درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

94/08/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بيان مطلب « ما » و مطلب « هل » و اقسام آنها/ بيان مطالب ثلاثه/ معرفات/ منطق/ منظومه.
ثم هل البسيطه مقدمه علي ما الحقيقيه[1]
بعد از اينكه بيان شد 6 مطلب داريم خواستيم بحث كنيم در بين اين 6 مورد چگونه ترتيب هست؟ بيان شد در بين سوالها بايد « ما » شارحه ابتدا بيايد و سبب آن اين بود كه تا معنايي شناخته نشود نمي توان درباره آن سوال كرد. ابتدا بايد شناخته شود سپس از وجود آن و چزهاي ديگر سوال كرد. بنابراين مادامي كه معناي لفظ معلوم نباشد نمي توان سوال كرد كه اين معنا موجود هست يا نه؟ يا فلان صفت را دارد يا ندارد؟ سپس سوال از وجود مي شود يعني گفته مي شود آيا اين چيزي كه معنايش بيان شده، وجود دارد يا ندارد؟ اين سوال مقدم بر « ما » حقيقيه مي شود.
مصنف اين مطلب را با چند مقدمه بيان مي كند.
مدعا: « هل » بسيطه بايد بر « ما » حقيقيه مقدم شود.
نكته: دليل مرحوم سبزواري را بنده « استاد » از آخر به اول مي گويم.
دليل: « ما » حقيقيه سوال از حقيقت مي كند پس بايد ابتدا اين مطلب را دانست كه شيئي داراي حقيقت است تا از حقيقتش سوال شود. مادامي كه روشن نشود شيئي داراي حقيقت است نمي توان از حقيقتش سوال كرد اما وقتي ماهيت داراي حقيقت مي شود كه با وجود ملاحظه شود. اگر ماهيتي ملاحظه شود و وجودش روشن نباشد اطلاق ماهيت بر آن شيء مي شود ولي اطلاق حقيقت نمي شود. حقيقت، عبارتست از ماهيتي كه منسوب به وجود است « يعني وجود برايش آمده است ».
ممكن است شيئي با تخيل درست شده و لذا بايد ثابت كرد كه در خارج موجود است يا اگر امر ذهني است در ذهن موجود باشد تا حقيقت پيدا كند.
پس تا حقيقت شيء روشن نشود سوال به « ما » حقيقيه غلط است و تا وجودش روشن نشود حقيقتش روشن نمي شود. از اين دو مطلب نتيجه گرفته مي شود كه تا وقتي وجود شيء روشن نشود سوال از حقيقت شيء غلط است.
مرحوم سبزواري بر عكس اين بيان كرده. ايشان مي فرمايد: مي دانيد كه وجود مقدم بر ماهيت است و تا وجود نيايد ماهيت تحقق پيدا نمي كند. « يعني وجود، در تحقق مقدم بر ماهيت است » پس حقيقت پيدا كردن ماهيت بر اثر وجود پيدا كردنش است.
توضيح عبارت
ثم هل البسيطه مقدمه علي ما الحقيقيه
كلمه « هل » كه با آن، سوال از وجود مي شود و به آن، « هل » بسيطه گفته مي شود و يكي از اقسام 6 گانه است که مقدم بر « ما » حقيقيه است يعني ابتدا بايد سوال از وجود كرد تا بعداً بتوان با « ما » حقيقيه سوال از حقيقت كرد.
اذ الوجود مقدم بالحقيقه علي الماهيه
« بالحقيقه »: يعني « تحقق ».
زيرا وجود، در تحقق مقدم بر ماهيت است يعني اول بايد وجود بيايد تا ماهيت، موجود شود نه اينكه ماهيت، وجود را موجود كند. پس وجود در حقيقت مقدم بر ماهيت است.
و ما لا وجود له لا ماهيه له
آن كه وجود ندارد ماهيت براي آن نيست يعني حتي ماهيتش كه ذاتي براي آن هست را ندارد ولو اطلاق ماهيت بر آن مي شود ولي آن شيء، ماهيت در خارج ندارد.
و الحكيم يبحث عن الحقايق
تا اينجا بيان شد كه بايد وجود بيايد تا ماهيت، حقيقت شود. الان مرحوم سبزواري مي فرمايد كه حكيم از حقيقت بحث مي كند نه از ماهيت، يعني موجودات خارجي و ذهني را لحاظ مي كند و احكامش را بيان مي كند نه آنچه را كه نيست. آنچه كه در تخيل مي توان تخيل كرد مورد بحث نيست زيرا حكيم بحث از واقعيات مي كند چه آن واقعيات، خارجي باشند چه ذهني باشند. پس بحث حكيم فقط بر روي حقايق است لذا اگر كسي بخواهد از حكيم سوال كند يا خود شخص حكيم باشد بايد اين مطلب را رعايت كند به اينكه بايد شيء، حقيقت پيدا كند سپس با « ما » حقيقيه از حقيقتش سوال كند.
