درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

94/11/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان مثال اول برای اقسام سه گانه حدّ « مبدء البرهان و نتیجه البرهان و تام البرهان » و توضیح مشاركت حد و برهان/ مشاركت حد و برهان/ معرفات/ منطق/ شرح منظومه.
و ان اردت زیاده ایضاح زدنا الامثله فنقول: قد عُرِّف الفكر بانه ترتیب امور معقوله لتحصیل المجهول[1]
بحث در مشاركت حد و برهان بود و در ضمن این بحث مصنف خواست كه حدّ را به سه قسم « مبدء البرهان » و « نتیجه البرهان » و « تام البرهان » تقسیم كند. مثالی زده شد كه در آن مثال هم مشاركت حد و برهان ذكر شد هم آن سه قسم حدی كه می خواست توصیف شود توصیف شد. الان مصنف می فرماید اگر بخواهید مطلب واضحتر شود مثالها متعدد می شود تا از طریق مثالها مطلب واضح تر شود.
قبل از بیان مثالها دو مطلب مربوط به جلسه گذشته است كه باید مطرح شود
مطلب اول: بنده ـ استاد ـ وقتی قیاس مركب مفصول را با قیاس مركب موصول توضیح می دادم بیان كردم كه اگر نتیجه را كه از قیاس اول گرفتید در قیاس دوم ذكر كنید به آن قیاس، مفصول می گویند و اگر نتیجه قیاس اول در قیاس دوم ذكر نشود و در تقدیر گرفته شود آن قیاس، موصول می شود. بعضی از افراد جستجو كردند و گفتند این مطلبی كه بیان شده بر عكس بیان شده یعنی در جایی كه نتیجه ذكر می شود و تكرار می شود قیاسِ موصول است و در جایی كه نتیجه حذف شود و تقدیر گرفته می شود قیاسِ مفصول است. می توانید مراجعه كنید و ببینید. بنده‌ـ استاد ـ گاهی در اسم گذاری و اینگونه مسائل اشتباه می كنم لذا مطلب جلسه قبل را اصلاح كنید.
مطلب دوم: مثالی كه در جلسه گذشته خوانده شده از كتاب «النجاة» ابن سینا نقل شد. در عبارت ابن سینا اینگونه آمده بود « فان جعلت كل واحد من توسط الارض و الانمحاء حداً كان تاما » كه در صفحه 216 سطر 12 آمده بود. ظاهر این عبارت تمام نبود و احتیاج به توجیه داشت كه توجیه شد. ظاهر عبارت این است كه اگر هر یك از « توسط » و « انمحاء » را حد قرار بدهید یعنی هر كدام را به تنهایی حد قرار دهید. در اینصورت اگر « توسط » به تنهایی حد قرار بگیرد مبدء البرهان می شود و اگر « انمحاء » به تنهایی حد قرار بگیرد نتیجه البرهان می شود. اگر هر دو با هم حد قرار بگیرند تام البرهان می شود. اما در عبارت مرحوم سبزواری این است كه اگر هر یك به تنهایی حد قرار داده شود حد تام می باشد در حالی كه اینچنین نیست بلكه اگر هر دو با هم حد قرار داده شوند حد تام می باشد. بنده ـ استاد ـ توجیه كردم و مشكل حل شد. بعضی از افراد عبارت كتاب النجاه را آوردند كه به اینصورت است « فان جعلت كل واحد من توسط الارض و انمحی الضوء حداً اذا انفق ان کان ممیزا فكان حداً ما و ان لم یكن تاما » [2]یعنی اگر هر یك به تنهایی حد قرار داده شود حد تام نیست بلكه یا مبدء البرهان یا نتیجه البرهان است. و در آخر عبارتش قبل از ورود در فصل بعد می گوید « و الحد التام مجموعهما » یعنی اگر مجموع « توسط الارض » و « انمحاء النور » را حد قرار دادید حد تام می شود.
مرحوم سبزواری نخواسته عین عبارت ابن سینا را نقل كند بلكه خواسته بعضی كلمات را بیاورد و بعضی را نیاورد و عبارت ها را طوری قرار داده كه این تسامح در آنها اتفاق افتاده است لذا یا باید عبارت « كل واحد‌ » را بردارد و چیز دیگر جای آن قرار دهد یا عبارت « كان تاما » را نمی آورد و مثل خود ابن سینا كه فرمود « و ان لم یكن تاما‌ » ایشان هم می فرمود « لم یكن تاما ».
