درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

94/08/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بيان اقسام تعريف/ معرفات/ منطق/ شرح منظومه.

ثم شرعنا في بيان تميز الحد عن الرسم بحسب الاصطلاح[1]

اشكال: قانون اين بود كه اگر فصل قريب با جنس قريب مركب شود حدّ مي گردد. در مثالِ « الانسان حيوان ناطق » اشكال مي شود كه چگونه «ناطق » فصل براي انسان باشد؟ اگر به « ناطق » كه فصل نيست انسان، تبيين شود شخصي ممكن است بگويد به خاصه هم كه فصل نيست مي توان انسان را تبيين كرد و نتيجه گرفته شود كه رسم هم مي تواند حقيقت شيء را بيان كند.

جواب: اولاً اين مطلب در يك مثالِ خاص است.

ثانيا: ممكن است اعتراض شود و گفته شود كه اگر در يك مثال خاص هم باشد كافي است چون اين قانون با يك مثال هم نقض مي شود. در اينصورت جواب داده مي شود كه « ناطق »، فصل انسان نيست بلكه حاكي از نفس ناطقه است كه آن فصل مي باشد و آن فصل واقعاً، حقيقت را بيان مي كند.

پس اشكال ندارد كه بتوان گفت در جايي كه فصل و جنس قريب با هم تركيب مي شوند حقيقت شيء را بيان مي كنند. در همين مثال هم اگر چه فصل با جنس قريب تركيب نشد ولي جانشينِ فصل با جنس قريب تركيب شد و به عبارت ديگر حاكیِ از فصل با جنس قريب تركيب شد و همين كافي است.

سوال: چه اشكال دارد « ضحك »، حاكي از حقيقت انسان باشد همانطور كه « ناطق » حاكي گرفته شد.

جواب اول: چیزی حاكي از فصل قرار داده مي شود كه به فصل خيلي نزديك باشد. خيلي از اوصاف براي انسان است كه حاكي از فصل قرار داده نمي شود چون نسبت به فصل واقعي دور هستند.

جواب دوم: در بسياري از كتب از جمله شرح اشارات هم اين جواب آمده است. اين سوال در واقع به اين صورت است كه آيا مي توان رسم را كاشف از حقيقت قرار داد؟ جلسه قبل بيان شد كه رسم، مميِّز است ولي مبيِّن حقيقت نيست بر خلاف حد كه هم مميّز است و هم مبيّن حقيقت هست. سپس اشكال مي شود که مانند « حيوان ناطق » مبيّن حقيقت است با اينكه فصل در آن ذكر نشده است. در اينصورت نتيجه گرفته مي شود « حيوان ضاحك » هم كه رسم است مبيّن حقيقت است ولو فصل ذكر نشده است. جواب اين اشكال اين است كه در بسياري از نوشته ها گاهي رسم، مبيّن حقيقت مي شود ولي به اينصورت است كه وقتي مخاطب رسم را شنيد از رسم منتقل به حقيقت مي شود نه اينكه رسم كاشف حقيقت مي شود. مثلا گاهي گفته مي شود « كاتب كسي است كه نفس ناطقه داشته باشد ». « ضاحك »، و « كاتب » براي نفس ناطقه است. تا گفته شود « انسان ضاحك است » مخاطب متوجه مي شود كه انسان داراي نفس ناطقه است و در اينصورت بيان حقيقت مي شود. نه اينكه ضاحك « و رسم » بتواند بيان حقيقت كند. رسم به خاطر آنچه كه در ذهن مخاطب بوده او را منتقل به حقيقت كرده است. پس رسم مبيّن حقيقت نيست چون رسم، احياناً مبيّن حقيقت مي شود ولی قانون منطقي كلي است. و در منطق گفته نمي شود « رسم چون احياناً مبيّن حقيقت است پس مبيّن حقيقت است » بلكه گفته مي شود « حدّ كه در همه جا مبيّن حقيقت است همه جا مبيّن حقيقت است و رسم ولو در يك جا مبين حقيقت نباشد به آن، مبيّن حقيقت گفته نمي شود ».

بحث امروز: مطالبي كه در اين جلسه می خواهد خوانده شود در جلسه قبل توضيح داده شده است. در جلسه قبل بيان شد كه تعريف به دو قسم حد و رسم تقسيم مي شود. سپس حدّ به دو قسم تام و ناقص تقسيم می شود. رسم هم به همين دو قسم تام و ناقص تقسيم می شود. در اینصورت 4 نوع تعريف درست شد كه توضيح داده شدند.

