درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

94/10/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان مقدمه دوم در مشارکت حد و برهان در اجزاء/ بیان مشارکت حد و برهان در اجزاء/ معرفات/ منطق/ شرح منظومه.

و ثانیتهما ان الحد قسمان بتقسیم آخر[1]

بحث در مشارکت حد و برهان بود و گفته شد قبل از ورود در بحث دو مقدمه ذکر می شود. مقدمه اول بیان شد. الان می خواهید مقدمه ی دوم را بیان کند.

مقدمه اول: مراد از « حد » در عنوان « مشارکه الحد و البرهان »، مطلق تعریف است نه اینکه فقط حد خاصی که رایج و مصطلح است مراد باشد.

مقدمه دوم: آن حدّی که در مقدمه ی اول ثابت شد عام می باشد به دو قسم تقسیم می شود البته این تقسیم غیر از آن تقسیمی است که قبلا برای حد بیان شده بود. قبلا حد به دو قسم تام و ناقص تقسیم شده بود ولی الان تقسیم به حد وجود و حد ماهیت می شود.

تعریف حد ماهیت: حد ماهیت به معنای حد ماهیت من حیث هی است.

تعریف حد وجود: حد وجود را به دو صورت می توان تقسیم کرد. یکی حد خود وجود است و یکی حد ماهیت موجوده است و مراد ما حد ماهیت موجوده است نه حد خود وجود. اگرچه حد خود وجود هم امری صحیح است اما مراد ما نیست یعنی در واقع سه حد داریم حد برای وجود، حد برای ماهیت موجوده، حد برای ماهیت من حیث هی، دو مورد از این حدها را حد وجود می نامند یکی حد برای خود وجود و یکی هم حدی که برای ماهیت موجوده باشد. اما آنکه حد برای ماهیت من حیث هی می باشد را حد ماهیت می گویند. در بین آن دو حدی که حد وجود نامیده می شوند هر دو مراد نیست. یعنی حد خود وجود مراد نیست بلکه حد ماهیت موجوده مراد است وقتی گفته می شود حد با برهان شریک است مراد این است که حد ماهیت یا حد ماهیت موجوده، با برهان، در حدود شریکند.

توجه کنید حد وجود به دو صورت ملاحظه می شود یکبار خود وجود ملاحظه می شود و اضافه به امری می شود یکبار هم خود وجود ملاحظه می شود بدون اضاف.، در هر دو صورت خود وجود ملاحظه می شود نه ماهیت موصوف به وجود بلکه خود وصف وجودش ملاحظه می شود. فرق است بین اینکه ماهیت موجوده ملاحظه شود یا خود وجود ملاحظه شود. خود وجود وصف برای ماهیت موجوده است و ماهیت موجوده عبارت از موصوف به علاوه صفت است و موصوف به علاوه صفت با خود صفت فرق می کند. پس ملاحظه ی ماهیت موجوده غیر از ملاحظه ی وجودی است که صفت برای ماهیت قرار گرفته است.

الان وجود « یعنی خود وجود بدون توجه به ماهیت » را به دو صورت می توان ملاحظه کرد. یکی اینکه اضافه به چیزی نشود. به این وجود، وجود مطلق گفته می شود که در مقابلش عدم است دیگر اینکه اضافه به چیزی شود به این وجود، وجود مضاف می شود که در مقابلش عدم مضاف است مثل وجود علت که در مقابلش عدم علت است.

« وجود » اگر مطلق باشد و اضافه نشود نه برای آن می توان حد آورد نه می توان آن را حد چیزی قرار داد. اما اگر « وجود » اضافه شود، هم می توان برای آن حد آورد هم می توان آن را حد چیزی قرار داد مثلا « وجود علت »، وجود مضاف است که می توان آن را حد برای معلول « یعنی وجود معلول » قرار داد. می توان برای آن حد آورد به اینکه وجود معلول را برایش حد قرار داد. با توجه به این مطلب، وجود مطلق کنار گذاشته می شود و وجود مضاف مطرح می شود ولی حد آن در این بحث ارائه نشده است یعنی وقتی تعبیر به « حد وجود » می شود مراد، حد وجودِ مضاف نیست بلکه مراد حد ماهیت موجوده است.

