درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

94/10/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: چرا فصل قريب واجد تمام اجزاء حقيقي شيء است؟/ در جايي كه به « ما هو » سوال از حقيقت شيء مي شود مي توان در جواب آن به جاي حد تام و نوع، فصل آورد / معرفات / منطق / شرح منظومه.

ففعليات الفصول السابقه و تحصلات اجناسها بها جميعا منطويه في الفصل الاخیر الحقيقی[1]

بيان شد كه فصل قريب مي تواند حقيقت شيء را تبيين كند سپس بر اين گفته، دليل اقامه شد و آن دليل اين بود كه فصل قريب واجد تمام كمالات شيء « يعني كمالات اوليه » و اجزاء حقيقي شيء است و لذا مي توان آن را در جواب « ما هو » كه سوال از حقيقت مي كند قرار داد.

سوال: چرا فصل قريب واجد تمام اجزاء است؟

جواب: جواب اين مطلب را با عبارت « اذ كل تالٍ في السلسله الصعوديه جامع لجميع كمالات المتلو » بيان مي كند. يعني تالي، مشتمل بر متلو است و تالي فصل قريب است و متلو، اجزاء هستند چون تالي مشمل بر متلو است پس فصل مشتمل بر اجزاء است. توجه كرديد كه « تالي » به معناي « بعدي » و « متلو » به معناي « قبلي » گرفته شد كه معناي صحيح بود. بنده ـ استاد ـ سلسله ها را به دو سلسله صعودي و نزولي تقسيم كردم كه تقسيم درستي بود. براي سلسله ي نزول مثال به علت و معلول زده شد كه از علت شروع مي كند و به پايين مي آيد تا به معلولِ آخر رسيده مي شود و بالايي، علة العلل است و وسطي ، علت براي بعدي و معلول براي قبلي است و آخرين حلقه، معلول است و پايين ترين سلسله ي نزولي است. در سلسله نزولي آنچه كه قبل مي باشد، علت است و آنچه كه بعد مي باشد معلول است. آنچه كه قبل مي باشد تمام كمالات بعدي را دارد مع اضافةٍ. یعنی علت داراي تمام كمالات بعدي هست مع اضافةٍ. ولي مصنف مي فرمايد هر بعدي داراي كمالات قبلی است در حالي كه در سلسله ی نزولیه بر عكس است يعني هر قبلي داراي كمالات بعدی است لذا آن را مقيد به « الصعوديه » مي كند. اينكه بنده ـ استاد ـ مي گوييم بعدي داراي كمالات قبلي است براي سلسله ي نزوليه نيست زيرا در سلسله ي نزوليه بر عكس است. اما در سلسله صعوديه، بعدي داراي كمالات قبلي است.

اين مطالب كه بيان شده خاطر اين بود كه سلسله ي صعوديه در جلسه قبل به درستي توضيح داده نشد.

در سلسله ي صعوديه اين چنين است كه از ناقص به كامل صعود مي شود. در لفظ « صعود » خوابيده كه بايد از ناقص به كامل رفت اگر از كامل به ناقص رفته شود آن را صعود نمي گويند بلكه نزول است اما در سلسله نزوليه از كامل به سمت ناقص رفته مي شود خود لفظ « نزول » نشان مي دهد كه از كامل به سمت ناقص مي رود. لذا از علت به سمت معلول رفته مي شود.

در سلسله ي صعوديه جوهر، پايين تر از همه قرار مي گيرد سپس جسم است بعداً جسم نامي است و بعداً حيوان و در پايان ، انسان است. انسان در سلسله ي صعوديه، پايين قرار داده نمي شود بلكه بالا قرار داده مي شود چون مي خواهد صعود كند. جنس، ناقص است و با فصل كامل مي شود. شما وقتي جنسِ وسيع را ملاحظه مي كنيد جنس وسيع، ناقص است و با يك قيد، كامل مي شود. جنس وسيع، جوهر است كه اگر با يك قيد كامل شود جسم مي گردد. جسم، جنس وسيع است كه اگر با يك قيد كامل شود جسم نامي مي گردد. جسم نامي با قيد « متحرك بالاراده و حساس » كه كامل شود حيوان مي گردد. حيوان با ناطق كه كامل شود تبديل به انسان می شود چون سلسله صعودي است بايد از ناقص به سمت كامل رفت.

در اين سلسله كه ذكر شد نوع، قويترين وجود را دارد و در بالا قرار گرفته اما در جلسه قبل بنده ـ استاد ـ نوع را در پايين قرار مي دادم و اشتباه بنده ـ استاد ـ همين بود زيرا سلسله، سلسله ي صعودي بود ولي بنده ـ استاد ـ توجه به صعودي بودن آن نكردم زيرا در سلسله ي صعودي از نقص به كمال و از ضعيف به كامل رفته مي شود لذا از جوهر به انسان رفته مي شود.