توضيح عبارت

ثم شرعنا في بيان تميّز الحد عن الرسم بحسب الاصطلاح

سپس شروع مي كنيم در بيان تميز حد از رسم به حسب اصطلاح.

انما التعريف بالحد اي باطلاق الحد عليه يخصّ ان كان بالفصل القريب يقتنص

ضمير « عليه » به « التعريف » برمي گردد.

لفظ « بالحد » مضاف اليه براي مضافِ محذوف است كه مرحوم سبزواري آن مضاف را در شرح آشكار كرده است و فرموده « باطلاق الحد ».

ترجمه: مرحوم سبزواري مي فرمايد تعريف به عنوانِ « حدّ » و اسمِ « حدّ » اختصاص داده مي شود اگر در تعريف، فصل قريب آمده باشد.

نكته: لفظ « يخص » غالباً به صورت عكس استعمال مي شود يعني گفته مي شود « و الاسم قد خصّص بالحر » يعني اسم به جر اختصاص داده شده در حالي كه منظور اين است كه جر به اسم اختصاص داده شده است. و مانند « كما قد خصّص الفعل بان ينجزما » يعني فعل اختصاص به جرم داده شده در حالي كه منظور اين است كه جرم به فعل اختصاص داده شده است. در ما نحن فيه مرحوم سبزواري مي فرمايد « ما تعريف را به اسمِ حد اختصاص مي دهيم اگر اينچنين باشد » منظور مصنف اين است « اسمِ حد اختصاص به تعريف داده مي شود اگر اينچنين باشد يعني اگر تعريف مشتمل بر فصل قريب باشد » يعني بر تعريف به طور خصوصي اسم حد اطلاق مي شود.

اقتنصه اصطاده

« اقتناص » به معناي « اصطياد » است يعني صيد كردن و شكار كردن. اگر باء در « بالفصل » سببيه باشد اينگونه معنا مي شود: « اگر معرَّف به وسيله فصل قريب صيد شود اسم تعريف، حدّ است ». اگر باء در « بالفصل » مصاحبت باشد اينگونه معنا مي شود: « اگر تعريف همراه فصل قريب صيد شود اسم تعريف، حدّ است ».

و الباء للمصاحبه اي ان كان التعريف مصاحبا للفصل القريب و به اخذ و يمكن ان يرجع ضمير كان الي الشيء المعرَّف

مرحوم سبزواري ضمير « كان » را به دو نحوه ارجاع مي دهد يكبار ارجاع به « تعريف » مي دهد در اين صورت باء در « بالفصل » براي مصاحبت است يعني اگر تعريف همراه فصل قريب باشد اسمِ آن حدّ است. و يكبار ارجاع به « معرَّف » مي دهد. در اينصورت باء در « بالفصل » سببيه است يعني اگر معرَّف به سبب فصل قريب بدست آيد.

« و به اخذ »: اين عبارت معناي عبارت قبلي است و عطف بر جمله قبل است. مصنف چون نتوانسته « يقتنص » را در عبارت قبلي بياورد با عطف مرادف بر مرادف « يقتنص » را آورده ولي به جاي لفظ « يقتنص » از لفظ « به اخذ » استفاده كرده است.

ترجمه: باء در بالفصل براي مصاحبت است يعني اگر تعريف مصاحبِ با فصل قريب باشد و به فصل قريب اخذ شود. امكان دارد كه ضمير « كان » به « معرَّف » بر گردد « در اينصورت باء در ـ بالفصل ـ سببيه مي شود و لفظ ـ يقتنص ـ به خوبي معنا مي شود يعني معناي عبارت اينگونه مي شود: اگر معرَّف را به سبب فصل قريب شكار كنيد در اينصورت اسم تعريف، حدّ خواهد بود ».

فان كان الفصل القريب مع الجنس القريب فهو اي الحد تَمٌّ مخفف تام

« تَمٌّ » مخفف « تامّ » است.

فصل قريب مشخص كننده ي نوع تعريف است يعني مشخص كننده ي حدّ بودن تعريف است. وقتي معلوم شد در هر تعريفي اگر فصل قريب باشد آن تعريف، حد ناميده مي شود بايد بررسي كرد كه فصل قريب با چه چيز همراه است؟ اگر با جنس قريب همراه باشد آن حد، حد تام مي شود و اگر با جنس بعيد همراه باشد يا با هيچ چيز همراه نباشد آن حد، حد ناقص مي شود. پس فصل قريب هميشه بايد باشد تا حدّ تشكيل شود.

