درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

94/07/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بيان تقسيم عرض به محمول من صميمه و محمول بالضميمه و تقسيم ذاتي به ذاتي باب ايساغوجي و ذاتي باب برهان/ بيان اقسام ذاتي و عرضي/ باب ايساغوجي/ منطق منظومه.
و الخارج المحمول من صميمه متعلق بالخارج[1]
مصنف تقسيم ديگري براي عرض بيان مي كند:
1 ـ عرضي كه خارج المحمول يا محمول من صميمه ناميده مي شود.
2 ـ عرضي كه محمول بالضميمه ناميده مي شود.
تعریف محمول بالضميمه: گاهي جسم يا شيئي معروض قرار داده مي شود به اينصورت كه عرضي به آن ضميمه مي شود مثلا ديوار، معروض قرار داده مي شود و بياض به آن ضميمه مي شود و ديوار، ابيض مي شود به اينچنين عرضي، محمول بالضميمه گفته مي شود يعني ابيض حمل بر جدار شده اما به كمك ضميمه اي « يعني بياضي » كه نسبت به جدار وجود داشت.
تعریف محمول من صميمه: گاهي ضميمه اي ملاحظه نمي شود و با توجه به آن ضميمه چيزي حمل نمي شود بلكه بالصّميم است يعني حاقِّ ذات و وسط ذات و خود حقيقت شيء و ذات شيء ملاحظه مي شود و عرضي بدست مي آيد و اين عرض، حمل مي شود. به عبارت ديگر چيزي كه از صميمِ معروض گرفته مي شود حمل می گردد نه اينكه از ضميمه ي معروض گرفته شده باشد.
نكته: در حاق ذات، جز ذات و ذاتيات، چيزي نيست ولي ذات و ذاتيات را نمي توان به عنوان عرض حمل كرد بلكه از همين ذات، صفتي براي ذات ملاحظه مي شود مثلا فرض كنيد به ذات ماهيت نظر مي شود و « امكان » استخراج مي شود نه اينكه « امكان » ذاتیِ ماهيت باشد بلكه بدون توجه به هر چيز ديگري مي توان «‌ امكان » را در اين ماهيت يافت. يا مثلا به « وجود » توجه مي شود بدون اينكه چيز ديگري ملاحظه شود تشخص براي وجود، از ذاتِ وجود در مي آيد و معلوم مي شود كه وجود يك امر شخصي است. اينها عوارض هستند و ذاتيات نيستند اما عوارضي هستند كه احتياج به ضميمه ندارند بلكه وقتي به خود معروض توجه مي شود اين عوارض از آن استخراج مي شود. خود تعبير نشان مي دهد كه ذاتي مراد نيست چون ذاتي از ذات استخراج نمي شود بلكه اين، امري است غير ذات كه از ذات استخراج مي شود.
نكته: حمل در همه جا حمل اشتقاقي است.
سوال: چه اشكال دارد دو تقسيمي كه بر عرض وارد شده است هر دو به يكديگر ارجاع داده شود و يك تقسيم قرار داده شود؟ يكبار عرض، تقسيم به مفارق و لازم شد الان عرض، تقسيم به من صميمه و بالضميمه شد. يعني « بالضميمه » منطبق با « مفارق » شود و « من صميمه » منطبق با « لازم » شود و گفته شود عرض به دو قسم تقسيم مي شود:
1 ـ لازم، كه از آن تعبير به خارج محمول يا محمول من صميمه مي شود.
2 ـ مفارق، كه از آن تعبير به محمول بالضميمه مي شود.
مرحوم سبزواري اين دو تقسيم را از هم جدا كرده ولي آيا مي توان اين دو را با يك تقسيم بيان كرد؟
جواب: در اينجا دو مطلب هست:
1 ـ اگر اين كار انجام شود بايد گفت كه مرحوم سبزواري تسامح كرده است يعني يك تقسيم را دوبار بيان كرده، يكبار با عبارت « لازم و مفارق »، بار ديگر با عبارت « محمول بالضميمه و محمول من صميمه » بيان كرده است در حالي كه نبايد اين كار را مي كرد بلكه بايد تقسيم را در يكجا مطرح مي كرد و مي گفت دو عبارت وجود دارد. اما اين دو تقسيم را در دو جاي مختلف مطرح كرده است معلوم مي شود كه اين دو تقسيم فقط اختلاف در اسم ندارند بلكه با هم فرق دارند.
