درس شرح الاشارات - استاد حشمت پور
90/02/07
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: بیان اشکال سوم فخر رازی و پاسخ به آن/ الفصل السابع عشر/ النمط الاول: فی تجوهر الاجسام/ شرح اشارات و تنبیهات.
خلاصه و تکمیل مباحث جلسه قبل: گفتیم که فخر رازی بر حرفهای مصنف که خواسته است صورت نوعیه را اثبات کند اشکالاتی وارد کرده است.
اشکال اول و دوم را خواندیم و پاسخ دادیم.
حال به اشکال سوم فخر میپردازیم.
سؤال: شما اعراض را مستند کردید به صورت نوعیه و چگونه است که اعراض عوض میشوند ولی صورت نوعیه باقی میماند؟ از اینجا فهمیده میشود که اعراض وابسته به صورت نوعیه نیستند چون وقتی معلول عوض شد علت نیز باید عوض شود.
جواب: قبلاً بیان شد که اگر مراد از اعراض، اعراض فلکی باشد که اینها اصلاً عوض نمیشوند و اگر مراد اعراض عنصری است پس باید دقت شود که بحث ما در مورد اعراض لازمه است و اعراض لازمه هیچگاه عوض نمیشوند و دائماً با صورت نوعیه مخصوص به خود هستند و اعراض مفارق نیز که اصلاً منسوب به صورت نوعیه نیستند بلکه عوامل دیگری دارند.
سؤال: در جلسه قبل گفته شد که تقسیم فخر باطل است و اگر این تقسیم باطل است چرا لازم جسمیت را جداگانه مورد بحث و رد قرار دادیم؟ اگر این تقسیم باطل است پس چرا به این قسم خاص پرداخته شده است و با برهان آن را رد کردیم؟ یعنی چه نیازی به طرح این بحث بود؟
جواب: جواب این است که ما این فرض را مطرح کردیم نه برای اینکه باطل کنیم لازم بودن صورت نوعیه برای صورت جسمیه را چون این را هم ما قبلاً باطل کردیم و هم فخر آن را باطل کرده است و ما این بحث را بیان کردیم تا بیان کنیم که صورت نوعیه ملزوم است و صورت جسمیه خاص لازم اوست و ما میخواستیم این مطلب را بیان کنیم.
متن: و منها المعارضة أولا بأن هذه الصور محتاجة إلى الجسمية...[1]
اشکال سوم فخر رازی:
این اشکال به دو فرع تفریع میشود.
فرع اول: درباره صورت جسمیه فخر سؤالی میکنند مردد بین نقیضین و معلوم است که سؤالی که مردد بین نقیضین باشد ثالثی ندارد و بعد فخر هر دو فرضِ سؤال را باطل میکنند و میگویند که اگر صورت نوعیه داشته باشیم یا صورت جسمیه معلول او است و یا معلول او نیست.
اگر معلول باشد دور لازم میآید به این بیان که صورت نوعیه محتاج است به صورت جسمیه چون میخواهد حلول کند یعنی صورت نوعیه صورت است و شأن صورت حلول است و این صورت نوعیه میخواهد در جسم حلول کند و جسم مرکب است از ماده و صورت جسمیه لذا جسم و در ضمن آن صورت جسمیه علت قابلی میشوند برای صورت نوعیه پس صورت نوعیه توقف دارد بر صورت جسمیه پس صورت جسمیه علت قابلی صورت نوعیه است لذا صورت نوعیه به آن محتاج است لذا نمیتوان گفت که صورت جسمیه معلول صورت نوعیه است و اگر این را بگویید دور میشود یعنی باید بگوییم که صورت نوعیه محتاج است به صورت جسمیه چون در او حلول میکند و از طرفی گفتهاید که صورت جسمیه معلول صورت نوعیه است.