پس توجه كردید كه مراد مصنف از « كل واحد » واقعا « كل واحد » نیست. خود جواب « ان » كه عبارت « كان تاما » باشد نشان می دهد كه مرداش « كل واحد » نیست بلكه مراد از « كل واحد »، « كلیهما » است مثل اینكه اینگونه گفته « فان جعلت كِلا توسط الارض و الانمحاء حداً، كان تاما » لفظ « كلا » اگر اضافه به اسم ظاهر شود حركت نمی گیرد اما اگر به ضمیر اضافه می شود تعبیر به « كلیهما » می شود.
لفظ « هذا » در صفحه 216 سطر 12 یعنی « تام بودن تعریف و تحلیل شدنش به مبدء البرهان و نتیجه البرهان ». یعنی وقتی می توان تعریف تام را منحل به دو تعریف « كه یكی مبدء البرهان و یكی نتیجه البرهان باشد » كرد كه آن دو جزئی كه در تعریف تام آمدند یكی علت برای دیگری باشد.
بحث امروز:‌
مصنف وارد مثال بعدی می شود ابتدا فكر را تعریف می كند كه دارای دو جزء است « ترتیب امور معقوله » و « لتحصیل المجهول ». جزء اول حالت سببی دارد و جزء دوم حالت مسببی و نتیجه دارد. اگر امور معقوله ترتیب داده شود نتیجه اش این می شود: مجهولی كه روشن نبود روشن می شود.



اگر هر دو جزء با هم جمع شوند این حد، حد تام می شود. اگر جزء اول آورده شود این حد، مبدء البرهان می شود و اگر جزء دوم آورده شود این حد، نتیجه البرهان می شود. در اینجا باید دو قیاس آورد كه در یك برهان، عبارت « ترتیب امور معقوله » حد وسط باشد. و در برهان دیگر عبارت « تحصیل المجهول » حد وسط باشد.
قبل از ورود در تشكیل قیاس می گوید ابتدا باید فكر تعریف شود تا اشتباهی در شناخت فكر پیش نیاید. بعضی ها فكر را به درستی تعریف نكردند یا درست تشخیص ندادند. برای اینكه این اشتباه پیش نیاید باید فكر تعریف شود و دو برهان بر آن اقامه شود كه در طول هم هستند یعنی مجموعشان یك قیاس مركب درست می كند كه در یك برهان، جزئی از این تعریف حد وسط است و در برهان دیگر، جزء دیگر حد وسط می شود.
توضیح عبارت
و ان اردت زیاده ایضاح زدنا الامثله
اگر بخواهیم مطلب را بیشتر توضیح بدهیم مثالها را بیشتر می كنیم.
فتقول: قد عُرِّف الفكر بانه ترتیب امور معقوله لتحصیل المجهول
فكر اینگونه تعریف شده كه اولا ترتیب امور معقوله است و ثانیا این كار برای تحصیل مجهول انجام می شود. 
توجه كنید مراد از « امور معقوله » یعنی « امور معلومه‌ ». این اموری كه معلوم شدند به نحوی ترتیب داده می شوند تا امر مجهول بدست بیاید. مثلا به نحوی ترتیب داده می شوند كه شكل اول درست كند یا شكل ثانی یا ثالث یا رابع درست كند همچنین به نحو خاصی مرتب می شود تا مجهول كه همان نتیجه است بدست بیاید. این تشكیل قیاس را تفكر می گویند و آن حالتی كه برای شخص پیش می آید را فكر می گویند.
توجه می كنید كه مصنف تعبیر به « ترتیب امور مدركه » نمی كند بلكه تعبیر به « ترتیب امور معقوله » می كند. همچنین « ترتیب امور معلومه » هم گفته نشده است. لفظ « معقول » مورد عنایت است یعنی فكر در معقولات و كلیات است و در امور جزئیه نیست. این تعریف جلوی اشتباهی كه برخی كردند را می گیرد، آن اشتباه این است كه به هر ادراكی، فكر گفتند. مصنف می فرماید هر ادراكی فكر نیست ادراك عقلی اگر با این ترتیب حاصل شود را فكر می گویند.