2 ـ محمول بالضميمه را ملاحظه كنيد. همانطور كه عرض مفارقی داريم كه محمول بالضميمه است لازمي هم وجود دارد كه محمول بالضميمه باشد. شما لازم رابا خارج محمول و محمول من صميمه يكي كرديد ولي ما لازم را در هر دو قسم مي يابيم. مثلا اصل كيفيت براي جسم، عرض لازم است زيرا نمي توان جسم را از كيف خالي كرد « اگر چه ممكن است جسم را از كيفِ سفيدي خارج كرد و كيف سياهي به آن داد حتي جسم را از لون هم كه جامع بين الوان است مي توان خالي كرد زيرا اجسامي وجود دارند كه شفاف مي باشند مثل هوا و فلك طبق نظر قدما »، اما محمول من صميمه نيست بلكه نياز به ضميمه دارد. اگر كيفيت از سنخ رنگ است نياز به ضميمه دارد اگر كيفيت، مثل علم است بايد صورت علميه به نفس ضميمه شود « اگر چه بعداً متحد مي شود متحد شدن به معناي ضميمه نشدن نيست ممكن است دو چيز به هم ضميمه شوند و با يك وجود موجود شوند در اينجا اصطلاحا گفته مي شود متحد شدند ».
پس اينگونه نيست كه عرض لازم منطبق با « من صميمه » شود و عرض مفارق منطبق با « بالضميمه » شود بله در يك جاهايي انطباق هست و اين مطلب در همه ي تقسيمات وجود دارد يعني تقسيمي انجام مي شود و دو قسم موجود مي شود دوباره تقسيم ديگري انجام مي شود و دو قسم ديگر موجود مي شود اقسام اين دو تقسيم ممكن است با هم تداخل كنند مثلا اسم تقسيم به منصوب و مرفوع مي شود و دوباره اسم تقسيم به حال و خبر مي شود. « حال » كه يك قسم از اين تقسيم است با « منصوب » كه يك قسم از آن تقسيم است با هم جمع مي شوند. در ما نحن فيه هم همينگونه است زيرا كليت ندارد كه عرض مفارق همان محمول بالضميمه باشد لذا دو تقسيم اراده داده شد.
توضيح عبارت
و الخارج المحمول من صميمه
الف و لام در « الخارج » موصوله است و به معناي « المستخرَج » است نه اينكه به معنايي باشد كه در مقابل « داخل » باشد بلكه به معناي آنچه كه اخراج شده و مستخرج شده و گرفته شده است می باشد.
ترجمه: آنچه كه خارج از ذات شيء است و محمول بر همان شيء است كه آن خارج، از داخلِ ذاتِ معروض استخراج شده است « توجه كنيد كه اين عبارت به اين صورت مي شود ـ الخارج من صميمه المحمول عليه ـ يعني آنچه كه از صميم معروض استخراج مي شود و بر معروض حمل مي شود ».
متعلق بالخارج اي خارج من حاقّ ذات المعروض
مرحوم سبزواري مي فرمايد عبارت « من صميمه » متعلق به « الخارج » است لفظ « حاق ذات » معناي لفظ « صميمه » است.
ترجمه: آن عرضي كه از حاق و وسط ذات معروض خارج مي شود.
يُغاير المحمولَ بالضميمه
عرضِ خارج من صميمه مغايرت دارد با عرضي كه محمول بالضميمه است يعني از طريق ضميمه مي توان حمل كرد.
اي قد يقال العرضی و يراد به انه خارج عن الشيء و محمول عليه
مرحوم سبزواري مي بيند كه فهم عبارت شعر کمی مشکل است لذا آن را با اين عبارت توضيح مي دهد.
