درس شرح الاشارات - استاد حشمت پور
90/02/06
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: توضیح قسمت دوم اشکال دوم فخر رازی و جواب به هر دو قسمت این اشکال/ الفصل السابع عشر/ النمط الاول: فی تجوهر الاجسام/ شرح اشارات و تنبیهات.
خلاصه جلسه قبل: بعد از اثبات صورت نوعیه با دو دلیل، وارد اعتراضات فخر شدیم. اعتراض اول را گفتیم و از آن دو جواب دادیم و در جواب دوم از اعتراض اول مطلب را به دو نحو توضیح دادیم و حال سؤال شده است که کدام یک از این دو توضیح صحیح است.
در جواب میگوییم که هر دو توضیح صحیح است.
در یک توضیح عوارض را عبارت گرفتیم از سهولت قبول و عسر قبول و امتناع قبول که عوارض مربوط به صورت نوعیه بودند یعنی همراه با صورت نوعیه بودند و یک بار عوارض را عبارت گرفتیم از برودت و رطوبت و چیزهای دیگری که بعد از صورت نوعیه عارض میشوند و در هر دو توضیح گفتیم که وساطت صورت نوعیه لازم است و نمیوشد این دو را مستقیماً به استعدادات در عناصر و به مواد در افلاک مرتبط کرد چون همانطور که اشاره کردیم گروهی از عوارض یعنی همان گروه اول با صورت نوعیه میآیند و گروهی دیگر به وسیله صورت نوعیه میآیند پس هر دو گروه صورت نوعیه را به عنوان واسطه لازم دارند.
اما اعتراض دوم فخر به دو مطلب منحل میشود.
یکی اینکه به صورت نوعیه در همه اجسام احتیاج نیست و فقط در اجسام عنصری به آن احتیاج است.
متن: و أيضا جميع العناصر لا يحتاج إليها...[1]
نفی صور نوعیه در بعضی از عناصر: و دوم اینکه در تمام عناصر نیز به صورت نوعیه احتیاج نداریم بلکه عناصر به دو دسته تقسیم میشوند و بعضی محتاج صورت نوعیه هستند و بعضی نیستند به بیانی که عرض میشود:
گفتیم که در کل اجسام سه نحو صورت نوعیه داریم و در عناصر دو نوع که آن دو نوع عبارت بودند از صوری که اقتضا میکنند سهولت قبول شکل را و صوری که اقتضا میکنند عسر قبول شکل را (و سوم صورتی بود که امتناع قبول را اقتضا میکرد که صور نوعیه افلاک بود).
اگر سهولت قبول و عسر قبول دو امر وجودی باشند در این صورت این دو صورت نوعیه که اقتضا میکنند این دو امر را باید موجود باشند چون مقتضِی امر وجودی باید موجود باشد لذا در این صورت هر دو نحو از صورت نوعیه موجود میشوند.
اما اگر یکی از این دو امر را عدمی گرفتیم مثلاً عسر قبول را تعبیر کردیم به عدم سهولت قبول در این حال واجب نیست که مقتضی این امر عدمی یک امر وجودی باشد بلکه یک امر عدمی است یعنی آن جسمی که صورت نوعیه دارد، اقتضا میکند سهولت قبول شکل را و آن جسمی که عسر قبول دارد، صورت نوعیه ندارد.
بنا بر این اجسام عنصری به دو قسم تقسیم میشوند بعضی صورت نوعیه دارند که همان اجسامی هستند که آن امر وجودی را دارند (چه آن امر وجودی عسر قبول باشد و چه سهولت قبول) و بعضی صورت نوعیه ندارند.
این بیان دوم فخر بود که با این بیان ثابت کردند که بعض عناصر صورت نوعیه ندارند.