پس بحث ما در حد ماهیت من حیث هی و در حد ماهیت موجوده است یعنی اگر برای ماهیت من حیث هی حدی آوردید که مرکب از جنس و فصل است یا اگر برای ماهیت موجوده حدی آوردید که مرکب از جنس و فصل و فاعل و غایت است، این حد را اگر با برهان سنجیدید گفته می شود که مشارکت در حدود دارد جلسه قبل اشاره شد حدی که برای ماهیت من حیث هی می آید مرکب از دو جزء است یکی جنس است که به جای ماده می باشد و یکی فصل است که به جای صورت می باشد ولی حدی که برای ماهیت موجوده آورده می شود. مرکب از دو جزء نیست بلکه مرکب از چهار جزء است چون ماهیت موجوده می خواهد تشخیص داده شود لذا هم باید جنس و فصل آن آورده شود که ماهیت است هم چون موجود شده باید بررسی کرد که چه رابطه ای با علت دارد. آیا ربط به علت است یا مستقل از علت است و در چه کمالی سیر می کند و چه غایتی را تعقیب می کند والا ماهیت موجوده آنطور که هست شناخته نمی شود مگر اینکه هر چهار علت آورده شود. اگرچه صحیح است که در منطق گفته می شود « ذوات الاسباب لا تعرف الا باسبابها » یعنی باید سبب آن شناخته شود تا بتوان خود آن شئ را شناخت پس اگر بخواهید یک شئ را آنطور که هست بشناسید باید تمام حدودش شناخته شود نه اینکه فقط ماده و صورتش شناخته شود. ماده و صورت، قوامش را به ما نشان می دهد ولی فاعل و غایت، همه ی باطن آن را نشان می دهد یعنی بیان می کند که چرا محتاج به این فاعل و غایت است و چه چیز هست که می تواند این سیر تکاملی را کند و به فلان غایت برسد. همه اینها در شناختن شئ دخالت دارد. اگر شیئ را بیابید و تمام علتش روشن نشود این شئ، علی ما هو علیه روشن نشده است یعنی بخشی از آن روشن شده و بخش دیگر روشن نشده است. ما بحث می کنیم اینچنین حدودی « که یا حد ماهیت من حیث هی است که مرکب از دو جز است یا حد ماهیت موجوده است که مرکب از چهار جز است » با برهان، در اجزاء مشترکند.

توجه کنید که منظور از « حدود » یعنی اجزاء در تعاریف، تمام علل چهارگانه ی ماده و صورت و فاعل و غایت است اما منظور از « حدود » در برهان، حد اصغر و حد اکبر و حد اوسط است که حد اوسط تکرار می شود و لذا چهار جزء و به تعبیری سه جزء پیدا می کند. صغری از اصغر و اوسط درست می شود، کبری از اوسط و اکبر درست می شود به این، برهان و قیاس گفته می شود. به نتیجه کاری نداریم. این دو مقدمه از سه « و به تعبیری از چهار » جزء تشکیل شده است. پس اجزاء برهان سه تا می باشد ولی اصغر و اکبر با اجزاء حد مشترک نیستند فقط اوسط مشترک است. پس اینکه گفته می شود « حد و برهان در حدود مشترکند »، مراد از حدود، اجزاء است که عبارت از آن چهار تا یا دو تا می باشد و در برهان فقط حد وسط مراد است و حد اصغر و حد اکبر جزء بحث نیستند. لذا « حدود » یعنی اجزاء را در حد به صورت جمع آورده چون یا دو تا بوده یا چهار تا بوده. هم دو تا می تواند جمع منطقی باشد هم چهار تا می تواند جمع منطقی و ادبی باشد. اما در برهان، حد وسط فقط یکی هست اگرچه تکرار می شود. چرا در آنجا جمع آورده می شود و تعبیر به « حدود » می شود. خود مصنف جواب این را بعداً بیان می کند.

توضیح عبارت

و ثانیتهما ان الحد قسمان بتقسیم آخر

دومین مقدمه از دو مقدمه ای که لازم است قبل از ورود در بحث ذکر شود این می باشد که حد بر دو قسم است.

