درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

94/07/14

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان کلام مرحوم دوانی درباره معنای لازم ماهیت/ بیان معنای لازم در لازم ماهیت/ ادامه بیان تقسیم عرض/ باب ایساغوجی/ منطق منظومه.
ثم اشرنا الی عدم ارتضاء قول العلامه الدوانی: ان لازم الماهیه لازم کلا الوجودین[1]
قبل از ورود در بحث ابتدا به سه سوال پاسخ می دهیم.
سوال اول: چگونه ممکن است یک وجود ذهنی هم شخص باشد و هم کلی باشد؟
جواب: توضیح این سوال در جلسه قبل بیان شد. در این جلسه یک مثال بیان می شود تا روشن تر شود. یک آینه را ملاحظه کنید که جمعیت موجود در این سالن را نشان می دهد. این آینه وجود شخصی دارد و یک شخص است اما این همه افراد را نشان می دهد چون شخصیتش طوری است که با کثیرین سازگار است. آن موجود ذهنی هم چون وجود دارد یک شخص است ولی شخصیتش طوری است که می تواند از افراد کثیری حکایت کند. پس مانعی ندارد که وجود خودش شخصی باشد ولی حکایت از کلی و کثیرین کند.
نکته: یک جسم کِدر را ملاحظه کنید که یک شخص است و حکایت از چیزی نمی کند اما یک جسمِ مرآتی را ملاحظه کنید که یک شخص است ولی حکایت می کند. این حکایت کردنش به خاطر شخص بودنش نیست زیرا آن جسم کدر هم شخص است. این جسم مرآتی طوری است که حکایت می کند و جسم کدری طوری است که حکایت نمی کند. وجود ذهنی هم حالت مرآتی دارد لذا حکایت می کند. پس شخصیت و عدم شخصیت دخالت در حکایت ندارند. آن نحوه ی وجود دخالت در حکایت دارد.
سوال دوم: قبلا عارض تقسیم به سه قسمِ « عارض ماهیت » و « عارض وجود ذهنی » و « عارض وجود خارجی » شده بود. در این جا هم لازم، تقسیم به این سه قسم شد یعنی « لازم ماهیت » و « لازم وجود ذهنی » و « لازم وجود خارجی »، در حالی که لازم یکی از مصادیق عارض است. وقتی عارض که عام است تقسیم به سه قسم می شود لازم هم که یکی از مصادیقش است تقسیم به سه قسم می شود. چه جهتی داشت که دوباره این تقسیم تکرار شد؟
جواب اول: چون در بین افرادِ عارض، عرض لازم مهم بود بعد از اینکه عارض، تقسیم شد این فردش هم که لازم بود تقسیم شد.
جواب دوم: « جواب دوم تقریبا تبیین جواب اول است » عارض، عام است و لازم، خاص است و ما اجازه داریم که به خاطر تاکید یا به خاطر اهمیت یا به خاطر هر جهت دیگر خاص را بعد از عام ذکر کنیم و هیچ کسی اشکال نمی کند که این خاص در ضمن عام بود چرا دوباره خاص را ذکر کردید؟ زیرا ذکر خاص بعد از عام است و ذکر خاص بعد از عام اشکال ندارد. چون یا به خاطر تاکید یا به خاطر اهمیتی که خاص دارد بعد از عام ذکر شده است. در تقسیم هم همینگونه است که ابتدا عام ذکر شد بعداً خاص که لازم است ذکر شده است. همانطور که ذکر خاص بعد از عام، لغو نیست و دارای فایده است همچنین تقسیم خاص بعد از عام هم لغو نیست و تکرار نیست.
