درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

94/10/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بهترین حد آن است که مشتمل بر علل چهارگانه باشد/ دلیل دوم بر اینکه چرا در مشارکت حد و برهان، ماهیت موجوده ملاحظه می شود و ماهیت من حیث هی ملاحظه نمی شود/  در مشارکت حد و برهان، ماهیت موجوده ملاحظه می شود/ مشارکت حد و برهان/ معرفات/ منطق/ شرح منظومه.
فهذا الحد للماهیه بحسب الوجود هو الذی قالوا فیه: ان اجود التعاریف ما اشتمل علی  العلل الاربع و یاتی فیه الاقسام الآتیه[1]
بیان شد در باب مشارکت حد و برهان ماهیت من حیث هی مطرح نیست بلکه ماهیت موجوده مطرح است. ماهیت من حیث هی فقط مشتمل بر علل قوام است ولی ماهیت موجوده چون وجود گرفته هم مشتمل بر علل قوام « یعنی ماده و صورت » است هم مشتمل بر علل وجود « یعنی فاعل و غایت » است یعنی هم فاعلی دارد که آن را موجود کرده هم غایتی دارد که به سمت آن غایت روان می شود هم ماده و هم صورت دارد.
مصنف می فرماید علما گفتند بهترین تعریف، تعریفی است که مشتمل بر هر چهار علت باشد. تعاریف گاهی به صورت رسمی و گاهی به صورت حدّی است در تعریف رسمی یک علت که جنس است آمده ولی علت دیگر که فصل می باشد نیامده است و به جای آن عرض خاص آمده و عرض خاص، علت نیست اگر معروض را بخواهید به وسیله عرض تعریف کنید صحیح نیست زیرا عرض موخر از معروض است نه علت معروض.
اما حدّ، مشتمل بر دو علت « یعنی جنس و فصل یا ماده و صورت » می باشد حد بهتر از رسم است چون مشتمل بر دو علت است. اگر تعریفی مشتمل بر هر چهار علت شد « یعنی هم ماده و هم صورت و هم فاعل و هم غایت را داشت » اجود التعاریف گفته می شود. این چنین تعریفی چون مشتمل بر جنس و فصل است حد می باشد پس اجود التعاریف آن است که مشتمل بر علل اربع باشد. مصنف می فرماید علما که این عبارت را فرمودند « ان اجود التعاریف ما اشتمل علی العلل الاربع » ناظر به ماهیت موجوده بوده است زیرا ماهیت حیث هی نمی تواند اجود التعاریف باشد و دارای چهار علت باشد.
مصنف بیان دیگری می کند و در ضمن آن، اهمیت به ماهیت موجوده می دهد « بیان قبلیِ مشارکت حد و برهان در ماهیت موجوده کاملتر است و اگر ماهیت من حیث هی مطرح شود خیلی پُر رنگ مطرح نمی شود اما بیانی که الان داشت این بود که اجود التعاریف آن است که مشتمل بر چهار علت باشد و ماهیت موجوده اینگونه است. مصنف می گوید اقسامی که بعداً در حدود ذکر می شود در ماهیت موجوده می آید و در ماهیت من حیث نمی آید. همچنین اشتمال بر چهار علت در ماهیت موجوده می آید و در ماهیت من حیث هی نمی آید. به این جهت ماهیت موجوده در باب مشارکت حد و برهان پر رنگ تر از ماهیت من حیث هی دیده می شود.
سپس مصنف می فرماید در مثالهایی که زده می شود این مطلب روشن می شود که اولاً ماهیت موجوده مطرح می شود و ثانیاً اقسام حدود که بعداً ذکر می شود در ماهیت موجوده جستجو می شود و ثالثاً اشتمال بر هر چهار علت در ماهیت موجوده می آید. بعداً مثالی از ابن سینا نقل می کند بعداً خود مصنف مثال هایی ذکر می کند
توضیح عبارت
فهذا الحد للماهیه بحسب الوجود هو الذی قالوا فیه ان اجود التعاریف ما اشتمل علی العلل الاربع
عبارت « فهذا الحد للماهیه بحسب الوجود » مبتدی است و بقیه عبارت، خبر است.
حدِّ ماهیت به حسب وجود « یعنی حدِّ ماهیتِ موجوده » حدی است که درباره اش گفته اند اجود التعاریف، تعریفی است که مشتمل بر چهار  علت باشد. « فقط در حدِّ ماهیت به حسب وجود می توان چهار علت را جمع کرد اما در حد ماهیت به حسب ذات یعنی من حیث هی نمی توان چهار علت را جمع کرد و در آنجا تعبیر به اجود التعاریف نمی شود.
