درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

94/08/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1 ـ ادامه بيان اقسام تعريف 2 ـ بيان مطالب ثلاثه معرفات/ منطق/ شرح منظومه.

و كل هذي من اقسام التعريف بالحقيقي سمّ[1]

تعريف به دو قسم تقسيم مي شود:

1 ـ تعريف حقيقي. اين به دو قسم تقسيم مي شود:

الف: حقيقي.

ب: شرح الاسم.

2 ـ تعريف غير حقيقي كه به اين شرح اللفظ گفته مي شود.

در بعضي نوشته ها شرح الاسم و شرح اللفظ از هم جدا شدند و با بياني كه امروز مي شود بايد از هم جدا شوند. در بعضي نوشته ها « شرح الاسم » نوشته شده ولي « شرح اللفظ » اراده شده است. كلام مرحوم سبزواري هم همين گونه است. ايشان تعبير به « تعريف اسمي » و « شرح الاسم » مي كند ولي بقيه تعبير به « تعريف اللفظي » مي كنند. مرحوم سبزواري « تعريف الاسمي » را مقابل حقيقي قرار داده ولي بقيه « تعريف الاسمي » را حقيقي مي گيرند پس مرحوم سبزواري از « شرح الاسم » همان را اراده كرده كه ديگران از « شرح اللفظ » اراده مي كنند. البته مرحوم سبزواري در اين كاري كه انجام داده تنها نيست بلكه بعضي افراد هم انجام دادند. حتي كساني كه بين « شرح الاسم » و « شرح اللفظ » فرق گذاشتند گاهي در نوشته هاي خودشان « شرح الاسم » گفتند و « شرح اللفظ » اراده كردند. يعني اينگونه نيست كه به اين اصطلاحي كه توضيح دادند كاملا پايبند باشند. خود ابن سينا در علم النفس شفا بيان مي كند « ضوء » با « نور » فرق دارد. « ضوء » عبارت از روشني ذاتي است مثل روشني خورشيد و « نور » عبارت از روشني كسبي است مثل روشني ماه. و همانجا مي گويد ما وفادار به اين اصطلاح نيستم. خود ابن سينا در همان صفحه يا صفحه بعد با اين اصطلاح مخالفت مي كند و نور را بر خورشيد اطلاق مي كند. مثال دیگر اینکه اينگونه اصطلاح قرار دادند كه « جسم » را بر عنصريات اطلاق كنند و « جرم » را بر فلكيات اطلاق كنند ولي خودشان مي گويند ما به اين اصطلاح پايبند نيستيم.

از جمله الفاظي كه مقيد نيستند اطلاق آن را رعايت كنند دو لفظ « شرح الاسم » و « شرح اللفظ » است. اين افراد خودشان را مقيّد نمي بينند كه بين اين دو فرق بگذارند. در اينجا مرحوم سبزواري شايد بيان مذهب خودش را نمي كند ولي چون پايبند نبوده شرح الاسم مي گويد ولو شرح اللفظ اراده كرده است. چون مرحوم سبزواري در عبارت خودش تعبير به « ايضاح حقيقه اللفظ » مي كند. اين عبارت نشان مي دهد كه مراد مصنف، « شرح اللفظ » است نه « شرح الاسم » .

نكته: چون اين استعمالات غالبا همراه قرينه است لذا خودشان را موظف نمي بينند كه رعايت كنند مثلا در خورشيد اگر اطلاق « نور » شود معلوم است مراد « ضوء » است.

در بعضي جاها تصريح به اهميت مي كنند مثلا « هيئت » اصطلاحاً براي عارض است ولي گاهي « هيئت » گفته مي شود و « صورت » اراده مي شود كه جوهر است. گاهي بر عكس مي شود يعني « صورت » گفته مي شود و « هيئت » اراده مي شود با اينكه « صورت »، جوهر است و « هيئت » عرض است. در ابتداي طبيعيات شفا ابن سينا تصريح مي كند كه « هيئت » معنا در « صورت » بكار برده مي شود و « صورت » در « هيئت » بكار برده مي شود يعني اينطور نيست كه خيلي به اين اصطلاح پايبند باشند.