ترجمه و شرح متن:
شارح: و أيضا جميع العناصر لا يحتاج إليها [و همچنین همه عناصر احتیاج به صورت نوعیه ندارند] لجواز أن يكون بعض تلك الصور أعداما للبعض [چون ممکن است که بعضی از این صور، اعدام بعض دیگر باشند (این مقدمه اول است)] كالمقتضية لصعوبة القبول المقتضية سهولته [(عبارت غلط است و باید اینطور باشد: «کالمقتضیه لصعوبة القبول فانه عدم لمقتضیة سهولته») آن صوری که اقتضا میکنند صعوبت قبول را، اعدام آن صوری هستند که اقتضا میکنند سهولت قبول را چون در واقع خود این دو کیفیت یکی عدم دیگری است یعنی صعوبت عدم سهولت است] فإن من الجائز أن يكون صعوبة القبول عدما لسهولته و بالعكس [یعنی اینکه سهولت و صعوبت را دو امر وجودی نگیرید بلکه یکی را عدم دیگری قرار دهید و در نتیجه اگر مقتضی سهولت بود، سهولت حاصل میشود اگر این سهولت نبود بلکه صعوبت بود در این حالت صورت نوعیه معدوم است و موجود نیست] و مبدأ العدم يجوز أن يكون عدميا [و آن اموری که عدمی هستند احتیاج به مبدأ ندارند (این مقدمه دوم است و نتیجه این است که ممکن است که بعضی از این صور معدوم باشند یعنی به عبارت دیگر بعضی از این کیفیات ممکن است عدمی باشند و این عدمیات احتیاج به صورت ندارند لذا در بعضی از اجسام عنصری صورت نوعیه وجود ندارد) پس در عناصر به دو نحو عنصر برخورد کردیم یکی آن دسته که صورت نوعیه را لازم دارند و دوم آنهایی که صورت نوعیه ندارند].
متن: و الجواب أن استلزام الجسمية المطلقة لهذه الصور في الفلك...
حال خواجه میخواهند از بیان اول فخر جواب دهند.
پاسخ خواجه به نفی صورت نوعیه در افلاک:
در بیان اول از اشکال دوم فخر گفته بودند که شما صورت نوعیه را لازم صورت جسمیه میگیرید یا لازم حالّ صورت جسمیه میگیرید یا لازم محلّ صورت جسمیه یا لازم آنچه که نه حال است و نه محل است و شما صورت نوعیه را لازم هر کدام گرفتید، میتوان عرض را نیز بدون واسطه صورت نوعیه، لازم یکی از این چهار چیز دانست چون اعراض افلاک همگی لازم افلاک هستند.
بعد فخر سه تا از این چهار فرض را باطل میکنند و ثابت میکنند که عامل لزوم، ماده است و حال که اینچنین است میتوان گفت آن کیفیتی که به قول شما به واسطه صورت نوعیه عارض شد، بدون واسطه لازم ماده فلک است.
فخر در ضمن تقسیمی که انجام دادند احتمال دادند که صورت نوعیه لازم صورت جسمیه باشد و در آخر نتیجه گرفتند که لازم ماده است.
پس سه مطلب در عبارت فخر وجود دارد یکی این تقسیمی که انجام دادند و دوم اینکه احتمال دادند که صورت نوعیه لازم صورت جسمیه باشد و سوم اینکه گفتند که صورت نوعیه لازم ماده است.
اول اثبات میکنیم که صورت نوعیه نمیتواند لازم صورت جسمیه باشد و بعد بیان میکنیم که اصلا این تقسیم اشتباه است و بعد ثابت میکنیم که صورت نوعیه نمیتواند لازم ماده باشد و با بیان این سه مطلب، قسمت اول اشکال دوم فخر جواب داده میشود.
مطلب اول: صورت نوعیه لازم صورت جسمیه نیست
در تبیین این مطلب صورت جسمیه را به دو قسم تقسیم میکنیم یکی صورت جسمیه مطلق که در هر جسمی پیدا میشود و دوم صورت جسمیه خاص که در این فلک است.
اگر منظور صورت جسمیه مطلق باشد، این صحیح نیست چون صورت جسمیه مطلق در همه اجسام حاصل است و باید این صورت نوعیه که در این فرض لازم صورت جسمیه مطلق است در همه اجسام حاصل باشد و یکسان باشد در حالی که صورت نوعیه هر نوع از جسمی با جسم دیگر متفاوت است مثلا صورت نوعیه فلک اول و دوم متفاوت است و همچنین صورت نوعیه آب و خاک.
اما فرض دوم اینکه صورت نوعیه لازم این صورت جسمیه باشد یعنی لازم صورت جسمیه خاص باشد در این صورت میگوییم که چگونه ممکن است که یک صورت جسمیه مطلق خاص میشود؟ مشخص است که از طریق صورت نوعیه مختص میشود چون ماده که عام است و در همه اجسام یکسان است و این صورت نوعیه است که متفاوت است و باعث میشود که این صورت جسمیه خاص، مختص به فلک شود پس صورت نوعیه مقدم است بر صورت جسمیه خاص و اگر مقدم است دیگر نمیتواند لازم باشد چون لازم یعنی مؤخر و صورت نوعیه ای که میآید و این صورت جسمیه را خاص میکند باید مقدم باشد چون تأثیر گذار است و مؤثر رتبةً مقدم است.