مراد از « الحد » چیست؟ آیا همان حدی که در مقدمه ی اول گفته شد یا حد رایج مراد است؟ فرق نمی کند که کدام معنا اراده شود ولی مصنف در اینجا تعبیر به « الحد » می کند یعنی همان حدی که در مقدمه ی اول بیان شد. یعنی حد « وجود » می تواند رسم باشد چون مراد از « حد » مطلق حد است. حد ماهیت هم می تواند رسم باشد و حد نباشد. پس وقتی تعبیر به « حد وجود » و « حد ماهیت » می شود و این دو قسم برای « حد » آورده می شود برای مطلق تعریف آورده می شود. البته اگر کسی بخواهد این دو قسم را برای حد رایج بیاورد اشکال ندارد ولی ما اضافه می کنیم که برای حد عام هم می توان این دو قسم را آورد همانطور که برای آن حد خاص و رایج، این دو قسم هست.

« تقسیم آخر »: قبلا یک تقسیم برای حد شده بود که در آن تقسیم، حد به دو قسم تام و ناقص تقسیم شده بود. آن تقسیم برای مطلق تعریف هم بود چون رسم هم تقسیم به تام و ناقص شده بود. به عبارت دیگر آن تقسیمِ به تام و ناقص، هم برای حد مصطلح بود هم برای حد مطلق و عام بود چون رسم هم تقسیم به تام و ناقص می شد پس مطلق تعریف تقسیم به تام و ناقص شد. بنابراین این تقسیمِ آخر را می توان برای مطلق تعریف قرار داد و می توان برای حدِ رایج قرار داد. پس این تقسیمی که الان بیان می شود را برای هر دو حد می توان آورد. تقسیم دیگری که قبلا ذکر شده بود را می توان برای هر دو حد آورد. بنابراین اگر حد ادر اینجا مطلق گرفته شود هیچ اشکال تولید نمی کند. نگویید « بتقسیم آخر » نمی گذارد از لفظ « الحد » که در اینجا آمده، مطلق اراده شود می توان از این لفظ « الحد » مطلق را اراده کرد و در « تقسیم آخر » تصرف کرد و گفت تقسیم دیگری که برای حد آورده شد و گفته شد تقسیم به تام و ناقص شد برای مطلق تعریف است یعنی هم برای حد مصطلح است هم برای رسم است پس برای مطلق تعریف است.

فاما بحسب الوجود و اما بحسب الماهیه من حیث هی هی

آن تقسیم این است که حد یا حد به حسب وجود است یا به حسب ماهیت من حیث هی هی است.

مراد از حد بحسب ماهیت همان حد ماهیت من حیث هی هی است و الا حد بحسب ماهیت موجوده، حد وجود نامیده شد. پس قید « من حیث هی هی » را مصنف به صورت توضیحی آورده که به اشتباه نیفتیم و الا حد به حسب ماهیه حتما حد به حسب ماهیت من حیث هی هی است. مصنف به حد ماهیت موجوده، حد ماهیت نمی گوید بلکه حد وجود می گوید.

و لا نعنی من الحد بحسب الوجود نفس حیثیه الوجود مطلقا

معنای حد بحسب الماهیه من حیث هی هی روشن است و نیاز به توضیح ندارد ولی حد بحسب الوجود چون دو تفصیل دارد و ابتداءً نمی دانیم که مرحوم سبزواری کدام را اراده کرده خودش بیان می کند که از بین این دو تفسیر، یکی را انتخاب کرد. اما نه به خاطر اینکه آن تفسیر دیگری باطل باشد بلکه صحیح است و مورد استعمال هم دارد علت انتخاب نکردن این است که در بحث مشارکت حد و برهان، آن تفسیر مطرح نیست.

ترجمه: مراد ما از حد به حسب وجود، این نیست که خود وجود را تعریف کنیم مطلقا « یعنی خالی از ماهیت » بلکه مراد ماهیت موجوده است.

توجه کنید که عبارت به این صورت ترجمه می شود « لا نعنی من الحد بحسب الوجود نفس حیثیه الوجود مطلقا ... بل المراد الماهیه الموجوده » یعنی عبارتِ « بل المراد الماهیه الموجوده » را به عبارتِ « نفس حیثیه الوجود مطلقا » وصل کنید یعنی عطف بر « نفس حیثیه الوجود » است.