به لفظ « ترتیب » توجه كنید كه ترتیب چون كار یك انسان است كه آن را مرتب كند لذا اشاره به فاعل دارد. عبارت « لتحصیل المجهول » اشاره به غایت دارد. عبارت « امور معقوله » هم ماده می شود. آن صورتی كه به « امور معقوله » داده می شود و از كلمه « ترتیب » فهمیده می شود صورت می باشد. پس در این تعریف، هم به فاعل و صورت با كلمه « ترتیب‌ » اشاره شد هم ماده مطرح شد كه « امور معقوله » است هم غایت آمده كه « تحصیل مجهول » است.
این تعریف كه مشتمل بر دو جزء است در دو قیاس آورده می شود تا مشاركت حد و برهان فهمیده شود.
و اجزاء هذا التعریف هی الحدان الاوسطان فی قیاسین هما برهان علی الفكر
اجزا این تعریف، دو حد وسط در دو قیاس هستند كه این دو قیاس، برهانِ علی الفكر هستند « یعنی اگر بخواهید بر فكر اقامه كنید دو قیاس اقامه می شود كه در طول هم هستند و از آنها تعبیر به قیاس مركب می شود كه یك جزء تعریف در حد وسطِ قیاس اول قرار گرفته و جزء دیگر، در حد وسطِ قیاس دوم قرار گرفته است.
فانا اذا اردنا اقامه البرهان علی الفكر المصطلح لكیلا نقع فی الغلط
جواب « اذا » لفظ « قلنا » است كه در صفحه 217 سطر 6 می آید یعنی اگر اراده كردیم اقامه برهان بر فكر مصطلح را، اینچنین می گوییم.
‌« لكیلا نقع »: چرا برهان اقامه می كنیم؟ به خاطر اینكه در اشتباه نیفتیم.
فكر در لغت به معنای مطلق ادراك گفته می شود حتی اگر با واهمه فكر كنیم نزد خودمان می گوییم فكر كردیم. توجه كنید كه خیلی از موارد جزئی گفته می شود كه ما اینگونه فكر می كردیم ولی طور دیگر شد. اما این فكر، فكر به معنای مصطلح نیست. در اصطلاح فكر در امور معقوله بكار می رود الان مصنف می خواهد فكر به معنای مصطح را معنا كند تا اشتباه نشود با فكری كه در نزد مردم رایج است با این دو برهان كه در پِی هم هستند و قیاس مركب می باشند فكر را در عین مستدل كردن، معرفی هم می كند.
در اینجا فكر به معنای عام و به معنای اصطلاح بیان می شود.
معنای فكر: ما یك قوه عاقله و یك قوه واهمه و یك قوه متخیله كه متصرفه هم نامیده می شود داریم. این سه قوه الان مورد حاجت است لذا این سه توضیح داده می شود.
حواس، صور جزئیه را ادارك می كند و واهمه، معانی جزئیه را ادراك می كند. قوه عاقله، هم صور كلیه را ادراك می كند هم معانی كلیه را ادراك می كند. فرق بین صورت و معنا روشن است ولی فرق این دو را اصطلاحا بیان می كنیم. آنچه كه مستقیم به حواس ظاهر می آید صورت است و آنچه كه مستقیم به حواس ظاهر نمی آید معنا است مثلا عداوت و محبت را نمی توان با حواس ظاهره ادراك كرد زیرا نه با چشم می توان دید و نه با گوش می توان شنید و نه با دست می توان لمس كرد. اما رنگ قابل رویت است صوتِ بم و صوتِ زیر قابل شنیدن است لذا اینها صورت هستند.
این معنا و صورت گاهی جزئی است گاهی كلی است مثلا صورتی كه در شخص دیده شود جزئی است ولی وقتی تجرید شود كلی می شود. اما در مورد معنا گفته می شود معنایی كه اضافه به صورت محسوس شود جزئی می شود. اگر اضافه نكنید یا به كلی اضافه كنید معنای كلی می شود. مثل محبت كه اگر اضافه نشود كلی است یا محبت مادر به فرزند هم كلی است زیرا محبت اضافه به مادر و فرزند شد. اما محبتِ این مادر به این فرزند جزئی است.
حواس ما صور جزئیه را ادراك می كند. واهمه ی ما، معانی جزئیه را ادراك می كند عاقله ما، هم صور كلیه را ادراك می كند هم معانی كلیه را ادراك می كند. پس فرق بین واهمه و عاقله روشن شد كه واهمه جزئی را ادراك می كند و عاقله كلی را ادراك می كند.