گاهي عرضي گفته مي شود « و قابل حمل هم است اما » اراده مي شود از عرضي، معنايي كه خارج از خود شيء و محمول بر همان شيء‌است « مثلا امكان از خود ماهيت استخراج مي شود سپس آن را مشتق مي كنند و لفظ ـ ممكن ـ بدست مي آيد سپس آن را حمل مي كنند و مي گويند الانسان ممكن ».
ترجمه: گاهي عرضي « نه عرض، البته عرض را هم مي توان گفت به شرطي كه آن را مشتق كنيد. مرحوم سبزواري چون درباره محمول بحث مي كند ـ چه در مصرع اول و چه در مصرع دوم ـ و در محمول هم بايد حمل صورت بگيرد لذا تعبير به عرضي مي كند زيرا عرضي مي تواند حمل شود » گفته مي شود و اراده مي شود از عرضي كه محمول من صميمه است، چيزي را كه خارج از شيء و استخراج از شیء شده اما حمل بر شيء مي شود.
كالوجود و الموجود و الوحده و التشخيص و نحوها مما يقال انها عرضيات لمعروضاتها
مثل وجود و موجود و وحده و تشخص كه عارض وجود و من صميم وجود هستند و همچنين چيزهايي كه گفته مي شود عرضیِ معروض هستند عرضیِ خارج محمول هستند.
سوال: آيا مي توان « وحده » را به « وجود » مربوط كرد و « تشخيص » را به « موجود » مربوط كرد يعني دو مثال « وجود » و « موجود » ملاحظه مي شود و « وحدت » و « تشخص » به عنوان مثال قرار داده نشود بلكه مرتبط به همين دو مورد شود؟
جواب: اين صحيح نيست بلكه هر چهار مورد بر ماهيتِ موجوده حمل مي شود. كه همه آنها از ذات ماهيتِ موجوده گرفته مي شوند نه اينكه از ذات ماهيت گرفته شده باشند. امكان هم از ماهيت موجوده گرفته مي شود.
فان مفاهيمها خارجه عنها و ليست محمولات بالضمائم
مفاهيمِ اينها خارج از معروضات « يا خارج از ذات معروضات » هستند ولي محمول بالضمائم نيستند « و به توسط ضميمه، محمول درست نشد يعني اينچنين نيست كه ضميمه اي به معروضات باشد و از آن ضميمه، محمولي بدست آمده باشد و بر معروض حمل شده باشد ».
تا اينجا قسم اول بيان شد.
نكته: هر دو قسمِ « من صميمه » و « بالضميمه » خارج از ذات است اما «‌من صميمه »، مستخرَج از ذات است و « بالضميمه » مستخرج از ذات نيست.
و قد يقال العرضي و يراد به المحمول بالضميمه كالابيض و الاسود في الاجسام و العالم و المدرك في النفوس
گاهي عرضي گفته مي شود و « خارجِ محمول قصد نمي شود بلكه » از عرضي، قصد مي شود آن عرضي كه با توجه به ضميمه حمل مي شود « يعني اگر ضميمه ي به معروض مورد توجه واقع نشود نمي توان آن عرض را حمل كرد. عرضي كه با توجه به ضميمه حمل مي شود محمول بالضميمه مي شود ».
ترجمه: گاهي عرضي گفته مي شود و اراده مي شود از اين عرضي، عرضي كه حمل مي شود با توجه به ضميمه مثل ابيض و اسود در اجسام « كه بايد بياض و سواد به جسم ضميمه شود تا بتوان ابيض و اسود را بر جسم حمل كرد » و مثل عالم و مدركِ في النفوس « كه بايد صورت علميه و لو حسيه باشد ضميمه شود تا به اين نفس، عالِم يا مدِرك گفته شود. به عبارت ديگر آن حالت انفعالي بايد حاصل شود تا بتوان به نفسِ منفعل، مدرِك گفته شود چون ادراك، يك نحوه انفعال است و آن حالت انفعالي بايد ضميمه به نفس شود تا بتوان بر نفس، مدرك را حمل كرد پس مدرك و عالم، محمول بالضميمه مي شود ».
صفحه 179 سطر 4 قوله « كذلك »
مرحوم سبزواري تا اينجا يك تقسيم براي عرضي بيان كرد اما از اينجا مي خواهد يك تقسيم براي ذاتي بيان كند.