« مطلقا »: یعنی بدون اینکه صفت برای ماهیت قرار داده شود بلکه می خواهیم صفت برای ماهیت قرار دهیم سپس ماهیت موصوفه را تعریف کنیم. پس حد وجود یعنی حدی که برای موصوف آورده می شود نه حدی که برای صفت آورده می شود. توجه کنید که « مطلقا » به معنای وجود مطلق نیست که در مقابل مضاف باشد چون برای وجود مطلق اصلا حد نیست تا گفته شود که می خواهیم وجود مطلق یعنی غیر مضاف را تعریف کنیم بلکه برای وجود مضاف حد هست. سپس مرحوم سبزواری می خواهد بیان کند مراد، وجود تنها نیست بلکه وجودِ همراه با ماهیت است به این معنا که ماهیت موجوده مراد است پس « مطلقا » به معنای وجود مطلق نیست.

و ان اُطلق علیه ایضا فی السنة المتالهین

ضمیر « اطلق » به « حد » و ضمیر « علیه » به « وجود » برمی گردد که مراد از « وجود » نفس حیثیت وجود است البته وجود مضاف نه وجود مطلق چون از خارج می دانیم که وجود مطلق، حدی ندارد. از مثالی هم که خود مصنف می زند فهمیده می شود که مراد وجود مضاف است.

« ایضا »: همانطور که حد، بر حد ماهیت اطلاق شده و بر حد ماهیت موجوده هم اطلاق شده بر حد خود وجود هم اطلاق شده است.

« فی السنه المتالهین »: فلاسفه حد را برای وجود آوردند اما منطقیین حد را برای وجود نیاوردند.

کما یقولون: ان وجود العله حد تام لوجود المعلول و وجود المعلول حد ناقص لوجود العله

این عبارت، جمله ای است که متالهین دارند. که در جلسه قبل توضیح داده شد در اینجا برای « وجود مضاف » اطلاق حد کردند پس معلوم می شود که حد برای وجود مضاف است اگرچه برای وجود مطلق نیست. پس اگر گفته شود که حد وجود را اراده نکردم نه به خاطر این است که حد وجود نداریم بلکه حد وجود داریم ولی در مشارکت حد و برهان کاری به حد وجود نداریم لذا آن را اراده نکردیم. پس اراده نکردن نه به خاطر این است که حد وجود غلط است بلکه متالهین، حد وجود را اطلاق کردند. اراده نکردن، به خاطر این است که حد وجود در باب مشارکت حد و برهان به کار ما نمی آید. حد وجود که حد وجود مضاف است مشتمل بر اجزاء است که آن اجزا را در برهان هم می توان پیدا کرد.

و مشارکه الحد و البرهان فیه ایضا صحیحه

در وجود مضاف، مشارکت، حد و برهان را داریم « در وجود مطلق اصلا حد نیست تا بخواهیم مشارکت حد و برهان را مطرح کنیم ».

لکن مراد المنطقی لیس هذا

اگر حد وجود را بدست منطقی بدهد آن را تعریف به حد ماهیت موجوده می کند و اگر حد وجود را بدست فیلسوف بدهید آن را به دو صورت تفسیر می کند یکی اینکه حد وجود به معنای حد نفس وجود مضاف و یکی به معنای حد ماهیت موجوده است.

ترجمه: لکن مراد منطقی از حد وجود، حد نفس وجود نیست.

بل المراد الماهیه الموجوده لا الماهیه من حیث هی من غیر اعتبار الوجود

مرحوم سبزواری این عبارت را عطف بر « مراد المنطقی لیس هذا » گرفته است ولی بنده ـ استاد ـ عطف بر « نفس حیثیه الوجود » در سطر اول صفحه 214 گرفتم. اگر لفظ « المراد » نبود عطف بودن این عبارت بر « نفس حیثیه الوجود » متعیّن بود اما لفظ « المراد » تقویت می کند این احتمال را که عطف بر « لکن مراد المنطقی لیس هذا » باشد. در عین حال آنچه که بنده ـ استاد ـ گفتم درست است چون عبارت « لکن مراد المنطقی لیس هذا » تکرار عبارت « لا نعنی من الحد بحسب الوجود نفس حیثیه الوجود » است. لذا « بل المراد... » را عطف بر هر کدام که بگیرید صحیح است ولی کلمه « المراد » قرینه می شود که عبارت « بل المراد الماهیه... » عطف به « مراد المنطقی » است. پس از نظر معنا عطف بر هر دو می تواند باشد.

