درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

94/07/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان فرق بین ذاتی و عرضی/ باب ایساغوجی/ منطق منظومه
غوص فی الفرق بین الذاتی و العرضی[1]
در این فصل فرق بین ذاتی و عرضی بیان می شود. فرقِ دو شیء اگر به توسط ذات آنها یا ذاتی آنها نباشد منحصراً باید به توسط عرض خاص آنها باشد. یعنی گاهی دو شیء تباین بالذات دارند یعنی به تمام ذات با هم اختلاف دارند. گاهی به فصل « که ذاتی است » اختلاف دارند. از این دو که بگذرید دو شیء که اختلاف دارند حتماً اختلافشان از طریق عرضِ خاص آنها است « عرض عام نمی تواند باعث اختلاف شود ».
الان بحث در فرق بین ذاتی و عرضی است که از طریق عرض خاص می آید. یعنی سه عرض خاص برای ذاتی گفته می شود که مقابل این سه برای عرضی حاصل است.
نکته: فرق ذاتی و عرضی این است که ذاتی به معنای جزء ذات است و عرضی به معنای عارض بر ذات است. جنس و فصل، ذاتی هستند. غیر از این دو، عرضی هستند.
بیان فرق ذاتی و عرضی:
فرق اول: ذاتی هر شی، معلَّل نیست « مقابل این کلام این است که عرضی، معلّل است » یعنی کسی نمی تواند سوال کند چرا این شیء دارای این ذاتی هست؟ البته می توان سوال کرد که چرا این دیوار سفید شد و چرا این انسان، بلند قد است اما نمی توان گفت که چرا انسان، حیوان است یا ناطق است؟ « به قول ابن سینا نمی توان سوال کرد که چرا زردآلو، زردآلو شد » زیرا این ذات اگر بخواهد انسان باشد باید انسانیت و حیوانیت و ناطقیت به او داده شود و الا انسان نخواهد بود. اما انسان اگر انسان باشد می تواند سیاه باشد و می تواند سفید باشد یعنی دو راه وجود دارد در اینصورت سوال می شود که چرا این راه انتخاب شد و چرا آن راه انتخاب نشد. ولی برای انسانیت دو راه وجود ندارد تا گفته شود چرا این راه انتخاب شد.
پس نمی توان از ذاتی شیء سوال کرد و ما هم نمی توانیم برای ذاتی شیء علت بیاوریم. لذا مرحوم سبزواری فرمود « ذاتی شیء لم یکن معللا » یعنی ذاتی، معلّل نیست تا برای آن علت آورده شود یا از علت آن سوال شود. نه می توان از علتش سوال کرد و نه می توان جواب از این سوال داد که علتش چیست؟ اما در عرضی اینگونه نیست. در مورد عرضی می توان سوال کرد مثلا گفته می شود چرا این دیوار، سفید شد؟
نکته: اگر انسان سیاه ملاحظه شود یعنی انسان با قید سیاه ملاحظه شود به طوری که « سیاه » ذاتی آن شود در اینصورت نمی توان سوال کرد که چرا انسانِ سیاه، سیاه شد؟
توجه کنید که بحث ما در صغری یعنی مصادیقِ ذاتی نیست بلکه قانون این است که هر جا چیزی ذاتی بود علت نمی خواهد. اما اینکه در کجا ذاتی است و در کجا ذاتی نیست مورد بحث نمی باشد در ما نحن فیه هم شاید نتوان سیاهی را در انسانِ سیاه ذاتی گرفت. اما سیاهی برای سیاه، ذاتی است و معلّل نیست.
نکته: ذاتی و عرضی، امر نسبی اند مثل سیاهی که نسبت به خود سیاه، ذاتی است اما نسبت به موجود دیگر مثل انسان، عرضی است.
توضیح عبارت
غوص فی الفرق بین الذاتی و العرضی
بحث در فرق بین ذاتی و عرضی است.
ذاتی شیء لم یکن معللا
اگر ذاتی شیئ در اختیار ما باشد نمی توان آن ذاتی را معلّل کرد و برای آن علت آورد و همچنین نمی توان سوال کرد که چرا این ذاتی برای این ذات حاصل شد. بله ممکن است بتوان گفت که چرا این ذاتی حاصل شد مثل اینکه گفته می شود چرا این ذات حاصل شد اما نمی توان گفت چرا این ذاتی برای این ذات حاصل شد.