ترجمه: اگر فصل قريب « ي كه مشخص كننده حد و مقومِ حدّيّت تعريف است » همراه با جنس قريب باشد اين حد، تام است.

و حدٌّ ناقصٌ بدونه ارتسم

مي توان اين عبارت را به صورت « حدُ ناقصٍ » خواند.

ضمير « بدونه » به « جنس قريب » بر مي گردد و به فصل قريب بر نمي گردد. يعني بدون فصل قريب اصلا حد وجود ندارد تا تعبير به حد ناقص شود بلكه بدون جنس قريب حد وجود دارد ولي ناقص است و حد ناقص بدون جنس قريب نامگذاري مي شود يعني بر تعريف كه در آن جنس قريب نيامده حد ناقص گفته مي شود.

سواء النقصُ اي التسميّةُ بالناقص أَ كان التعريف بالفصل فقط ام كان الفصل بالجنس البعيد مرتَبَط

الف و لام در « الفصل » عهد ذكري است يعني فصل قريب.

نامگذاري به نقص مساوي است در اينكه چه در موردي تعريف به فصل قريبِ تنها باشد « و همراهي براي فصل قريب نباشد حتي جنس قريب و بعيد هم نباشد يا همان فصل « كه فصل قريب است » به جنس بعيد مرتبط شود « در هر دو صورت، رسم ناقص هست ».

ثم التعريف رسم اذا بخاصه بيان الشيء المعرَّف

در نسخه سنگی به اینصورت آمده « بخاصةٍ یباین الشیء ».

تا اينجا تعريف حدّي بيان شد با اين عبارت، از تعريف حدّي بيرون مي رود.

ترجمه: تعريفي رسم گفته مي شود كه اگر شيءِ معرَّف به توسط عرض خاص بيان و آشكار شود.

كذينك الحدين التمام و النقصان في الرسم

مصنف رسم را به دو قسم تام و ناقص تقسيم مي كند لذا مي گويد رسم مانند دو حدِ تام و ناقص نمي شود. به همان بياني كه در حدّ تقسيم به دو قسم شده در رسم هم به همان بيان تقسيم مي شود.

ترجمه: مثل دو قسم حد كه حد تام و ناقص بود، تمام و نقصان در رسم مي آيد « يعني مي توان تمام را وصف رسم گرفت و مي توان نقص را وصف رسم گرفت به همان دو صورتي كه در حدّ، وصف گرفته شده بود ».

فان كانت الخاصه مع الجنس القريب فرسمٌ تامٌ و الا فناقصٌ سواء كانت وحدها ام كانت مع الجنس البعيد

مصنف با اين عبارت، لفظ « كاف » در عبارت « كذينك » را توضيح مي دهد.

ترجمه: آن خاصه اي كه سازنده و مقوّم رسم است اگر با جنس قريب همراه شد رسم تام است و الا اگر جنس قريب را نگرفت ناقص است چه آن خاصه تنها باشد يا با جنس بعيد همراه باشد.

و لا يصح التعريف بالاعم و الاخص من المعرَّف و ربما اجیز ذا فیما نقص ای فی التعریف الناقص

تا اينجا تقسيم تعريف به چهار قسم بيان شد. مصنف دوباره به اين بحث بر مي گردد كه قبلا بيان شد. در تعريف شرط است كه از نظر صدق، مساوي با معرَّف باشد يعني اعم يا اخص نباشد. دوباره همين بحث تكرار مي شود و به اينصورت مي گويد: اعم و اخص صحيح نمي باشد يعني اگر شرط مفقود شد تعريف صحيح نيست. در همه جا اينگونه است كه اگر شرط مفقود شود مشروط تحقق پيدا نمي كند.

در اينجا اين سوال مي شود كه اگر اين بحث عين بحث قبلي است چرا مصنف آن را تكرار كرد؟ جواب اين است كه اشكال ندارد مطلبي به دو غرض ذكر شود كه در يك غرض آن مطلب بيايد و در غرض بعدي، آن مطلب تكرار شود. مصنف در يك غرض مي خواست بيان كند اين شرط بايد در تعريف رعايت شود لذا بيان كرد كه تعريف از نظر صدق بايد مساوي با معرَّف باشد. در غرض دوم مي گويد اگر رعايت نشد بعضي گفتند مي توان آن را در حد ناقص يا رسم ناقص قرار داد. اما بعضي گفتند در اينصورت، تعريف باطل است. مصنف در بحث قبلي نمي توانست اين مطالب را بیان كند لذا صبر كرد تا تعريف را به اين چهار قسم تقسيم كند و آن اقسام را تبيين كند. در اينصورت مي تواند بگويد چنين تعريفي كه به اعم يا اخص است آن را ملحق به رسم ناقص يا حد ناقص كن. پس مطلب، تكرار نشده است.

