درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

94/07/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان فرق بین عرض و عرضی/ باب ایساغوجی/ منطق/ شرح منظومه.
و عرضی الشی غیر العرض ذا کالبیاض[1]
عنوان فصل، فرق بین ذاتی و عرضی بود اما بعد از اینکه فرق بین ذاتی و عرضی گفته شد فرق بین عرض و عرضی هم بیان می شود در ادامه، هر کدام از عرضی و ذاتی را به دو قسم تقسیم می کند. در ابتدای این فصل، فرق بین ذاتی و عرضی بیان شد شاید عنوان فصل هم از همان ابتدای فصل گرفته شده است. اما باید کاری کرد که عنوان فصل بتواند محتوای فصل را نشان دهد پس بهتر این است که تمام بحث در فرق بین ذاتی و عرضی باشد.
گاهی بعضی از فصول، با عناوین متعددی می آید به خاطر اینکه مباحث متعددی در آن مطرح می شود در اینجا هم سزاوار بود که عناوین متعددی بیاید مثلا گفته شود که این فصل در بیان فرق بین ذاتی و عرضی و فرق بین عرض و عرضی است ولی به اینصورت گفته نشده است بلکه یا به صدرِ بحث توجه شده و به همان اکتفا کرده یا اینکه مرحوم سبزواری به یک نحوه تمام فصل را در این عنوان آورده است. البته می توان گفت که مرحوم سبزواری تمام فصل را در این عنوان آورده است زیرا در ابتدای فصل بحث از فرق بین ذاتی و عرضی بود. در انتهای فصل که اکثرِ این فصل می باشد تقسیم عرضی به دو قسم و تقسیم ذاتی به دو قسم می باشد. این دو تقسیم را می توان مناسب با عنوان فصل کرد به این صورت که اقسام ذاتی با اقسام عرضی فرق می کند در اینصورت باز هم اشاره به فرق بین ذاتی و عرضی می کند اگر چه صراحت در بیان فرق نیست.
پس معظمِ بحث، در بیان فرق بین ذاتی و عرضی است و عنوان فصل، طبق معظم بحثی که در این فصل بیان می شود تدوین شده است و اشکالی ندارد. لذا باید اینگونه گفته شود « غوص فی الفرق بین الذاتی و العرضی تصریحا و اشارتاً ».
قبل از ورود بحث در فرق بین عرض و عرضی، اشکالی که در پایان جلسه قبل مطرح شده بود احتیاج به بحث بیشتری دارد لذا آن را توضیح می دهیم.
بیان شد که ذاتی، معلّل نیست اما عرضی، معلّل هست یعنی در خارج، برای ذاتی علتی لازم نیست و برای عرضی نیازمند علت هستیم به عبارت دیگر در خارج، علتی نیست که ذاتی را موجود کند اما در عرضی، علتی وجود دارد که عرضی را موجود می کند. سپس این مطلب نقض شد که عرضی اگر لازم باشد نیاز به جعل و علت ندارد بلکه به علتی که برای ملزوم یا معروض است اکتفا می کند. پس اینگونه نیست که این خاصیت، فقط برای ذاتی باشد بلکه ذاتی و عرض لازم هر دو دارای این خاصیت هستند پس این خاصیت را نمی توان فارق بین ذاتی و عرضی قرار داد. بله می توان فارق بین ذاتی و عرضیِ مفارق قرار داد. عرضی مفارق احتیاج به علت دارد اما ذاتی و عرضیِ لازم احتیاج به علت ندارد.