فرض دوم این است که بگوییم که صورت جسمیه معلول صورت نوعیه نیست و اگر این را بگویید با قانون دیگری مخالفت کردهاید و آن این است که صورت در هر شیئی مقوم است؛ صورت جسمیه مقوم ماده است و صورت نوعیه مقوم مجموع است.
ماده امری بی قوام است و کار صورت قوام دادن است و صورت جسمیه که به ماده ملحق میشود به ماده قوام میدهد و صورت نوعیه که به مجموع ماده و صورت جسمیه ملحق میشود به هر دو آنها قوام میدهد لذا معلول صورت نوعیه است یعنی اگر صورت جسمیه را معلول صورت نوعیه ندانید باید که صورت نوعیه از صورت بودن بیفتد و صورت نباشد چون صورت به محلش قوام میدهد و علّتِ محلش است.
پس اگر صورت نوعیه موجود باشد این دو حالت پیش میآید که هر دو حالت باطل هستند لذا وجود صورت نوعیه نیز که به این دو حالت متنهی میشد باطل است.
در توضیحاتمان گفتیم که صورت جسمیه به ماده ملحق میشود و بعد صورت نوعیه به آنها ملحق میشود اما منظور از این حرف این نیست که اول ماده تنها است و بعد صورت جسمیه میآید و بعد صورت نوعیه میآید بلکه منظورمان از این ترتیب، تقدم رتبی است نه زمانی و این سه زماناً با هم هستند و هیچکدام از دیگری جدا نمیشود.
نکته: اگر بتوان دو حیث متفاوت درست کرد و گفت که صورت نوعیه در این حیث محتاج به صورت جسمیه است و صورت جسمیه در حیث دیگری محتاج به صورت نوعیه است این صحیح است و این باعث دور نمیشود.
در این استدلالی که فخر رازی بیان کرده اند اصلا به استدلال مصنف توجهی نداشتهاند بلکه دلیل مستقلی را در عرض دلیل مصنف اقامه کردهاند یعنی با مصنف معارضه کردهاند نه اینکه استدلال ایشان را مناقضه کنند.
در صفحه 107 همین کتاب قطب رازی پاورقی بسیار مفیدی دارند ولی سنگین است اما خیلی مفیداست و در نوع استدلالها کارایی دارد و در آن پاورقی نقض و معارضه و ... را به صورت کوتاه و پرمحتوا توضیح دادهاند.
ترجمه و شرح متن:
شارح: و منها المعارضة [و یکی از اعتراضاتی که فخر رازی کرده است معارضه است] أولا بأن هذه الصور محتاجة إلى الجسمية [اولاً به اینکه صور نوعیه محتاج هستند به صورت جسمیه] فالجسمية إن كانت معلولة لها لزم الدور [و اگر صورت جسمیه معلول صور نوعیه باشد، دور لازم میآید] و إلا لم تكن الصور مقومة للجسمية [و اگر صورت جسمیه را معلول صور نوعیه نگیریم در این حالت صور نوعیه مقوم صورت جسمیه نخواهند بود] فإذن لم تكن صورا [پس در نتیجه صور نوعیه صورت نخواهند بود چون صورت به معنای مقوم است و اگر مقوِّمیت را از صور نوعیه بگیریم، این صور صورت نخواهند بود].
متن: و الجواب عن الأول أن الصور ليس من شرطها أن تقوم...
اول جواب این اشکال را میخوانیم و بعد سراغ اشکال دوم میرویم هر چند در کتاب اول اشکال دوم ذکر شده است و بعد جواب هر دو اشکال.
پاسخ به فرع اول اشکال سوم:
ما صورت جسمیه را معلول صورت نوعیه نمیگیریم یعنی قسم دوم را اتخاذ میکنیم و فخر گفتند که در این صورت لازم میآید که صورت نوعیه مقوم نباشد و به عبارت دیگر صورت نباشد.