پس نمیتوان صورت نوعیه را لازم صورت جسمیه دانست چه صورت جسمیه خاص و چه مطلق چون اگر لازم صورت جسمیه مطلق باشد لازم میآید که همه اجسام این صورت نوعیه فلکی را داشته باشند و همچنین اگر لازم صورت جسمیه خاص باشد این نیز محال است چون صورت جسمیه خاص از صورت نوعیه لازم میشود.
پس امتدادی که در همه اجسام است به وسیله صورت نوعیه، خاص میشود.
مطلب دوم: تقسیم فخر رازی اشتباه است
با بیان این مطلب، مطلب دوم نیز روشن میشود یعنی آن تقسیمی که فخر رازی طرح کردند باطل است و الآن روشن شد که صورت نوعیه فلک را لازم دارد چون فلک دارای این صورت است نه چون فلک دارای آن ماده است و نه فرضهای دیگر که این را بعداً به صورت کاملتر توضیح میدهیم.
مطلب سوم: صورت نوعیه لازم ماده فلک نیست
ماده هیچوقت نمیتواند ملزوم باشد چون ملزوم یعنی علت و ملزوم دارای تأثیر است چون ملزوم علت لازم است در حالی که شأن ماده اقتضا نیست.
پس صورت نوعیه نه لازم ماده است و نه لازم صورت جسمیه خاص و نه لازم صورت جسمیه عام و سایر فرضها را نیز خود فخر باطل کردند.
ترجمه و شرح متن:
شارح: و الجواب أن استلزام [استلزام یعنی لازم داشتن و لزوم یعنی لازم بودن] الجسمية المطلقة لهذه الصور في الفلك [اما جواب این است که لازم داشتن صورت جسمیه مطلقه که در همه اجسام است (یعنی این صورت جسمیه مطلق اگر لازم داشته باشد) صور نوعیه را در فلک] غير معقول [این غیرمعقول است] لكونها مشتركة [چون صورت جسمیه مطلقه مشترک است و در همه جا هست] و كذلك الجسمية المختصة بالفلك [و همینطور لازم داشتن جسمیت مختصه به فلک، صور نوعیه را این نیز امری غیرمعقول است] لأن سبب اختصاصها بالفلك هو هذه الصور لا غير [چون سبب اختصاص این صورت جسمیه خاص به فلک، همین صور نوعیه هستند یعنی چون این صور باعث تخصیص صورت جسمیه خاص شدهاند لذا بر صورت جسمیه خاص مقدم هستند] فإذن القول بلزوم هذه الصور للجسمية غير معقول [پس قول به اینکه این صور نوعیه لازم میباشند برای صور جسمیه خاصه این نیز غیرمعقول است چون صور نوعیه بر این فرض تقدم دارند و اگر بخواهند لازم باشند باید تأخر داشته باشند] بل الواجب أن يعكس [بلکه واجب این است که عکس شود و صورت جسمیه خاص را لازم صورت نوعیه بدانیم و این صورت نوعیه است که مؤثر است و صورت جسمیه خاص است که اثر پذیر است] و يقال الجسمية لازمة لصورة الفلك [و باید اینگونه گفته شود که صورت جسمیه خاص لازم صورت فلک است یعنی صورت نوعیه فلک ملزوم است و صورت جسمیه خاص لازم است. این مطلب اول بود] و حينئذ [و در این هنگامی که صورت جسمیه خاص را لازم صورت نوعیه قرار دادیم،] تسقط القسمة المذكورة [آن تقسیمی که گفته شد ساقط میشود و قسمت مذکور همان است که در اول بحث فخر آن را بیان کردند] لأنها تلزمها لأنها صورة الفلك لا غير [«لا غیر» یعنی قسمت نکنید و چند قسم نداریم تا تقسیم را انجام دهیم و همین یک قسم بیشتر نیست. زیرا این صورت جسمیه خاص لازم میباشد (نه لازم دارد) صورت نوعیه را چون این صورت نوعیه، صورت فلک است یعنی چون این صورت نوعیه خاص در فلک است، لذا صورت جسمیه خاص لازم فلک میباشد و فقط همین فرض مطرح است و فروض دیگری مطرح نیست. پس این صورت جسمیه خاص لازم میباشد صورت نوعیه را چون این صورت نوعیه خاص، صورت فلک است و غیر از این فرض، فرض دیگری مطرح نیست. فخر گفته بودند که صورت نوعیه را یا لازم صورت جسمیه میگیریم یا لازم آن سه چیز دیگر. ما صورت جسمیه را که باطل کردیم و دو فرض دیگر را نیز که خود فخر باطل کردهاند پس تنها فرض باقی مانده این است که ماده لازم داشته باشد صورت نوعیه را که فخر این را اثبات کردهاند ولی ما آن را قبول نداریم] و أما استنادها [«اسنادها» بهتر است ولی هر دو نسخه صحیح است] إلى المحل على ما ذكر فغير معقول [اما نسبت دادن این صورت نوعیه به محل صورت جسمیه که ماده باشد آنگونه که فخر ذکر کرده است، غیرمعقول است] لامتناع كون القابل فاعلا [چون ماده قابل است و ممتنع است که قابل فاعل باشد و لازمی را انتخاب کند چون هر ملزومی فاعل لازم خود است].
