درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

94/09/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بيان اقسام سوالهايي كه به وسيله « ما هو » مي شود و بيان جهت اين اقسام/ معرفات/ منطق/ شرح منظومه.
فاين مجمل كالنوع و ما قد فصلت كالحد التام[1]
بحث در اقسام « ما هو » بود. بيان شد چهار قسم « ما هو » داریم. يا به تعبير ديگر به وسيله « ما هو » از چهار چيز مي توان سوال كرد و سه گونه جواب داده مي شود. بيان شد جواب سوالِ « ما هو » در بعض اقسام، جنس است و در بعض اقسام، نوع است و در بعض اقسام، حد تام است. سپس درجات اين سه گونه جواب بيان شد و گفته شد جواب اگر به جنس باشد درجه اش داني است و جواب اگر نوع باشد درجه اش عالي است و جواب اگر حد تام باشد درجه اش اعلي است. الان مصنف مي خواهد اين اختلاف درجه را بيان كند. يعني مي خواهد بيان كند چرا جنس، داني است و آن دو مورد ديگر عالي و اعلي است و همچنين چرا نوع عالي و حد تام، اعلي است. مصنف با عبارت « فاين مجمل و ما قد فصلت » اختلاف درجه ي عالي و اعلي را بيان مي كند. و با عبارت « و اين الماهيه الناقصه ... النوعیه » اختلاف درجه ي داني را با عالي و اعلي بيان كند.
مرحوم سبزواري مي فرمايد در جایي كه جواب « ما هو » نوع است چنين جوابي يكي امر مجمل است در جایي كه جواب « ما هو » حد تام است چنين جوابي يك امر مفصل است. به عبارت ديگر نوع، مجملِ حد تام است و حد تام، مفصّلِ نوع است يعني اگر نوع كه ذاتياتش تبيين نشده است را به صورت حد در آوريد، ذاتياتش تبيين مي شود مثلا « انسان » را اگر به صورت « حيوان ناطق » در آوريد « حيوان ناطق » همان « انسان » است ولي در وقتي كه لفظ « انسان » مي گوييد آن دو ذاتي در كنار يكديگر جمع مي شوند و مجملي كه عبارت از « انسان » است ارائه داده مي شود. وقتي گفته مي شود « حيوان ناطق »، همان « انسان » تفصيل به دو ذاتي كه دارد داده مي شود كه عبارت از جنس و فصل است. در هر مركب و اجزاء هم به همينصورت است زيرا وقتي مركب ذكر شود اين مركب، مجملِ آن اجزا است و هر گاه اجزاء ذكر شود اجزاء، تفصيل همان مركب است. در نوع هم تركيبي از جنس و فصل يعني ذاتيات است. در اينجا واضح است كه اگر شيئي با تفصيل ذكر شود جا افتاده تر از اين است كه بدون تفصيل ذكر شود يعني اگر « انسان » در جواب آورده شود اگر چه از نظر معنا با « حيوان ناطق » فرق نمي كند ولي در « حيوان ناطق » تفصيل داده مي شود كه ذاتیِ عام و ذاتیِ مختصِ انسان چه مي باشد؟ در حالي كه در انسان اين تفصيل نيامده است پس در حد تام، چيزي اضافه بر نوع است كه آن اضافه در نوع وجود ندارد. پس در تفصيل، مخاطب متوجه چيزي شده كه در اجمال متوجه آن نشده است در هر دو « يعني اجمال و تفصيل » اين ماهيت را مي شناسد. ولي در تفصيل، ماهيت با تمام خصوصيت شناخته مي شود و در اجمال، ماهيت با اين خصوصيت ها شناخته نمي شود لذا جايي كه در جوابِ « ما هو »، نوع بيايد جوابِ عالي است و جايي كه در جوابِ « ما هو » حد تام بيايد جوابِ اعلي است.
توجه كنيد كه جواب به سه صورت بيان مي شد نه دو صورت. يكي از آنها، جواب به جنس بود مثلا جايي كه سوال مي شود « الانسان و الفرس ما هما؟ » جواب آن « حيوان » است. سوال اين است كه چرا جوابي كه به جنس داده مي شود « داني » گرفته مي شود؟ چون جنس، ماهيت تامه نيست بلكه ماهيت ناقصه است يعني وقتي جنسِ شيء ذكر مي شود تمام شيء گفته نمي شود بلكه شيء به نحو ناقص گفته مي شود. اما در وقتي كه فصل به تنهايي گفته مي شود اختلاف است كه آيا تمام شيء با آمدن فصل بيان شده است يا جزء آن بيان شده است؟ بعضي مي گويند چون فصل مشتمل بر جنس هم هست لذا همه ي نوع بيان شده ولي بعضي مي گويند فصل، بيانِ همه ي نوع نيست. اما در مورد جنس كسي اختلاف ندارد زيرا همه معتقدند كه جنس، تمام نوع نيست بلكه نوعِ ناقص است به عبارت ديگر بخشي از نوع است نه همه ي نوع. پس روشن است كه جنس، ماهيت ناقصه است نه تامه. و با آمدن فصل، تام مي شود لذا اگر جواب، جنس قرار داده شود ماهيت ناقصه در جواب قرار گرفته است.