در جواب میگوییم که صورت نوعیه مقوم صورت جسمیه نیست و صورت نوعیه لازم نیست که برای مقوم بودنش حتما مقوم صورت جسمیه باشد بلکه میتواند مقوم ماده باشد و با این تقومی که نسبت به ماده دارد، صورت بودنش توجیه میشود و از طرفی صورت جسمیه خودش بالفعل است و مقوم نمیخواهد.
ماده بالقوه است و با صورت جسمیه فعلیت پیدا میکند و حالت جنسی پیدا میکند یعنی قوام نهایی را ندارد و چون قوام نهایی را ندارد به مقوم دومی احتیاج دارد که آن صورت نوعیه است و صورت نوعیه مانند صورت جسمیه مقوم همین ماده است و صورت جسمیه چون آخرین مقوم نبود احتیاج ماده را به طور کامل برطرف نکرد.
پس ما صورت نوعیه را مقوم میدانیم اما نه مقوم صورت جسمیه بلکه مقوم ماده است یعنی صورت نوعیه مقوم صورت جسمیه نیست ولی مقوم ماده است.
پس نه دور لازم میآید چون ما آن فرضی که منتهی به دور است را قبول نمیکنیم و از طرفی صورت نوعیه از صورت بودن خارج نمیشود چون صورت نوعیه مقوم ماده است و این برای صورت بودن کافی است.
نکته: صورت نوعیه در جسم حلول میکند اما آیا در صورت جسمیه هم حلول میکند یا نه؟ هیچ وقت چیزی در بالفعلِ جسم حلول نمیکند. اصلا ما ماده را برای قابلیت جسم نسبت به اشیاء آوردیم و ماده را برای این قابلیت قائل شدیم الا چیزی که حلولش باعث بطلان صورت نشود مثل شکل که در جسم حلول میکند و هیچ اشکالی ندارد که بگوییم در صورت جسمیه حلول کرده است البته شکل چون وابسته به اتصال و انفصال است و این دو نمیتوانند در صورت جسمیه حلول کنند شکل نیز نمی تواند در صورت جسمیه حلول کند و باید در ماده حلول کند بلکه مثلا چیزهای دیگری مثل سیاهی و سفیدی چنین چیزهایی میتوانند هم در ماده و هم در صورت جسمیه حلول کنند.
صورت نوعیه در جسم حلول میکند و در ماده جسم هم حلول میکند و به ماده جسم قوام میبخشد اما اینکه در صورت جسمیه جسم حلول کند اشکالی ندارد چون صورت جسمیه را باطل نمیکند ولی اگر صورت نوعیه در صورت جسمیه حلول میکند این به برکت ماده است و حتی اعراضی که در جوهر حلول میکنند نیز به برکت ماده است و مثلا عقول که دارای علم و قدرت هستند اینها عرض برای عقول نیستند چون عقول ماده ندارند بلکه عین ذات آنهاست پس آنجایی که ماده نباشد عروض به معنای حلول امکان ندارد.
ترجمه و شرح متن:
شارح: و الجواب عن الأول [و جواب از اشکال اول (قسمت اول اشکال سوم) این است که] أن الصور ليس من شرطها أن تقوم الجسمية [شرط صورت بودنِ صورت این نیست که مقوم صورت جسمیه باشد] بل من شرطها أن تقوم الهيولى [بلکه شرط صورت بودن این است که مقوم هیولی باشد] و هذه الصور تقومها من غير دور [و این صور نوعیه مقوم ماده هستند بدون اینکه دوری حاصل شود] على ما سيأتي بيانه [که بیان این دو مطلب یعنی مقوم بودن صورت نوعیه نسبت به ماده و عدم وقوع دور بیان خواهد شد و دور بین ماده و صورت نوعیه اینگونه رفع میشود که هر کدام از حیثی محتاج به دیگری هستند که این در جای خودش بیان میشود پس اگر چه ما صورت جسمیه را معلول و متقوم صورت نوعیه قرار نمیدهیم ولی صورت نوعیه را از مقوم بودن و صورت بودن کنار نمیگذاریم چون صورت نوعیه به ماده تقوم میدهد].