و ما لم يعتبر الوجود مع الماهيه لا تستحق اطلاق لفظ الحقيقه
و مادامي كه وجود با ماهيت اعتبار نشود اين ماهيت، استحقاقِ اطلاق لفظ حقيقت را ندارد. و وقتي نتوان اثبات كرد نمي توان با « ما » حقيقيه سوال كرد. پس بايد ابتدا از وجود فارغ شد بعداً سوال از حقيقت كرد.
و لهذا فالوجود حقيقه كل ذي حقيقه
« لهذا »: چون تا به ماهيت، وجود ندهيد حقيقت پيدا نمي كند معلوم مي شود كه حقيقت همه اشياء از وجود مي آيد و در اصاله الوجود هم اينطور گفته مي شود كه به همين دليل خود وجود، حقيقت دارد زيرا وقتي وجود، حقيقت دهنده به اشياء است پس خود وجود هم حقيقت دارد.
ترجمه: و چون وجود است كه حقيقت به ماهيت مي دهد پس وجود، حقيقتِ هر صاحب حقيقتي است « يعني هر صاحب حقيقي كه حقيقت به دست آورده از بركت وجود بدست آورده است ».
مرحوم سبزواري اين مطالب را بيان كرد ولي نتيجه را نگرفت. نتيجه بحث همان بود كه ادعا كرد. یعنی نتيجه اين مي شود كه وجود مقدم بر « ما » حقيقيه است و « هل بسيطه مقدم بر « ما » حقیقیه است.
صفحه 193 سطر 3 قوله « و بعدُها »
بعد از « ما » حقيقيه، « هل » مركبه است. « هل » مركبه از وجود شيء سوال نمي كند بلكه از وجود حكم يا وصف يا عارضي براي شيء سوال مي كند. پس هميشه از وجود شيءٍ لشيءٍ بحث مي كند مثلا براي زيد چه اوصاف و چه عوارض و چه احكام و محمولاتي است؟
« وجود شيء لشيء »: مراد از « شيء » اول يعني « موضوع » و مراد از « شيء » دوم يعني محمول. مي توان گفت مراد از « شيء » اول يعني « صفت » و مراد از « شيء » دوم يعني « موصوف » و مي توان گفت مراد از « شيء » اول يعني « عارض » و مراد از « شيء »دوم يعني « معروض ». لذا گفته مي شود با « هل » مركبه از وجود مقيّد سوال مي شود مثلا فلان صفت مثل كتابت براي اين موجود مثل زيد هست يا نه؟ و با « هل » بسيطه از وجود مطلق سوال مي شود يعني آيا اين شيء « مثل زيد » وجود دارد يا ندارد؟
چرا « هل » مركبه بعد از « ما » حقيقيه مي آيد؟ مرحوم سبزواري مي فرمايد بعد از اينكه حقيقتي اثبات شد مي توان براي اين حقيقت اشيائي ثابت كرد. اگر آن حقيقت هنوز ثابت نشده و بخواهيد شيئي و وصفي ثابت شود نمي توان ثابت كرد. پس مادامي كه حقيقتي ثابت نشود نمي توان براي آن، وصفي ثابت كرد زيرا ثبوت شيءٍ لشيءٍ فرع بر اين است كه مثبتُ له « يعني شيء اول » حاصل شود. پس چون « ثبوت شيء لشي » بعد از ثبوت « مثبت له » است لذا « هل » مركبه كه متكفلِ « ثبوت شيء لشيء » است بعد از ثبوت شيء است كه « هل » بسيطه آن را افاده مي كند. پس « هل » مركبه بايد بعد از « هل » بسيطه باشد. و چون در « هل » مركبه شيء براي حقيقتي ثابت مي شود پس « هل » مركبه بايد بعد از « ما » ي حقيقيه هم باشد.