سوال سوم: ما گفتیم لازم ماهیت تابع ماهیت است نه اینکه مقتضای ماهیت باشد یعنی ماهیت اقتضای امکان را ندارد بلکه امکان را در پِی دارد یعنی به تعبیر دیگر ماهیت، علت امکان نیست. سوال شد که علت امکان چیست؟ امکان، یک مفهوم است و بنابر قول بعضی ها یک واقعیت خارجی است. در هر صورت یک امر ممکن الوجود است نه واجب الوجود. امر ممکن الوجود نیاز به موجِد دارد. موجِد امکان چیست؟
جواب: یکبار گفته می شود « ماهیت موجوده، امکان دارد » در این صورت می توان گفت ماهیت به برکت وجودش، موجِدِ امکان است. اما ما اینگونه نگفتیم بلکه بیان کردیم « ماهیت، امکان دارد حتی با قطع نظر از وجودش » یعنی وجود را در امکان ماهیت دخیل نکردیم پس امکان، حاصلِ وجود ماهیت نیست تا گفته شود که اگر چه ماهیت، موثر نیست ولی ماهیتِ موجوده به لحاظ وجودش می تواند موثر باشد. پس وجود دخالتی ندارد در اینصورت سوال به جای خودش باقی است که امکان به وسیله ی چه چیزی برای ماهیت، موجود شده است؟ خود ماهیت نمی تواند امکان را موجود کند چون یا دور یا تسلسل لازم می آید که قبلا بیان شد. الان هم بیان شد که ماهیت موجوده نمی تواند امکان را ایجاد کند چون امکان برای ماهیت موجوده نیست بلکه برای ماهیت خالص است. در اینصورت سوال می شود که امکانِ ماهیت به توسط چه چیز ایجاد شد؟ توجه کنید که برای جواب از این سوال یک قانون کلی بیان می شود که این قانون کلی در اینجا جاری می شود. آن قانون کلی این است: همیشه گفته می شود که علت، ملزوم را ایجاد می کند. اگر ملزوم، واجب الوجود نباشد و ممکن الوجود باشد علت، ملزوم را ایجاد می کند و جعل ملزوم همان جعل لازم است. لازم، بدون جعل نیست ولی به جعل ملزوم، جعل می شود مثلا وقتی شخص 4 کتاب در این مکان قرار می دهد زوجیت حاصل می شود. این شخص، زوجیت را ایجاد نمی کند بلکه 4 کتاب درست می کند. عدد 4 را به وجود می آورد ولی زوجیت به دنبال کار این شخص موجود می شود اینطور نیست که دو جعل وجود داشته باشد تا یک جعل تعلق به اربعه بگیرد و جعل دوم تعلق به زوجیت بگیرد بلکه همان جعلی که برای اربعه است در جعل زوجیت کافی است. در هر ملزوم و لازمی اینگونه گفته می شود که لازم، به جعل ملزوم جعل می شود و لازم نیست برای لازم جعل جدایی باشد.
خداوند ـ تبارک ـ که ماهیت را جعل می کند « البته ماهیت، جعل نمی شود بلکه به برکت وجود، جعل می شود » به اینصورت است که امکان را مستقیما جعل نمی کند حتی امکان را برای ماهیت هم جعل نمی کند فقط خداوند ـ تبارک ـ وجود را جعل می کند و با جعل وجود که ملزوم ماهیت است ماهیت جعل می شود و با جعل شدن ماهیت که ملزومِ امکان است امکان هم جعل می شود. اینطور نیست که خداوند ـ تبارک ـ مستقیماً ماهیت را جعل کند یا مستقیماً امکان را جعل کند بلکه فقط وجود جعل می شود این قانون هم وجود دارد که هر لازمی به جعل ملزوم جعل می شود. به تعبیر دیگر لازم، مجعول به عین جعل ملزوم است.