در فصل قبل عرض و تقسيمات آن مطرح شده بود. در اين فصل چون فرق بين عرضي و ذاتي گذاشته شد پس در اين فصل، عرضي مطرح شد اگر چه در يك جا هم به فرق بين عرض و عرضي اشاره شد ولي اساس بحث، فرق بين عرضي و ذاتي بود. تا اينجا فرق بين عرضي و ذاتي گفته شد الان مي خواهد « ما به الاشتراك » براي اين دو درست كند و بگويد همانطور كه عرضي به دو قسم تقسيم شد ذاتي هم به دو قسم تقسيم مي شود توجه كنيد كه اين ما به الاشتراك، در اصلِ تقسيم است اما اقسام آنها با هم شباهتي ندارد.
بيان اقسام ذاتي: گاهي تعبير به ذاتي باب ايساغوجي مي شود و گاهي تعبير به  ذاتي باب برهان مي شود. ذاتي باب ايساغوجي خاص است و ذاتي باب برهان عام است. اما در اينجا خاص و عام دو قسم قرار داده نمي شود بلكه ذاتي باب ايساغوجي يك قسم قرار داده مي شود و ذاتي كه مخصوص باب برهان است قسم ديگر قرار داده می شود نه اينكه ذاتي باب برهان يك قسم قرار داده شود. چون ذاتي باب برهان شامل ذاتي باب ايساغوجي هم مي شود.
اصل مقسم، ذاتي مطلق است و دو خاص را قِسم قرار دهيد نه اينكه يكي از دو قسم را عام و ديگري را خاص قرار دهيد در اينصورت « ذاتي » مشترك معنوي بين اين دو خاص مي شود كه همان ذاتي مطلق است.
تعريف ذاتي باب ايساغوجي: ماهو داخل في الذات.
مراد از ايساغوجي همان كليات خمس است كه در زبان يوناني به آنها ايساغوجي گفته مي شود. قبلا بيان شد كه اين باب را فرفوريوس كه شاگرد ارسطو مي باشد به علم منطق اضافه كرده است زيرا ارسطو منطق را در 8 باب تنظيم كرد باب ايساغوجي در تنظيم ايشان نبود. ارسطو در بحث حدّ، از جنس و فصل استفاده مي كرد و از تركيب اين دو، نوع را مي ساخت اما توضيح نمي داد كه يك كلّي به نام جنس و يك كلي به نام فصل و یک کلی به نام نوع داريم و يك كلي كه خارج است و عام مي باشد داريم كه همان عرض عام است و يك كلي كه خارج است و خاص مي باشد داريم كه همان عرض خاص است.
فرفوريوس متوجه شد كه اين مطالب بايد تبيين شوند يعني اصطلاحاتي هست كه ارسطو در ابواب منطق از آن اصطلاحات استفاده مي كند ولي خود آن اصطلاحات را توضيح نداده لذا گفت خوب است يك بابي براي توضيح اين اصطلاحات گذاشته شود. اين اصطلاحات پنجگانه مبادي تصوريه اي بودند كه شناخته نشده بودند فرفوريوس يك بابي به نام باب ايساغوجي تشكيل داد كه اين 5 اصطلاح را در آنجا توضيح داد تا اگر كسي خواست منطق بخواند اين اصطلاحات براي او روشن باشد. لذا فرفوريوس اين باب را به 8 باب ارسطو ملحق كرد و لذا منطق داراي 9 باب شد الان هم 9 باب دارد.
در باب ايساغوجي، ذاتي و عرضي مطرح مي شود. ذاتي به سه قسمِ نوع و جنس و فصل تقسيم مي كنند عرضي به دو قسم عام و خاص تقسيم مي شود.
آن ذاتي كه در باب ايساغوجي يعني كليات خمس مطرح مي شود ما هو داخل في الذات است مثل جنس و فصل كه داخل در ذات نوع و جزئي از نوع است.
ذاتي باب ايساغوجي، نه ذات است نه خارج از ذات است بلكه داخل در ذات يا جزء ذات است.
