درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

94/10/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: دلیل بر این مطلب که صورت نوعیه، حقیقت شیء است/ در جایی که از حقیقت شیء به وسیله « ما هو » سوال می شود آیا می توان در جواب آن به جای حد تام و نوع، فصل آورد؟/ معرفات/ منطق/ شرح منظومه.
والشیء شیئاً کان بالفعلیه[1]
بحث در قولی بود که می گفت می توان فصل را در جواب «ما هو» ذکر کرد. آیا این قول صحیح است یا نه؟ بخشی از دلیل این قول ذکر شد. قبل از ادامه دلیل، مطلبی تذکر داده می شود.
نکته: در ابتدای بحثی که در جلسه قبل شروع شد، اینگونه گفته شد «والحال ان ما الحقیقی به السوال» این عبارت به دو صورت تفسیر شد و از یکدیگر جدا نشد.
معنای اول: فصل، حقیقت شیء را افاده می کند پس جا دارد که بدنبالِ سوال از «ما» حقیقی بیاید. سپس توضیح داده شد که آیا با «ما« حقیقی در همه موارد، تمام حقیقت سوال می شود یا در بعضی موارد تمام حقیقت سوال می شود و در بعضی موارد جزء حقیقت سوال می شود. و در جایی که از جزء حقیقت سوال می شود آیا می توان به تمام حقیقت برگرداند یا نه؟ اصل معنایی که شد این بود که چون فصل می تواند حقیقت را افاده کند پس اگر سوال به «ما هو» از حقیقت شود فصل را می توان در جواب آورد.
معنای دوم: شاید مقصود مرحوم سبزواری همین معنا باشد که اگر با «ای» سوال شود فصل در جواب آن می آید اما اگر با «ما هو» سوال شود در این سوال، بعضی گفتند فصل در جواب می آید که این عبارتِ مرحوم سبزواری احتراز گرفته می شود از جایی که سوال به وسیله «ای» باشد. در اینصورت که سوال به وسیله «ای» باشد جواب آن، فصل قرار داده می شود و همه این مطلب را گفتند. اما در جایی که سوال به «ای» نباشد بلکه به «ما» حقیقی باشد گاهی گفته شد. که فصل در جواب قرار می گیرد.
مدعا: فصل در جواب «ما هو» می آید.
دلیل:
صغری: فصل، همان صورت نوعیه است.
کبرای: صورت نوعیه، حقیقت شیء است.
نتیجه: فصل، حقیقت شیء است. اگر فصل، حقیقت شیء است در جواب «ما هو» که سوال از حقیقت می کند می تواند واقع شود.
اثبات صغری: صغری در جلسه قبل اثبات شد.
اثبات کبری: اشیائی که در اختیار ما هستند و می توان آنها را تعریف کرد که اشیاء مادی می باشند مرکب از سه چیز هستند که عبارت از ماده و صورت جسمیه «که همان ابعاد است» و صورت نوعیه «که مشخّص کننده ی نوع جسم است» همه اجسام از این سه جزء برخوردارند ماده اُولی در همه اجسام مشترک است. اما ماده ی ثانیه متفاوت است مثلا ماده ی ثانیه انسان، نطفه انسان است و ماده ی ثانیه درخت خرما، هسته خرما می شود. این دو با هم فرق دارند. اگر کمی دورتر بروید ماده ی ثانیه هر دو، عناصر بسیطه است در اینصورت ماده ی ثانیه اینها مشترک است اما ماده ی اولیه که همان هیولی است و ماده ی عناصر می باشد، مشترک است.
ماده ی اُولی مشترک بین تمام چهار عنصر و مرکبات «یعنی جمادات و نباتات و حیوان» است. البته ماده ی ثانیه ای که در ابتدا پدید می آید و همان عناصر است مشترک بین مرکبات می باشد.
پس ماده اُولی در همه اجسام مشترک است یعنی یک هیولی وجود دارد که هیولای مشترک است و وحدتش، وحدت شخصی ابهامی است و با کثرت جمع می شود زیرا با صور کثیره، متکثر می شسود یعنی شخصِ هیولی متکثر می شود به خاطر اینکه صورتهای متکثر گرفته است. مثل وحدتِ جنس که با کثرات می سازد چون هر جنسی تقسیم به انواع و هر نوعی تقسیم به اشخاص می شود. جنس با اینکه واحد است مشتمل بر تمام اشخاص می شود.
