درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

94/07/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه بیان تقسیم عرض به مفارق و لازم/ باب ایساغوجی/ منطق/ شرح منظومه.
و لازم عطف علی مفارق من فکّه عن الملزوم العقل امتنع[1]
نکته مربوط به جلسه قبل: بیان شد که مرحوم سبزواری « جهل » را مقید به بسیط کردند علتش این بود که جهل مرکب را خارج کند چون جهل مرکب، صفت ثبوتی است نه صفت سلبی. نکته ای که در اینجا باید اشاره کرد این است که جهل بسیط را همه سلبی می دانند و به معنای ندانستن است اما در جهل مرکب دو قول است. گروهی معتقدند که جهل مرکب در مقابل علم است یعنی ندانستن. این گروه ناچار هستند که جهل مرکب را سلبی بگیرند ولی گروهی معتقدند که جهل مرکب، اعتقاد و صورت علمیه است و از سنخ علم است ولی علمِ مطابق با واقع است. این گروه، جهل مرکب را ثبوتی می گیرد نه سلبی. مرحوم سبزواری هم از همین گروه است که جهل مرکب را اعتقاد قرار می دهد و ابن سینا هم از همین گروه است که جهل مرکب را صور علمیه قرار می دهد. غالباً ‌جهل مرکب، ثبوتی دانسته می شود و به معنای علمِ غیر مطابق است. وقتی « یقین » را تعریف می کنند می گویند تصدیقی است که دارای سه قید باشد:
1 ـ جازم باشد.
2 ـ راسخ باشد.
3 ـ مطابق با واقع شود.
پس صرف تصدیق لازم نیست زیرا شامل وهم و ظن و علم می شود « فقط شامل شک نمی شود زیرا در شک، تصدیق ندارد اما در وهم، تصدیقِ جانب مرجوح را دارد، در ظن هم تصدیق جانب راجح را دارد. در علم هم تصدیق جانب راجح را دارد. پس طرف تصدیق کافی نیست. تصدیق راجح هم کافی نیست زیرا تصدیق راجح در ظن هم هست بلکه باید جازم هم باشد تا ظن و وهم را خارج کند.
تصدیق باید علاوه بر جازم بودن راسخ هم باشد. جازم به معنای این است که احتمال خلاف داده نشود اما راسخ به معنای این است که این جزم ثابت و پایدار باشد و با شکِ مشکّک، زائل نشود. این قید، تقلید را خارج می کند زیرا تقلید ولو تصدیق جزمی باشد با تشکیکِ شاک زائل می شود لذا راسخ نیست.
قید دیگری که می آورند این است که مطابق با واقع باشد این قید، جهل مرکب را خارج می کند.
تصدیق اگر راجح باشد ظن است و اگر جازم باشد علم است و این تصدیقِ جازم که علم است اگر راسخ نباشد تقلید است و اگر مطابق با واقع نباشد جهل مرکب است. توجه می کنید که جهل مرکب از اقسام علم شمرده می شود. ابن سینا و مرحوم سبزواری، جهل مرکب را از سنخ علم می دانند. ابن سینا می گوید جهل مرکب، صورت علمیه است همانطور که علم، صورت علمیه است ولی علم، صورت علمیه ای است که واقع را درست نشان می دهد ولی جهل مرکب، صورت علمیه ای است که واقع را غلط نشان می دهد.
وقتی جهل مرکب، تفسیر به صورت علمیه شود قهراً صورت علمیه، امر ثبوتی است لذا جهل مرکب هم امر ثبوتی می شود مرحوم سبزواری قید « بسیط » را آورده تا جهل مرکب را خارج کند بله قید « بسیط » به درد کسانی که جهل مرکب را سلبی می دانند نمی خورد.
بحث امروز: بعد از اینکه عرض، تقسیم به عرض عام و عرض خاص شد، مرحوم سبزواری این دو عرض را به تقسیمات دیگر هم تقسیم کرد. بیان شد که هر یک از عرض عام و عرض خاص، یا عارض ماهیت هستند یا عارض وجود هستند. سپس تقسیم دومی بیان شد که هر یک از این دو یا لازم اند یا مفارق اند. خود مفارق هم به دو قسم دائم و زائل و به دو قسم ثبوتی و سلبی تقسیم شد. سپس قسم دیگر که عرض لازم باشد را دو تقسیم می کند. که در یک تقسیم، دو قسم به وجود می آید و در تقسیم دیگر، سه قسم به وجود می آید.