پس در سلسله ي نزولي، قبلي داراي تمام كمالات بعدي است اما در سلسله صعودي، بعدي داراي تمام كمالات قبلي است يعني جسمي كه بعد از جواهر است كمالات جوهر را مع اضافةٍ دارد. جسم نامي كه بعد از جسم است كمالات جسم را مع اضافةٍ دارد. حيوان كه بعد از جسم نامي است كماات جسم نامي را مع اضافةٍ دارد و در آخر به انسان رسيده مي شود كه كمالات حيوان را مع اضافةٍ دارد. پس حرف مرحوم سبزواري در سلسله صعودي درست است لذا خود ايشان قيد آورد و فرموده تالي در سلسله ي صعودي تمام اجزاء متلو را دارد.

توضيحاتي كه در جلسه قبل درباره سلسله صعودي داده شد درست نبود و بايد كنار گذاشته شود.

تا اينجا عبارت مرحوم سبزواري كه فرمود « اذ كل تالٍ في السلسله الصعوديه جامع لجميع كمالات المتلو بنحو اتم واعلي » روشن شد و معناي آن مي شود: در سلسله صعودي، هر بَعدي داراي كمالات قبلي است.

پس توجه كرديد كه در اين سلسله، سير از كدام طرف است اگر سير از بالا به پايين است آن سلسله، سلسله نزولي مي شود و اگر سير از پايين به بالا است آن سلسله ، سلسله صعودي مي شود و الا نحوه ي قرار گرفتن حلقات فرق نمي كند هميشه بايد بالايي قويتر از پايينی باشد.

سوال: مرحوم سبزواری در وقتي كه بحث از ترتب اجناس و انواع مي كرد بيان كرد كه سلسله ي اجناس، تصاعد مي كند و سلسله ي انواع ، تنازل مي كنند. اجناس را كه ناقص تر از انواع هستند بالا برد و انواع را كه كاملتر از اجناس هستند پايين آورد. در انواع به اين صورت بيان كرد كه از بالا به سمت پايين مي كرد تا به آخرين نوع كه نازلترين نوع و قويترين است می رسید. بر عكس آن چيزي است كه الان بيان شد. بنده ـ استاد ـ بيان كردم كه قويتر را بالا بگذاريد. مرحوم سبزواري فرمود نوع سافل يعني انسان را پايين قرار بده و جوهر را بالا قرار بده. در اجناس از جوهرِ وسيع به پايين مي آيند تا به نوع رسيده مي شود. در انواع از نوع وسيع شروع مي شود « كه جسم است » و حرف مصنف در آنجا با اينجا تفاوت دارد.

جواب: جواب همان است كه بيان شد زيرا در آنجا بحث از جنس و نوع بود يعني بحث شمول و ضيق بود. هر چه شمولش بيشتر بود در بالا قرار مي گرفت و هر چه شمولش كمتر بود در پايين قرار می گیرد يعني كمال و نقص را به شمول ملاحظه كرد. اما در ما نحن فيه به شمول توجه نمي شود بلكه به قوت و ضعف وجود توجه مي شود و مي گويد هر چه قويتر است آن را بالا ببر و هر چه ضعيف تر است آن را پايين ببر. در اينجا جسن، ضعيف تر از نوع است و بايد پايين برده شود اما نوع، قويتر است و بايد بالا برده شود. پس توجه كرد به كه نظر كردن فرق مي كند.

بحث امروز: در جلسه قبل اشاره شد كه عبارت « ففعليات الفصول » اضافه صفت به موصوف است يعني « الفصول الفعليه » است. عبارت « تحصلات اجناسها » اضافه صفت به موصوف است يعني « الاجناس المتحصله » است. يعني اجناسی كه تحصل يافتند و تحصلشان به وسيله فصول است. قبلا بيان شد كه جنس به خاطر ابهامي كه دارد تحصّلِ خارجي ندارد مگر در ضمن فرد.تحصل ذهنی هم ندارد مگر در ضمن فصل. ولی وقتي فرد زيد را ملاحظه كنيد حيوان و انسانِ بشرط شيء را مي بينيد اما وقتي بخواهيد حيوان را ملاحظه كنيد به فرد زيد توجه داريد ولي فقط مي خواهيد حيوانيت را ملاحظه كنيد نه فرديت حيواني را كه در ضمن زيد است ملاحظه كنيد. در اين صورت خیوان، لا بشرط است.