تعريف ذاتي باب برهان: ذاتي باب برهان عبارت از عرض است كه بيرون از ذات مي باشد ولي بلاواسطه حمل بر معروض مي شود و واسطه نمي خواهد مثل « تعجب » كه بلا واسطه حمل بر انسان مي شود و نياز به واسطه ندارد اما « ماشي » با واسطه حيوانيت حمل بر انسان مي شود. ماشي، حمل بر حيوان مي شود و چون انسان هم حيوان است ماشیِ حملِ شده بر حيوان، بر انسان هم حمل مي شود. پس ماشي نسبت به انسان ذاتي باب برهان نيست.
عرضي كه به توسط امر عام عارض مي شود عرض غريب است عرضي هم كه به توسط امر خاص عارض مي شود عرض غريب است مثلا به اگر به حيوان، ضاحك گفته شود صحيح است ولي به وساطت انسان صحیح می باشد يعني حيواني كه انسان است ضاحك می باشد. همانطور كه ماشي به توسط حيوان بر انسان حمل مي شود.
پس گاهي از اوقات، اخص واسطه براي حمل عرض بر اعم قرار داده مي شود مثل ضاحك نسبت به حيوان، و گاهي عام واسطه قرار داده مي شود مثل ماشي نسبت به انسان.
نكته: ذاتي كه با واسطه مساوي حمل شود مثل ذاتیِ بلا واسطه است مانند ضاحك كه بر متعجب حمل مي شود و از طريق متعجب بر انسان حمل مي شود. چون واسطه، واسطه ي مساوي است اشكال ندارد و مانند بي واسطه است.
توضيح عبارت
كذلك الذاتي له اطلاقان احدهما بذا المكان اي الذاتي المستعمل في الكليات الخمسه اي ما ليس خارجا عن الشيء
براي ذاتي دو اطلاق است يكي از آن دو اطلاق، ذاتي است كه مربوط به اينجا است يعني بحثي كه در اينجا مي شود و آن، ذاتي در مقابل عرضي است. ذاتیِ مقابل عرضي، همان ذاتي باب ايساغوجي است.
مراد از « مكان » يعني مكان و محل بحث، نه اينكه مراد از مكان، مكان فلسفي باشد.
ترجمه: و همچنين مثل عرضي، براي ذاتي دو اطلاق است كه يكي از آنها ذاتیِ مربوط به همين فصلي است كه در آن هستيم يعني ذاتي كه در كليات خمس استعمال مي شود و خارج از شيء نیست « اگر آن معنا خارج از شيء باشد ذاتي نمي باشد بلكه عارض است » اما آن معنايي كه خارج از شيء نيست بلكه داخل است جزء شيء و ذاتي شيء مي شود.
عبارت « الذي المستعمل في الكليات الخمسه » خبر براي مبتداي محذوف است يعني عبارت اينگونه است « له اطلاقان الاول الذي المستعمل في الكليات الخمسه » البته در شعر احتياج به اين تصرف نيست چون در شعر مي گويد « كذلك الذاتي بذا المكان ليس هو الذتي في البرهان » يعني ذاتي كه مخصوص اين مكان است آن ذاتي باب برهان نيست.
ليس هو الذاتي في كتاب البرهان اذ يراد بالذاتي المستعمل هناك ما يُنتزع من نفس ذات الشيء فيكفي ذاته في انتزاعه كما قلنا
مراد از ذاتي، ذاتي باب برهان نيست زيرا اراده مي شود به ذاتي كه در باب برهان استعمال مي شود آن معنايي كه از خود شيء انتزاع بشود « كه بدون واسطه از خود ذات گرفته مي شود و بدون واسطه هم به خود ذات حمل مي شود » پس ذات شيء در انتزاع اين معنا كافي است. « اينچنين چيزي را ذاتي باب برهان مي گويند ».
من لاحق لذات شيء من حيث هي بلا توسط لغير ذاته في لحوقه
عبارت « بلا توسط لغير ذاته في لحوقه » توضيح « من حيث هي » است.