تقسیم اول: لازم، تقسیم به لازمِ بیّن و لازمِ غیر بیّن می شود.
تقسیم دوم: لازم، تقسیم به لازم ماهیت و لازم وجود خارجی و لازم وجود ذهنی می شود « البته قبلا مرحوم سبزواری عارض را تقسیم به عارض ماهیت و عارض وجود کرد در اینجا یکی از اقسام عارض که عارض لازم است تقسیم به لازم وجود و لازم ماهیت می شود » و لازم وجود هم به دو قسم لازم وجود خارجی و لازم وجود ذهنی تقسیم می شود.
قبل از بیان تقسیم اول، ابتدا باید لازم را تعریف کنیم.
تعریف لازم: چیزی که عقل از انفکاکش امتناع می کند « یعنی اجازه ی انفکاکش را نمی دهد لذا هر عارضی که عقل، انفکاکش را از معروض اجازه دهد مفارق می گویند و هر عارضی که عقل، انفکاکش را از معروض اجازه ندهد لازم می گویند » مرحوم سبزواری می فرماید « من فکه العقل امتنع » یعنی عقل از فکّ اینچنین لازمی امتناع می کند و اجازه ی فک عارض را از معروض نمی دهد. مرحوم سبزواری می فرماید این عبارت به عنوان صفت برای « لازم » آمده است اما این صفت، اشاره به تعریف است. مرحوم سبزواری برای « لازم بین » هم صفت می آورد و می گوید « فی الدرک تبع » یعنی به تبع ملزوم ادراک می شود و لازم نیست لازم را مستقلاً‌ ادراک کرد. اینچنین لازمی که به ادراک ملزوم اکتفا می کند و با ادراک ملزوم، درک می شود لازم بیّن می شود.
پس توجه کردید که مرحوم سبزواری دو صفت می آورد که یک صفت برای خود « لازم » است و یکی برای « لازم بین » است و می گوید اوّلی تعریف برای لازم است مثل تالی اش « یعنی دومی ».
تعریف لازم بیّن: لازمی که با تصور ملزوم، تصور می شود را می گویند مثلا اگر اربعه به ذهن مخاطب داده شود زوجیت هم داده می شود و لازم نیست برای زوجیت استدلال کرد و گفت اربعه از دو تا دو تشکیل شده است پس منقسم به متساویین است و هر عددی که منقسم به متساویین است زوج می باشد پس اربعه زوج است.
تعریف لازم غیر بین: لازمی که با تصور ملزوم، تصور نمی شود بلکه نیاز به دلیل دارد مثل حرکت که لازم صورت فلکی فلک است نه اینکه لازم جسم مطلق فلک باشد زیرا بیان شد که نسبت به جسم مطلق فلک، عرض مفارق است ولی نسبت به خود فلک، عرض لازم غیر بین است زیرا وقتی فلک را تصور کنید حرکتش تصور نمی شود. تصور حرکت، احتیاج به استدلال دارد.
توضیح عبارت
و لازم عطف علی مفارق
مرحوم سبزواری در صفحه 172 سطر 3 فرمود « و ایضا مفارق » این عبارت عطف بر آنجا است.
البته می توان عطف بر « عارض » در صفحه 171 سطر 10 گرفت و آن را مجرور خواند یعنی من عارضٍ مفارقٍ و لازمٍ ».
من فکه عن الملزوم العقلُ امتنع
عقل امتناع می کند از اینکه لازم از ملزوم جدا شود « به عبارت دیگر لازم عبارت از عرضی است که عقل از انفکاک آن عرض از ملزوم، اِبا دارد و اجازه انفکاک نمی دهد ».
فی الوصف اشاره الی التعریف کما فی تالیه
در این وصفی که برای « لازم » آورده شده اشاره به تعریف « لازم » هم شده است. چنانچه در تالی لازم انجام شد « یعنی شعری که در پشت سر و بعد از این شعر می آید همین کار واقع شده زیرا ـ بیّن ـ متصف به صفتی شده که آن صفت در عین اینکه صفت است تعریف هم برای ـ بیّن ـ است ».
اعنی فبیِّنٌ للشیء
ترجمه: از این تالی، مصرع بعدی را قصد می کنم که با عبارت « فبین للشئ » است و معنای این مصرع این است: پس بیّن برای شیء «‌یعنی ملزوم » هست.