پس روشن شد آن جوابي كه « داني » ناميده شد به حق ناميده شده و آن جوابي كه « عالي » و « اعلي » ناميده شد به حق ناميده شده يعني سه درجه اي كه براي سه نوع جواب تعيين شده بود تعيين درستي بود الان مرحوم سبزواري در اين عبارت اختلاف درجه ي اين سه قسم را بيان مي كند.
توضيح عبارت
فأين مجمل كالنوع و ما قد فصلت كالحد التام
ضمير « فصلت » به معناي « ما » بر مي گردد كه « ماهيت » مي باشد و مونث است اما لفظ « ما » مذكر است.
اين عبارت، توضيح مي دهد كه چرا جواب به نوع، عالي قرار داده مي شود و جواب به حد تام، اعلي قرار داده مي شود؟
ترجمه: مجمل كجا و آنكه تفصيل داده شده كجا؟ « يعني اين دو يكنواخت و يكسان نيستند و درجه آنها يكي نيست. اين، درجه اش عالي و آن، درجه اش اعلي است. اين عبارت مثل جمله ي ـ اين التراب و رب الارباب ـ است يعني تراب كجا و رب الارباب كجا؟ يعني فاصله بين اين دو زياد است ».
عبارت « كالنوع » و « كالحد التام » مثال هستند ولي مثالِ منحصر مي باشند يعني اينطور نيست كه « مجمل » چند مصداق داشته باشد که يك مصداقش « نوع » باشد و اينطور نيست که « ما قد فصلت » چند مصداق داشته باشد يك مصداقش « حد تام » باشد. بلكه مصداقِ منحصرِ « مجمل »، در ما نحن فيه « نوع » است و مصداقِ منحصرِ « ما قد فصلت » در ما نحن فيه « حد تام » است. پس لفظ « كاف » در اينجا حمل بر مثال متعدد نمي شود و لذا نبايد به دنبال مصاديق آن رفت.
و اين الماهيه الناقصه الجنسيه و الماهيه التامه النوعيه
ترجمه: ماهيت ناقصه جنسيه كجا و ماهيت تامه ي نوعيه كجا؟ « پس اگر جواب به جنس داده شود جواب به يك ماهيت ناقصه داده شده است لذا جا دارد كه اسم جواب را داني گذاشت اما اگر جواب به نوع یا حد تام داده شود جواب به ماهیت تامه داده شده است لذا جا دارد اسم آن را دانی نگذاشت بلكه عالي يا اعلي گفت ».
نكته: در عبارت مرحوم سبزواري كه فرموده « فاين مجمل كالنوع و ما قد فصلت » اشاره به تفاوت عالي و اعلي مي كند. و عبارت « اين الماهيه الناقصه الجنسيه و الماهيه التامه النوعيه » اشاره به تفاوت درجه بين داني از يك طرف و عالي و اعلي از طرف ديگر می کند.
سوال: آيا اين سه جواب در طول هم هستند؟
جواب: اگر مراد از اينكه مي گوييد « در طول هم هستند » يعني « علت و معلول هستند » مسلماً علت و معلول نيستند. اگر مرادتان اين باشد كه ابتدا بايد اين سوال را كرد وقتي اين سوال تمام شد بايد سوال بعدي را كرد اين هم صحيح نيست يعني اينطور نيست كه ابتدا سوال كنيم « الانسان و الفرس ما هما؟ » جواب به « حيوان » داده شود بعداً موظف باشيم سوال كنيم « الانسان ما هو؟ »، بلكه از ابتدا مي تواند بگويد « الانسان ما هو؟ » بدون اينكه سوالِ « الانسان و الفرس ما هما؟ » را داشته باشيم. اين چهار سوال از هم جدا هستند.
ثم شرعنا في وجه الضبط للاجوبه بقولنا
« للاجوبه » متعلق به « الضبط » و « بقولنا » متعلق به « شرعنا » است.