توضيح « تعريف حقيقي » و « تعريف شرح الاسمي »: تعريفي كه مميّزِ از جميع ماعدا باشد چه به صورت حد تام باشد چه به صورت حد ناقص و چه به صورت رسم تام يا رسم ناقص باشد را تعريف حقيقي مي گويند تمام آن چهار قسم، تعريف حقيقي گفته مي شود. به اين چهار قسم، تعريف شرح الاسمي هم گفته مي شود لذا « شرح الاسم » هم حقيقي است فقط فرق اين دو اين است: قبل از اينكه وجود معرَّف دانسته شود اگر تعريف گردد شرح الاسم مي گويند اما اگر بعد از اينكه وجودش ثابت شد تعريف گردد تعريف حقيقي گفته مي شود. پس يك تعريف وجود دارد كه يا قبل از وجود معرَّف بيان شده و ثابت گرديده يا بعد از وجود معرَّف بيان شده و ثابت گرديده است لذا اگر براي شيئي قبل از اثبات وجودش تعريفي آورده شود كه شرح الاسمي بود. بعد از اثبات وجودش خود همان تعريف، منقلب به تعريف حقيقي مي شود و لازم نيست تعريف جديدي آورده شود.

توضيح « تعريف شرح اللفظ »: تمام تعاريف يا اكثر تعاريفي كه در علم لغت مي آيد شرح اللفظ است يعني حقيقت لفظ « كه همان معناي لفظ است » را توضيح مي دهد. نه اينكه بخواهد حقيقت شيء را توضيح دهد. حقيقت شيء همان جنس و فصل است و اگر معناي حقيقت را وسيعتر لحاظ كنيد جنس و عرض خاصِ شيء است. اما حقيقت لفظ، معنا است كه اراده شده است. معنا، يك مفهوم است كه اراده و قصد مي شود و داراي ذاتيات نيست تا جنس و فصل داشته باشد.

اگر كسي بخواهد لفظي را تفسير كند و حقيقتش را بيان كند كافي است كه معناي آن را بگويد اما وقتي بخواهد شيئي مثل انسان را تعريف كند صحيح نيست كه معناي آن گفته شود بلكه بايد واقعيت و ماهيتش تبيين شود. پس فرق است بين معرفی كردن حقيقت لفظ و معرفي كردن حقيقت شيء. وقتي كه حقيقت شيء بيان شود اين تعريف، حقيقي مي شود و وقتي كه حقيقت لفظ بيان شود اين تعريف، شرح اللفظي مي شود. پس شرح اللفظي، حقيقت شيء را بيان نمي كند اگرچه حقيقت لفظ را بيان مي كند.

مرحوم سبزواري بعد از اينكه تعريف اسمي را مي آورد كلمه « شرح الاسم » را مي آورد سپس عبارت « ايضاح حقيقه اللفظ » را مي آورد و مي گويد حقيقت لفظ بيان مي شود نه ماهيت شيء. يعني تصريح ايشان نشان مي دهد كه همان تعريف شرح اللفظي را بيان مي كند ولي اسم آن را شرح الاسمي گذاشته و اين كار را خيلي ها انجام مي دهند و منحصر در مرحوم سبزواري نيست.

نكته: اين كاري كه مرحوم سبزواري انجام مي دهد بي مناسبت نيست چون حقيقت يعني ماهيتي كه وجودش لحاظ مي شود. در اينصورت اگر ماهيت را تعريف كنيد و وجودش را لحاظ كرديد به اين ماهيت، حقيقت گفته مي شود. در اينصورت تعريف حقيقي به معناي تبيين اين حقيقت است. تبيين حقيقت براي بعد از وجود است چون اينگونه اصطلاح شده كه به ماهيت موجوده، حقيقت گفته شود اما مطلقِ ماهيات را ماهيت مي گويند چه موجود باشند چه معدوم باشند. به اين مناسبت است كه بعد از اثبات وجود شيء اگر تعريفي آورده شود تعريف حقيقي گفته مي شود اما قبل از آن، تعريف حقيقي گفته نمي شود بلكه شرح الاسمي گفته مي شود يعني اسمِ اين ماهيت و شيء توضيح داده مي شود نه حقيقت آن.

