می شود و آن نتیجه، صغری قرار داده می شود و گفته می شود:
صغری: « هذه القوه تُحَلِّل الغذاء الی مثل ما یتحلل ».
كبری: « و كل قوه تُحَلِّل الغذاء الی مثل ما یتحلل فهو غاذیه ».
نتیجه: « فهذه القوه غاذیه ».
حد وسط در قیاس اول عبارت از « تحصّل بدل ما یتحلل » بود حد وسط در قیاس دوم عبارت از « یتحلل الغذاء الی مثل ما یتحلل » بود. اگر بگویند قوه غاذیه را تعریف كن در تعریفش یا حد وسطِ اول می آید یا حد وسطِ دوم می آید یا مجموع هر دو می آید. یعنی یكبار در تعریف قوه غاذیه گفته می شود « قوه تُحَصِّل بدل ما یتحلل » یكبار در تعریف قوه غاذیه گفته می شود « قوه تحیل الغذاء الی بدل ما یتحلل » یكبار در تعریف قوه غاذیه گفته می شود « قوه تحیل الغذاء الی بدل ما یتحلل لِتُحَصِّل بدل ما یتحلل ». اولی، نتیجه البرهان می شود و دومی مقدمه البرهان می شود و سومی تمام البرهان می شود.
بیان دو قیاس در قوه نامیه:
صغری: « هذه القوه تتوجه الی كمال النشو » یعنی این قوه توجه به كمال نشو می كند.
كبری: « و كل قوه تتوجه الی كمال النشو تزید فی الاقطار الثلاثه علی التناسب الطبیعی ».
نتیجه: « هذه القوه تزید فی الاقطار الثلاثه علی التناسب الطبیعی ». سپس این نتیجه به عنوان صغری برای قیاس بعدی قرار داده می شود و گفته می شود:
صغری: « هذه القوه تزید فی الاقطار الثلاثه علی التناسب الطبیعی ».
كبری: « و كل قوه تزید فی الاقطار الثلاثه علی التناسب الطبیعی فهی نامیه ».
نتیجه: « فهذه القوه نامیه ».
در اینجا دو قیاس تشكیل شد كه حد وسط در قیاس اول عبارت از « تتوجه الی كمال النشو » بود و حد وسط در قیاس دوم عبارت از « تزید فی الاقطار الثلاثه علی التناسب الطبیعی » بود. توجه به كمال نشو سبب برای ازدیاد می شود پس حد وسطِ اول، مبدء و سبب می شود و حد وسط دوم، نتیجه و مسبب می شود. در تعریف نامیه، اگر حد وسطِ اولی آورده شود و گفته شود: « قوه نامیه قوه تتوجه الی كمال النشو » در اینصورت حدِ « مبدء البرهان » می شود. اگر حد وسط دومی آورده شود و گفته شود « قوه النامیه قوه تزید فی الاقطار الثلاثه علی التناسب الطبیعی » در اینصورت حدِ « نتیجه البرهان » می شود. اما اگر هر دو آورده شود و گفته شود: « قوه النامیه قوه تزید فی الاقطار الثلاثه علی التناسب لتوجهها الی كمال نشو البدن » در اینصورت حدِ « تمام البرهان » می شود.
توجه می كنید وقتی كه هر دو حد وسط جمع می شوند مسبَّب، ابتدا آورده می شود بعداً سبب آورده می شود و حرف لام قبل از سبب می آید.
نكته: در مثال قبلی توجه کنید كه عبارت « توجه الی تحصیل المجهول » سبب بود و « ترتب امور معقوله » مسبب بود و « تحصیل مجهول، مسببِ این مسبب بود اگر تحصیل مجهول ملاحظه شود مسبب می باشد و اگر توجه به تحصیل مجهول ملاحظه شود سبب می شود. و ترتب، مسبَّب از آن توجه می شود و سبب برای آن تحصیل می گردد.
نكته: « توجه » در امور طبیعی هم گفته می شود. امور نباتی، عالِم نیستند و عن علمٍ كاری را انجام نمی دهند ولی در مورد آنها « توجه » گفته می شود. مراد از « توجه » یعنی « اقبال و رو آوردن ». تمام صور نوعیه ی طبیعیه همه به سمت كمال خودشان توجه دارند ولی بعضی اوقات این موجوداتی كه عالم نیستند توجه آنها توجه طبیعی است و بعضی از آنها توجه شان ارادی و با شعور است.
قوای نباتی در انسان و غیر انسان توجه به كمال خودشان دارند اما توجه طبیعی و غریزی دارند نه توجه ارادی و شعوری. پس اشكالی ندارد این قوا در عین اینكه بدون شعور هستند توجه داشته باشند.
