درس شرح الاشارات - استاد حشمت پور
89/12/29
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: استدلال اول بر وجود صورت نوعیه با بیان اینکه هیولی و صورت جسمیه نمیتوانند عامل اختلاف در قبول تشکل باشند/ الفصل السابع عشر/ النمط الاول: فی تجوهر الاجسام/ شرح اشارات و تنبیهات.
خلاصه جلسه قبل: بحثمان در صورت نوعیه بود و اولاً صورت نوعیه را بیان کردیم و ثانیاً اثرش را بر جسم توضیح دادیم و حال میخواهیم آن را اثبات کنیم.
متن: قوله و كيف و لا بد من أن يكون إما مع صورة...[1]
در اثبات این مدعا مصنف اینگونه وارد بحث میشوند که:
استدلال اول بر وجود صورت نوعیه در اجسام:
ما در اجسام مختلف امور مختلفی را مییابیم یعنی جسمی را میبینیم که راحت منفصل و جدا میشود و بعد راحت به هم میپیوندد مثل آب که به راحتی میتوان آن را جدا و در دو ظرف کرد و بعد به راحتی آن را در یک ظرف و متصل کرد یعنی به راحتی تشکل مییابد و هیچ مقاومتی نمیکند و تشکل حاصل انفکاک و التیام است و بعضی از اجسام به سختی انفکاک و اتصال و در نتیجه شکل را میپذیرند و بعضی از اجسام اصلاً انفکاک و التیام را نمیپذیرند و در نتیجه قابل تشکل نیستند مثل افلاک که این امور در او ممتنع هستند ولی در عامل عنصریات این حالات ممکن هستند هر چند ممکن است سخت باشند و این حالات، حالات واجب الوجودی نیستند و علتی و عاملی به آنها وجود داده است و لذا باید ببینیم که چه عاملی باعث شده است که در اجسام مختلف، این حالات مختلف به وجود بیاید لذا سراغ اجزاء جسم میرویم و اول هیولی را بررسی میکنیم.
بررسی عاملیت هیولی: هیولی از دو جهت نمیتواند عامل این اختلاف باشد یعنی نمیتوان گفت که هیولای آب عامل سهولت تشکل است و هیولای فلک عامل امتناع انفصال و التیام باشد و هیولای سنگ عامل عسر تشکل باشد و اینکه میگوییم هیولی نمیتواند عامل باشد به دو جهت است:
- اولاً هیولی علت قابلی است و قابل محض است و نمیتواند علت اثر گذاری باشد که قبول و یا امتناع را در بعضی از چیزها حاصل کند
- و ثانیاً هیولی در همه اجسام عنصری مشترک است و چیزی که مشترک بین همه عناصر است باید اثرش نیز مشترک و واحد باشد و نمیتواند در یک جا سهولت را بیاورد و در یک جا صعوبت را در حالی که میبینیم که اختلاف است و به عبارت دیگر چون هیولی وحدت ابهامی دارد لذا نمیتواند عامل امور مختلفی شود و از اینجا میفهمیم که هیولی اثر گذار و عامل اختلاف نیست.
بررسی عاملیت صورت جسمیه: جزء دوم جسم صورت جسمیه است و او نیز نمیتواند عامل اختلاف باشد چون صورت جسمیه در عناصر و افلاک یکسان است و چیزی که یکسان است نمیتواند اثر مختلفی را بگذارد یعنی چون صورت جسمیه در همه اجسام یکسان است لذا نمیتواند عامل اختلاف باشد.