نكته: هر تعريفي تميّز دارد. لذا وقتي به كتاب لغت مراجعه مي شود و لفظي را تعريف مي كند آن تعريف، شخص را آگاه به اين لفظ مي كند به طوري كه اين معنا براي لفظ ديگر قرار داده نمي شود. تبيين معناي الفاظ به صورتهاي مختلف واقع مي شود گاهي طوري تبيين مي شود كه با چيز ديگر اشتباه نمي شود گاهي هم بايد از عكس استفاده كند تا هم تبيين كند هم آن تبيين را تكميل كند.

توضيح عبارت

و كل هذي من اقسام التعريف بالحقيقي سمّ

« هذي »: اسم اشاره مونث است و مانند « هذه » مي باشد. چون مصنف چهار تعريف بيان كرد با لفظ مونث به اين چهار تعريف اشاره مي كند.

ترجمه: كل اين اقسام تعاريف همه آنها را تعريف حقيقي بنام.

و في مقابله تعريف اسمي هو شرح الاسم

و در مقابل تعريف حقيقي، تعريف اسمي قرار گرفته كه به اصطلاح ديگر شرح الاسم ناميده مي شود. شرح الاسم به معناي شرح الاسمِ آن معنا است.

و ايضاح حقيقه اللفظ لا ماهيه الشيء

« ايضاح » عطف بر « شرح » است و ضمير « هو » بر آن داخل مي شود يعني عبارت به اين صورت است « و هو ايضاح حقيقه اللفظ لا ايضاح ماهيه الشيء ».

ترجمه: اين تعريف، واضح ساختن حقيقت لفظ است كه همان معنا است نه واضح ساختن ماهيت شيء.

صفحه 190 سطر اول قوله « غوص »

« مطالب » جمع « مطلب » است. لفظ « مطلب »، مصدر ميمي است يعني طلب كردن و خواستن كه اين خواستن به صورت سوال است. مثلا سوال از ماهيت شيء يا وجود شيء مي كند. سوال، يك نوع طلب است. از اين، تعبير به « مطلب » مي شود و وقتي جمع بسته شود « مطالب » گفته مي شود.

مصنف مي خواهد بيان كند سوالاتي كه در اينجا بيان مي شود چند تا است؟ به عبارت ديگر مي خواهد اقسام سوال را بيان كند. سوال، بيش از سه تا است ولي بعضي از سوالها به اين سه سوال بر مي گردد لذا مرحوم سبزواري مي فرمايد « اُسّ المطالب ثلاثه » يعني اساس سوالها سه تا است. كه يكي « مطلب ما » است و يكي « مطلب هل » است و يكي « مطلب لم » است. يكبار سوال مي شود « ما هو؟ » يعني اين چيز چيست؟ يكبار سوال مي شود « هل هو؟ » يعني آيا اين چيز وجود دارد يكبار سوال مي شود « لِمَ هو ؟ » يعني عامل وجود يا غايت اين چيز چيست؟

مثلا لفظ « انسان » شنيده مي شود و گفته مي شود « ما هو؟». در جواب گفته مي شود « حيوان ناطق ». تا اينجا چون وجودش معلوم نيست. لذا « حيوان ناطق » شرح الاسم است سپس سوال از وجود انسان مي شود كه آيا وجود دارد؟ جواب مي دهد به اينكه وجود دارد. سپس سوال سوم مي شود كه وقتي وجود دارد حقيقتش چيست؟ در اينجا همان تعريفي كه قبل از اثباتِ وجود گفته شده بود تكرار مي شود.

