درس شرح الاشارات - استاد حشمت پور
89/12/24
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: ادامه بیان توضیحات شارح و بیان نحوه معارضه خصم به وسیله نمونه های مذکور و بیان معارضه اول و پاسخ به آن و بیان اینکه چرا خواجه در تعابیرشان قصد را به هیولی و اجسام فاقد شعور نسبت دادند/ الفصل الخامس عشر/ النمط الاول: فی تجوهر الاجسام/ شرح اشارات و تنبیهات.
خلاصه جلسه قبل: در این فصل که فصل پانزدهم بود ما یک فرضی را مطرح کردیم و خواستیم آن فرض را ابطال کنیم و آن فرض این بود که هیولی مجرد از صورت باشد و بعداً صورت در او حلول کند و گفتیم که آنچه که واقعیت دارد این است که هیولی صورت را لازم دارد و بدون صورت نیست که بعداً صورت در آن حلول کند و برای اثبات این مدعی خلافش را فرض کردیم تا با ابطال این خلاف، مدعای ما اثبات شود و این فرض این بود که هیولی مجرد است و صورت ندارد و بعداً صورت در او حلول میکند و این فرض ما بود که در اصل بحث آن را طرح کردیم و بعد گفتیم که اگر بخواهد این فرض تمام شود، باید در ضمن یکی از این دو قسم تمام شود و یک قسم این بود که این هیولای مجرد نسبت به مکانی اولویت داشته باشد و بعد از گرفتن صورت در همان مکان اَولی واقع شود و فرض دیگر این بود که این هیولای مجرد نه خودش بلکه صورتش نسبت به مکانی اولویت دارد و وقتی که آن صورت میآید در همان مکان اَولی واقع میشود. این دو قسم منشعب شده اند از آن فرض و فرض ما این بود که هیولی مجرد باشد و صورت بعداً در او حلول کند و این فرض دو قسم داشت یعنی در دو مورد میتوانست تحقق پیدا کند یکی اینکه هیولای مجرد اولویت داشت نسبت به مکانی و دیگر اینکه هیولای مجرد اولویت نداشت بلکه هیولایی که صورت میگرفت اولویت داشت و این دو قسم دو شعبه بودند برای آن فرض اولی و این دو قسم را ما باطل کردیم.
پس این دو قسم مثل دو شعبه بودند برای فرض اول ما و اینکه میگوییم فرض اولیه به خاطر این است که قبل از اینکه این دو قسم را طرح کنیم، این فرض را مطرح کردیم یعنی گفتیم که هیولی مجرد باشد ثم لحقتها الصوره و چون این فرض قبل از این دو فرض ذکر شده بود در اینجا به او فرض اول میگوییم یعنی در این فصل فرض اول است و الا فرض دیگری نیز در فصل قبل داشتیم و فرضی که در این فصل مطرح کردیم نسبت به فرض فصل قبل، فرض دوم می شود.
متن: و لما بطل القسمان ظهر امتناع الفرض الأول...[1]
حال که این دو قسمی که فرض اول در یکی از آنها وجود پیدا میکرد باطل شدند، پس فرض ما نیز باطل است.
پس وقتی که ما دو قسم مذکور در این فصل را باطل کردیم، آن فرض اولی که به این دو قسم منقسم میشد باطل میشود و با باطل شدن این دو قسم، فرض اولیه ما نیز باطل میشود و وقتی این فرض باطل شد و فرض قبل نیز در فصل قبل باطل شده بود، نتیجه میگیریم که هیولی نمیتواند بدون صورت جسمیه باشد.
دقت شود که ما مستقیماً مطلوبمان را اثبات نکردیم بلکه خلاف مطلوبمان را باطل کردیم و خلاف مطلوبمان نیز دو قسم داشت و دو قسمش را باطل کردیم.