ان قیل: ممکن است کسی این مطلب واضح البطلان را مدعی شود و بگوید که صورت جسمیه اثر میگذارد ولی چون در موارد مختلف است، اثرش مختلف میشود یعنی صورت جسمیه یک شیء است ولی چون قابلهایش مختلف است لذا حالات مختلفی پیش میآید مثل اینکه گفته میشود که در یک فصلی از سال در یکی از دریاهای اطراف چین باران میآید و دو حیوان میآیند و دهانهایشان را باز میکنند و هر کدام یک قطره از باران را میگیرند و میروند. یکی از این دو حیوان صدف است؛ و دیگری مار است و مار آن قطره را تبدیل به زهر میکند ولی صدف آن را مروارید میکند و چه اشکالی دارد که همین را در بحث خودمان نیز بگوییم؟
قلتُ: جواب روشن است چون قابل در اینجا هیولی است و همانگونه که گفتیم هیولی در همه اجسام واحد است لذا نمیتواند عامل اختلاف باشد در نتیجه نه میتوان این اختلاف را به هیولی نسبت دارد و نه به صورت و نه به صورتی که در هیولی اثر میگذارد (صورت و هیولی با هم) لذا باید عامل دیگری و جزء سومی در جسم موجود باشد که او عامل اختلاف باشد و باید از آن بحث کنیم که میتواند عرض باشد و یا حتماً باید جوهر باشد و همچنین آیا میتواند مجرد باشد یا باید مانند ماده و صورت مادی باشد؟
اگر مجرد باشد پس بیرون از جسم است لذا جسم مرکب میشود از صورت جسمیه و هیولی و آن اثرگذار بیرون از جسم است و چون این مطلب مورد قبول ما نیست لذا باید ثابت کنیم که این اثرگذار بیرون از جسم نیست و همچنین باید ثابت کنیم که عرض نیست چون عرض نیز خارج از جسم است ولی ما قائل به این هستیم که این چیز سوم جزء جسم است لذا ما میگوییم که این عامل اختلاف، صورت است نه عرض و صورت قوام دهنده است و جزء محسوب میشود لذا باید جوهریت آن را نیز ثابت کنیم تا به مطلوبمان برسیم و آن را صورت نوعیه مینامیم چون در هر نوعی این صورت متفاوت است.
این تبیین مسئله بود و خیلی مهم است که در هر استدلالی که وارد میشویم اول بفهمیم که مستدل چه کرده است و بعد وارد جزئیات استدلال شویم.
مصنف اول اختلاف در اجسام را بیان کرده است و سپس گفته است که این حالات واجب الحصول نیستند لذا به عاملی احتیاج دارند و آن عامل نه میتواند هیولی باشد و نه صورت جسمیه و نه صورت جسمیه با کمک هیولی لذا به عامل سومی احتیاج است و این عامل باید جزء جسم باشد و لذا اولاً مجرد بودن و سپس عارض بودن این عامل را نفی میکنیم چون بنا بر نظر ما این عامل درون جسم و حالّ در جسم است.
پس اول اختلاف را درست میکنیم و بعد این اختلاف را ممکن میکنیم و بعد ممکن را وابسته به عامل میکنیم و بعد تمام عاملهای ممکن را باطل میکنیم و آنکه مطلوب خودمان است را باقی میگذاریم که آن را صورت نوعیه مینامیم و توضیح میدهیم که مجرد نیست و عرض نیز نیست و خواجه نیز همینگونه وارد بحث شدهاند و ترتیب منطقی را رعایت کردهاند و یکی از هنرهای خواجه همین است که مطالب را به ترتیب بیان کنند و ابن سینا نیز در نمط دهم میگویند که اصول را اصول بگیر و فروع را فروع بگیر و در هنگام توضیح مطالب آنها را خلط نکن یعنی اول اصول را بیان کن و بعد فروع را بیان کن البته ابن سینا چون به صورت مختصر و پیچیده نوشتهاند لذا حتماً باید شرح شارحی در کنار آن باشد تا مطالب آن فهمیده شود.