بنده « استاد » جواب دادم به اینکه تعبیر را عوض می کنیم و به جای لفظ « علت »، « جاعل » قرار می دهیم یعنی اینگونه گفته می شود: جاعل، ذات و ذاتی را جعل می کند. جاعل، ملزوم و لازم را جعل می کند اما سوال این است که با یک جعل، جعل می کند یا با دو جعل، جعل می کند؟
ذات و ذاتی با یک جعل، جعل می شوند ملزوم و لازم هم با یک جعل، جعل می شوند « تا اینجا فرقی بین ذاتی و عرضیِ لازم درست نشد چون هر دو با یک جعل، جعل می شوند » ولی « جوابی که بیان شد این بود که » جعل ذات، همان جعل ذاتی است ولی جعل ملزوم همان جعل لازم نیست بلکه مستلزم جعل لازم و یا بی نیاز کننده از جعل لازم است.
این جوابی که در جلسه قبل بیان شد خیلی توضیح داده نشد اما در این جلسه توضیح داده می شود.
توضیح: در ذات و ذاتی، دو ذاتِ وابسته وجود ندارد بلکه یک ذات وجود دارد یعنی انسان با ناطق، دو ذاتِ به هم پیوند خورده نیستند بلکه یک ذات هستند اما زوجیت و اربعه دو ذات و دو ماهیت هستند. اربعه از سنخ کمّ است و زوجیت از سنخ کیف است ولی دو ذاتی هستند که بین آنها پیوند است ولی پیوند لزومی می باشد که غیر قابل انفکاک است. همین پیوند لزومی باعث می شود که جعل یکی مغنی از جعل دیگری باشد نه اینکه جعل یکی، همان جعل دیگری باشد زیرا در اینجا دو ذات وجود دارد و دو ذات را نمی توان با یک جعل، جعل کرد مگر اینکه گفته شود که آن جعل، بی نیاز کننده از این جعل است بر خلاف ذات و ذاتی که اصلا نباید دو جعل داشته باشد تا گفته شود یک جعل بی نیاز کننده از جعل دیگر است زیرا جعل ذات با جعل ذاتی یکی است. پس روشن شد که لازم و ملزوم، دو ذات هستند ولی ذاتی و ذات، یک ذات است.
اگر کسی این تفاوتهایی که در جلسه قبل و در این جلسه بیان شد را قبول نکرد صفت اول را خاصه ی ذاتی می داند و عرض لازم را مشارک ذاتی قرار نمی دهد در این صورت این صفت، فارق بین ذاتی و مطلق عرضی « چه عرض لازم، چه عرض مفارق » می شود. همچنین در صفت سومی که ذکر شد خاصه ی ذاتی می شود و فارق بین ذاتی و مطلق عرضی « چه عرضی لازم، چه عرضی مفارق » می شود.
نکته: لفظ « ناطق » و « انسان » را ملاحظه کنید که هم از نظر لفظ با هم فرق دارند هم از نظر مفهوم و معنا فرق دارند ولی واقعیت و مصداق آنها یک ذات است اگر چه « ناطق »، جزء ذات است و « انسان »، تمام ذات است ولی بر همان چیزی که انسان صدق می کند ناطق هم صدق می کند. این مطلب را به « حیوان » نقض نکنید و نگویید بر آنچه که « انسان » صدق می کند « حیوان » صدق نمی کند چون جواب داده می شود بر آنچه که « انسان » صدق می کند « حیوان » هم صدق می کند ولی حیوانِ تخصیص خورده صدق می کند چون « حیوان » در « انسان » عام نیست بلکه باید مختص شود و سپس به « انسان » حمل شود در اینصورت ذاتِ « حیوانِ » مختص با « انسان » یکی است.
پس چه این ذاتی را « که عبارت از جنس است » ملاحظه کنید چه آن ذاتی را « که عبارت از فصل است » ملاحظه کنید ذاتشان با خود « انسان » یکی است یعنی انسان، هم حیوان مختص و هم ناطق است. انسان، نه حیوان عام است و نه حیوانِ غیر انسان است بلکه حیوانی است که تخصیص به انسانیت خورده است. هر جنسی وقتی برای نوعی تشکیل می شود تخصیص می خورد. برای علامت تخصیص، فصل ذکر می شود اگر فصل، ذکر نشود در باطن تخصیص خورده است مثلا وقتی گفته می شود « الانسان حیوان » احتیاج نیست که تخصیص زننده یِ حیوان ذکر شود. اما گاهی « ناطق » آورده می شود تا قرینه یِ تخصیص باشد و الا اگر « ناطق » آورده نشود مراد از « حیوان » که حمل بر « انسان » شده هر حیوانی نیست. اگر مراد هر حیوانی باشد غلط است. پس ذاتِ حیوانِ تخصیص خورده با ذات انسان یکی می شود. ذات ناطق هم با انسان یکی می شود.