ترجمه و شرح متن:
شارح: و لما بطل القسمان [و حال که آن دو قسم باطل شد و آن دو قسم این بود که هیولی مجرد باشد و قبل از گرفتن صورت نسبت به مکانی اولویت داشته باشد و قسم دوم این بود که هیولی بعد از گرفتن صورت نسبت به مکانی اولویت داشته باشد] ظهر امتناع الفرض الأول [وقتی این دو قسم باطل شدند، روشن شد امتناع فرض اولیه که در ابتدای این فصل ذکر کردیم] و هو حلول الصورة الجسمية في الهيولى المجردة [و فرض اول حلول صورت جسمیه در هیولای مجرده بود و وقتی این فرض ممتنع شد، پس ثابت میشود که هیولی باید از اول با صورت خلق شود. اینجا سؤالی پیش میآید که گاهی صورتهای هیولی عوض میشود و حلول اتفاق میافتد. در جواب میگویند که اینچنین حلولی اشکال ندارد و این حلول، حلولی است غیر مشکل و صورتی میتواند بعد از زوال صورتی حلول کند و این حالت که تبدل صورت نامیده میشود اشکالی ندارد. پس هیولی از اول با صورتی آفریده میشود و بعداً این صورت بر اثر شرایطی از بین میرود و صورت جدیدی به جای آن میآید و این اشکالی ندارد. پس از مطالب گذشته دو مطلب روشن شد یکی اینکه هیولی از اول نمیتواند بدون صورت باشد ولی اینکه صورت قدیمش را عوض کند و صورت جدیدی بگیرد اشکالی ندارد پس میتوانیم صورت را در هیولی حلول دهیم به شرطی که هیولی قبلاً صورتی را داشته باشد] و تبين من ذلك [و از اینجا که معلوم شد صورت نمیتواند در هیولای مجرد حلول کند روشن شد که] أن حلول الصورة في الهيولى لا يجوز إلا على سبيل التبدل [حلول صورت در هیولی جایز نیست مگر اینکه به صورت تبدل باشد] بأن يكون حلول اللاحقة عقيب زوال سابقه [و تبدل به این صورت است که حلول صورت لاحقه پشت سر و عقیب زوال صورت سابقه باشد. پس خلاصه مطالب این میشود که حلول صورت در هیولای مجرد باطل است و حلول صورت در هیولایی که صاحب صورت است و صورتش را از دست میدهد جایز است.
سؤال: آنچه که از دیروز باقی مانده بود نسبت دادن قصد است به هیولی یا نسبت دادن قصد به جزء من الهواء که در این عبارت انجام شده بود و یا حتی نسبت دادن قصد به صورت مائیه ای که حاصل میشود خلاصه اینکه نسبت داده شدن قصد به چیزهایی که بیشعور هستند و جماد هستند.
حال سؤال می شود که چگونه می توان قصد را به هیولی و یا جسم نسبت داد در صورتی که تنها موجوداتی که ذی شعور هستند می توانند چیزی را قصد کنند و مشخص است که ماده و جسم ذی شعور نیستند.
جواب: این مطلب به دو نحو قابل توجیه است:
توجیه اول: یکی اینکه جایز است در عرف که تسامحاً به سنگ و امثال ذلک قصد را نسبت دهیم مثلاً میگوییم که سنگ وقتی از بالا رها میشود قصد میکند سفل را و آمدن به پایین را.
این توجیه صحیح است ولی استفاده از اصطلاحات عرفی در کتب فلسفی مناسب نیست.
توجیه دوم: توجیه دیگر این است که در جلد سوم این کتاب در نمط چهارم یک درگیری بین فخر و خواجه در مطلبی اتفاق میافتند که فخر میگویند که انسانها غایات دارند و حیوانات هم غایات دارند و نسبت به ما دون حیوان که نبات است و جماد غایت را قبول نمیکنند و میگویند غایات یعنی اهدافی که با غرض به سمت آنها میرویم بنابراین کسی باید صاحب غایت باشد که بتواند به سمت هدف برود یعنی ذی شعور باشد و مشخص است که ما دون حیوان شعور ندارند.