« ثم »: بعد از اينكه بيان شد جواب، سه قسم است مصنف مي خواهد بيان كند كه اين سه قسم چگونه در يك تقسيم ضبط می شود؟ چون اگر مطلب « يعني اقسام » پراكنده باشد جمع آنها در ذهن كمي مشكل است. غالباً اين پراكنده ها را به نحوي ضبط مي كنند « يعني در يك محدوده خاصي قرار شان مي دهند » تا ذهنِ شخص اين پراكنده ها را كنار هم ببيند و آنها را دريافت كند. مصنف مي خواهد اين سه جواب يا آن 4 سوال را به يك وجه مضبوطي بيان كند. يعني مي خواهد يك تقسيمي بيان كند كه اين چند قسم در آن تقسيم مي توانند وارد شوند. به اين، وجه ضبط مي گويند.
مصنف بيان مي كند سوالها يا از يك امر مي شود يا از چند امر مي شود. در جايي كه از يك امر سوال مي شود گاهي آن امر، جزئي است گاهي كلي است يعني گاهي سوال مي شود « الانسان ما هو؟ » گاهي سوال مي شود « زيد ما هو؟ ». در « الانسان ما هو؟ » از امر واحد كه كلي است سوال شده و در « زيد ما هو؟ » از امر واحد كه جزئي است سوال شده است.
گاهي هم از اشياء « يعني متعدد » سوال مي شود اين اشیاء هم بر دو قسم است چون يا مختلف الحقايق هستند مثل اينكه سوال شود « الانسان و الفرس ما هما؟ » يا متفق الحقايق هستند مثل اينكه سوال شود « زيد و بكر ما هما؟ »
ترجمه: سپس خواستیم براي آن سه جواب، وجه ضبطي بيان كنیم تا آن سه جواب را در يك تقسيم واحدي ارائه بدهیم تا ذهن به راحتي بتواند اين سه نوع جواب پراكنده را در يك جا جمع كند.
« للاجوبه بقولنا »: در وجه ضبطي كه براي اجوبه داريم شروع كردیم با قول خودمان كه گفتیم « اذ شيء واحد ... ».
اذ شيء واحد او اشياء بسؤلٍ تُتَّسَق  اي في السوال تجتمع و تنتظم
يك شي يا چند شيء در سوال، متسق و منتظم مي شوند. يعني يا شيء واحد « مثل زید » در سوال مي آيد يا اشيايي « مثل زید و بکر یا مثل انسان و فرس » پشت سر هم و در رديف هم قرار مي گيرند.
ترجمه: زيرا یا شيء واحد در سوال می آید يا اشيايي در يك سوال، متسق مي شوند « يعني به نظم كشيده مي شوند و در رديف هم و در پِيِ هم مي آيند » و جمع مي شوند و يك نظام خاص داده مي شوند.
و اذا كانت اشياء فاما تختلف الحقايق لها او تتفق
« كانت » تامه است اگر ناقصه هم گرفته شود اشكال ندارد ولي تامه بهتر است.
اگر در سوال، اشياء بيايد بر دو قسم است زيرا اين متعدد، يا مختلف الحقايق است يا متفق الحقايق است.
ترجمه: و زماني كه اشياء در سوال بيايد يا حقايقی كه براي اين اشياء ثابت است مختلف مي باشد « مثل اينكه سوال از انسان و فرس شود » يا حقايقي كه براي اين اشياء ثابت است متفق مي باشد « مثل اينكه سوال از زيد و بكر مي شود ».
و اذا كان واحداً فاما كلي و اما جزئي
مصنف با اين عبارت، قسم اول « كه سوال از شيء باشد » را به دو قسم تقسيم مي كند و مي گويد اگر سوال از واحد شده باشد آن واحد يا كلي است مثل « الانسان ما هو؟ » يا جزئي است مثل « زيد ما هو؟ ».
نكته: اگر لفظ « واحد » را به نصب بخوانيد، می توان لفظ « اشياء » در عبارت « اذا كانت اشياء » را هم به نصب خواند و « كانت » ناقصه بشود كه ضمير آن به « مسول عنها » بر گردد.
فالاول الكلي
از اينجا مصنف شروع به تفصيل مي كند. زيرا چهار نوع سوال مطرح شد الان مي خواهد مثال بزند و جواب اين چهار سوال كه سه جواب است را بيان كند.



[1] شرح منظومه، حاج ملاهادی سبزواری، ج1، ص204، س2، نشر ناب.