پس حيوان يا انساني كه در زيد است گاهي بشرط شيء « يعني بشرط عوارض » ديده مي شود كه اين، خود زيد است. گاهي لا بشرط ديده مي شود و « چه عوارض باشد چه نباشد » به خود حيوانيت توجه مي شود. بر زيد، صدق حيوان و انسان مي كند ولي حيواني كه اگر شخص شود بشرط شيء مي شود و اگر كلي ملاحظه شود لا بشرط مي شود. در زيد، حيوانِ بشرط شيء وجود دارد حيوانِ لا بشرط هم وجود دارد چون بشرط شيء با لا بشرط جمع مي شود پس مي توان بر حيوانی كه در زيد است هم عنوانِ بشرط شيء داده شود هم عنوان لا بشرط داده شود. اگر عنوانِ بشرط شيء داده شود شخص مي شود اگر عنوان لا بشرط داده شود كلي مي شود لذا معتقدند كه كلي در خارج موجود است ولي طبق يك قول « كه قول محققينِ حكماء است » بعين وجود فرد موجود است و طبق قول ديگر در ضمن شخص موجود است.

با اين بيان معلوم شد كه اگر بخواهيد « حيوان » را كه جنس است در خارج موجود كنيد بايد به سراغ شخص رفت و الا حيوان در خارج موجود نيست. اما اگر به سراغ ذهن برويد و بخواهيد حيوان را در ذهن موجود كنيد به اين صورت گفته مي شود : حيوان به دو صورت ملاحظه مي شود: يكبار به عنوان اينكه موجودي است داراي حيات و حركت بالاراده و حساس است. اين حيوان، جنس نيست بلكه نوع مي باشد. اين حيوان را مي توان در ذهن تصور كرد اما اگر حيوان به عنوان جنس قرار داده شود يعني قابل صدق بر فرس و بقر و انسان و... باشد به عبارت ديگر حيوان، مردد بين اينها است و مردد همانطور كه در خارج موجود نيست در ذهن هم موجود نيست. ذهن نمي تواند امر مردد را درك كند بايد امر مردد را در يكي از متعيناتش منحصر كند تا بتواند تصور كند. اين حيوانِ مردد يا بايد در متعيَّنی كه انسان است يا فرس است يا.... است تصور كند پس اول بايد به آن تعيّن بدهد بعداً تصور كند. يعني آن را با فصل همراه كند و وقتی با فصل همراه شد متعين مي شود و آن را تصور مي كند. حيوانِ جنسي را اگر بخواهيد تصور كنيد هميشه در ضمن يكي از انواع مثل انسان و فرس تصور مي شود.

پس حيوان، حصول خارجي ندارد مگر در ضمن شخص. حصول ذهني هم ندارد مگر در ضمن نوع. اولين تحصل، تحصل ذهني است كه براي شيء حاصل مي شود. شيء وقتي از ابهام در مي آيد تحصل ذهني پيدا مي كند و اگر آن را شخصي تر كنيد تحصل خارجي پيدا مي كند و تحصل خارجي قويتر از تحصل ذهني است زيرا تحصل ذهني با نوع درست مي شود ولي تحصل خارجي با شخص درست مي شود و شخص، بعد از نوع است. پس اولا تحصلِ نوعي به كلي داده مي شود بعداً تحصل شخصي به آن داده مي شود پس اولين تحصلي كه براي حيوان پيدا مي شود تحصلِ نوعي يعني تحصل به توسط فصول است و قبل از آن كه مردد است تحصل ندارد. پس اينكه مصنف فرمود تحصيلاتِ اجناس به توسط فصول است روشن شد. پس تحصل به معناي حصول و وجود است و مراد از تحصل، وجود ذهني است. و وجود ذهنی جنس به توسط فصل است و وجود خارجي جنس به توسط وجودِ شخصي و خارجي است.

تا اينجا معلوم شد كه تحصل اجناس به وسيله فصول است. اجناس متحصله و فصول فعليه كه قبلا در مراتب قبلی وجود دارند در فصل اخير حاصل اند. يعني « ناطق » را وقتي ملاحظه مي كنيد فقط اشاره به نطق يعني تعقل ندارد هم اشاره به نطق داد هم اشاره به حيواني دارد كه جنسِ متحصِّل است هم اشاره به فصول قبلي « مثل حساس و متحرك بالاراده و نامي و قابل ابعاد ثلاثه » دارد.

توجه مي كنيد كه تمام فصول فعليه ي قبلی در ناطق است. چيزي كه ناطق است نمي توان گفت حساس نيست. نمي توان گفت متحرك بالاراده و حساس نيست بلكه همه ي اينها را دارد پس ناطق مشتمل بر تمام فصول قبل است همچنين مشتمل بر تمام اجناس ولي اجناس متحصِّله است نه متردده.