بر خلاف اربعه و زوجیت که یک ذات نیستند اگر یک ذات باشند اجتماع دو جنس عالی در یک ذات لازم می آید بدون اینکه یکی از جنس های عالی، تشکیل دهنده ی ذات و دیگری تشکیل دهنده ی عارض باشد. اجناس عالی در انسان جمع شدند زیرا انسان هم دارای کمّ و هم دارای کیف و هم دارای جوهر است اما ذات انسان، جوهریت انسان است و بقیه عارض بر انسان اند. آنچه اشکال دارد این است که حقیقت انسان هم جوهر باشد هم کمّ باشد. در ما نحن فیه حقیقت زوجیت، کیفیت است و حقیقت اربعه، کمیت است اگر هر دو جمع شوند لازم می آید که در یک حقیقت و در یک ذات، هر دو جمع شوند و این غلط است لذا اربعه که حقیقتش کمیت است و زوجیت که حقیقتش کیفیت است نمی توانند در یک ذات جمع شوند و هر دو، حقیقتِ یک ذات را تشکیل دهند و الا لازم می آید دو جنس عالی در یک ذات صدق کنند که غلط است. پس در اینجا باید دو ذات را در نظر گرفت اما در انسان و ناطق یا در انسان و حیوانِ مختص، دو ذات تقدیر گرفته نمی شود.
اگر کسی این فرق ها را قبول نکرد باید اینگونه بگوید « چنانچه بعضی گفتند »: این سه صفت مجموعاً یک عرض خاص هستند نه اینکه هر کدام به تنهایی عرض خاص باشند. ظاهر عبارت مرحوم سبزواری این است که هر کدام از اینها یک عرض خاص هستند چون فرمود « و عرضیه اعرفن فی کل من المقامات مقابله »، مراد از « کل من المقامات » یعنی در هر یک جدا جدا ملاحظه شود. نمی گوید در ذاتی، مجموع این سه وجود دارد و در عرضی، مقابل مجموع وجود دارد بلکه می گوید هر کدام از آنهایی که در ذاتی گفته شد مقابلش در عرضی است.
توجه کنید که ظاهر عبارت مرحوم سبزواری این است که هر کدام جداگانه ملاحظه شده زیرا ممکن است شخصی در عبارت « کل من المقامات » بگوید مراد این است که مجموع این سه صفت در عرضی وجود دارد به عبارت دیگر عبارت مرحوم سبزواری صراحت در این ندارد که مرادش این باشد که هر کدام از این صفات را یک خاصه قرار دهد بلکه ممکن است مجموع سه صفت را یک خاصه قرار دهد چنانچه در بعضی جاها وجود دارد که چندین صفت با هم یک عرض خاص درست کنند مثل اینکه در انسان گفته می شود « مستوی القامه و عریض الاظفار و بادی البشره » یعنی پوست بدن انسان ظاهر است و در زیر مو نرفته است و روی دو پاه راه می رود و ناخنش مانند حیوانات تیز نیست. این سه عرض با هم در انسان وجود دارد اما تک تک آنها در غیر انسان یافت می شود.
در اینصورت گفته می شود که عرض لازم، آن است که این سه صفت را با هم ندارد اما ذاتی، آن است که این سه صفت را با هم دارد بنابراین می توان ممیز ذاتی و عرضی را این سه صفت قرار داد و نقض به عرض لازم نمی شود زیرا عرض لازم اگر چه در بعض اوصاف با ذاتی شریک است ولی در تمام اوصاف با ذاتی شریک نیست.