این مطلب با عبارت دیگر هم بیان شده: بعضی لازم ها، لا مجعولِ به لا مجعولیتِ ملزوم است « این لازمی که الان بیان شد مجعول به مجعولیت ملزوم است » مثل لوازم خداوند ـ تبارک ـ مثلا واجب الوجود است. واجب الوجود بودن، محتاج نبودن و عالم بودن و قادر بودن را لازم دارد. در مقصد ششم شرح تجرید خواندید که واجب تعالی را واجب می کند و از وجوب استفاده می شود که خداوند ـ تبارک ـ‌عالم و قادر و ... است. تمام اوصاف الهی « چه سلبی چه ثبوتی » را از همین وجوب استخراج می کند. در اینصورت همه این صفات، لازم وجوب می شوند. اما این صفات را چه کسی به خداوند ـ تبارک ـ داده است برای او جعل کرده است؟ می گویند این لوازم، لا مجعولِ به لا مجعولیِت ملزوم هستند یعنی همانطور که ملزوم « که ذات خداوند ـ تبارک ـ است » لا مجعول می باشد لوازمش هم لا مجعول است. پس لوازمی که ملزومش لا مجعول باشد خود آن لازم هم لا مجعول است و لوازمی که ملزومش مجعول باشد خود آن لازم هم مجعول است ولی مجعول به جعل جدا نیست بلکه مجعول به همان جعلِ ملزوماتش است.
پس صدق می کند که لازم، مجعول به جعل ملزوم است و لازم، لا مجعول به لا مجعولیت ملزوم است.
سوال چهارم: امکانِ خاص به معنای سلب ضرورتین است اما امکان عام اگر ایجابی باشد با ضرورتِ وجود می سازد و اگر سلبی باشد با ضرورت عدم می سازد. امکانی که در اینجا مراد است امکان خاص می باشد. در اینصورت سوال می شود که سلب ضرورتین به معنای هیچ است پس امکان، چیزی نیست تا بخواهد برای ماهیت ثابت شود تا بدنبال مُثبت آن برویم.
جواب: این یک مطلب است که امکان، آیا سلب است یا امر سلبی است؟ امر سلبی در خارج وجود ندارد اما آیا در ذهن هم وجود ندارد؟‌ بعضی می گویند امکان در خارج وجود دارد. «حرف اینها حرف خوبی نیست ما فقط نقل اقوال می کنیم » بعضی می گویند ما هر چقدر تلاش کردیم ا مکان را در خارج نیافتیم. انسان و شجر و حیوان در خارج بودند اما مکان در خارج نبود پس امکان یک امر ذهنی است. مرحوم صدرا جمع می کند و می گوید امکان، ذهنی است ولی اتصاف به امکان، خارجی است. «این حرف مرحوم صدرا حرف خوب و دقیقی است » یعنی شخص در خارج متصف به امکان است نه اینکه در ذهن، متصف به امکان باشد و در خارج یا ممتنع باشد یا واجب باشد. این شخص در خارج، ممکن الوجود هست. پس اتصاف شخص به امکان یک امر خارجی و واقعی است اما خود امکان، امر خارجی و واقعی نیست. سپس اشکال می شود که امکان، امر سلبی است چگونه امر سلبی، وصف ثبوتی قرار داده می شود؟ جواب داده می شود که صفت ثبوتی نمی تواند صفت برای امر سلبی قرار بگیرد اما امر سلبی می تواند صفت برای ثبوتی قرار بگیرد مثل عمی و عجز که امر سلبی اند ولی صفت قرار می گیرند و گفته می شود: «این شخص، عاجز از برداشتن این شی است » ادر اینجا شخص متصف به عجز شده است. امر سلبی به معنای سلب نیست بلکه به معنای این است که در خارج موجود نیست. مثلا شخصی عجز ما را تصور می کند پس این عجزِ ما در ذهن او وجود دارد اما در خارج، عجزی وجود ندارد. پس امکان دارد که شیئی در خارج، سلبی باشد ولی در ذهن تصور شود. همان امر ذهنی، در خارج، صفت برای موجود خارجی شود مثل امکان.
نکته: مطلب دیگری که در جواب از این سوال داده می شود این است که همه نگفتد امکان به معنای سلب الضرورتین است بلکه بعضی گفتند به معنای تساوی الطرفین است و این امکان، امکان وجودی می شود و این اشکال اصلا وارد نمی شود.