صورت جسمیه هم در تمام اجسام یکسان است. صورت جسمیه به معنای «قابل للابعاد الثلاثه » است. بله اندازه ی اجسام یا ابعاد چه مقدار می باشد؟ این ربطی به صورت جسمیه ندارد بلکه مربوط به عرضِ صورت جسمیه است که به آن، جسم تعلمی و حجم گفته می شود. یکی از عوارض، کم متصل است که تقسیم به خط و سطح و حجم یا جرم می شود.
این جسمی که کمِّ متصل است « و اصطلاحا به آن جسم تعلیمی گفته می شود » عارض بر جسم طبیعی می شود و اندازه ی جسم طبیعی را تعیین می کند و الا جسم طبیعی با قطع نظر از جسم تعلیمی که عارض می شود اندازه در آن ماخوذ نیست فقط باید ابعاد ثلاثه را داشته باشد. اما اینکه اندازه ی  ابعاد ثلاثه چقدر باشد را بیان نمی کند.
آنچه باقی ماند صورت نوعیه است که اختلاف در آن می باشد یعنی اگر فرس را با انسان ملاحظه کنید می بینید ماده ی هر دو مشترک هست چون از عناصر درست شده اند. در صورت جسمیه هم مشترک هستند چون هر دو دارای ابعاد هستند. فقط در نوع با هم فرق دارند زیرا یکی نوع فرس و یکی نوع انسان است. پس تفاوت به توسط صورت نوعیه حاصل می شود و حقیقت شیء به توسط صورت نوعیه درست می شود.
نکته: عرض خاص، تبیین کننده حقیقت نیست بلکه چون می خواهد بیشتر به صورت نوعیه باشد مشارٌ الیه آن تبیین کننده ی حقیقت است. می تواند ذهن ما را به حقیقت منتقل کند. اگر عرض خاص در جواب «ما هو» آورده شود بعضی گفتند اشکال ندارد چون عرض خاص، ذهن را منتقل به فصل نمی کند و تعریف به وسیله عرض خاص می تواند تعریف حدّی شود. توجه کنید که عرض هیچ وقت حد تشکیل نمی دهد بلکه رسم درست می کند ولی می توان اینگونه گفت که ذهنِ شخص از عرض خاص منتقل به فصل می شود لذا از این تعریف رسمی، تعریف حدی فهمیده می شود نه اینکه تعریف رسمی، تعریف حدی است.
مطلب بعدی این است که وقتی یک جسم منحل می شود، به ماده و صورت منحل می شود. ماده، بخشی از جسم است صورت هم بخش دیگر است. جسم به ماده اش منفعل می شود و چیزهایی را که باید قبول کند قبول می کند. اما جسم به صورتش فعلیت پیدا می کند و چیزی را قبول نمی کند. بخشِ قابلِ جسم، ماده است و لذا قبول می کند. صورت، بخش بالفعلِ جسم است.
تا اینجا بیان شد که صورت، حقیقت شیء است و صورت، بخش بالفعل جسم است. دو مطلب اگر کنار یکدیگر گذاشته شود گفته می شود: بخش بالفعل جسم، حقیقت جسم است. پس چه گفته شود «صورت نوعیه، حقیقت شیء است» چه گفته شود «بخش بالفعل این جسم، حقیقت شیء است » هر دو یکی است. مرحوم سبزواری جمله دوم را فرموده است. یعنی فرموده « و الشیء شیئا کان بالفعلیه » یعنی هر شیئی، آن شیء است « یعنی حقیقت خودش را دارد » و آن بخش بالفعلش « یعنی وقتی بخش بالفعل را به آن دادی حقیقتش را پیدا کرده است و با بخشِ بالقوه، حقیقتش بدست نمی آید. پس صورت نوعیه به این بیان، حقیقتِ شیء شده است. صورت نوعیه با فصل یکی بود پس فصل، حقیقت شیء شد وقتی فصل، حقیقت شیء شود در جوابِ « ما هو » که سوال از حقیقت است قرار می گیرد. تا اینجا مقدمه دوم ثابت شد و استدلال ثابت گردید.
نکته: آن صورتی که بیان شد بخشِ بالفعل است، هم صورت جسمیه است هم صورت نوعیه است ولی مراد، صورت نوعیه است چون می خواستیم حقیقت جسم را ببینیم سراغ صورت جسمیه نرفتیم بلکه به صورت نوعیه گفتیم که بخش بالفعل است.
