درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

94/10/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان اقسام حد/ بهترین حد آن است كه مشتمل بر علل چهارگانه است/ دلیل دوم بر اینكه چرا در مشاركت حد و برهان ماهیت موجوده ملاحظه می شود و ماهیت من حیث هی ملاحظه نمی شود/ در مشاركت حد و برهان ماهیت موجوده ملاحظه می شود/ مشاركت حد و برهان / معرفات/ منطق/ شرح منظومه.
و ان الحد كما قال الشیخ فی النجاه خمسه اقسام[1]
نکته مربوط به جلسه قبل: « قَدُوم » به صورت مخفف است و به تیشه نجاری می گویند. « قُدُّوم » هم به معنای نوعی كلنگ یا تبر تیشه است. كلنگی كه یك سر آن مانند تیشه است و یك سر آن تیز است. قدوم به كلنگ كوچك می گویند كه با یك دست می توان آن را برداشت و از آن استفاده كرد نه اینكه مراد كلنگ بزرگ باشد كه با دو دست می توان از آن استفاده كرد. این كلنگ در اینجا مراد نیست چون ابن سینا تعبیر به « لینحت بهاالخشب » كرد یعنی چوب تراشیده شود. این مطلب در كتاب فرهنگ لاروس بود اما در كتاب نهایه ابن اثیر، هم قدوم و هم قدّوم آمده است « و قیل القدوم بالتخفیف و التشدید: قدوم النجار »[2].
بحث امروز
بحث در مشاركت حد و برهان بود. بعد از ذكر دو مقدمه وارد بحث شد و ابتدا بیان كرد كه مراد از « حدود » چه می باشد؟ بیان شد كه مراد از حدود، اجزاء حد و حد وسط برهان است. الان می خواهد وارد تقسیم حد بشود كه با بیان تقسیم حد مشاركت حد و برهان معلوم می شود.
سه قسم از اقسام حد، اجزئشان با حد وسطِ برهان یکی است در اینصورت گفته می شود در این حدّها اجزاء حد مشارک با اجزاء برهان است و مشارکت حد و برهان اتفاق افتاده است.
بیان اقسام حد
قسم اول: حد اسمی: قبلا بیان شده و الان نیاز به توضیح مجدد ندارد.
قسم دوم و سوم و چهارم: حد « کامل البرهان » و حد « مبدء البرهان » و حد « نتیجه البرهان »: حد « کامل البرهان » آن حدی است که تمام حد وسط در حد آورده شود. مثلا فرض کنید حد وسط دارای دو جزء است این دو جزء بینشان رابطه ی علت و معلول برقرار است یا یک جزء مبدء برای جزء دیگر یا سبب برای جزء دیگر است.
در حد « و تعریف »، یا هر دو جزء حد وسط ذکر می شود یا آن جزئی که بمنزله علت است ذکر می شود یا آن جزئی که معلول است ذکر می شود. وقتی بخواهید شیء را تعریف کنید اجزاء حد با حد وسط برهان شریکند. حد وسط برهان، اجزاء حد قرار داده می شود. در اینصورت اگر هر دو جزئی که حد وسط بودند در تعریف آورده می شود به آن  حد « کامل البرهان » می گویند. همچنین اگر آن جزئی که بمنزله علت است در تعریف آورده شود این تعریف، حد « مبدء البرهان » می شود و اگر آن جزئی که بمنزله معلول است در تعریف آورده می شود این حد، حد نتیجه البرهان می شود.
قسم پنجم: اموری تعریف می شوند که علت و سبب ندارند برای چنین اموری نمی توان اجزاء تعریف را حد وسط برهان قرار داد چون اجزاء تعریف هیچکدام سبب نیست در حالی که حد وسط باید سبب باشد پس نمی توان مشارکت حد و برهان را در اینجا پیاده کرد.
آنچه در اینجا مهم است قسم دوم و سوم و چهارم است که در آنها مشارکت حد و برهان اجرا می شود مصنف بحث آن را به تاخیر می اندازد تا به طور مفصل بیان کند لذا ابتدا مثال برای قسم پنجم زده می شود.
توضیح عبارت
و ان الحد کما قال الشیخ فی النجاه خمسه اقسام:
« ان الحد » عطف بر « ان المراد » در سطر قبلی است.
حد اسمی و حد کامل هو تمام البرهان و حد هو مبدء البرهان و حد هو نتیجه البرهان
قسم اول حد اسمی است که توضیح آن قبلا بیان شده است. قسم دوم حد کاملی است که تمام البرهان است قسم سوم، حدی است که مبدء البرهان است و قسم چهارم حدی است که نتیجه البرهان است.