فی الدرک تَبَعَ
ترجمه: ‌بیّن این صفت دارد که در ادراک، تابع ملزوم است « یعنی اگر ملزوم ادراک شود به تبع ملزوم، لازم هم ادراک می شود اما لازم غیر بین، بر خلاف این است یعنی اگر ملزوم را ادراک کردید به تبعش لازم ادراک نمی شود بلکه ناچار هستید برای ادراک لازم تلاش جدیدی کنید ».
نکته: لفظ « تبع » را به صورت فعل بخوانید چون در مصرع بعدی تعبیر به « امتنع » می کند و « امتنع » فعل است اما به خاطر اینکه آخر مصرع قرار گرفته آخر این دو فعل را ساکن می خوانیم.
کما یقال اللازم البین ما یلزم تصوره من تصوره الملزوم
چنانچه در تعریف لازم بین اینگونه گفته می شود: لازم بین، عارضی است که تصور آن از ناحیه تصور ملزوم لازم می آید « یعنی اگر تصور ملزوم شود بدنبالش تصور لازم می آید ».
نکته:‌ لفظ « یلزم » به معنای « لازم می آید » است اما در بعضی موارد به معنای « لازم می باشد » است. توجه کنید که در هیچ جا به معنای « لازم می دارد » نیست چون « یستلزم » به معنای « لازم می دارد » هست.
و غیر بین علی خلافه ای لم یَتبَع فیه
ضمیر « فیه » به « درک » بر می گردد.
لازم غیر بین بر خلاف لازم بین است یعنی لازم، در تصورش تابع ملزوم نیست « بلکه تصورِ جدا می خواهد ».
نکته:‌ همه لازم ها در خارج، از ملزوم خودشان جدا نمی شوند و اگر جدا شوند لازم نخواهند بود بلکه مفارق اند اما بعضی از لازم ها علاوه بر اینکه در خارج جدا نمی شدند در ذهن هم جدا نمی شوند در اینصورت بیّن هستند اما بعضی در ذهن جدا می شوند در اینصورت غیر بیّن می شوند. پس آنچه که لزوم خارجی و ذهنی هر دو را دارد لازم بیّن است اما آنچه که لزوم خارجی دارد و لزوم ذهنی ندارد لازم غیر بیّن است.
و جِیء لعدّ الباق من اصنافه ای اصناف اللازم
لفظ « جیء » به صیغه امر خوانده می شود و به معنای « بیا » است «‌ اگر با باء‌ متعدی شود به معنای بیاور است » در اینجا به معنای « آماده با » ترجمه می کنیم.
ترجمه: آماده باش برای شمردن باقی اصناف لازم « یعنی مرحوم سبزواری می خواهد بقیه اصناف را بشمارد ».
مرحوم سبزواری می خواهد بقیه اصناف دیگر لازم را ذکر کند و آن، تقسیم عرض لازم به لازم ماهیت و لازم وجود خارجی و لازم وجود ذهنی است چون در عارض، این تقسیم بیان شد در لازم هم که این تقسیم می آید زیاد توضیح داده نمی شود.
تعریف لازم ماهیت: نه وجود خارجی و نه وجود ذهنی در عارض شدن دخالت دارد یعنی لازمِ ماهیت است بدون اینکه توجهی به وجود خارجی و وجود ذهنی شود. مرحوم سبزواری به این تعریفی که برای لازم ماهیت کرده اصرار دارد اما گروهی « مثل محقق دوانی » اینگونه گفتند که لازم ماهیت در واقع لازم الوجودین است یعنی لازم ماهیت، هم لازم وجود خارجی است هم لازم وجود ذهنی است و چون لازم هر دو وجود است گفته می شود ماهیت، این لازم را دارد چه این ماهیت، لباس وجود خارجی داشته باشد چه لباس وجود ذهنی داشته باشد پس لازم الماهیه لازم الوجودین شد بعضی از معاصرین هم این حرف را ترجیح دادند که لازم الماهیه، لازم الوجودین است. مرحوم سبزواری این را قبول ندارد و می گوید « تعبیر به لازم الوجودین نکن، بلکه بگو لازم ماهیت است با قطع نظر از وجود ذهنی و وجود خارجی » یعنی اگر ماهیت را در تصور خودت از وجود ذهنی و وجود خارجی جدا کنی می بینی آن لازم را داراست مثل « امکان » نسبت به ماهیت، عرضِ لازم است « نه عرض مفارق » و هیچ وقت موجودِ ممکن را رها نمی کند زیرا اگر رها کند این موجود ممکن یا واجب می شود یا ممتنع می شود که هر دو باطل است. بنابراین امکان، لازم ماهیت می شود چه ماهیت در خارج موجود باشد چه در ذهن موجود باشد. پس امکان، لازم الوجودین است و به عبارت دیگر چه قطع نظر از وجود خارجی شود چه قطع نظر از وجود ذهنی شود « امکان »‌ برای ماهیت هست. پس این لازم، لازم ماهیت است و لازم آن دو وجود نیست اگر لازم آن دو وجود بود با قطع نظر از آن دو وجود، این لازم از بین می رفت.