نکته: یک شی نمی تواند واجدِ دو فعلیت باشد به شرطی که دو فعلیت در یک چیز باشند. اما اگر یک فعلیت در بُعد و یک فعلیت در نوع باشد اشکال ندارد. لذا مشکلی نیست که یک جسم دارای دو صورت باشد یکی صورت ابهامی است و یکی صورت تعیینی است. مثل جنس و فصل می ماند. بله اگر بخواهد دو صورت نوعیه در یک جا جمع شود اشکال دارد چون هر دو معین هستند و اجتماع دو متغایر می شود زیرا مثلا اجتماع صورت بقر و انسان در یک شیء می شود. دو صورت جسمیه هم با هم جمع نمی شوند بلکه تکرار می شوند زیرا اگر بگویی این شیء، صورت جسمیه دارد یعنی قابل ابعاد ثلاثه است و دوباره همین شیء صورت جسمیه دارد یعنی قابل ابعاد ثلاثه است. اما صورت جسمیه با صورت نوعیه جمع می شوند و اشکالی ندارد.
سوال: بیان شد حقیقت شیء به صورت نوعیه اش است و به تعبیر دیگر به بخش بالفعلش است نه به ماده اش. چه دلیلی بر این مطلب است؟
جواب: ظاهراً احتیاج به اثبات ندارد و روشن است. شما بدن انسان را فرض کنید سپس ماده اش یعنی عناصر را عوض کنید ولی صورت، همان صورت انسانی باشد در اینجا باز هم به این بدن، بدن انسان گفته می شود. نه تنها بدن انسان گفته می شود بلکه بدن زید گفته می شود یعنی علاوه بر نوعیت، شخصیت آن هم حفظ می شود. گفته شده که ما در طول مدت عمر خودمان هر چند سال یکبار « بعضی می گویند هر هفت سال یکبار » سلولهای بدنمان عوض می شود ولی باز هم ما همان آدمِ دیروزی هستیم. یعنی زید در حال طفولیت، زید بود وقتی هم که پیر شد زید بود. پس صورت نوعیه وقتی محفوظ بهانه حقیقت هم محفوظ است حتی شخصیت هم محفوظ است « البته توجه کنید که صورت نوعیه، شخصیت درست نمی کند بلکه عوارضی که کنار صورت نوعیه است شخصیت را درست می کند ».
توضیح عبارت
و الشیء شیئاً کان بالفعلیه
« الشیء » مبتدی است و « کان » خبر است و ضمیر آن به « الشیء » بر می گردد و شیئا خبر « کان » است. عبارت به اینصورت می شود « و الشیء کان شیئا ».
هر شیئی، همان شیء می شود به وسیله بخش بالفعلش که صورت نوعیه است.
ترجمه: شیء، شیء است « یعنی این شیء، همین شیء است » به وسیله صورت نوعیه اش که بخش بالفعلش است « نه بخش بالقوه اش چون بخش بالقوه اش مشترک است ».
ای شیئیه الشیء بصورته لا بمادته
اینکه این شیء، شیء است به وسیله صورتش است نه ماده اش.
این مطلب یک قانون مهمی است که در موارد کثیره ای در فلسفه از آن استفاده می شود و آن قانون این است « حقیقه الشیء بصورته لا بمادته » یا « شیئیه الشیء بصورته لا بمادته ». مرحوم صدرا در حل مشکل معاد جسمانی که بسیار مهم بوده « و مشاء نتوانسته اثبات کند » از قوانین متعددی از جمله همین قانون استفاده کرده است.
و الصوره ما به الشیء بالفعل و الماده ما به الشیء بالقوه
در اینجا به مرحوم سبزواری گفته می شود: شما گفتید شیئیت شیء به فعلیتش است اما الان می گویید به صورتش است؟ جواب می دهد که صورت همان بخش بالفعل است.
ترجمه: صورت، چیزی است که به توسط آن چیز، این شیء « یعنی این جسم »، بالفعل می شود در حالی که ماده چیزی است که به توسط آن چیز، این شیء « یعنی این جسم »، بالقوه می باشد « البته توجه کنید که ماده و صورت هیچ وقت از هم جدا نیستند آنها در مرتبه از هم جدا می شوند اما در زمان از هم جدا نیستند یعنی اینطور نیست که ابتدا خداوند ـ تبارکـ ماده را داده باشد بعداً صورت را افاضه کرده باشد بلکه این دو با هم هستند ولی مرتبه ی ماده قبل از مرتبه ی صورت است. اگر ماده، ماده ی ثانیه باشد ممکن است زمانش قبل از صورت باشد چون ماده ی ثانیه دارای صورت است ولی ماده ی اولی و هیولای اولی، هیچ وقت بدون صورت خلق نشده است بلکه با صورت خلق شده که به وسیله ذهن تحلیل به صورت و ماده می شود.