خواجه میفرمایند که هیچ اشکالی ندارد که ما برای همه اشیاء غایات طبیعی قائل شویم و بیشتر از این توضیح نمیدهند و از حرفشان اینگونه فهمیده میشود که همه اشیاء ذی شعور هستند و حتی جمادات نیز میتوانند غایتی داشته باشند که آگاهانه به سمت آن برونند. خواجه این کلام را مبهم میگذارند تا نوبت به ملاصدرا میرسد وایشان ادعا میکنند که وجود اساکنی دارد که این اساکن از او جدا نمیشوند و دائما در او هستند و این اساکن به حسب نوع وجود هستند یعنی اگر وجود ضعیف باشد، این اساکن نیز ضعیف هستند و اگر این وجود قوی باشد این اساکن نیز قوی هستند و این اساکن عبارت اند از اموری مانند علم و قدرت و اراده و خیلی چیزهای دیگر و هر جا که وجود پا بگذارد اینها نیز میآیند ولی در یک جا وجود قوی است مانند انسان و لذا ما میتوانیم بفهمیم که این وجود دارای این امور است و در حیوان این امور مقداری ضعیفتر هستند چون وجود حیوان ضعیفتر است و در نبات اینقدر ضعیف میشود که بعضی از این اساکن مخفی میشوند مثلاً ما قدرت و اثر نبات را تا حدی قبول داریم ولی علمشان را قبول نمی کنیم و لذا مثلاً در روایت میگویند که درخت را در پاییز که خواب است حرس کنید و آن را بِبُرید و وقتی بیدار شد با آن کاری نداشته باشید مثلاً در تابستان و یا بهار وقتی بیدار است آن را اذیت نکنید و این همان حرف صدرا است یعنی وجود اساکنی دارد که این اساکن همیشه همراه وجود هستند پس هر جا وجود بود اساکن وجود نیز همراه او هستند و حتی سنگ نیز شعور دارد چون سنگ نیز وجود دارد و حتی تکلم نیز در این اشیاء وجود دارد و طبق آیه قران همه چیز تسبیح میکنند ولی ما تسبیحشان را نمیفهمیم یعنی این ها خدا را درک میکنند و میفهمند که خدایی دارند و این خدا بیعیب است لذا او را تسبیح میکنند و مثلاً در مورد حضرت سلیمان گفته میشود که حضرت کلام حیوانات را میفهمیدهاند و حتی ائمه ما حرف این نقش روی پرده را نیز میفهمیده اند لذا به آن دستور دادند که تبدیل به شیر شود و مثلاً در آیه «واسئل القریة...» نیز همینگونه است یعنی حتی اگر از قریه هم بپرسی حال ما را میفهمد هر چند ما صحبت آنها را نمی شنویم پس اگر این حرف صحیح باشد اِسناد قصد به هیولی و اینگونه امور نیز صحیح است و اصلاً تسامحی در این کلام نیست. پس خواجه طبق این بیانی که گفته شد درست و دقیق حرف زده اند و اینکه در مقابل فخر گفته اند که همه اشیاء غایت دارند نیز صحیح است.
نکته: گویا قدیمی ها همچون خواجه این مسئله در ذهنشان بوده است و فقط نمیتوانسته اند آن را با استدلال بیان کنند].
متن: و اعلم أن فائدة إيراد النظيرين سد باب إيراد المعارضة بهما...
مصنف در هر قسم نمونههایی را بیان کردند و فرق بین این نمونههها و بحث ما را بیان کردند.
سؤال این است که چرا مصنف این نمونه ها را بیان کردند و ما در جواب میگوییم برای اینکه راه معارضه را ببندند.
خصم میخواهند استدلال مصنف را باطل کنند.
شیوه های ابطال یک استدلال:
استدلال یک مستدل را به دو نحو میتوان باطل کرد:
1. مناقضه: یکی اینکه یکی از مقدمات را منع کنیم چه با دلیل و چه بدون دلیل که به این نوع ابطال، «نقض» میگویند. اگر بیدلیل نقض کند مستدل موظف است که صغری یا کبری را اثبات کند ولی اگر بر بطلان صغری یا کبری دلیلی نیز داشت، مستدل هم باید دلیل معترض را رد کنند و هم مقدمه خودشان را اثبات کنند و در هر دو حال چه اینکه خصم بدون دلیل و چه با دلیل به یکی از مقدمات مستدل اشکال کنند به آن اصطلاحاً «مناقضه» میگویند یعنی خصم دلیل مستدل را نقض کرد.
2. معارضه: راه دوم این است که دلیلی در مقابل دلیل مستدل اقامه کنیم یعنی دلیلی را در عرض دلیل مصنف بیاوریم که به آن «معارضه» میگویند یعنی هیچکدام از دو دلیل یکدیگر را رد نمیکنند بلکه چون نتیاج مختلفی دارند میفهمیم که یکی از آنها باطل است.