پس فعل اخير تمام اجزاء حقيقت شيء را دارد. اجزاء حقيقت انسان چيست؟ يك جزتش نطق است كه ناطق صريحا به آن اشاره مي كند يك جزئش حيوان است كه جنس متحصَّل است و يك جزئش متحرك بالاراده و حساس است كه از فصول فعليه ي سابقه است يك جزئش جسم است كه جنس متحصِّل است يك جزئش نامی است كه از فصول فعليه سابقه است يك جزئش قابل للابعاد الثلاثه است كه از فصول فعليه سابقه است. اين اجزاء وقتي جمع شوند انسان حاصل مي شود. ناطق همه ي اينها را نشان مي دهد پس حقيقت انسان را ناطق به تنهايي مي فهماند لذا جا دارد كه در جواب « ما هو » ميايد.

توضيح عبارت

ففعليات الفصول السابقه و تحصلات اجناسها بها جميعا منطويه في الفصل الاخير الحقيقي

ضمير « لها » به «فصول » برمي گردد

ترجمه: فصول فعليه اي كه سابق بر ناطق « يعني سابق بر فصل اخير » هستند و اجناس متحصله اي به توسط فصول جميعا در فصل اخير پيچيده شدند « نه اينكه جدا جدا موجود نه بلكه پيچيده شدند به اين صورت كه مجموعه اي در فصل اخير موجود است كه همان، فصل اخير است ».

« في الفصل الاخير الحقيقی » : مراد فصل حقيقي است نه فصل منطقي. در ناطق عنوانِ فصول قبلي نيست اجناس قبلی هم نيست اما در نفس ناطقه كه معنونِ ناطق است و فصل حقيقي مي باشد همه اينها يافت مي شود يعني نفس ناطقه را اگر ملاحظه كنيد داراي قوه ي نطق است. داراي حساسيت و حركت بالاراده است. به چيزي تعلق گرفته كه آن چيز براي اثر حيات ذاتي نفس ، حيات بالعرض پيدا كرده پس جسمِ اين نفس، حيّ و حيوان شده است. آن جسم، بر اثر تعلق نفس نمو هم پيدا مي كند و قابل ابعاد ثلاثه هم هست. پس همه اشيايي كه در نفس و جسم موجود است در اين نفس مي آيد ولي بعضي از آنها را خود نفس دارد و بعضي را در متعلَّقش كه جسم است ايجاد مي كند پس نفسِ ما كه فصل حقيقي ما است مشتمل بر تمام گذشته ها است. توجه كنيد كه عنوان يعني ناطق مشتمل بر گذشته ها نيست زيرا عنوان، فصل منطقی است. فصل حقيقي که همان فصل فلسفي و نفس است مشتمل بر گذشته ها مي باشد لذا مصنف مي فرمايد همه ي گذشته ما پيچيده شده در فصل اخير حقيقي نه فصل اخير منطقی.

اذ الكامل الحقيقي مشتمل علي ما هو فعليه الناقص و زايدٍ

« زايد » عطف بر « ما هو فعليه الناقص » است.

به چه علت همه گذشته ها در فصل اخير مندرج است؟ مصنف در جواب از اين سوال يك قانون كلي بيان مي كند كه كامل حقيقي مشمل بر دو چيز است يكي عبارت از آن چيزي است كه فعليت ناقصه است يني مشملِ ناقصِ بالفعل است و ديگري، زائدِ بر ناقص است زيرا كامل، چيزي اضافه بر ناقص دارد. در ما نحن فيه فصل اخير، كامل است زير، در بالاي سلسله ي صعودي قرار مي گيرد اما بقيه نسبت به فصل اخير ناقص اند زيرا فصل اخير مشتمل بر همه ي ناقص ها هست و چيزي هم اضافه دارد كه آن، تعقل است. حركت بالاراده و حساس و نامي در نفس ناطقه يافت مي شود چيز ديگري هم در نفس ناطفه وجود دارد كه تعقل مي باشد و آن در جسم و نامي و حساس و متحرك بالاراده و قابل ابعاد ثلاثه و جوهر نبود.

ترجمه: زيرا كامل حقيقي مشتمل است بر آنچه كه فعليتِ ناقص را تشكيل مي دهد « يعني تمام حقيقت ناقص را دارد » و مشتمل بر چيزي زائد بر حقيقت ناقص است.

تا اينجا نتيجه گرفته شد كه فصل اخير را مي توان در جواب « ما هو » قرار داد. از اينجا مي خواهد مطلب بعدي را بيان كند كه قرار دادن فصل اخير در جواب « ما هو » با نظر منطقي ها نمي سازد زيرا منطقی ها گفتند فصل اخير را در جواب « اي » قرار بده.


[1] شرح منظومه، حاج ملاهادی سبزواری، ج1، ص206، س10، نشر ناب.