مرحوم سبزواری بر رد مرحوم دوانی که گفتند لازم ماهیت، لازم الوجودین است دلیل می آورد تا حرف خودش را ثابت کند که لازم ماهیت، لازم ماهیت است با قطع نظر از وجود ذهنی و خارجی اش.
تا اینجا لازم ماهیت روشن شد.
تعریف لازم وجود خارجی: لازم وجود خارجی مثل حرارت برای نار است که اگر به وجود خارجی موجود شد دارای حرارت است و حرارت از آن منفک نمی شود اما اگر به وجود ذهنی موجود شد حرارت را ندارد پس حرارت، لازم وجود خارجی ماهیت می شود نه لازم وجود ذهنی ماهیت و نه لازم خود ماهیت است.
تعریف لازم وجود ذهنی: انسان را وقتی در ذهن خودتان می آورید « کلیت » را بر آن عارض می کنید. اگر انسان در خارج باشد « شخص » بر آن عارض می شود و گفته می شود « الانسان الخارجی شخص » و گفته نمی شود « الانسان الخارجی کلی » اما وقتی انسان در ذهن بیاید کلی می شود و این کلیت، عارض انسان است و از انسان هم جدا نمی شود.
من لازم الماهیه من حیث هی
مرحوم سبزواری مورد اول را با عبارت « من لازم الماهیه » بیان می کند و مورد دوم و سوم را با عبارت « و اللازم العینی و الذهنی » بیان می کند اما در شرح شعر، هر سه مورد را بعد از « من لازم الماهیه » می آورد.
« من حیث هی »: یعنی بدون اینکه وجود ذهنی و وجود خارجی لحاظ شود یعنی این دو وجود را لحاظ نکن.
ای قسمه اخری للازم
این عبارت، تقسیم دیگری برای لازم است.
انه اما لازم الماهیه من حیث هی من دون اعتبار خصوصیه احد الوجود من او کلیهما
ضمیر « انه » به « لازم » بر می گردد.
عبارت « من دون اعتبار خصوصیه احد الوجودین » توضیح « من حیث هی » است.
ترجمه: این لازم یا لازم ماهیت من حیث هی است بدون اینکه یکی از دو وجود اعتبار شود یا هر دو اعتبار شود « مرحوم سبزواری با این عبارت می خواهد مرحوم دوانی را رد کند. مرحوم سبزواری قید ـ من حیث هی ـ را آورد ولی قانع نشد لذا عبارت ـ من دون ... ـ‌ را آورد تا تاکید بر رد دوانی کند ».
کالامکان للماهیه و الزوجیه للاربعه
مثل امکان که لازم ماهیت برای ماهیت است و زوجیت هم برای اربعه، لازم ماهیت است.
و اما لازم الوجود العینی کالحراره للنار و البروده للماء
یا عارض، لازم وجود خارجی است مثل حرارت برای نار خارجی و برودت برای آب خارجی.
و اما لازم الوجود الذهنی کالکلیه للانسان العقلی
یا عارض، لازم وجود ذهنی است مثل کلیت برای انسان عقلی یعنی انسانی که در ذهن آمده است نه انسان خارجی. 
کما قلنا
لازم ماهیت، قبلا بیان شد اما دو لازم دیگر « که یکی لازم وجود عینی و یکی لازم وجود ذهنی است » هم هست.
و اللازم العینی و الذهنی اِفقِه
لازم عینی « و خارجی » و ذهنی را بفهم و بدان « یعنی فقط لازم ماهیت وجود ندارد بلکه علاوه بر آن، لازم عینی و ذهنی هم هست ».
و هذان لازما وجود
این عبارت، مطلب بعدی است که لزوم در لازم ذهنی و خارجی به چه معنا است و لزوم در لازم ماهیت به چه معنا است.



[1] شرح منظومه، حاج ملاهادی سبزواری، ج1، ص174، س1، نشر ناب.