و حد امور لا علل لها و لا اسباب
قسم پنجم حدِ اموری است که آن امور و معرَّف ها علل ندارند.
« و لا اسباب »: عطف تفسیر بر « علل » یا عطف مرادف بر مرادف است. در بعضی از نوشته ها تصریح شده که سبب مرادف با علت است حتی اعم بودنش گفته نشده است. در کتاب « کشاف الاصطلاحات الفنون » نوشته محمد علی تهانوی نقل کرده که سبب با علت مرادف است در « دستور العلما » نوشته الاحمد نکری هم سبب با علت مرادف گرفته شده است.
کتاب « کشاف الاصطلاحات » کتاب خیلی مفید است و در هر کتابخانه باید باشد. مولف هر دو کتاب از علمای هند هستند.
به نظر می رسد که اسباب اعم از علل باشند ولی اگر خوب دقت شود جایی که لفظ « علت » استعمال می شود لفظ « سبب » هم استعمال می شود و بالعکس. مثلا فرض کنید قیاس، سبب برای نتیجه است، علت هم است.
بعضی گفتند علت، افاضه ی الهی است نه قیاس، همانها گفتند سبب، افاضه ی الهی است نه قیاس، شاهد بر این مدعا این است که ابن سینا در جمله بعد فرموده « او اسبابها و عللها » و از لفظ « او » استفاده نکرده است معلوم می شود که هر دو را یکی گرفته است.
او اسبابها و عللها غیر داخله فی ذاتها بل بالعرض مثل تحدید النقطه و الوحده و العمی و الجهل و نحوها
اموری هستند که سبب ندارند یا سبب دارند ولی سببِ بالعرض دارند و سببِ بالذات ندارند بعضی سبب داخل در ذات آنها نیست خود ابن سینا مثال می زند که در بعضی مثالها آن شیئ که می خواهد تعریف بشود سبب ندارد. در بعضی مثالها سبب بالعرض دارد و سبب بالذات ندارد.
ترجمه: سبب بالذات ندارند یعنی سببی که برای خود معرَّف باشد ندارد بلکه برای موضوعِ معرَّف هست و بالعرض می باشد لذا بالعرض و المجاز به خود معرَّف نسبت داده می شود.
مثال اول: وحده است. مثلا اگر بخواهید « وحده » را تعریف کنید این لفظ یک امر اعتباری است و امر اعتباری سبب ندارد. اینکه گفته می شود « سبب ندارد » توجه کنید که هر چیزی بی سبب نیست بلکه منظور سببی است که داخل در ذاتش باشد ندارد و الا هر امر اعتباری، سببش همان معتبِر است. معتبِر آن را اعتبار می کند و آن هم موجود می شود.
اگر کسی بخواهد « وحده » را تعریف کند طوری تعریف می کند که آن تعریف مشتمل بر سبب نیست مثلا « وحده » را به « عدم الانقسام » تعریف می کند. « عدم الانقسام » سبب نیست.
مثال دوم نقطه است. درباره نقطه اختلاف است که آیا امر عدمی است یا امر وجودی است؟ حجم و سطح و خط، وجودی اند و در خارج موجودند اگرچه مستقل نیستند. بعضی گفتند نقطه امر عدمی است. این گروه برای نقطه علت و سبب قائل نیستند چون امر عدمی است. اما بعضی گفتند که نقطه، امر وجودی است این گروه قائل به سبب هستند ولی سبب را برای موضوع نقطه قائل می شوند. چه کسی یا چه  عاملی باعث شد این خط به وجود بیاید. همان که سبب برای به وجود آمدن خط است بالعرض سبب نقطه هم هست. یعنی وقتی خطِ محدود بر صفحه کاغذ کشیده شود آن شخص، سبب این خط می شود و بالعرض، سبب نقطه ی پایانی این خط، خود شخص است پس سبب در واقع سبب برای موضوع نقطه شده که خط است اما بالمجاز این سبب، سبب خود نقطه هم خواهد بود. پس نقطه اگر امر وجودی باشد دارای سبب است و سببش واقعاً سبب برای موضوع نقطه است نه خود نقطه.
معلوم شد که « وحدت » امر اعتباری است و سبب ندارد. « نقطه » هم اگر امر عدمی باشد سبب ندارد. اگر امر وجودی باشد سببش همان سبب موضوعش است. در عمی و جهل که عدمی اند سبب ندارند اگر کسی عمی و جهل را وجودی بگیرد « در مورد جهل بعضی گفتند وجودی است علی الخصوص در جهل مرکب که می گویند وجودی است » در اینصورت موضوعشان سبب دارد و خودشان سبب ندارند. مثلا موضوع عمی اگر وجودی باشد قوه باصره است و موضوع جهل، قوه ی نظریه است. اینها دارای سبب می باشند.