نكته: « هل » مركبه بايد از « هل » بسيطه موخر شود اما از « ما » حقيقيه در صورتي موخر مي شود كه بخواهيم صفتي را براي حقيقتي ثابت كنم اما اگر بخواهيم صفتي را براي موجودي ثابت كنيم كه آن موجود با گرفتن وجود، حقيقت پيدا كرده ولي لازم نيست حقيقتش شناخته شود در اينصورت لازم نيست « ما » حقيقيه آورده شود. اما نوعا اينگونه است كه بعد از شناخت حقيقت از اوصاف سوال مي شود. يعني ابتدا از محمولات ذاتيه سوال مي شود سپس از محمولات غريبه « يعني عوارض و احكام ذاتيه » سوال مي شود. پس هيچ وقت به طور طبيعي ابتدا از عوارض سوال نمي شود مگر اينكه مراد، شناخت حقيقت شيء نباشد و الا اگر بخواهيد شيء را بشناسيد ابتدا به خصوصيات ذاتيش شناخته مي شود بعداً به خصوصيات عارضيش شناخته مي شود. زيرا شيئ اگر بخواهد شناخته شود اُولي است كه از طريق ذاتياتش شناخته شود تا از طريق امور بيگانه و غريبه شناخته شود. بنابراين حتما سوال به « ما » حقيقيه در ترتيب واقعي مقدم است اما در جایی که احتياج به شناخت حقيقي نيست در آنجا نياز به رعايت ترتيب نيست ولي اگر ترتيب واقعي بخواهد رعايت شود « چنانكه حكيم هم بايد رعايت كند » اول بايد وجود را بشناسد بعداً حقيقت را بشناسد سپس به سراغ چيزهايي برود كه بيرون حقيقت هستند و بر اين شيء حمل مي شوند.
سوال: بسياري از اشياء هستند كه به حقيقت آنها آگاه نمي شويم لذا سوال به « ما » حقيقيه در مورد آنها بدون جواب مي ماند مثل خداوند ـ تبارك ـ و نفس.
جواب: بحث ما در اين نيست كه مجيب چه جوابي مي دهد بلكه بحث در اين است كه چه سوالاتي مي توان كرد و اين سوالات چه ترتيبي دارند. مجیب ممکن است جواب بدهد و ممکن است جواب ندهد. پس بحث در ترتيب سوالات است نه وظيفه مجيب. بعداً در همين كتاب منطق وظيفه مجيب بيان مي شود كه وقتي به « ما » حقيقيه سوال مي شود چه چيزي بايد در جواب بگويد؟ بيان مي شود كه به چند صورت جواب گفته مي شود. يكي از جواب ها اين است كه نوع در جواب بيايد. مثلا اگر اينگونه سوال كرد « زيد و بكر و عمرو ما هم؟ ». مراد از « ما هم » همان « ما هو » است كه به صورت جمع آمده است. بعد از « ما » حقيقيه مي تواند « هو »، « هما »، « هم » و « هي » بيايد. بستگي دارد آنچه كه از او سوال مي شود مفرد است يا تثنيه است يا جمع است؟ در جواب از « زيد و بكر و عمرو ما هم؟ » نوع مي آيد حال يا نوعِ مجمل مي آيد كه « انسان » است يا نوع مفصّل می آید كه « حيوان ناطق » است. اما اگر سوال به اين صورت باشد « الانسان و الفرس ما هما؟ » در اينجا نوع در جواب نمي آيد بلكه جنس است كه « حيوان » است. اين مطالب بعداً‌ بحثشان مي آيد ولي الان اشاره كرديم تا مثالي كه به نفس و خدا زده شد رد گردد. زيرا اگر با « ما » حقيقيه از خداوند ـ تبارك ـ سوال شود حقيقتش روشن نيست و مجيب نمي تواند جواب دهد. اگر به « ما » حقيقيه از نفس سوال شود حقيقتش روشن نيست و مجيب نمي تواند جواب دهد. اين حرف در « نفس » صحيح است اما در مورد خداوند ـ تبارك ـ غلط است. نبايد مثال به خداوند ـ تبارك ـ زد زيرا چون خداوند ـ تبارك ـ ماهيت ندارد لذا سوال به « ما هو » در موردش غلط است نه اينكه مجيب نمي تواند جواب بدهد.
در مورد خداوند ـ تبارك ـ كافي است كه وجودش اثبات شود اما حقيقتش معلوم نيست. بعداً گفته مي شود كه در بعضي موجودات سوال به « ما هو » و « هل هو » يكي است. يعني همين اندازه كه وجود اثبات شود حقيقت هم اثبات مي شود چون حقيقتش، وجود است اما در مورد خداوند ـ تبارك ـ اينگونه گفته نمي شود زيرا در مورد خداوند ـ تبارك ـ اين سوال غلط است. بلكه در مورد عقول اينگونه است.  
توضيح عبارت
و بعدُها هل المركبه
ضمير « بعدها » به دو صورت معنا شده:
1 ـ بعد از « هل » بسيطه.
2 ـ بعد از « ما » حقيقيه.
ظاهر عبارت اين است كه به « ما » حقيقيه بر مي گردد. اما ظاهر عبارت بعدي نشان مي دهد كه به « هل » بسيطه بر مي گردد. در هر صورت، هر دو صحيح است.
ترجمه: بعد از « ما » حقيقيه، « هل » مركبه است.