نکته: در اینجا 6 علت نیست زیرا اگر جنس و فصل جدای از ماده و صورت ملاحظه شود جز علل به حساب می آید اما اگر با ماده و صورت بیاید ملحق به ماده و صورت است در جایی که شی دارای ماده و صورت خارجی است عللِ قوامش چهار تا نیست که دو تا عبارت از ماده و صورت باشد و دو تا عبارت از جنس و فصل باشد بلکه علل قوام، ماده و صورت است که اگر در خارج آورده شود قوامِ خارجی شود و اگر در ذهن آورده شود قوامِ ذهنی می شود. در جایی که ماده و صورت وجود ندارد باید جنس و فصل را مقوم ذهنی قرار داد که در اینصورت 6 تا می شود. پس اینکه در جلسه قبل تعبیر به 6 علت شد به خاطر تبیین مطلب بود و الا 6 علت وجود ندارد بلکه چهار علت وجود دارد اگر چه بعضی تمایل پیدا کردند که 5 علت درست شود حق با آنها است. علت پنجم، موضوع است که علت برای عرض گرفته شده است ولی چون در آن چهار علت، ماده علت گرفته شده است و موضوع هم به نحوی ملحق به ماده می شود موضوع به عنوان علت مستقل قرار داده نمی شود و الا در واقع موضوع، یک علت مستقل برای عرض است. ماده را علت گرفتند و گفتند موضوع ملحق به ماده است زیرا هر دو قابل و هر دو محل هستند لذا اشکال ندارد گفته شود موضوع با ماده یکی است و ملحق به ماده می شود و الا خودِ موضوع یک علت مستقل است. این مطلب را می خواهد در مرحوم خواجه در نمط 4 اشارات اشاره می کند که موضوع، علت پنجم است « یرید أن یشیر الی العلل ... و الماده و الموضوع لیستا من العلل الموجبه »[2] ولی اگر علما ذکر نکردند به خاطر الحاق کردن به ماده است و گفته چهار علت داریم.
و یاتی فیه الاقسام الاتیه و الاشمال علی الاربع
« الاشتمال » عطف بر « الاقسام الآتیه » است.
همین حدّ ماهیت به حسب وجود است که در آن، اقسام آتیه می آید. اقسام آتیه 5 تا است که ده تا از آنها به حساب نمی آید ولی سه تا از 5 تا مهم است. یکی حدِ تمام البرهان است و یکی حدِّ مبدء البرهان است و یکی حدِّ نتیجه البرهان است این سه حد در حد ماهیت به حسب الوجود به وجود می آیند و مخصوص به آن هستند و در حد ماهیت من حیث هی نمی آیند.
ترجمه: در همین حد ماهیت به حسب الوجود، اولا اقسام سه گانه ای که بعداً می آیند وجود دارند و ثانیا اشتمال بر اربع می آید.
کامثله نذکرها
مانند مثالهایی که بعداً ذکر می کنیم. یک مثال از ابن سینا آورده می شود بقیه را خود مصنف می آورد. این مثالها روشن می کند که در حد ماهیت به  حسب وجود، هم اقسام آتیه وجود دارد هم اشتمال بر علل اربع حاصل است.
و قال الشیخ فی النجاه « کمن یَحُدّ القدوم بانها آله صناعیه من حدید شکلُها کذا لِیُنحَت بها الخشب فالصناعه تدل علی الفاعل و الشکل علی الصوره و النحت علی الغایه و الحدید علی الماده »[3]
شیخ در کتاب نجات برای این که تعریفی را که مشتمل بر علل اربع است ارائه دهد مثالی زده است. مثال این است که می خواهد قَدوم « تیشه بنائی » را تعریف کند در تعریف آن، هر چهار علت اخذ می شود.
« القدوم » اگر به ضم قاف باشد جمع « قدم »  یا مصدر است اما اگر به فتح قاف باشد به معنای تیشه است دال هم با تشدید و هم بدون تشدید آمده است. تعریف قدوم عبارت است از « بانها آله صناعیه من حدید شکلها کذا لینحت بها الخشب »
لفظ « آله » جنس است و لفظ « صناعیه » اشاره به فاعل دارد چون نشان می دهد که ساخته شده است پس دارای فاعل است اگر چه فاعل را ذکر نکرده ولی همین که اشاره به فاعل کرده کافی می باشد. لفظ « من حدید » اشاره به ماده دارد. شاید « آله صناعیه » با هم اشاره به فاعل داشته باشد و جنس گرفته نشود. لفظ « شکلها » اشاره به صورت دارد و عبارت « لینحت بها الخشب » اشاره به غایت دارد. همان طور که توجه می کنید این حدّ مشتمل بر چهار علت است و لذا اجود التعاریف می شود.