صفحه 216 سطر 1 قوله « و ما ذکرناه »
مصنف از اینجا وارد بحث مشارکت حد و برهان به صورت جدی می شود و آن سه اصطلاحِ « تمام البرهان » و « مبدء البرهان » و « نتیجه البرهان » را در این مثال روشن می شود.
نکته: اینکه گفته می شود شیء دارای علت نیست منظور این است که علتِ داخلِ در ذات ندارند و الا علت فاعلی برای امر اعتباری همان معتبِر است. اگر کسی بخواهد علت فاعلی اینها را لحاظ کند باید ببینیم آیا می تواند مشارکت حد و برهان را در اینگونه امور اجرا کند یا نه؟
توجه کنید در اینجا دو سوال مطرح می شود و جواب داده می شود. یک سوال به « لم » است و یک سوال به « ما » حقیقیه است. در جواب سوال به « ما » حقیقیه، حدّ آورده می شود اما در جواب سوال به « لم » برهان آورده می شود. در اینصورت حد و برهان با هم سنجیده می شود که با هم مشارکت دارند. سوال می شود « لم خسف القمر » یعنی چرا قمر منخسف و تاریک شد. جواب داده می شود « لانه توسط الارض بینه و بین الشمس » چون زمین بین او و بین شمس فاصله شد. به این جواب اکتفا نمی شود بلکه در ادامه جواب گفته می شود « فانمحی نوره » یعنی نور قمر محو شد.
در جواب از « لم » برهان آورده شده است. این جواب که برهان بود دارای دو جزء است یکی « توسط الارض بینه و بین الشمس » است و یکی « انمحاء نور » است که نتیجه « توسط»  است و « توسط »، مبدء « انمحاء نور» است.
« قمر»، اصغر است و « انخساف »، اکبر است. در اینجا اگر سوال شود « ما الانخساف » یعنی انخساف قمر چیست؟
به سه صورت می توان جواب داد:
1ـ توسط الارض بینه و بین الشمس. در این صورت از بین آن دو جزء جزئی که مبدء است در تعریف آمده. اینچنین تعریفی، تعریف مبدء البرهان گفته می شود.
2ـ انمحاء نور القمر. در این صورت از بین آن دو جزء جزئی که به منزله نتیجه است در تعریف آورده شده است.
3ـ توسط الارض بینه و بین الشمس فانمحی نوره. در این صورت به آن، حد کامل البرهان گفته می شود.
توضیح عبارت
و ما ذکرناه من المثالین فی النظم قد مثّل بهما الشیخ
مرحوم سبزواری می فرماید هر دو مثال را از شیخ « یعنی ابن سینا » گرفته است.
فقال: « مثاله ان یقال: لم انکسف القمر؟ فنقول: لانه توسط الارض بینه و بین الشمس فانمحی نوره
مثال اشتراک حد و برهان این است که گفته شود « لم انکسف القمر ».
قیاس به این صورت می شود:
صغری: « القمر توسط الارض بینه و بین الشمس فانمحی نوره ».
کبری:  « و کل ما توسط الارض بینه و بین الشمس فانمحی نوره فهو منخسف ».
نتیجه: « فالقمر منخسف ».
نکته: بنده « استاد » در تعابیر خودم می گویم « منخسف » اما در نوشته ی کتاب لفظ « منکسف » آمده است این مطلب قبلا اشاره شد که کسوف و خسوف در گذشته بر یکدیگر اشاره می شد اما اخیراً اینگونه لحاظ شده که کسوف مربوط به خورشید می شود و خسوف مربوط به قمر می شود. لذا در اینجا ابن سینا کسوف را که مربوط به خورشید است درباره قمر بکار برده.
ثم تقول: ما کسوف القمر؟ فنقول: هو انمحاء نوره لتوسط الارض
سپس با « ما » حقیقیه سوال می شود « ما کسوف القمر؟ » در جواب گفته می شود « هو انمحاء نوره لتوسط الارض ». این عبارت حد است و عبارت « لانه توسط الارض بینه و بین الشمس فانمحی نوره » که در خط قبل آمده بود برهان است. الان اگر حد با برهان مقایسه شود هر دو مشتمل بر « انمحاء نور » و « توسط ارض » هستند. به این، مشارکت حد و برهان گفته می شود یعنی اجزاء حد همان حد وسط برهان هستند.
توضیح بیشتر مثال در جلسه بعد بیان می شود.



[1] شرح منظومه، حاج ملاهادی سبزواری، ج1، ص215، س7، نشر ناب.
[2]  النهایه فی غریب الحدیث و الاثر، ابو السعادات ابن الاثیر، ج4، ص27.