مرحوم سبزواري مراد از ذاتي در باب برهان را بيان كرد الان مي خواهد در شعر، ذاتي باب برهان را بيان كند. لفظ « من » در « من لاحق » بيان براي « ذاتي في كتاب البرهان » است.
ترجمه: ذاتي در باب برهان عبارتست از آنچه كه لاحقِ ذات شيء مي شود از حيث خود ذات يعني بدون اينكه غير ذاتِ معروض در لحوقِ عارض وساطت كند « بلكه خود ذاتِ معروض در لحوق اين عارض دخالت مي كند ».
فمثل الامكان هو الذاتي
مثل « امكان »، ذاتي باب برهان است و ذاتي باب ايساغوجي نيست چون جزء ذات نيست خود ذات هم نيست.
فیقول الحكم: ان الامكان ذاتي للماهيه الامكانيه لا غيري بهذا المعني كما قلنا
اينكه حكيم مي گويد « امكان، ذاتیِ ماهيتِ امكانيه است و غيري نيست » مرادش از ذاتي، ذاتي به اين معنايي است كه در باب برهان اطلاق مي شود.
لا الذاتي الايساغوجي بل ثاني من المعنيين
امكان، ذاتي است اما نه ذاتي ايساغوجي بلكه ذاتي است كه دومیِ از آن دو معنا است زيرا براي ذاتي دو معنا بيان شد يكي در ابتدا ذكر شد كه ذاتي باب ايساغوجي بود و يكي بعداً ذكر شد كه ذاتي باب برهان بود.
نكته: اگر كسي نخواهد ذاتي را تقسيم به ذاتي باب ايساغوجي و ذاتي باب برهان كند و به همان تعبير مرحوم سبزواري جمود كند مي تواند اينگونه بگويد كه ذاتي دو اطلاق و دو معنا دارد « در اينصورت باز هم بر مي گردد به اينكه ذاتي، دو قسم دارد » یعنی دو اسم و دو معنا هست اما در واقع يك اسم هست که مشترك مي باشد و داراي دو معنا است.
نكته: ثمره اين تقسيم اين است كه در باب برهان هر دو قسم آن كاربرد دارد يعني در باب برهان از ذاتي باب ايساغوجي هم به عنوان محمول استفاده مي شود. اگر محمول يعني اكبر ذاتي باب ايساغوجي يا ذاتي باب برهان باشد در هر دو حال، قياس به صورت برهان است.
تفاوت اين است كه اگر محمول در كبري، ذاتي باب ايساغوجي قرار داده شود اكبر در حد اوسط اخذ مي شود و اگر اكبر، ذاتي باب برهان قرار داده شود اوسط در حد اكبر اخذ مي شود.
در كبري، اكبر بر اوسط حمل مي شود. اگر اكبر، ذاتي باب ايساغوجي قرار داده شود اوسط، نوع مي شود و اكبر، فصل يا جنس مي شود يعني جنس يا فصل در تعريف نوع اخذ مي شود.
اما اگر اكبر، ذاتي باب برهان قرار داده شود و حمل بر اوسط شود اوسط در تعريف اكبر اخذ مي شود « بر عكس حالت قبلي ».
نکته: ذاتي باب برهان به دو صورت تعريف مي شود:
1 ـ آنچه كه بلاواسطه بر معروف حمل شود چنانچه مرحوم سبزواري فرمود.
2 ـ معروض در تعريف ذاتي و عارض اخذ شود در اينصورت معلوم مي شود كه عارض از حاقِّ ذاتِ معروض گرفته شده و معلوم مي شود كه آن عارض، عارضِ ذاتي باب برهان است.
مرحوم سبزواري فرمود بدون واسطه بر معروض حمل شود اما در بعض نوشته ها آمده كه ذاتي باب برهان آن است كه ذات در تعريفش اخذ شود مثلا فتوست براي انف عرض ذاتي است چون وقتي مي خواهند فتوست را تعريف كنند انف در تعريف اخذ مي شود. فتوست چون مربوط به ذات انف است لذا در تعريف فتوست، آن ذات كه موصوف است اخذ مي شود.


[1] شرح منظومه، حاج ملاهادی سبزواری، ج1، ص178، س5، نشر ناب.