با این توضیحاتی که بنده « استاد » بیان کردم احتیاج نیست که این سه صفت را یک خاصه قرار داد بلکه هر کدام که به تنهایی یک خاصه قرار داده شود کافی است.
نکته: آیا می توان گفت چون « انسان » نوع است و « ناطق » فصل است پس دو ذات هستند؟ خیر زیرا انسان و ناطق دو عنوان برای یک ذات هستند. چون علم منطق، ذات چیزی را تعیین نمی کند نوعیت و فصلیت، یک اصطلاح منطقی است آن علمی که به ذات اشیاء کار دارد فلسفه است. در علم منطق فقط عناوین، آن هم معقولات ذهنی را بیان می کند لذا به انسان می توان بشر گفت چون پوست بدنش و بشره اش ظاهر است و می توان انسان گفت چون اهل نسیان یا اُنس است. در اینجا ذات، واحد است ولی دو عنوان بر آن صدق می کند. نوع هم همینطور است چون هم عنوان انسان بر آن صدق می کند هم عنوان ناطق بر آن صدق می کند هم عنوان جنس بر آن صدق می کند ولی این سه عنوان بر یک ذات صدق می کند.
نکته: مرحوم سبزواری وقتی خواسته ی دوم را ذکر می کند تعبیر به « خاصته الاخری » کرد و تعبیر به « صفته الاخری » نکرد معلوم می شود که فرق دومی را به تنهایی، یک خاصه حساب کرده است. اولی را هم یک خاصه حساب کرده چون در تعریف آورده است « عُرِّف الذاتی بما لا یعلّل و العرضی بما یعلل » یعنی هر سه خاصه را در تعریف جمع نکرده است بلکه فقط یکی را در تعریف آورده است اگر هر سه مورد، خاصه ی ذاتی و عرضی بود باید هر سه را در تعریف می آورد ولی فقط یکی را آورده است پس معلوم می شود که عبارت مرحوم سبزواری صریح در این است که هر سه را با هم عرض خاص قرار نمی دهد بلکه تک تکِ آنها را عرض خاص قرار می دهد.
سوال: آیا می توان اینگونه گفت: همانطور که ماده غیر از صورت است ذاتاً، و هر دو هم غیر از جسم هستند ذاتاً، همچنین جنس، غیر از فصل است ذاتاً و مجموع این دو که نوع هست غیر از این جنس و فصل باشد ذاتاً. به عبارت دیگر چون جنس و فصل، از ماده و صورت گرفته می شود و نوع هم از مرکبِ از ماده و صورت گرفته می شود پس اگر ماده و صورت ذاتاً متفاوت بودند و هر کدام هم با مجموع، ذاتاً متفاوت بود لذا جنس و فصل هم ذاتاً متفاوتند و هر یک با نوع، ذاتاً متفاوت است چون جنس و فصل و نوع، عناوینی هستند که از ماده و صورت و جسم گرفته شدند و ماده و صورت و جسم، سه ذاتِ مختلفند پس جنس و فصل و نوع هم باید سه ذات مختلف باشند بنابراین وقتی گفته شود « انسان » با « ناطق » یک ذات است حرف اشتباهی است.
جواب: نمی توان اینگونه حرف زد چون در ماده و صورت و جسم، ماده و صورت بشرط لا اخذ می شوند و بر یکدیگر حمل نمی شوند لذا اتحاد ذاتی ندارند و یک ذات نمی شوند ولی در مثل فصل و جنس و نوع، بشرط لا اخذ نمی شوند بلکه لا بشرط اخذ می شوند و بر یکدیگر حمل می شوند و حمل علامت اتحاد است و عدم حمل، علامت تغایر است. در اینجا قوام نوع و جنس و فصل این است که تغایر برداشته شود. در اینصورت می توان گفت ذات، واحد است. قوام ماده و صورت و جسم این است که تغایر گذاشته شود در اینصورت نمی توان گفت ذات، واحد است.