توضیح عبارت
و مثلها التعاریف المشهوره للقوی و افاعلیها
« مثلها »:‌ مثل قیاس ها و حدودی كه درباره فكر و خسوف گفته شد. یا مثل این تعاریفی كه در مورد فكر و خسوف گفته شد.
ترجمه: و مانند آنها، تعاریف مشهوره ای است كه برای قوی و افاعیلِ این قوی گفته شده است.
فانها الحدود الوسطی لبراهینها
آن تعاریف در واقع حد وسطی برای براهینِ این قوی هستند. یعنی همان چیزی كه در برهان، حد وسط قرار می گیرد در تعاریف می آید ولی یا یك جزء یا هر دو جزء با هم می آید مثل تعریف نامیه.
مثل تعریف النامیه بانها الزائده فی الاقطار الثلاثه للاجزاء الاصلیه
« للاجزاء » متعلق به « الزائده » است.
مثل تعریف نامیه به اینكه زیاد كننده در اقطار ثلاثه است اما نسبت به اجزا اصلیه.
علی التناسب الطبیعی
این ازدیاد به تناسب طبیعی است نه اینكه به هر شكلی باشد.
لتبلیغ كمال النشو
فاعل « لتبلیغ » لفظ « قوه » است و مفعولِ آن حذف شده است.
ترجمه: برای رساندن قوه، بدن یا اجزاء اصلیه را به كمال رشد.
این تعریفی كه شده، « كامل البرهان » است و هر دو حد وسط در آن وجود دارد. قبل از « لتبلیغ »، یك حد وسط وجود دارد، عبارت « لتبلیغ كمال النشو » هم، حد وسط دوم است.
و تعریف النمو بانه الازدیاد ـ الی آخره
نمو به اینصورت تعریف شد: « بانها الزائده ... ».
توجه کنید لفظ « نامیه »، اسم فاعل بود لذا تعریف به « الزائده » كه اسم فاعل است، شد. اما لفظ « نمو »، مصدر است لذا تعریف به « الازدیاد » كه مصدر است، شد .
تعریف  نمو اینگونه است « الازدیاد فی الاقطار الثلاثه للاجزاء الاصلیه علی التناسب الطبیعی لتبیلغ كمال النشو ». همه آنچه كه در تعریف « نامیه » آورده شد در تعریف « نمو » هم می آید. فقط فرقشان در « الزائده » و « الازدیاد » است لذا مصنف بعد از لفظ « الازدیاد » نوشته « الی آخر ».
فنقول فی البرهان : هذه القوه تتوجه الی تبلیغ كمال النشوء و كل ما هو كذلك یزید فی الاقطار كذا و كذا
« كذا و كذا »: یعنی « فی الاقطار الثلاثه للاجزاء الاصلیه علی التناسب الطبیعی ».
تعریفی كه شد « كامل البرهان » است. اگر بخواهید تعریف، « مبدء البرهان » باشد به اینصورت گفته می شود : « النامیه قوه تبلغ البدنَ الی كمال النشو ».
اگر بخواهید « نتیجه البرهان » بگویید به اینصورت گفته شود : « النامیه قوه تزیه فی الاقطار الثلاثه للاجزاء الاصلیه علی التناسب الطبیعی ». اگر هم بخواهید « كامل البرهان » باشد همان است كه خود مصنف فرموده است.
تا اینجا سه حد بیان شد. از این عبارت می خواهد برهان ها را بیان كند.
برهان اول این است: « هذه القوه تتوجه الی تبلیغ كمال النشو ». در نسخه سنگی عبارت به این صورت است « تتوجه به كمال تبلیغ النشو » و روی « كمال » لفظ « خ » یعنی موخر نوشته و روی « تبلیغ » لفظ « م » نوشته یعنی مقدم. در نسخه سنگی لفظ « كل ما » را سر هم نوشته یعنی « كلما » نوشته كه غلط است و باید جدا باشد.
ترجمه : این قوه توجه می كند كه بدن را به كمال نشو بر سازد و هر قوه ای كه اینگونه باشد « یعنی توجه اینگونه ای داشته باشد ».
مصنف نتیجه را ذكر نكرده چون می خواهد آن را در صغرای قیاس دوم بیابید لذا آن را نیاورده است.
ثم نجعل النتیجه الصغری و نقول : هذه القوه تزید فی الاقطار علی المنهج المذكور و كل ما هو كذلك فهی نامیه
« المنهج المذكور »: یعنی «للاجزاء الاصلیه علی  التناسب الطبیعی ».
نتیجه را صغری قرار می دهد كه عبارت « هذه القوه تزید فی الاقطار علی المنهج المذكور » است. عبارتِ « وكل ما هو كذلك فهی نامیه » كبری است یعنی هو قوه ای كه چنین باشد « یعنی در اقطار ثلاثه اضافه كند » نامیه می شود. نتیجه گرفته می شود « فهذه القوه نامیه ».