نکته: بحث در امکان ماهوی است نه امکان فقری. امکان ماهوی را هم مرحوم صدرا و هم مشاء قبول دارند.
بحث امروز: آیا امکان، لازم ماهیت است با قطع نظر از دو وجود، چنانچه مرحوم سبزواری فرمود یا امکان، لازم الوجودین است یعنی لازمه ی وجود خارجی ماهیت و لازمه ی وجود ذهنی ماهیت است؟ این دو احتمال چه فرقی با هم دارند؟ اگر لازم وجودین باشد و قطع نظر از وجود خارجی و ذهنی شود نباید امکان دیده شود چون این امکان اگر لازم وجودین باشد مقید به احدالوجودین است یعنی یا باید وجود خارجی باشد تا امکان بیاید یا باید وجود ذهنی باشد تا امکان بیاید. اگر هر دو وجود برداشته شود امکان باید برود در حالی که امکان نمی رود پس معلوم می شود که لازم وجود نیست بلکه لازم ماهیت است حتی با قطع نظر از دو وجود، امکان برای ماهیت است پس امکان، لازم ماهیت است نه لازم وجودین. بله اگر ماهیت را بوجود نبینید و امکان را بخواهید برای آن ثابت کنید صحیح نیست. وقتی ماهیت موجود نباشد ذاتیاتِ خودش را ندارد تا چه رسد به لوازمش، در اینصورت نمی تواند امکان را برایش ثابت کرد در حالی که امکان برای ماهیت ثابت می شود.
جواب این اشکال این است که چگونه امکان برای ماهیت ثابت می شود؟ آیا ماهیت، مقید به وجود می شود بعداً امکان برای آن ثابت می شود یا ماهیت را در ظرف وجود قرار می گیرد و برای آن، امکان ثابت می شود. ماهیت در ظرف وجود قرار می گیرد و وجود، قید قرار نمی گیرد می بینیم امکان برای آن هست. اگر ماهیت مقید به وجود شود معنایش این است که این امکان برای وجود است و با همین قیدِ وجود به ماهیت نسبت داده می شود. اما اگر وجود، ظرف قرار داده شود و گفته شودکه ماهیت باید در ظرف وجود ریخته شود تا هر چه که دارد ظاهر کند در اینصورت ماهیت، امکان را هم که دارد ظاهر می کند.
اما اگر وجود، قید باشد ماهیت تا موجود نشود امکان پیدا نمی کند « نه اینکه امکانش را ظاهر نکند » اما اگر وجود، ظرف باشد ماهیت، امکان را دارد اگر بخواهد دارائی هایش را اظهار کند باید در این ظرف قرار بگیرد و ظهور پیدا کند تا دارائی هایش هم ظهور پیدا کند. پس امکان اگر لازم وجودین باشد با قید وجود می آید اما اگر ماهیت قطع نظر از وجود لحاظ شود باید از امکانش هم قطع نظر شود در حالی که از وجود قطع نظر می کنیم ولی امکانش هست پس معلوم می شود که امکان، مقید به وجود نیست بلکه در ظرف وجود است.
مرحوم سبزواری می فرماید وجود برای ماهیت، ظرف است نه قید و نه شرط. پس ماهیت را با وجود می بینیم به نحو حینیه نه به نحو مشروطه، یعنی گفته می شود در حینی که ماهیت، وجود دارد امکان دارد نه به شرط اینکه ماهیت موجود است امکان دارد.