ترجمه و شرح متن:
مصنف: قوله و كيف [پشت سر «و کیف» که برای استدلال میآید مدعا را حذف میکنیم و خلافش را میگذاریم. چگونه هیولی خالی از صورت نوعیه باشد (مطلوب ما این است که هیولی خالی از صورت نوعیه نمیشود)] و لا بد من أن يكون [ضمیر «یکون» به «جسم» بر میگردد و اگر «تکون» باشد برمیگردد به «هیولی» و نسخه «تکون» بهتر است] إما مع صورة [در حالی که چارهای نیست از این که صورتی در جسم باشد یعنی جسم با صورتی باشد که] توجب قبول الانفكاك و الالتئام و التشكل [که این صورت ایجاب کند انفکاک و التیام را و تشکل را که نتیجه وصل و فصل است پس صورتی باید باشد که موجب پذیرش این سه چیز شود] بسهولة [یا این سه چیز را با همراهی این صورت به آسانی بپذیرد] أو بعسر [یا به سختی بپذیرد. بعضی از اجسام قبول بسهولة دارند و بعضی بعسر] أو مع صورة توجب امتناع قبول تلك [یا همراه با صورتی باشد که موجب شود که نتواند این جسم یا هیولی قبول کند این سه امر مذکور را (در بعضی از نسخهها «ذلک» است که به «هر یک» معنا میشود ولی «تلک» به «هر سه» معنا میشود). «لا بد» اشاره دارد به آن مطلبی که خواجه گفت که این سه امر مذکوره یعنی قبول بسهولة و بعسر و امتناع قبول واجب نیستند و برای قبولشان چارهای نیست از عاملی و این عوامل یا صوری هستند که توجب القبول و یا صوری هستند که توجب الامتناع. نکته بعد اینکه مصنف صورت را در متن دو بار ذکر کردند در حالی که ظاهراً باید سه بار ذکر کنند ولی به خاطر مضاف الیه قبول اینگونه بیان کردند یعنی اول گفتند صورتی که موجب قبول شود یا موجب امتناع شود و اگر صورت موجب قبول شود یا قبول بسهولة است و یا بعسر است. اینها نکاتی بوده است که در ادبیات کتب قدیم رعایت میشده است هر چند امروزه شاید رعایت نشود ولی قدیمیها هر عبارتی را به جهتی میآوردند و هنر قدیمیها خلاصه نویسی است و هنر بعضی از جدیدیها مفصل نویسی است و بعضی از کتب امروزی را نمیشود تدریس کرد چون متن خودش مفصل است و دائماً باید عبارات پراکنده را جمع کرد تا بفهمانیم که مصنف چه گفته است] و كل ذلك غير مقتضي الجرمية [ما گفتیم که این امور مختلفه عامل میخواهند و بعد سراغ به عواملشان رفتیم و همه عوامل را بررسی کردیم و اینها را مقتضای هیولی و صورت یعنی اثر هیولی و صورت نیافتیم پس این سه امر مقتضا و اثر جرمیت نیستند. جرمیت به ظاهر یعنی صورت جسمیه ولی اگر بر خود جرم حمل شود معنایش این میشود که نه اثر هیولی است و نه اثر صورت جسمیه چون جرم از این دو ساخته شده است. عبارات ابن سینا بسیار حساب شده است هرچند وقتی منظورش را نمیفهمیم از دستش عصبانی میشویم ولی عباراتش به قول خودش بسیار لطیف یعنی خفی است].
شارح: أي و كيف يحكم [خواجه بعد از «کیف» را که مصنف ذکر نکرده بودند ذکر میکنند] بخلو الهيولى منها [یعنی اینکه چگونه حکم میشود به خالی بودن هیولی از صورت نوعیه] مع امتناع خلو الجسم عن أحد أمور ثلاثة [در حالی که محال است که جسم خالی باشد از یکی از این امور سهگانه] أحدها قبول الانفكاك و الالتئام و التشكل التابع لهما بسهولة [که یکی از این امور سهگانه قبول بسهولة انفکاک و التیام و قبول تشکلی است که این تشکل تابع انفکاک و التیام است ] و هو اللازم للأجسام الرطبة من العنصريات [و این صفت لازم اجسام رطبه از عنصریات است. دو عنصر رطب است یکی آب است که رطب بارد است و دیگری هوا است که رطب حار است و آن دو عنصر دیگر یابس هستند و خاک یابس بارد است و آتش یابس حار است. حال میفرمایند عنصریاتی که رطب باشند چه هوا باشند و چه آب، قبول به آسانی دارند و آن دو قبول به سختی دارند یعنی نسبت به آب و هوا سختتر قبول شکل میکنند. البته در بعضی