صفحه 206 سطر 7 قوله « من ذا »
تا اینجا معلوم شد که می توان فصل را در جواب « ما هو » آورد چون فعل، حقیقت شیء است و « ماهو » سوال از حقیقت می کند.
مرحوم سبزواری وارد بحث بعدی می شود تا ثابت کند حقیقت شیء به فصلش است مرحوم سبزواری نتیجه ای که از اینجا بدست آورد را با یک شاهدی تبیین می کند و استدلال برای آن نمی آورد.
نکته: تشخّص آیا به وجود است؟ در دو جلسه قبل بیان شد که 4 قول است بعضی گفتند وجود است و بعضی گفتند فاعل است و بعضی گفتند موضوع است و بعضی گفتند عوارض است.
توضیح داده شد که حق این است که تشخصِ شیء به وجود است حتی عوارض به عنوان مشخص مورد قبول واقع نشد بلکه امارات تشخص به حساب آمدند. علت این کار چیست؟ « توجه کنید در ضمن بیان علت، معلوم می شود که تشخص به چه معنا است؟ » زید را ملاحظه کنید که یک شخص است تشخص زید آیا به عوارضش است یا به وجودش است؟ مراد از تشخص چیزی است که این شخص را از شخص دیگر جدا می کند. مراد از تشخص، انسانیت نیست زیرا هر دو شخص، انسان هستند پس انسانیت زید او را از افراد دیگر جدا نمی کند. به سراغ عوارض می رویم.
نکته: فخر رازی می گوید انسان که ملاحظه می شود یک نوع نیست بلکه جنس است مشاء اشتباه کرده که می گفت نوع است. بلکه جنس است و دارای انواعی است که یک نوعش انبیاء است یک نوع آن فساق و نوع دیگر کفار و نوع دیگر مومنین است.  یعنی لفظ « انسان » مشترک لفظی است. زیرا نبّی یک نوع از انسان است که با ما فرق می کند اگر چه اسم هر دو انسان است ولی او موجود دیگری است که نوعش با ما فرق می کند. این اعتقاد اگر جا بیفتد خیلی از مشکلات را حل می کند اگر چه بعضی مشکلات را درست می کند.
پس در ماهیت، اختلاف نیست یعنی این شخص با آن شخص در ماهیت انسان اشتراک دارند اما اگر ملاحظه کنید زید پسر فلان شخص است این « پسر فلان بودن » نمی تواند مشخِّص باشد چون ممکن است آن شخص، دو پسر داشته باشد در اینصورت این دو، مشترک می شوند و نمی توان به واسطه « پسرِ فلان شخص بودن » از فرزند دیگر جدا کرد.
زید در فلان زمان متولد شده است. این هم مشخِّص نیست. زید در فلان مکان زندگی می کند. این هم مشخِّص نیست زیرا در فلان شهر خیلی افراد زندگی می کنند. در فلان منزل هم چند نفر زندگی می کند. اگر گفته شود که در این نقطه زندگی می کند باز هم مشترک است زیرا امکان داشت که زید نباشد و بدلش شخص دیگر باشد. هر عارضی را که ملاحظه کنید، مشترک است. عوارض اگر مشترک باشند تشخّص نمی دهند. بله اگر چه در بین کسانی که صاحب این 10 عرض هستند همین یک شخص موجود شده ولی امکان داشت که شخص دیگر به جای آن موجود شود پس مشترک با بدل خودش می شود. در اینجا هم شخص درست نشد و اشتراک حاصل است.
سوال این است که اشتراک در کجا قطع می شود؟ بیان کردندکه با وجود قطع می شود یعنی وجودی که من را موجود کرده است هیچ شخص دیگری را موجود نکرده است. بدلش را هم شخص دیگری موجود نمی کند. آن بدل هم اگر بخواهد موجود شود با وجود خاص خودش موجود می شود پس وجود می تواند مشخِّص شود و واقعا هم وجود، مشخِّص است. آن امور که بیان شد اماراتِ تشخص اند یعنی وقتی آنها جمع می شوند، ما می فهمیم که یک شخص موجود است.
با این بیان روشن شد که اولا وجود، مشخّص است و ثانیاً معنای شخص روشن شد زیرا جایی که اشتراک باشد شخص نمی آید. تمیز با تشخص فرق دارد تمیز این است که این شی از آن شی جدا شوند مثلا اینکه کلی را از کلی جدا کنید. کلی، شخص نیست. تشخص، تمیز است آن هم تمیزِ بسیار غلیظ است که شخصی را از شخصی جدا می کند پس تمیز اعم از تشخص است.




[1] شرح منظومه، حاج ملاهادی سبزواری، ج1، ص206، س6، نشر ناب.