سوال اول با لفظ « ما » است و سوال دوم با لفظ « هل » است و سوال سوم با لفظ « ما » است. فرق اين دو « ما » چيست؟

« ما » ي اول را « ما » ي شارحه مي گويند چون از شرح الاسم سوال مي كند و در جوابش هم شرح الاسم مي آيد. اما « ما » ي دوم كه بعد از « هل » مي آيد به آن « ما » ي حقيقيه مي گويند چون از حقيقت سوال مي كند و جوابش هم تعريف حقيقي است. در اينجا لفظ « ما » دو قسم شد كه در هر دو قسمش سوال از چيستي مي شود ولي يكي قبل از اثبات وجود شيء است و يكي بعد از اثبات وجود شيء است. وقتي « ما » ي حقيقيه بيان شد « يعني حقيقت اين شيء نزد شخص مخاطب روشن مي شود دوباره سوال مي كند كه خصوصيات اين شيء چيست؟ و احكام آن چيست؟ مثلا گفته مي شود « ضاحك، كاتب و ... » يعني اعراض لازمه و مفارقه همه آورده مي شود. سوال چهارم هم به وسيله « هل » است مثلا گفته مي شود « آيا براي اين موجود، احكامي هست؟ » يا به صورت مخصوص سوال مي كند « آيا فلان حكم مثلا ضحك براي اين موجود هست؟ » در اينجا سوال از وجود مي شود اما نه سوال از وجود خود ماهيت بلكه از وجود شيئي براي آن ماهيت سوال مي كند. « هل » اوّلي، « هل »» بسيطه ناميده مي شود چون سوال از وجود خود شيء است. « هل » دومي، « هل » مركبه ناميده مي شود چون سوال از وجود شيء لشيءٍ است.

در اينجا دوبار از « ما » و دوبار از « هل » استفاده شد. مرحوم سبزواري مي فرمايد بين « ما » و « هل » تشابك درست شد يعني شبكه هاي داخل هم رفته. مثل انگشت ها كه داخل هم مي شوند به اینصورت که از دست راست يك انگشت كوچك است بعدا ً‌انگشتِ كوچك دست چپ است دباره انگشت بعدي از دست راست است بعداً ‌انگشتِ دست چپ است. همينطور يك انگشت از دست راست است و يك انگشت از دست چپ است. در « ما » و « هل » هم چنين وضعي اتفاق مي افتد يعني يكي از « ما » هست و يكي از « هل » است. بعد از اينكه دو قسم « ما » و « هل » تمام شد نوبت به دو قسم « لم » مي رسد كه « لم » ثبوتي و « لم » اثباتي است. این دو، شبكه درست نمي كنند بلكه پشت سر هم مي آيند.

توضيح عبارت

غوص في المطالب اُسّ المطالب للناظر في استعلام الشيء ثلاثه عُلم

اساس مطالب سه تا است نه اينكه مطالب، 3 تا باشد.

ترجمه: اساس مطالب براي كسي كه نظر مي كند در عالم شدن به شيء، سه تا است.

« استعلام »: طلب علم است يعني علامتي از شيء طلب مي كند. براي چنين ناظري، سه گونه مطلب مطرح است.

و كلّ منها اثنان فالكل سته

هر يك از اين سه به دو قسم تقسيم مي شوند كه مجموعاً 6 تا مي شوند.

اولها مطلب ما و ثانيها مطلب هل و ثالثها مطلب لم

اولِ آن، مطلب « ما » و دومِ آن، مطلب « هل » و سومِ آن، مطلب « لم » است.

فما قسمان احدهما هو الشارح و ثانيهما هو الحقيقي

مصنف از اينجا هر كدام را به دو قسم تقسيم مي كند.

 


[1] شرح منظومه، حاج ملاهادی سبزواری، ج1، ص189، س17، نشر ناب.