از نوشتهها فقط خاک را قابل بصعوبة میدانند این برای ذهن ما مقبولتر است ولی در کلام خواجه آتش نیز بصعوبة آمده است لذا حمل بر صعوبت اضافی میکنیم] و ثانيها قبول جميع ذلك بعسر [و دومین از این سه امر قبول این امور است به سختی] و هو اللازم للأجسام اليابسة من العنصريات [و این قبول بعسر لازم اجسام یابسه از عنصریات است] و ثالثها الامتناع عن قبول ذلك [و سومین از این سه امر امتناع از قبول این امور است] و هو اللازم للفلكيات [و این لازم فلکیات است. پس روشن شد که در اجسام مختلف این سه امر مختلف را داریم] و هذه [و این قبول بسهوله و بعسر و امتناع قبول] أمور مختلفة غير واجبة لذواتها [اموری مختلف هستند که واجب بالذات نیستند یعنی واجب بالغیر هستند] فهي إنما يجب بعلل تقتضيها [و این امور واجب میشوند به سبب اموری که اقتضا کنند اینها را یعنی این امور علت میخواهند] و لا يمكن أن تقتضيها [و ممکن نیست که این امور سهگانه را اقتضا کند] الجرمية [جرمیت] المتشابهة في جميع الأجسام [آن جرمیتی که در همه اجسام شبیه به هم است و ثابت است یعنی اگر واحد است باید اثر واحدی نیز داشته باشد] لكونها مختلفة [این مقدمه اول است یعنی این امور مختلف هستند و مقدمه دوم این است که صورت جسمیه متشابه است و مقدمه سوم این است که یک امر متشابه نمیتواند علت امور مختلفه باشد] و لا الهيولى [و همچنین هیولی نیز نمیتواند عامل این مختلفات باشد چون هیولی قابل است و قابل نمیتواند فاعل باشد و به عبارت دیگر هیولی قابل است و قابل نمیتواند آنچه را که میپذیرد خودش بدهد یعنی متؤثر نمیتواند مؤثر باشد] لأن الفاعل لا يكون قابلا لما يفعله [چون فاعل نمیتواند قبول کند آنچه را که میدهد یعنی نمیتواند اثر خودش را بپذیرد] كما تبين في علم ما بعد الطبيعة [کما اینکه بیان میشود در فلسفه اولی در الهیات بالمعنی الاعم نه الهیات بالمعنی الاخص و این مطلب در قسم الهیات بالمعنی الاعمِ فلسفه ما بعد الطبیعه گفته شده است. ما علت دیگری نیز آوردیم و آن عبارت از این بود که هیولی ثابت بود و یک امر ثابت و واحد نمیتواند علت امور متفاوته باشد ولی مصنف این دلیل را ذکر نکردند به دو جهت:
- یکی اینکه این دلیل به یک «سَلَّمنا» احتیاج دارد یعنی اول باید قبول کنیم که هیولی اثرگذار است و این امر باطلی است و بعد بگوییم که چون هیولی امر ثابتی است لذا نمیتواند عامل امور مختلفه باشد.
- و جهت دوم این است که اگر چیزی منتفی باشد به خاطر اینکه هم مقتضی موجود نیست و هم مانع موجود است اَولی است که این نفی را به نداشتن مقتضی نسبت دهیم چون مقدم است بر وجود مانع یعنی وقتی آتش روشن نشده است چوب نمیسوزد چون آتش روشن نشده است نه به خاطر اینکه چوب خیس است پس هیولی اولاً قابل است و فاعل نیست و ثانیاً اگر فاعل میبود، چون واحد است نمیتواند فاعل امور مختلفه باشد و اولی این است که به علت اول آن را نسبت دهیم یعنی بگوییم که هیولی چون فاعل نیست نمیتواند این امور را صادر کند نه اینکه چون فاعلِ متعدد نیست نمیتواند این امور را صادر کند] فعللها إذن أمور مختلفة أيضا [پس حال که این دو یعنی هیولی و صورت جسمیه نتوانستند علت این امور مختلفه باشند لذا عوامل این امور، اموری مختلف هستند (ایضا یعنی اینکه همانطور که این امور مختلف هستند، پس علتهای آنها نیز باید مختلف باشند)] غير الهيولى و الصورة [غیر از هیولی و صورت و این عامل نباید واحد باشد تا بتواند این امور مختلفه را اقتضا کند. حال آیا این عوامل مجرد هستند و یا مادی؟ عرض هستند یا جوهر؟ در ادامه خواهیم گفت که این عوامل مادی هستند و جوهرند یعنی صورت هستند و چون مربوط به نوع هستند لذا صور نوعیه هستند].