پس معارضه یعنی به دلیل مستدل کاری نداشتن و دلیلی را در عرض دلیل مستدل اقامه کردن.
خصمی که در اینجا با مصنف مخالف هستند هیچیک از مقدمات حرفهای مصنف را باطل نکردند بلکه به سراغ نظیر رفتند و سعی کردند نظیر را به عنوان یک معارض در مقابل استدلال مصنف قرار دهند ولی به هیچ یک از مقدمات مصنف اشکال نکردند یعنی گفتند شما که مصنف هستید در بحثتان نتیجه گرفتید که اولویت نیست و ما در نظیری که آوردیم نتیجه گرفتیم که اولویت هست.
خواجه میفرمایند مصنف در اینجا نظیر را به خاطر این ذکر کردند که خصم در اینجا نتوانند با این نظیر با قول مصنف معارضه کنند.
خواجه در توضیح نحوه معارضه اینگونه میگویند که خصم میتوانست معارضه ای انجام دهند و مصنف به آن جواب دهند و سپس خصم معارضه دیگری را ذکر کنند و سپس مصنف این معارضه اخیر را نیز ذکر کنند و به آن جواب دهند.
این چهار مطلبی است که باید اینجا توضیح داده شود.
- یکی اینکه ذکر نظیر یک نوع معارضه است با کلام مصنف و این معارضه را شارح طرح میکنند.
- و بعد میگویند که مصنف از این معارضه جواب میدهد.
- و سپس خصم دوباره در جواب مصنف معارضه ای مطرح میکنند.
- و بعد مصنف این معارضه اخیر را ذکر میکنند و به آن جواب میدهند.
معارضه اول: معارضه اول این بود که خصم به مصنف اینچنین گفت که چگونه حکم می کنید به اینکه حلول صورت در هیولای مجر د ممتنع است چون مصنف گفته بودند که هیولی از اول باید همراه با صورت باشد یعنی صور ت باید با هیولی بیاید نه اینکه در هیولای مجرد حلول کند و خصم میپرسند که دلیل شما بر این مدعا چیست و مصنف جواب میدهند که اگر صورت بخواهد در هیولای مجرد حلول کند انتخاب یک موضع خاص برای هیولی ترجیح بلا مرجح است در حالی که میبینیم که هیولی در یک جای خاص واقع میشود لذا اشکال پیش میآید.
خصم معارضه می کنند و میگویند در این دو نمونه ای که ذکر کردیم شیئی که عبارت از هوا بود بدون مرجح یک مکان خاصی را اشغال میکرد و اگر اشغال هوا مکان خاصی را بدون مجح جایز است چرا اشغال هیولی مکان خاصی را بعد از گرفتن صورت جایز نباشد؟ یعنی ما میبینیم که هوا بعد از گرفتن صورت جدید بدون مرجِّح مکان خاصی را اشغال میکند.
پاسخ به معارضه اول: و مصنف به آن معارضه جواب میدهند و میگویند که بین این نمونه و بحث ما فرق است و بعد معترض معارضه دیگری را ذکر میکنند و مصنف دوباره بر فرق بین این نمونه و بحث خودمان تأکید میکنند.