توضيح بحث اين است كه مرحوم سبزواري مي فرمايد تعريف به اعم صحيح نيست چون تعريف به اعم از دو مفادي كه براي تعريف بود كدام يك را افاده مي كند؟ آيا تمييز را افاده مي كند يا بيان حقيقت مي كند؟ مسلماً بيان حقيقت نمي كند. مثلا وقتي گفته شود « انسان، حيوان است » بيانِ حقيقت نمي كند. تمييز هم ايجاد نمي كند زيرا انسان را از ساير حيوانات جدا نمي كند بله از شجر و حجر و ... جدا مي كند اما از ساير حيوانات جدا نمي كند پس هيچيك از دو امري كه در تعريف انتظار مي رود از تعريف به اعم بدست نمي آيد لذا تعريف به اعم صحيح نيست.

مصنف تعريف به اخص را هم اجازه نمي دهد چون تعريف به اخص، اخفي است زيرا اگر عام به وسيله خاص تعريف شود بايد از خاص منتقل به عام شد چون معرَّف، عام است. انتقال از خاص به عام انتقالِ آساني نيست زيرا خاص، اخفي از عام است و عام واضحتر از خاص است ».

دليل اينكه خاص اخفي از عام است اين مي باشد كه اگر يك اعم مثل حيوان ذكر شود شما يك تصور از آن داريد و آن، تصور حيوان است در اين صورت حد، تام است اما جايي كه تصريح نمي شود و فصل قريب كنايه از جنس قريب قرار داده مي شود حدّ، تام نيست.

نكته: وقتي بخواهيد « حيوان » را تعريف كنيد گفته می شود « جوهر جسم نام متحرك بالاراده حساس » اما وقتي بخواهيد « ناطق » را تعريف كنيد « حيوان » در آن نمي آوريد. يعني حيوان مشتمل بر اجناس بعيده است ناطق هم مشتمل بر جنس قريب است ولي اين اشتمال با آن اشتمال فرق مي كند. اينكه حيوان مشتمل بر اجناس است يعني در ذاتش اجناسي ديگر است ولي در ذات فصل قريب، جنس قريب نيست و الا اگر جنس قريب در ذات فصل قريب بود وقتي فصل قريب ذكر مي شد جنس قريب هم در آن بود همانطور كه در حيوان، جوهر است. اما در فصل قريب اشاره به جنس قريب دارد و به تعبير ديگر « كه بنده از آن پرهيز مي كردم اين بود كه » فصل قريب، بالتضمن جنس قريب را مي رساند حال بگوييد بالالتزام مي رساند. حيوان، بالتضمن جسم و جوهر را افاده مي كند اما ناطق، بالالتزام حيوان را افاده مي كند يعني فصل قريب، بالالتزام جنس قريب را افاده مي كند در حالي كه جنس قريب، بالتضمن اجناس بعيده را افاده مي كند. علي اي حال اگر تعبير به التزام و تضمن هم نكنيد اشكال ندارد.

اشتمال حيوان بر اجناس بعيده قويتر از اشمال فصل قريب بر جنس قريب است بنابراين اشكال ندارد كه در جنس قريب به حيوان اكتفا شود و حد را حد تام دانست ولي اگر به فصل قريب اكتفا شد حد را حد تام نمی نامند با اينكه در فصل قريب، جنس قريب است پس حرف مصنف كه مي فرمايد حد، حد ناقص است صحيح مي باشد.

نكته: « ناطق » كه فصل انسان است حيوان را لازم دارد. اما « ناطقِ » ديگري كه عام است و شامل مَلَك يا جنّ هم مي شود حيوان را لازم ندارد. بنده بارها گفتم ناطق، فصل انسان نيست بلكه عام است. فصل انسان، نفس انساني است كه ناطق جانشين آن قرار داده شده است.


[1] شرح منظومه، حاج ملاهادی سبزواری، ج1، ص189، س8، نشر ناب.