توجه کنید که مرحوم سبزواری نفرمود « ذاتی لم یکن معللا » بلکه می فرماید « ذاتی شیء لم یکن معللا » یعنی اگر این شیء و این ذات، مورد قبول است نباید گفت چرا این شیء، این ذاتی را دارد؟
حتی عَرَّفَ الذاتی بما لا یعلل و العرضی بما یعلل
این خواسته برای ذاتی که معلل نیست چنان خواسته ی واضحی است که ذاتی، تعریف به « ما لا یعلل » شده و عرضی، تعریف به « ما یعلل » شده است.
و کان خاصیته الاخری انه ما یسبقه تعقلا
ضمیر « خاصته » و « انه » به « ذاتی » بر می گردد. ضمیر مفعولی « یسبقه » به « شیء » بر می گردد. « تعقلاً » تمییزِ نسبت است یعنی « یسبقه » نسبت به ذاتی داده شده که آن ذاتی، سبقت بر این شیء دارد از جهتِ تعقل نه تحقق زیرا از نظر تحقق، ذاتی و شیء با هم محقق می شوند.
فرق دوم: ذاتی شیء، قبل از شیء تعقل می شود و بعد از تعقلِ آن ذاتی، خود شیء تعقل می شود. مثلا اگر بخواهید انسان را تعقل کنید اما تعقلِ بالکنه نه تعقل بالوجه « یعنی ذات انسان و حقیقت انسان را تصور کنید » باید جنس و مفصلش قبلا تصور شود تا گفته شود انسان، تصور شده است. پس تصور هر شیئ مسبوق به تصور ذاتیاتش است. اما در عرضی اینگونه نیست. اگر عرضیات را تصور کنید خود شیء و حقیقتش تصور نمی شود.
ترجمه: خاصه ی دیگر این ذاتی این است که ذاتی، چیزی است که قبل از آن شیء است از نظر تعقل.
و کان ایضا بین الثبوت له اذا تعقل ذلک الشیء بالکنه
فرق سوم: ذاتی برای ذات، بین الثبوت است. وقتی یک شیئ مثل انسان، بالکنه و بالحقیقه تصور شود. یعنی ذات انسان تصور شود به طوری که آن حقیقت انسانی روشن شود « و این بسیار سخت است که هر کسی بتواند ذات اشیاء را درک کند مرحوم صدرا می فرماید این حالت امکان دارد به اینصورت که مرتبه ی نفس خودت را بالا ببر تا در ردیف عقول و ملائکه ای واقع شود که واسطه در ساختن انسان هستند و علت برای انسان هستند در اینصورت همانطور که آن ملائکه، ذات انسان را می شناسند تو هم خواهی شناخت. اما مشاء می گوید جنس و فصل را یاد بگیر ولی خود مشاء می گوید نمی توان فصل را تشخیص داد جنس را هم نمی توان به راحتی تشخیص دارد پس نمی توان بنابر نظر مشاء، اشیاء را بالکنه تصور کرد. اما اگر کسی موجودی را بالکنه تصور کرد » آیا این شخص احتیاج دارد با دلیل ثابت کند این موجودی که بالکُنه تصور شده دارای جنس و فصل است و به عبارت خلاصه دارای ذاتی است. یا اینکه وقتی این ذات را بالکنه یافت آن ذاتی هم نزد او ثابت است و احتیاج به استدلال ندارد؟
مرحوم سبزواری می فرماید بعد از تصورِ کُنه شیء، ذاتی شیء، بیّن الثبوت است و احتیاج به اثبات ندارد.
نکته: اگر ذات برای کسی روشن شد ثبوت ذاتی برای این ذات، بدیهی است نه اینکه خود این ذات بدیهی است یا تصور این ذات بدیهی است.
نکته در بیان فرق بین فرق اول و فرق سوم: در فرق اول بیان شد که ذاتی، معلّل نیست در فرق سوم بیان شد که ذاتی، معلّل نیست و به طور آشکار و بداهت برای ذات ثابت است.
به ظاهر به نظر می رسد که این دو با هم تفاوتی ندارند ولی با بیانی که گفته شد تفاوت روشن می شود.