اگر در تعریف، « تبلیغ الی كمال النشو » قرار بگیرد « مبدأ البرهان » می شود و اگر در تعریف، « ازدیاد فی الاقطار النشو » قرار بگیرد « نتیجه البرهان » می شود و اگر در تعریف هر دو آمد به طوری كه « ازدیاد »، اول باشد و « تبلیغ » دوم باشد « كامل البرهان » می شود.
و قس علیها حدود الغاذیه و المولده بان الغاذیه محیله الجسم الی كذا لكذا
علیها : بر نامیه.
تعریف « غاذیه » و « مولده » را بر « نامیه » قیاس کن زیرا تعریف آن یا « كامل البرهان » است یا « نتیجه البرهان » است یا « مبدء البرهان » است و دو قیاس تشكیل می شود.
« محیله الجسم الی كذا »: جسم « یعنی غذای بالقوه » را تحول می دهد به غذای بالفعل یا بدل ما متحلل. این عبارت، « نتیجه البرهان » است.
« لكذا »: یعنی « لتحصیل بدل ما یتحلل » یا « لتوجه تحصیل بدل ما یتحلل ».
و المولده محصله كذا و مفصله كذا لكذا
مصنف مولده را به تعریف « كامل البرهان » تعریف می كند تا هم « مبد البرهان » و هم « نتیجه البرهان » و هم دو قیاس معلوم شود.
« مولده محصله كذا »: یعنی مولده، اضافه ی غذایی را كه صرف تغذیه و تنمیه نشده را تحصیل می كند.
« مفصله كذا »: یعنی مولده، غذا را از هر عضوی جدا می كند به عبارت دیگر از دست، جزئی را جدا می كند كه بعداً شبیه دست می شود و از پا، جزئی را جدا می كند كه بعداً شبیه پا می شود. از مجموع، مجموعه ای را جدا می كند كه بعداً تبدیل به مثل همین مجموعه می شود.
« لكذا »: یعنی « لحفظ النوع و بقائه ». این، علت است.
این مجموعه، حد « كامل البرهان » شد. اگر بخواهید حدِ « مبدء البرهان » حاصل شود اینگونه گفته می شود: « المولده قوه تحفظ النوع و تبقی النوع » یا اینگونه گفته می شود: « المولده قوه تتوجه الی حفظ النوع ».
اما اگر بخواهید نتیجه البرهان درست کنید اینگونه می گویید: « المولده قوه تُحصِّل كذا و تُفصِّل كذا ».
از اینجا می خواهد دو قیاس را تشكیل دهد:
صغری: « هذا القوه تتوجه الی حفظ النوع ».
کبری: « كل قوه تتوجه الی حفظ النوع تُحصِّل كذا و تُفصِّل كذا ».
نتیجه: « هذه القوه تُحصِّل كذا و تُفصِّل كذا ».
این نتیجه، صغری برای قیاس بعدی قرار داده می شود و گفته می شود:
صغری: « هذه القوه تُحصِّل كذا و تُفصِّل كذا ».
كبری: « و كل قوه تُحصِّل كذا و تُفصِّل كذا فهی مولده ».
نتیجه: « فهذه القوه مولده ».
نكته: توجه كنید كه در اینجا هم حد وسطِ دو قیاس معلوم شد هم سه قسم حد معلوم شد هم مشاركت حد و برهان معلوم شد. آنهایی که در حد آورده شده در حد وسط برهان هم آورده می شود كه این را مشاركت حد و برهان می گویند.
و قس براهینهما
براهین غاذیه و مولده را قیاس كن بر براهینی كه در نامیه گفته شده است. همانطور كه در نامیه دو قیاس آورده شد و برهان تشکیل شد در غاذیه و مولده هم آن دو قیاس را بیاور و برهان را تشكیل بده.
و غیر ذلك
عطف بر « تعریف النامیه » است. یعنی مثل تعریف نامیه و مثل غیر ذلك .
تا الان مثال به کسوف و تفكر زده شد از بین  قوای دیگری که برای ما بود مثال به این سه قوه زذه شد اما مثالهای دیگر و قوه های دیگر هم هست که می توان آنها را به همین صورت تعریف کرد و قیاسشان را اقامه کرد.
فلنوضح المتن
آن مطالبی كه قبلا بیان شد الان در ضمن متن آورده شده. لذا وارد متن می شود تا مفردات متن را توضیح بدهد.




[1] شرح منظومه، حاج ملاهادی سبزواری، ج1، ص218، س5، نشر ناب.