متن: ثانيا بأن القول بكون تلك الصور مصادر لأعراض مختلفة...
فرع دوم:
فخر رازی میگوید که شما گفتید که صورت نوعیه مصدر است برای چند عرض یکی سهولت قبول و دوم اینیت و سایر عوارض.
سهولت قبول و اینیت و سایر عوارض با یکدیگر فرق میکنند و همگی در عرض یکدیگر هستند.
اگر صورت نوعیه اول مثلاً سهولت قبول را اقتضا میکرد و بعد در طول او عرض دیگری را و همینطور سایر اعراض را در این صورت میگفتیم که این اقتضاهای مختلف در طول یکدیگر هستند و این اشکالی ندارد ولی ظاهراً شما میگویید که همه این عوارض در عرض یکدیگر هستند و از طرفی میگویید که صورت نوعیه واحد است و از واحد نیز غیر از واحد صادر نمیشود پس چگونه ممکن است که یک چیز واحد مصدر این کثرات مختلف باشد و این عوارض مختلف همگی بدون واسطه از صورت نوعیه که واحد است صادر شوند؟ لذا ما نمیتوانیم این عوارض را به صورت نوعیه نسبت دهیم یعنی اصلاً صورت نوعیه نداریم که این عوارض را به آن نسبت دهیم و به عبارت دیگر فخر میگویند:
استدلال: قیاس استثنایی با رفع تالی
مقدمه اول: اگر صورت نوعیه در اجسام حاصل باشد (مقدم)، لازم میآید که عوارضی که در عرض هم هستند و بر این اجسام عارض میشوند از صورت نوعیه واحد صادر شوند (تالی).
مقدمه دوم: و تالی باطل است چون با قاعده الواحد نمیسازد.
نتیجه: پس مقدم نیز باطل است و صورت جسمیه در اجسام حاصل نیست.
به این ترتیب فخر صورت نوعیه را باطل میکنند.
پس اگر این عوارض در طول یکدیگر باشند به قاعده الواحد آسیبی وارد نمیشود ولی شما این عوارض را در طول یکدیگر نمیدانید بلکه در عرض یکدیگر میدانید.
ترجمه و شرح متن:
شارح: و ثانيا [و فخر معارضه کرده است ثانیا به اینکه] بأن القول بكون تلك الصور [قول به اینکه این صور یعنی صور نوعیه] مصادر لأعراض مختلفة [مصادری باشند برای اعراضی که مختلف یعنی متعدد هستند] غير مترتبة [که این اعراض غیر مترتب هستند یعنی در طول یکدیگر نیستند بلکه در عرض هم هستند] بعضها من باب الكيف [که بعضی از آنها از باب کیف هستند] و بعضها من باب الأين [و بعضی از باب أین هستند] و كذلك من سائر الأبواب [و همچنین از سایر ابواب] من غير أن يصدر البعض بواسطة البعض [قول به اینکه این صور نوعیه مصادر اعراض مختلفه باشند بدون اینکه بعضی با واسطه بعضی صادر شده باشند] يناقض القول بأن الكثير لا يصدر عن الواحد [این با قاعده الواحد سازگار نیست و طبق قاعده الواحد کثیر از واحد صادر نمیشود بلکه واحد از واحد صادر میشود. دقت شود که این اشکال نیز حالت معارضهای دارد و هیچیک از مقدمات استدلال مصنف را باطل نکرد و نتیجهای گرفتند خلاف آنچه که مصنف نتیجه گرفته است].
متن: و عن الثاني أن الكثير يجوز أن يصدر عن الواحد بانضمام أمور...