اگر امکان، لازم وجودین گرفته شود اینگونه گفته می شود: ماهیت به شرط وجود امکان دارد. اما اگر امکان، لازم وجود گرفته نشود بلکه لازم ماهیت گرفته شود اینگونه گفته می شود: ماهیت در حینی که موجود است امکان دارد. در حین وجود، ذاتیاتش و بقیه دارائی هایش را هم دارد. یعنی وجود، شرط ظهور امکان می شود نه اینکه شرط ثبوت امکان باشد. امکان برای ماهیت ثابت است اما اگر این امکان بخواهد ظاهر شود همانطور که اگر خود ماهیت بخواهد ظاهر شود باید وجودی پیدا کند پس وجود، ظرف برای ماهیت می شود و به ماهیت ظهور می دهد و تمام دارائی های ماهیت را هم ظاهر می کند نه اینکه دارائی های ماهیت برای ماهیت به شرط وجود ثابت شوند بلکه با وجود، ظاهر می شوند در حالی که قبل از وجود هم ثابت هستند پس امکان، به شرط وجود برای ماهیت ثابت نیست بلکه مطلقا ثابت است و در حینی که وجود حاصل می شود این امکانِ ثابت شده ظاهر می شود.
مرحوم دوانی فرموده امکان، لازم الوجودین است ایشان وجود را شرط گرفته و فرموده ماهیت، به شرط داشتن یکی از دو وجود « یا ذهنی یا خارجی » می تواند امکان داشته باشد اگر یکی از این دو شرط از آن گرفته شود مفهوم کلام مرحوم دوانی این است که دیگر امکان نخواهد بود در حالی که ما معقتدیم در آن وقت هم امکان هست. پس امکان برای ماهیتِ مشروط به وجود حاصل نیست بلکه برای ماهیتی حاصل است که اگر بخواهد ظاهر شود باید در ظرف وجود قرار بگیرد تا بتواند دارائی هایش « از جمله امکانش » را ظاهر کند.
مرحوم سبزواری می فرماید برای اینکه بیان کنیم که قول مرحوم دوانی را نمی پسندیم عبارت « لیس لازم الوجودین المیض » را آوردیم تا حرف ایشان را رد کنیم.
توضیح عبارت
ثم اشرنا الی عدم ارتضاء قول العلامه الدوانی
« ثم »: بعد از اینکه تقسیم کردیم لازم را به این سه قسمی که گفتیم.
ترجمه: سپس اشاره کردیم به اینکه در لازم ماهیت، مبنای مرحوم دوانی را قبول نداریم.
ان لازم الماهیه لازم کلا الوجودین
« ان » مجرور است چون مقول قول است.
این عبارت، قول مرحوم دوانی است یعنی ایشان، هر لازم ماهیتی را لازم الوجودین گرفته « یعنی لازم وجود ذهنی و خارجی با هم گرفته است » ولی مرحوم سبزواری می فرماید ما این را قبول نداریم زیرا می گوییم لازم ماهیت، لازم ماهیت است با قطع نظر از وجودین.
بقولنا: و لیس لازم الوجودین المضی
« بقولنا » متعلق به « اشرنا » است.
الف و لازم در « المضی » موصوله است یعنی « الذی مضی ».
به شعر قبل توجه کنید که فرمود « و اللازم العینی و الذهنی افقه » سپس ادامه داده شد « هذان لازما وجود مقتضی » گویا لازم وجود ذهنی و وجود خارجی حاضر دیده شد و درباره آنها بحث شد که لزوم به معنای اقتضاء است از بین سه قسم لازم، یکی از آنها که لازم ماهیت بود گذشت سپس بحث در لازم عینی و ذهنی شروع شد الان که این بحث شروع شد می توان گفت که لازم ماهیت گذشت. مرحوم سبزواری در لازم ماهیت تعبیر به « الذی مضی » می کند یعنی آن که بحثش گذشت.
توضیح عبارت: لفظ « المضی » اسم « لیس » است و « لازم الوجودین » خبر آن است. یعنی آن لازمی که بحثش گذشت « یعنی لازم ماهیت » لازمِ وجودین نیست. « گویا اینگونه گفته است ـ لیس لازم الوجودین لازم الماهیه ـ یعنی لازم ماهیت، لازم وجودین نیست خلافاً‌ للعلامه الدوانی که لازم الوجودین گرفته است ».
ای الذی مضی ذکره قبلهما
ضمیر « قبلهما » به وجود ذهنی و وجود خارجی بر می گردد. این عبارت تفسیر « مضی » است و می فهماند که الف و لازم در « المضی » موصوله است.