نکته: در صفت سوم که « بیّن الثبوت » بودن بود بین ذاتی و عرض لازم فرق گذاشته شد. آن فرق این بود که در عرض لازم، قیاس خفی وجود دارد ولی در ذاتی احتیاج به قیاس خفی نیست. در عرض لازم مثل زوجیت برای اربعه، قیاس خفی وجود دارد یعنی زوجیت برای اربعه به وسیله قیاس خفی ثابت می شود و به اینصورت گفته می شود « الاربعه منقسم الی متساوین » و « کل مقسم الی متساویین زوج »، « فالاربعه زوج » اما در مثل ذاتی احتیاج به قیاس خفی نیست زیرا ذاتی برای ذات ثابت است. این مطالب در جلسه قبل گفته شده بود اما مطلبی که در این جلسه گفته می شود این است که آیا وجود قیاس خفی مزاحم بداهت است یا نه؟ به عبارت دیگر آیا حکم با وجود قیاس خفی می تواند بالبداهه برای موضوع ثابت باشد مثلا زوجیت برای اربعه، بالبداهه ثابت است آیا قیاس خفی آسیبی به بداهت می زند یا آسیب به بداهت نمی زند؟ اگر آسیبی به بداهت نزند زوجیت برای اربعه، بدیهی الثبوت یا بیّن الثبوت می شود همانطور که ذاتی برای ذات، بیّن الثبوت است در اینصورت نقض وارد می شود و گفته می شود که اگر قیاس خفی، بداهت را از بین نبرد و با وجود قیاس خفی گفته شود آن حکم برای موضوع، بدیهی الثبوت است و به عبارت دیگر بیّن الثبوت است در اینصورت لازم برای ملزوم بدیهی الثبوت یعنی بین الثبوت است. ذاتی هم برای ذات بدیهی الثبوت یعنی بیّن الثبوت است پس فرق از بین می رود. در اینصورت باید چه کار کرد؟ جواب این است که باید درجه ی بیّن الثبوت بودن را متفاوت لحاظ کرد یعنی هر دو بیّن الثبوتند ولی آن، بیّن الثبوتی است که احتیاج به قیاس خفی دارد و این، بیّن الثبوتی است که حتی احتیاج به قیاس خفی هم ندارد و در جه اش بالاتر از آن است. پس حتی اگر قیاس خفی را مزاحم بداهت نگیرید فرق حاصل است ولی فرق به درجه ی بیّن بودن حاصل می شود نه به اصل بیّن بودن.
سوال: بر فرض در لازمی مثل زوجیت، احتیاج به قیاس خفی باشد در لازم دیگر مثل حرارت، احتیاج به قیاس خفی نیست یعنی می توان گفت که حرارت برای نار بیّن الثبوت است در اینصورت فرق بین اینچنین لازمی با ذاتی روشن نیست.
جواب: ثبوت حرارت برای آتش احتیاج به تجربه دارد و این تجربه در موارد مختلف انجام شده است. اگر تجربه نمی شد و کسی لفظ حرارت و نار را بکار می برد هیچ وقت این دو با هم لحاظ نمی شدند. اما وقتی لفظ ذاتی و ذات بکار برده شود این دو لفظ به همدیگر پیوند دارند. پس اگر کسی ناطق و انسان را شناخته باشد پیوند این دو هم ثابت می شود اما کسی که حرارت و نار را شناخته باشد لزوم حرارت برای نار ثابت نخواهد بود یعنی اینطور نیست که بداند حرارت برای نار است مگر تجربه کرده باشد زیرا حرارت جزء لوازم و بیرون از ذات نار است.  


[1] شرح منظومه، حاج ملاهادی سبزواری، ج1، ص177، س4، نشر ناب.