قوه متصرفه، یك قوه فعال است. اختلاف است كه در عین فعال بودن آیا درّاك هم هست یا نه؟ بعضی می گویند در عین اینكه فعل انجام می دهد درك هم می كند اما بعضی می گویند كارش فقط انجام فعل است.
كار قوه متصرفه جستجو از مدرَكات است گاهی عاقله به قوه متصرفه می گوید جستجو كن و آنچه را كه من می خواهم پیدا كن و در اختیار من قرار بده. عاقله كلیات را می خواهد لذا قوه متصرفه را در كلیات می فرستد و می گوید در آنجا تصرف كن و كلیاتی را بدست بیاور و در اختیار من قرار بده تا مثلا فلان قیاس را تشكیل بدهم. گاهی هم واهمه به متصرفه می گوید تصرف كن و فعالیت كن تا من به مطلوبم برسم.
توجه كردید كه دو قوه از قوه متصرفه استفاده می كنند یكی قوه ای است كه كارش جزئیات است به نام واهمه و یكی قوه ای است كه كارش كلیات است به نام عاقله. اگر متصرفه تحت تصرف واهمه قرار گرفت و كارهای حیوانی انجام داد همین متصرفه، متخیله نامیده می شود. اگر تحت تدبیر عاقله قرار گرفت و كارهای كلی و انسانی انجام داد این متصرفه را متفكره می نامند. پس متفكره، همان متصرفه است به شرطی كه در كارهای عقلانی دخالت كند. متخیله هم همان متصرفه است به شرطی كه در كارهای جزئی و وهمانی دخالت كند. پس بین متفكره و متخیله فرق است زیرا متفكره مقید است به اینكه در كلیات دخالت كند و متخیله مقید است به اینكه در جزئیات دخالت كند.
آنچه كه بین بعضی ها رایج است این می باشد كه هر دو را متفكره می گویند یعنی هم آن كه در جزئیات تصرف می كند هم آن كه كلیات تصرف می كند را متفكره می گویند و این غلطی است كه با این دو برهانی كه می خواهد اقامه شود باید جلوی این غلط را بگیرد. آنچه كه صحیح می باشد این است كه متفكره قوه ای است كه در كلیات فعالیت می كند و كلیاتی را كه منظور عقل است در اختیار عقل قرار می دهد پس باید برهان بر فكر اقامه كرد تا هر ادراكی، فكر نامیده نشود بكله ادراك مخصوصی كه فكر است فكر نامیده شود. پس روشن شد كه غلط چیست؟ غلط این است كه فكر، عام گرفته شود به طوری كه اگر در جزئیات، ادراكی صورت گرفت گفته شود که فكر شد. این مطلب صحیح نیست زیرا فكر فقط در كلیات است چون فكر كار قوه ی متصرفه است كه تحت تدبیر عقل قرار گرفته است. البته متصرفه فقط تصرف می كند و ادراكش برای عقل است و در واقع می توان گفت كه عقل فكر می كند ولی با این ابزار فكر می كند. یا واهمه تخیل می كند ولی با آن ابزار.
بعضی متصرفه را مدرِك می دانند لذا اشكال ندارد كه طبق نظر این گروه به متصرفه گفته شود كه فكر می كند ولی كسانی كه متصرفه را فقط فعال می دانند و مدرك نمی دانند نمی توانند بگویند متصرفه، فكر می كند. متصرفه اگر چه متفكره نامیده می شود ولی متفكره كانّه قوه ای مركب از عاقله و متصرفه است و متخیله قوه ای مركب از واهمه و متصرفه است.
توجه كنید كه قوه ی مركب وجود دارد مثل ذاكره كه همه آن را مركب می دانند چون تذكر معنایش این است كه در معلومات قبلی جستجو شود و مطلوب از بین معلومات قبلی استخراج شود به عبارت دیگر آن چه كه شخص می دانسته و در مخزن قرار داده و الان از آن غافل است یا فراموش كرده  را متذكر شود و آن را درباره ارجاع دهد. اما تعلّم این است كه ابتدا چیزی را كه شخص نمی داند یاد بگیرد.
تا اینجا روشن شد كه هر ادراكی را تفكر نمی گویند بلكه ادراك عقلی را تفكر می گویند لذا در تعریف فكر گفته شد « ترتیب امور معقوله ». لفظ « معلومه » و « مدركه » آورده نشد تا فكر، عام شود. زیرا فكر مخصوص كلیات است لذا تعبیر به « معقوله » شد.