و هو لازم الماهیه
آن که ذکرش گذشت لازم ماهیت است.
لانه و ان کان معها احد الوجودین الا انه علی سبیل الحینیه لا المشروطه
تا اینجا تفسیر عبارت بیان شد اما از اینجا می خواهد تعلیل بیاورد که چرا حرف مرحوم دوانی باطل است و چرا امکان یا لازم ماهیت، لازم الوجودین نیست؟ مرحوم سبزواری می فرماید اگر چه صحیح است که امکان، در یکی از این دو وجود برای ماهیت دیده می شود ولی آن دو وجود شرطِ عروض امکان نیستند بلکه ظرفِ عروض امکان هستند بنابراین وقتی گفته می شود این ماهیت، امکان را دارد یعنی در حین وجود، این امکان را دارد نه اینکه به شرط وجود، این امکان را داشته باشد. کلام مرحوم دوانی نشان می دهد که ماهیت بشرط وجود ذهنی یا به شرط وجود خارجی دارای امکان است در حالی که ما اینگونه نمی گوییم بلکه می گوییم ماهیت دارای امکان است و شرطی هم ندارد ولی در وقتی که وجود ذهنی یا وجود خارجی می گیرد این امکانی که برایش ثابت است برای او دیده می شود.
ترجمه: « به چه دلیل می گویید لازم ماهیت، لازم وجودین نیست؟ » به خاطر اینکه شان این است که ولو وقتی امکان برای ماهیت حاصل است احد الوجودین هم همراه ماهیت هست ولی احد الوجودین به صورت حینیه همراه ماهیت است نه به صورت مشروطه « یعنی شرط قرار داده نمی شود بلکه ظرف قرار داده می شود پس امکان برای ماهیت ثابت می شود اما نه به شرط وجود بلکه با ظرف وجود ».
فلیس الوجود بمعتبر فی لزوم الماهیه اصلا
« اصلا »: یعنی نه وجود ذهنیش و نه وجود خارجیش.
ترجمه: وجود، در لزومِ لازم الماهیه معتبر نیست « در جایی که لازم الماهیه بخواهد لزوم داشته باشد وجود، معتبر نیست بله وجود، ظرف است ولی موقوف علیه نیست ».
سوال: لفظ « حینیه » و « مشروطه » مونث آمده است این دو وصف چه می باشند؟
جواب: طبق توضیحی که داده شد وجود، ظرف برای ماهیت گرفته شد و « وجود » مذکر است و طبق کلام مرحوم دوانی، وجود برای ماهیت، شرط گرفته شد در اینصورت هم « وجود » مذکر است پس « وجود »‌ چه شرط گرفته شود چه ظرف گرفته شود مذکر است اما چرا این دو لفظ را مونث آورد؟ جواب این است که مرحوم سبزواری این مطلب را به قضیه بر می گرداند یعنی « الماهیه الموجوده ممکنه » موضوع این قضیه چگونه است آیا ماهیت به شرط وجود مراد است که مشروطه شود یا ماهیت فی حین الوجود مراد است که حینیه شود؟ سپس حکم که « ممکنه » است آورده شد. اگر وصفِ « الموجود » شرط گرفته شود قضیه، مشروطه می شود و اگر وصفِ « الموجود » ظرف گرفته شود قضیه، حینیه  می شود. مرحوم سبزواری می فرماید « الماهیه الموجود ممکنه »، این قضیه، حینیه است یعنی « الموجوده » ظرف است نه شرط اما مرحوم دوانی می فرماید « الماهیه الموجوده ممکنه » این قضیه، مشروطه است یعنی وصفِ « الموجود » شرط برای ماهیت است یعنی ماهیت به شرط وجود ممکن است اما مرحوم سبزواری می فرماید ماهیت در حین وجود، ممکن است.



[1] شرح منظومه، حاج ملاهادی سبزواری، ج1، ص174، س11، نشر ناب.