توضیح: عبارت « ذاتی شیء لم یکن معللا » مربوط به مقام ثبوت است که مقام واقعیت است ولی عبارت « کان ایضا بین الثبوت له » مربوط به مقام اثبات است که مقام علم است. در واقعیت خارجی، لازم نیست عاملی باشد که ذاتی را به ذات بدهد همین که یک عاملی آن ذات را ایجاد کرده است کافی است. همین که خداوند ـ تبارک ـ انسان را ایجاد کرده است کافی است در اینکه انسان، ناطق باشد. ناطق بودنش نیاز به علت دیگری ندارد. به عبارت دیگر در فرق اول اینگونه بیان می شود که ناطق، به جعل بسیط جعل می شود یعنی با همان جعلِ اولی که به انسان تعلق گرفته است ناطق هم جعل می شود و نیاز به جعل دوم ندارد. اما در فرق دوم اینگونه بیان می شود که اگر ما بخواهیم عالم بشویم به اینکه انسان، ناطق است بعد از اینکه عالم به خود انسان شدیم لازم نیست دلیلی آورده شود تا ناطقیت انسان معلوم شود. به عبارت سوم در فرق اول گفته می شود که دلیلی برای تحقق ناطقیت در خارج وجود ندارد زیرا وقتی انسان در خارج تحقق پیدا کرد ناطقیتش هم تحقق پیدا می کند و لازم نیست علتی بیاید و ناطقیت را جدای از انسانیت تحقق بدهد اما در فرق سوم می گوید اگر شخصی، عالم به انسان شد دلیلی لازم نیست که ناطقیت انسان را به آن شخص بشناساند بلکه همان شناختی که نسبت به انسان وجود دارد کافی است که آن شخص را نسبت به ناطقیتِ انسان عارف کند.
نکته: در عرضِ لازمِ بیّن اینگونه گفته شده که اگر ملزوم تصور شود لازم هم تصور می شود. پس از تصور یکی به تصور دیگری می رسیم بدون اینکه نیاز به اقامه دلیل باشد. اما بعداً که لازم بیّن تصور شد آیا بین الثبوت برای ملزوم هست یا نه؟
توجه کنید که رسیدن به لازم یک مطلب است ثابت بودنش برای معروض، مطلب دیگر است. به راحتی به عارض لازم می توان رسید و این عارض لازم برای معروض ثابت است اما آیا بین الثبوت برای معروض است یا نه؟ مثلا گفته می شود اربعه، زوج است با تصور اربعه، زوج هم تصور می شود اما آیا زوجیت برای اربعه بدون دلیل ثابت است؟ ممکن است ذهن ما اُنس داشته باشد و به راحتی بفهمد که اربعه، زوج است و زوجیت برای آن ثابت است اما ذهن کسی که با اربعه اُنس ندارد ابهام دارد و نیاز به استدلال دارد یعنی باید گفته شود که چرا زوجیت برای اربعه، در مقامِ علم ما است؟ چون در علم ما یک قیاس خفی وجود دارد به اینصورت که « الاربعه تنقسم بمتساویین » و « کل ما ینقسم الی متساویین فهو زوج » نتیجه گرفته می شود که « فالاربعه زوج ». این قیاس در ذهن ما است ولی این قیاس معلوم است که احتیاج به تصور ندارد لذا سریعاً از اربعه به زوجیت منتقل می شویم ولی چون نیاز به قیاس خفی دارد بیّن الثبوت نیست.
پس لازم بیّن بعد از تصور ملزوم، تصور می شود بدون اینکه نیاز به دلیل باشد ولی ثبوتش برای ملزوم بیّن نیست بر خلاف ذاتی مثل ناطقیت که برای انسان ثابت است و نیاز به دلیل ندارد.
نکته: بنده « استاد » بیان کردم که با جعل انسان، ناطق هم جعل می شود. این تعبیر، تعبیر تسامحی است زیرا جعل انسان همان جعل ناطق است اما جعل اربعه همان جعل زوجیت نیست. بله جعلی است که ما را از جعل زوجیت بی نیاز می کند اما جعل انسان، همان جعل ناطق است نه اینکه ما را از جعل ناطق بی نیاز کند. به عبارت دیگر در انسان و ناطق، یک جعل وجود دارد اما در اربعه و زوجیت دو جعل هست که جعل اول ما را از جعل دوم بی نیاز کرده است لذا جعل دوم جعل نشده است.
ترجمه: ذاتی، بیّن الثبوت برای آن شیء است اگر آن شی را بالکُنه تعقل کرده باشد.
و عرضیّه ای عرضی الشیء اعرفن فی کل من المقامات مقابلَه
ترجمه: عرضی شیء در هر یک از این سه مقام را، مقابل ذاتی بگیر یعنی در ذاتی گفته شد « لم یکن معللا » در عرض بگو « یکن معللا » و در ذاتی گفته شد « ما یسبقه تعقلا » در عرضی بگو « ما لا یسبقه تعقلا » و در ذاتی گفته شد « بیّن الثبوت له » در عرضی بگو « لیس بیّن الثبوت له ».



[1] شرح منظومه، حاج ملاهادی سبزواری، ج1، ص177، س1، نشر ناب.