پاسخ به فرع دوم اشکال سوم:
جواب از این اشکال این است که واحد اگر واحد بماند نمیتواند منشأ کثرات شود ولی اگر واحد موصوف به حیثیات مختلف شود با اینکه این حیثیات در ذات او وارد نمیشوند و وحدت او را بر هم نمیزنند ولی او را آماده میکنند تا منشأ کثرات شود پس واحد به خاطر اینکه حیثیات کثیره ای همراه اوست میتواند امور کثیره ای از او صادر شود مثل نَفس ما که با اینکه واحد است امور مختلفی از او صادر میشود که بسیاری از آنها در عرض هم هستند مانند حرکت اینی و خوشحالی و غضب و شهوت و ...
صدرا میگویند که همه موجودات غیر از خداوند دارای حیثیات متعدد هستند و بعد اشاره میکنند که قاعده الواحد مصداقی جز خداوند ندارد و بقیه موجودات واحد به معنای حقیقی نیستند یعنی طبق نظر صدرا این قاعده اصلا در ما نحن فیه جاری نمیشود.
پس صورت نوعیه مصداق این قاعده نمیشود چون متحیث است به حیثیات کثیره متفاوت.
ترجمه و شرح متن:
شارح: و عن الثاني [و جوابی که به این اشکال دوم (قسمت دوم از اشکال سوم) میدهیم این است که] أن الكثير يجوز أن يصدر عن الواحد [کثیر جایز است که از واحد صادر شود] بانضمام أمور و شروط مختلفة إليه [به شرط اینکه امور و شروط مختلفی منضم به این امر واحد بشوند] فهذه الصور [پس این صور نوعیه] تقتضي التأثير في الغير بحسب ذاتها [مقتضی تأثیر در غیر هستند به اعتبار ذاتشان یعنی چون صورت هستند و بالفعل هستند اثر در غیر میگذارند یعنی ذاتشان بدون حیثیت خاصی مؤثر است] و التأثر من الغير بحسب المادة [و عارض دوم این صورت نوعیه تأثر است یعنی اثر را میپذیرد چون همراه با ماده است و همین صورت نوعیه به کمک ماده اثر میپذیرد] و حفظ الأين بشرط الكون في مكانها [و عارض دیگرش این است که مکان طبیعی خودش را حفظ میکند به شرط اینکه در مکان طبیعی خودش باشد الا اینکه قاسری او را از مکانش بیرون ببرد مثلا سنگ در مکان طبیعیش که سِفل است میماند و هوا نیز در مکان طبیعیش که عِلو است میماند پس صورت نوعیه مکانش را حفظ میکند به شرطی که در مکان طبیعی خودش باشد] و العود إليه بشرط الخروج عنه [و همچنین این صورت نوعیه مقتضی عود به مکان طبیعیش است اگر از مکان طبیعیش خارج شود. پس صورت نوعیه با اینکه یک شیء است ولی به اعتبارات مختلف و حیثیات مختلف امور مختلفی را اقتضا میکند] و هكذا في البواقي [و همچنین است در باقی اعراض یعنی صورت نوعیه را با هر عرضی که بر او عارض شده است مقایسه میکینم و حیث خاصی را که این عارض به خاطر او بر صورت نوعیه عارض شده است را پیدا میکنیم] فهذا [و آنچه که در ضمن این سه اشکال فخر نوشته شد] حل تلك الشكوك [حل این شکوک فخر بود] على قواعد الشيخ [«علی» متعلق به «حل» است یعنی من با استفاده از قواعد شیخ این اشکالات را حل کردم] من غير الاحتيال الذي أوجبه هذا الفاضل [فخر رازی گفته است که اگر بخواهی این مطالب را حل کنی باید احتیال و چاره اندیشی داشته باشی و قواعدی را از این طرف و آن طرف بیاوری و خواجه در جواب میگویند که ما به این اشکالات پاسخ دادیم بدون اینکه به آن احتیالی که فخر گفته باشد احتیاجی باشد].