و انما كانت بعدُ لان ثبوت شيء لشيء فرع ثبوت المثبت له
« بعدُ »: يعني بعد از « هل » بسيطه.
ترجمه: اگر بخواهيد شيئي را كه ثابت است براي شيء ديگر كه مثبتُ له است ثابت كنيد فرع اين است كه آن شيء ديگر را كه مثبتُ له است داشته باشيد.
در عبارت « ثبوت شيء لشيء » از لفظ « شيئ » اوّل، تعبير به « ثابت » مي شود. و از « شيء » دوم تعبير به « مثبت له » مي شود. يعني وقتي گفته مي شود اين شيء ثابت براي آن شيء است يعني اين شيء براي مثبتُ له حاصل است. پس بايد ابتدا مثبتُ له حاصل باشد تا اين شيء كه ثابت است محقّق شود.
نكته: توجه كنيد كه گاهي در جمله، ضمير آورده مي شود و گاهي به جاي ضمير، اسم ظاهر آورده مي شود. در اينجا مصنف مي توانست بگويد « لان ثبوت شيء لشيء فرع ثبوته » كه ضمير « ثبوته » به « شيء » دوم برگردد ولي اين كار را نكرد چون ممكن است كسي ضمير « ثبوته » را به جاي اينكه به « شيء » دوم بر گرداند به « شيء » اول برگرداند و اشتباه پيش بيايد. براي اينكه اين اشتباه پيش نيايد به جاي ضمير « ثبوته »، شيء دوم كه همان مثبت له است را ذكر كرد. مثل كلمه « نفس الامر » كه لفظ « الامر » جانشين ضمير شده است زيرا به اين صورت بوده « الشيء في نفسه » ضمير « في نفسه » به « شيء » بر مي گردد. و به معناي اين است كه به خود شيء نگاه كن و به چيز ديگر نگاه نكن. سپس به جاي ضمير « نفسه » خود « شي » گذاشته شده و چون تكرار مي شد به جاي لفظ « شي »، لفظ « الامر » گذاشته شد كه مرادف با « شيء » است. مرحوم خواجه طرفدار همين بيان است نه اينكه « في نفس الامر » معناي ديگر داشته باشد چنانچه بعضي گفتند مراد، عقل است و بعضي گفتند مراد ظرف واقع است يا ظرف خارج است.
در خيلي موارد اگر به جاي ضمير، اسم ظاهر گذاشته شود اشكالات كم مي شود ولي علما به خاطر اينكه مخاطب و شنونده فكر كند، اين كار را نكردند و در كتابهاي خودشان ضمير و اسم اشاره بكار بردند.
و هل بسیطا انما یسمی بسیطا لان المطلوب به وجود الشی و الوجود المطلق بسیط و مرکبا ثبت
الف و لام در « المطلوب » موصوله است یعنی « الذی یطلب به ».
مصنف در ابتدا « هل » را با اشاره تقسیم کرد ولی با صراحت تقسیم نکرد زیرا اسمِ « هل » بسیطه و مرکبه را آورد که یک نوع تقسیم کردن است ولی تصریح به تقسیم نکرد اما در اینجا تصریح به تقسیم می کند لذا تکرار لازم نمی آید مصنف می فرماید « هل بسیطا و مرکبا ثبت » یعنی « هل »، هم در حالی که بسیط است و هم در حالی که مرکب است ثابت شده است. لفظ « هل » اگر چه باطنا حرف است ولی مبتدا گرفته شده است و درباره آن حکم به ثبوت شده لذا اشکال ندارد که از آن حال آورده شود و همچنین چون « هل » را اسم فرض کرد ضمیر « به » را به صورت مذکر آورد نه مونث.
« انما یسمی ... »: علت اینکه به « هل » بسیطه، بسیطه گفته می شود این است که آنچه به این « هل » طلب می شود وجود شی « مثل انسان » است « آن هم وجود مطلق نه مقید » و وجود مطلق که مطلوب به « هل » است بسیط است « پس هل را به مناسبت اینکه سوال از بسیط می کند هل بسیط گفتند ».
لان المطلوب به الوجود المقید کالکتابه و الضحک و نحوهما للانسان
چرا به « هل » مرکبه، مرکبه می گویند؟ چون آنچه که به وسیله این حد طلب می شود وجود مقید است مثل وجود کتابت و وجود ضحک و مانند آنها برای انسان.
و الوجود المقید مرکب من الوجود و القید
عبارت قبلی مقدمه اول بود این عبارت مقدمه دوم است.
« هل »ی که به وسیله آن از وجود مقید « یعنی از وجود مرکبِ از مطلق و قید سوال می کند جا دارد که خودش « هل » مرکبه نامیده شود.


[1] شرح منظومه، حاج ملاهادی سبزواری، ج1، ص192، س2، نشر ناب.