ترجمه: ما زمانی كه اراده كنیم اقامه برهان بر فكر مصطلح « نه فكری كه در بین مردم متداول است »تا در اشتباه نیفتیم.
و لا نقول: كل انتقال للنفس فی المدركات الجزئیه فكر
این عبارت عطف تفسیر برای « لا نقع فی الغلط » است یعنی در اشتباه نیفتیم و نگوییم كه هر انتقالی كه برای نفس در مدركات جزئیه پیش می آید فكر است. چون بعضی گفتند در مدركات، نفس از هر مجهولی كه به معلوم برسد فكر است و لو از معلوم جزئی به مجهول جزئی برسد. در حالی كه فكر در امور جزئیه نیست بلكه در امور كلیه است و فكر در امور موهومه نیست آنچه در امور موهومه باشد تخیل است اما تفكر در امور عقلیه است.
كما یقول جمهور الناس فی كل انتقالٍ لِأَیةِ مدركه من المدارك الباطنه من صوره جزئیه الی اخری و علی ای وجه كان الانتقال:‌ ان هذه النفس تتفكر و لیس كذلك
عبارت « ان هذه النفس تتفكر » مقول « یقول » است عبارت « و لیس كذلك » كلام مرحوم سبزواری است نه مقول قول. « من صوره جزئیه الی اخر » متعلق به « انتقال » است.
توده مردم و عرف مردم درباره هر انتقالی، برای هر یك از قوه مدركه ای از مدارك و قوای باطنه « مردم به قوای ظاهره فكر نمی گویند چون اگر چیزی دیده شود نمی گویند فکر کردند همچنین اگر چیزی شنیده شود نمی گویند فکر کردند ولی وقتی قوای باطنه مشغول ادراك است می گویند فكر كردم » كه این انتقال از صورت جزئیه به صورت دیگر پیش برود و انتقال به هر صورت باشد « مثلا از یك ترتیبی باشد یا نباشد. گاهی ممكن است تداعی معانی باشد كه در تداعی معانی اصلا ترتیبی نباشد مثلا یك امر بسیطی ادراك می كنیم و از این امر بسیط انتقال به امر بسیط دیگر پیدا می كنم بدون اینكه تركیبی شده باشد و ترتیبی واقع شده باشد. اما در فكر، ترتیب امور به نحو خاصی است تا به مجهول رسیده شود این را جمهور فكر می گویند در حالی كه فكر مصطلح این نیست » می گویند این نفس فكر می كند در حالی كه اینچنین نیست كه نفس فكر كند « یعنی اصطلاحا اینچنین نیست كه نفس فكر كند و لو عرفا نفس فكر می كند ».
قلنا: العاقله قوه تتوجه الی تحصیل المجهول
« قلنا » جواب « اذا » در صفحه 217 سطر 3 است. یعنی ما وقتی بخواهیم اقامه برهان بر فكر مصطلح كنیم تا به این اشتباهی كه گفتیم نیفتیم اینچنین می گوییم كه دو قیاس و دو برهان را پشت سر هم ذكر می كنیم كه حد وسطِ اولی، « ترتیب امور معقوله » است و حد وسطِ دومی، « تحصیل المجهول » است. كه اگر تعریف مشتمل بر حد وسط اول باشد حدِ مبدء البرهان است و اگر تعریف مشتمل بر حد وسطِ دوم باشد حدِ نتیجه البرهان است و اگر تعریف مشتمل بر هر دو باشد حد تام است.
نكته: در اینجا كه دو قیاس اقامه می شود می توان گفت دو قیاس و یك برهان تشكیل شد كه می توان تعبیر به یك قیاس مركب و یك برهان كرد لذا اگر در كتاب تعبیر به « برهانین » یا «قیاسین » شده صحیح است. در صفحه 217 سطر 2 فرمود « فی قیاسین، هما برهان علی الفكر » یعنی دو قیاس كه برهان « نگفته برهانین » بر فكر هستند یعنی دو قیاس هستند كه یك قیاس مركب تشكیل می دهند و آن قیاسِ مركب، برهان واحدی بر فكر است.


[1] شرح منظومه، حاج ملاهادی سبزواری، ج1، ص217، س1، نشر ناب.
[2] النجاة، ابن سینا، ص158، ط دانشگاه.