« الشکل علی الصوره »: شکل در امور طبیعی صورت نیست بلکه عرض است و کیف می باشد از قبیل کیف مختص به کم است اما شکل در امور صناعی، صورت نوعیه است مثلا در صندلی اگر ملاحظه کنید شکل صندلی، صورت نوعیه است و شکل تحت، صورت نوعیه برای تخت می شود اما مثلا در سنگ که جسم طبیعی است و جسم صناعی نیست شکل آن که مثلا کروی یا مکعب است کیف می باشد و صورت نوعیه آن، سنگ بودن است. لذا در اجسام طبیعی صورت نوعیه با شکل دو چیز جدا از هم می شوند.
« النحت علی الغایه » « نحت » یعنی « تراشیدن » دلالت برای غایت می کند یعنی چرا این تیشه ساخته شده است؟ غایت ساخته شدنش تراشیدن است که نجار به توسط تیشه چوب را بتراشد.
نکته: آنچه که بر تیشه مترتب می شود نحت است و همین نحت قبل از اینکه وجود خارجی بگیرد وجود ذهنی اش محرکِ فاعل است آن که محرک فاعل است علت می باشد نه آن که در آخر مترتب بر فعل می شود چون آن، بعداً می آید و علت نیست لذا عبارت « لینحت بها الخشب » علت است یعنی گفته می شود که صانع به چه علت تیشه را می سازد؟ در ذهن صانع چه چیز می باشد؟ تراشیدنِ چوب علت است زیرا یا خود صانع می تراشد یا تیشه را به نجار می دهد تا نجار بتراشد. بله بعد از اینکه تیشه ساخته شود چوب با آن تراشیده می شود ولی قبل از اینکه تیشه ساخته شود آنچه که در ذهنِ سازنده ی تیشه است و آن را تحریک به ساختن تیشه کرده علت غایی می شود. پس توجه کنید که علت غایی با غایت فرق می کند. غایت، موخر است و بر وجود خارجیِ فعل مترتب است مثلا گفته می شود تخت ساخته می شود تا در آن استراحت شود ولی بعد از اینکه تخت ساخته شد در روی آن خوابیده می شود. آن خوابی که بعد از ساختن بر روی این تخت انجام می شود که استراحت می باشد غایت است و علت غایی نیست. علت غایی آن است که سازنده ی تخت را به سمت ساختن تحریک می کند و آن همان تصور استراحت است که وجود ذهنی استراحت می باشد. در ما نحن فیه هم همین طور است که عبارت « لینحت بها » علت غانی می شود.
توجه کنید علت های غائی، علتِ ذات نیستند بلکه علت تحریک فاعل هستند آن که بر ذات مترتب می شود غایت است نه علت غایی. پس آنکه غلت غائی است محرک فاعل است نه اینکه مرتبط به ذات شیء باشد. آنچه که مرتبط به ذات شیء است غایت می باشد که در آخر به آن مترتب می شود یعنی منشا این فعل و ثمره ی این فعل چیست؟ ثمره ی این فعل همان غایت است و منشا این  فعل، فاعل می شود و منشاءِ منشاء « که فاعل را فاعل کرده است »، غایت می باشد.
پس اینکه گفته شود « علت غایی مقدم است تصوراً و موخر است وجوداً » آنکه موخر است غایت می باشد نه علت غایی زیرا موخر هیچ وقت نمی تواند علت باشد.
صفحه 215 س 6 قوله « فتقول »  
مصنف دو مقدمه بیان کرد. در مقدمه اول گفت مراد از « حد » در باب مشارکت از حد و برهان، مطلق تعاریف است نه اینکه فقط حد رایج و خاصی باشد که در مقابل رسم است.
در مقدمه دوم گفت همین حدی که مطلقش مراد است دو قسم است یکی حد بحسب الوجود است و یکی حد بحسب الماهیه است و بحث در مشارکت حد و برهان بیشتر مربوط به حد بحسب الوجود است یعنی حد ماهیت موجوده. بعد از اینکه این دو مقدمه بیان شد فتقول یعنی وارد مشارکت حد و برهان می شویم.
ابتدا بیان می شود در جمله « مشارکه الحد و البرهان فی الحدود » مراد از حدود چیست؟ توجه کنید که در مقدمه اول مراد از حد بیان شد اما مراد از حدود چه می باشد؟ مطلب بعدی بیان کردن اقسام حد است سپس در ضمن مثال، این اقسام توضیح داده می شود سپس مشارکت حد و برهان، تبیین بیشتری می شود.
بیان مراد از « حدود »: حدود همان طور که در وقت خواندنِ عنوانِ این فصل توضیح داده شد عبارت از « اجزاء » است. حدودِ حد یعنی حدودِ تعریف مشخص است که دو تا می باشد یا اگر یکی باشد آن یکی جانشین دو تا است که عبارت از جنس و فصل یا جنس و عرض خاص می باشد.