ترجمه: بلکه مراد از وجود، ماهیت موجوده است نه ماهیت من حیث هی که اعتبار وجود نمی شود « چون به حد ماهیت من حیث هی من غیر اعتبار الوجود، حد وجود گفته نمی شود بلکه حد ماهیت گفته می شود ».

اذ المعتبر معرفه الحقائق

این عبارت، تعلیل برای چه می باشد؟ قبل از لفظ « اذ » دو جمله وجود دارد که یکی عبارت « بل المراد الماهیه الموجوده » است که اثباتی باشد و یکی عبارت « لا الماهیه من حیث هی من غیر اعتبار الوجود » است که سلبی می باشد. لفظ « اذ » تعلیل برای هر دو عبارت می باشد. یعنی چرا مراد شما، ماهیت موجوده است؟ چون ماهیت موجوده، حقیقت است و در خارج تحقق دارد و ما هم باید حقایق را بشناسیم. ماهیتهایی که به وجود نیامدند و حقیقت نشدند شناخت آنها فایده ای ندارد. علم فلسفه برای شناخت حقایق است نه برای شناخت ماهیت های معدومه، چون در فلسفه هیچ وقت ماهیت معدومه تعریف نمی شود.

نکته: ماهیت ممکنه همان ماهیت من حیث هی است چون امکان، لازم ذات ماهیت است. پس ماهیت ممکنه با ماهیت من حیث هی فرقی ندارد. ماهیت ممکنه بر دو قسم است یک قسم، ماهیت ممکنه ی معدومه است و یک قسم، ماهیت ممکنه ی موجوده است. آنکه ماهیت ممکنه ی موجوده است حقیقت می باشد و باید شناخته شود.

نکته: از عبارت « اذ المعتبر معرفه الحقایق » و عبارت بعدی یعنی عبارت « لان الماهیه من حیث هی هی من غیر انتساب » بدست می آید که « هذا » در عبارت « لکن مراد المنطقی لیس هذا » اشاره به دو چیز دارد و اشاره به حد وجود تنها نیست. بلکه هم حد وجود را می خواهد کنار بگذارد هم حد ماهیت من حیث هی را می خواهد کنار بگذارد. فقط به حد ماهیت موجوده می پردازد پس مراد از « هذا » یعنی مراد منطقی، حد به حسب وجود و حد به حسب ماهیت من حیث هی نیست بلکه مراد فقط حد ماهیت موجوده است اما علت اینکه فقط حد ماهیت موجوده مراد است را با عبارت « اذ المعتبر معرفه الحقائق » و با عبارت « لان الماهیه من حیث هی هی » بیان می کند.

ترجمه: زیرا معتبر معرفه حقایق است « و ماهیت موجوده، حقیقت است و ماهیت من حیث هی هنوز حقیقت نشده است ».

و لان الماهیه من حیث هی هی من غیر انتساب او ارتباط بالجاعل اعتباریه صرفه

« لان » عطف بر « اذ » است.

این عبارت دلیل دوم است بر اینکه ماهیت من حیث هی هی موجود نیست پس علت ندارد تا شما علت آن را در برهان، حد وسط قرار دهید و بگویید این حد با برهان شریک است. اصلا علتی برای ماهیت من حیث هی هی نیست تا آن علت، حد وسط قرار بگیرد لذا بحث مشارکت نمی آید. چون ماهیت امر اعتباری است و امر اعتباری، علتش اعتبار ما است. اگر اعتبار کنیم موجود می شود و اگر اعتبار نکنیم موجود نمی شود. علت آن، جنس و فصل و فاعل و غایت نیست و هیچکدام از اینها را ندارد.

ترجمه: اگر ماهیت من حیث هی هی را انتساب و ارتباط به جاعل « یعنی فاعل » ندهید اعتباری می شود.

توضیح بیشتر این عبارت در جلسه بعد بیان می شود.

 


[1] شرح منظومه، حاج ملاهادی سبزواری، ج1، ص213، س4، نشر ناب.