ترجمه و شرح متن:
شارح: و اعلم أن فائدة إيراد النظيرين [بدان که فایده ذکر این دو نظیر (منظور از نظیرین یا دو نظیر طبیعی و قسری است و یا نظیر طبیعی که در هر دو قسم ذکر شد)] سد باب إيراد المعارضة بهما [مقصود مصنف سد باب راه معارضه بر روی خصم است] و ذلك [بیان معارضه است نه سد راه معارضه] لأن [و این معارضه به این صورت است که] الحكم بامتناع حلول الصورة في الهيولى المجردة [(در ترجمه عبارت الفاظی را ضمیمه میکنیم که به ترجمه کمک میکند که به این الفاظ باید دقت شود یعنی ترجمه تحت اللفظی نمیکنیم) زیرا حکم به اینکه حلول صورت در هیولای مجرده ممتنع است] لاقتضائها [«اقتضائها» هم میتواند دلیل حکم باشد و هم امتناع که هر دو تعبیر صحیح است و منظور از «اقتضائها» اقتضای حلول صورت است] الحصول في موضع مع عدم أولوية أحد المواضع به [و این حکم به این جهت است که حلول صورت اقتضا میکند حصول هیولایی را که صورت گرفته است و جسم شده است در موضعی در حالی که هیچ یک از مواضع به این هیولایی که جسم شده است اولویت ندارد یعنی ترجیح بلامرجح است. (ضمیر «به» به جسم یا به هیولایی که جسم شده است بر میگردد) پس حکم به امتناع به این جهت است که هیولی وارد موضعی میشود بلاترجیح] يمكن [(خبر «انّ» است) یعنی چون ممکن بود که معارضهای انجام شود مصنف نظیر را ذکر کردند و فرق نظیر با ما نحن فیه را بیان کردند تا معارضه پیش نیاید. نظیر بارها توضیح داده شده است ولی تعبیری که خواجه در اینجا به کار بردهاند در بعضی از توضیحات نیامده است که آن را بیان میکنیم. در نظیری که ما ذکر کردیم هوایی را فرض کردیم که صورت هوایی دارد و بعد از تبرید صورت هوایی از او گرفته میشود و صورت مائیه به او داده میشود که اصطلاحاً به این حالت «کون و فساد» میگویند یعنی صورت هوایی فاسد شد و از بین رفت و صورت مائی کائن شد البته صحیح این است که بگوییم «فساد و کون» است یعنی اول صورت سابقه فاسد میشود و بعد صورت لاحقه کائن میشود.
کون یعنی پیدایش صورت جدید و در بحثی که مصنف مطرح کردند حلول صورت مشکل دیده شد و ممتنع قرار داده شد ولی در نظیری که معترض ذکر کردند کون یعنی تکون صورت جدید جایز دانسته میشود یعنی در نظیر خصم کون صورت را جایز دانستند یعنی اینگونه استدلال کردند که اگر کون صورت در نمونه جایز است، حلول صورت در هیولی نیز جایز است و اگر ترجیح در حلول حاصل است در کون نیز حاصل است و اگر این ترجیح بلامرجح در کون اشکال ندارد، در حلول نیز اشکال ندارد چون کون حلول صورت است در هیولایی که قبلاً صورت داشته است یعنی در بحث ما حلول صورت انجام گرفته است در هیولایی که صورت سابقه نداشته است و در نمونه حلول صورت اتفاق افتاده است در هیولایی که قبلاً صورت داشته است] أن يعارض بالكون [ممکن است که امتناع حلول صورت در هیولای مجرده معارض شود با کونی که] الذي هو حلول صورة جديدة في الهيولى [حلول صورت جدیده است در هیولی] و الكائن يقتضي لا محالة الحصول في موضع [در حالی که کائن یعنی این هوایی که تبدیل به آب شده است اقتضا میکند یک مکان خاص را بدون اولویت پس اگر رفتن این کائن در مکان خاص بدون اولویت جایز باشد، پس رفتن هیولای تنها که صورت گرفته است نیز در مکانی خاص جایز است و هر توجیهی برای اختصاص این مکان به صورت کائن وجود داشت، همان را در بحث خودمان نیز میگوییم] فالوجه في تخصصه بأحد المواضع [پس آن وجهی که در تخصص این کائن به احد المواضع است،] هو الوجه في تخصص الهيولى المجردة به [همان توجیه در تخصص هیولای مجرد به موضعی خاص است یعنی هر توجیهی آورده شود در صورت کائنه میتوان آن را در اولین صورت نیز مطرح کرد و هیچ تفاوتی بین این دو نمونه نیست و یا باید نظیر را منکر شوید که نمیشوید و یا دست از این مطلوبتان بردارید. سپس مصنف به این معارضه جواب میدهند که قبلاً بیان شد و الآن به صورت خلاصه آن را بیان میکنیم.
جواب این معارضه این است که ما در نظیر یک وضع سابقی داشتیم که این وضع سابق در تعیین وضع لاحق دخیل بود و این وضع سابق در ما نحن فیه وجود ندارد یعنی در نظیری که ذکر شد، هیولی وضع سابقی داشت که هیولی بعد از گرفتن صورت جدید به نزدیکترین مکان طبیعی به مکان فعلیش میرود در حالی که در بحث ما هیولی هیچ وضع سابقی نداشت لذا مُعَیِّنی برای هیولی وجود ندارد تا وضع جدید را برای او تعیین کند پس معارضه برقرار نیست].