متن: و أما جعل بعض الصور العنصرية أعداما فغير معقول...
پاسخ خواجه به نفی صورت نوعیه در بعض عناصر:
فخر گفته بودند که بعضی از این اعراض عدم بعض دیگر هستند و بعد گفتند که آن عدمیها احتیاج به عامل ندارند لذا به خاطر اینها لازم نیست که صورت نوعیه ای را در جسم قائل شویم چون عدم احتیاج به مقتضی ندارد.
در جواب میگوییم که هیچیک از این اعراض عدم نیستند بلکه همه وجودی هستند و لذا احتیاج به یک عامل دارند و عامل و مؤثر آنها صورت نوعیه است.
مثلاً اینیت یکی از عوارض است و عبارت است از نسبت متمکن به مکان و همچنین سایر عوارض مانند قبول بسهولة و بعسر هیچکدام عدمی نیستند بلکه همه وجودی هستند و به عامل احتیاج دارند که آن عامل، صورت نوعیه است و صورت نوعیه در هر جسمی اقتضا میکند عوارض را.
پس صورت نوعیه در همه اجسام لازم است چون همه اجسام دارای صفات و عوارضی ثبوتی و وجودی هستند که این عوارض را نه میتوان به صورت جسمیه نسبت داد و نه به ماده بلکه باید آنها را به امر دیگری که صورت نوعیه باشد نسبت داد و چون این امور وجودی هستند لذا صورت نوعیه نیز وجودی است.
بیانی که ما در خارج داشتیم و در عبارت نیز تحلیل کردیم این بود که بعض اعراض اعدام هستند لبعض ولی خواجه در اینجا و در عبارت قبل گفتند که بعض الصور اعداماً لبعض.
عبارتی که ما آوردیم عبارت واضحتری بود ولی عبارت خواجه نیز صحیح است چون وقتی میگوییم که بعضی از اعراض اعدام هستند و اعدام به صور وجودی احتیاج ندارد لذا میتوان گفت که بعض صور اعدام هستند.
ترجمه و شرح متن:
شارح: و أما جعل بعض الصور العنصرية أعداما [اما اینکه بعضی از صور عنصری را عدم قرار هیم] فغير معقول [این غیرمعقول است] لأن الأعراض المذكورة [چون اعراض مذکوره که عبارت باشند از سهولت قبول و عسر قبول و امتناع قبول و اینیت و ...] ليست بعدمية [عدمی نیستند تا غیرمحتاج به عامل باشند بلکه وجودی هستند و محتاج به عامل هستند و عاملشان صورت نوعیه است و این عوارض در همه اجسام هستند و چون ایجاب میکنند وجود صورت نوعیه را لذا صورت نوعیه باید در همه اجسام موجود باشد بر خلاف آنچه که فخر گفت] أما الاینية فظاهر [اما اینکه اینیت عدمی نیست این ظاهر است] و أما الباقية فعلى ما تبين في مواضعها [و عدمی نبودن بقیه عوارض در جای خود ثابت است. این مقدمه اول است] و الأمور الوجودية لا تصدر عن الأعدام [و اما مقدمه دوم اینکه امور وجودی باید از امور وجودی صادر شوند و از امور عدمی صادر نمیشوند لذا نتیجه میگیریم که وجود صورت نوعیه در همه اجسام لازم است].