اجزاء برهان سه تا است که عبارتند از حد اصغر و حد اکبر و حد اوسط. ولی در واقع جزء اساس برهان یکی است و حد اصغر و حد  اکبر که در نتیجه می آیند برهان نمی باشند بلکه نتیجه هستند. وقتی برهان آورده می شود در واقع حد وسط لحاظ می شود و آن مهم است. یعنی حد وسط آورده می شود و هم به اصغر و هم به اکبر مرتبط می شود تا واسطه شود که اکبر و اصغر به هم مرتبط شوند. لذا در نتیجه می آیند. پس اساس برهان حد وسط است و اصغر و اکبر در حد دخالتی نمی کنند و مشارکتی با اجزا حد ندارند فقط حد وسط مشارکت دارد. یعنی آنچه که جزء حد قرار می گیرد می تواند حد وسط برهان قرار داده شود نمی توان آن را اصغر یا اکبر قرار داد. همچنین اصغر یا اکبر را نمی توان در حدود آورد بلکه حد وسطِ برهان را می توان در حدود آورد چون همان، علت است که ماده یا صورت یا فاعل یا غایت است. پس مراد از حدود در حدّ، اجزاء حد است و مراد از حدود در برهان، جزء برهان است نه اجزاء برهان « یعنی اکبر و اصغر مراد نیست ». سپس گفته می شود که حد وسط یک جزء است و واحد می باشد چرا لفظ « حدود » به صورت جمع بکار رفته است؟ در حدّ اگر لفظ « حدود » بکار برود اشکال ندارد زیرا دو جزء است و بر دو اطلاقِ جمع می شود ولی جمع منطقی است. پس اطلاق حدود در باب حد و تعریف ایرادی ندارد اما چرا در باب برهان اطلاق حدود شده است با این که در برهان فقط یک حد مطرح است و آن حد وسط است؟ جواب می دهد که جمعیت « یعنی جمع آوردن کلمه حدود در باب برهان » به اعتبار تعدد موارد است یعنی یک برهان، فلان شخص اقامه می کند که حد وسط در آن است یک برهان شخص دوم اقامه می کند که حد وسط در آن است و یک برهان شخص سوم اقامه می کند که حد وسط در آن است. لذا اگر توجه کنید موارد فراوانی است که برهان در آن اقامه می شود و در هر موردی حد وسط است این حد وسط ها اگر به اعتبار موارد جمع شود کثیر خواهند بود لذا می توان به صورت جمع آورد و تعبیر به « حدود » کرد.
توضیح عبارت
فتقول ان المراد بالحدود فی الحد اجزائه و بالحدود فی البراهین الحدود الوسطی
می گوییم مراد از « حدود » که در جمله « مشارکة الحد و البرهان فی الحدود » آمده بود در حد، اجزاء حد است و مراد به « حدود » در براهین، حدود وسطی است.
توجه کنید که مصنف در جمله اول تعبیر به « الحد » کرد و « الحدود » نیاورد چون یک حد کافی است که حدود داشته باشد اما در جمله دوم « البراهین » آورد و نگفت « حدود فی البرهان » زیرا در برهان، حدود نیست بلکه در براهین، حدود است لذا براهین را به صورت جمع آورد تا تعداد حد وسط ها زیاد شود و بتواند تعبیر به « حدود » کند. توجه کنید که در جمله دوم هم تعبیر به « الحدود الوسطی » می کند و به صورت جمع می آورد و تعبیر به « حد وسط » نمی کند.
ترجمه: مراد به حدود در حد، اجزاء آن است و مراد به حدود در براهین، حدود وسطی است.
و الجمعیه باعتبار تعدد الموارد
توجه کنید که مصنف با دو جمله ی قبلی مشکلِ جمع آمدن « حدود » را حل کرد ولی در عین حال با این عبارت توضیح می دهد و می فرماید جمعیت « یعنی جمع آوردن کلمه حدود در باب برهان » به  اعتبار تعدد موارد است نه اینکه در برهان چند جزء باشد « اگر چه چند جزء وجود دارد ولی جزءِ مشارکِ با حد فقط حد وسط است و اصغر و اکبر مشارک با حد نیستند پس در برهان یک جز است ولی مواردی که در برهان اقامه می شود متعدد است و به اعتبار تعدد موارد، حدود وسطی متعدد پیدا می شود.
و ان الحد کما قال الشیخ فی النجاه خمسه اقام
این عبارت عطف بر « ان المراد » در سطر قبل است و « فنقول » بر آن داخل می شود.


[1] شرح منظومه، حاج ملاهادی سبزواری، ج1، ص214، س9، نشر ناب.
[2] شرح الاشارات، خواجه نصیر الدین طوسی، ج3، ص11، ط بلاغت.
[3] النجاة، ابن سینا، ص164، ط دانشگاه.