درس شرح الاشارات - استاد حشمت پور
89/12/17
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: شروع در بیان برهانی دیگر بر تلازم ماده و صورت با بیان اینکه ماده بدون صورت نمی تواند موجود باشد و بیان اینکه ماده بدون صورت یا دارای وضع است یا بدون وضع است/ الفصل الرابع عشر/ النمط الاول: فی تجوهر الاجسام/ شرح اشارات و تنبیهات.
خلاصه و تکمیل مباحث جلسه قبل: قبل از ورود به فصل چهاردهم دو مطلب از جلسه گذشته باقی مانده که باید عرض کنیم.
- مطلب اول اینکه در آخر متن مصنف در صفحه قبل داشتیم «ثم تبع ذلك أن صار ما هو كالجزء بحالة مخالفة»، «کالجزء» را دیروز معنا کردیم با توجه به اینکه مراد از این جزء، جزء بسائط و جزء افلاک است ولی بعداً معلوم شد که این «فلیس یمکن...» دارد جزئی را که جزء امتداد جسمانی باشد مطرح میکند یعنی آن حرفهای گفتهشده درست بوده ولی مربوط به این عبارت نبوده.
در این عبارت جزء امتداد جسمانی مطرح میشود ولی من فکر میکردم که جزء بسائط و جزء فلک دارد مطرح میشود پس تصویر بحث همان تصویر است و فقط بر امتداد جسمانی تطبیق میشوند.
البته دقت شود که جزء فلک جزء مفروض است و بسائط قابلتجزیه خارجی هستند لذا میتوانند جزء خارجی داشته باشند یعنی در فلک آن چیزی که ما جزء حسابش میکنیم بهمنزله جزء است.
حال میخواهیم «کالجزء» را در همین عبارتی که آمده معنا کنیم با توجه به اینکه این عبارت مربوط است به امتداد جسمانی چون در عبارت گفتهشده است «هاهنا» و منظور از هاهنا همین بحث امتداد جسمانی است در نتیجه باید بگوییم که در امتداد جسمانی چنین نیست که غیر از امتداد چیز دیگری داشته باشیم تا در نتیجه به تبع بتوانیم بگوییم که کالجزء داریم چون قبلاً گفتیم که امتداد جسمانی واحد است و مشتمل بر جزء واقعی نیست و جزء فرضی دارد لذا مصنف گفتهاند کالجزء.
- مطلب دوم اینکه داشتیم که اختلاف ماده بذاتها است و سؤال شده است که منظور از این کلام چیست و اختلاف بذاتها در ماده یعنی چه؟
در جواب میگوییم که ماده به دو قسم تقسیم میشود ماده ثانیه و ماده اولی البته بحث ما در مورد ماده اولی است.
ماده ثانیه عبارت است از ماده همراه صورت که میتواند صورت بعدی را قبول کند مثلاً بدن ما ماده ثانیه است برای بعضی از کمالاتی که میتواند قبول کند و لو خودش جسم است و دارای ماده است و منظور از ماده ثانیه مادهای است که اولی نباشد هرچند ثالثه و رابعه و ... باشد.
اختلاف در ماده ثانیه روشن است که بذاتها است چون نفس زید با نفس عمرو فرق دارد البته ما معتقدیم که اینها اختلاف بالوجود دارند ولی اگر کسی این را قائل نباشد، اختلاف اینها را به بدنهای مختلف آنها میداند و این دو بدن چرا مختلف هستند؟ مشخص است که اختلاف آنها به ذاتشان است و هرچند میتوان اختلافات دیگری را برای آنها بیان کرد مثلاً گفت که دو جا دارند ولی درواقع علت اصلی این است که این دو بدن، اختلاف ذاتی دارند و لذا چون اختلاف ذاتی دارند، دو جای متفاوت را پُر کردهاند پس یعنی چون اختلاف ذاتی دارند، دو جای مختلف دارند و اختلاف ذاتی آخرین اختلافی است که سؤالِ از اختلاف به آن منتهی میشود و همچنین است در هیولی اولی و هرچند هیولی جدای از صورت نداریم ولی اگر داشتیم، حکم بدن و نفس را پیدا میکردند یعنی میگفتیم که صورتها فرق دارند، چون مادهها فرق دارند.
پس هرچند ماده اولی و ثانیه حکمی یکسان دارند ولی چون ماده اولی بهتنهایی یافت نمیشود، اختلافش و تفاوت ذاتیش مانند هیولی ثانیه واضح و روشن نیست.
سؤال: چگونه در هیولی اولی تفاوت قائل هستید درحالیکه هیولی واحد است؟ یعنی چگونه میتوان در یک امر واحد اختلاف قائل شد؟
جواب: هیولی واحد است به وحدت ابهامی نه وحدت شخصی و آن واحد به وحدت شخصی است که متعدد و مختلف نمیشود و واحد به وحدت ابهامی یا جنسی و یا نوعی قابل تعدد هستند و خود هیولی اختلاف ذاتی دارد و وقتی صورت جسمیه به آن ملحق میشود، این وحدت ابهامی آن از بین میرود و تعدد آن ظاهر میشود.
پس چون هیولی را بهتنهایی نمیبینیم نمیتوانیم اختلاف دو هیولی را مشهود کنیم لذا از اختلاف ماده ثانیه که مشهود است، حکم هیولی اولی را به دست میآوریم.
پس ماده ذاتاً مختلف است چه ماده اولی و چه ثانیه و منظور از اختلاف ذاتی این است که دیگر نمیتوان از آن سؤال کرد و گفت این اختلاف از کجا آمده است چون این اختلاف ناشی از ذات ماده است.
نکته: در مجموع 10 هیولی اولی وجود دارد که 1 هیولی برای عالم عناصر است و 9 هیولی برای افلاک هستند.
متن: تنبيه [في أن كون الهيولى ذات أمر لا يقتضيه ذاتها]..... [1]
ما میخواهیم ثابت کنیم که ماده و صورت از هم منفک نمیشوند که از چندین راه این مطلب را اثبات کردیم و حال میخواهیم با برهانی دیگر این مطلب را اثبات کنیم.
برای اثبات این مدعا یکبار هیولی را فرض میکنیم که تنها باشد و وضع داشته باشد و یکبار فرض میکنیم که تنها باشد و وضع نداشته باشد.
وضع در اینجا یعنی قابلیت اشاره حسی.
پس هیولی را تنها فرض میکنیم بدون صورت یکبار با وضع و یکبار بدون وضع و غیر از این دو فرض، فرض دیگری نیست چون این تقسیم دائر مدار بین نفی و اثبات است.
اینکه وضع داشته باشد، در این فرض ثابت میشود که محال است و اینکه وضع نداشته باشد نیز در فرض بعد ثابت میشود که محال است چون هر دو فرض باطل شدند، لذا نتیجه میگیریم که اصل فرض یعنی هیولی تنها باطل است و جدا شدن هیولی از صورت محال است و غلط است.
پس غرضی که مترتب است بر این فصل چهاردهم و فصل پانزدهم این است که هلوی نمیتواند بدون صورت باشد وی در این فصل فقط این را ثابت میکنیم که اگر هولی تنها همراه وضع باشد، باطل است.
پس در این فصل از تلازم ماده و صورت بحث میشود بلکه ثابت میشود که اگر هولی تنها همراه با وضع باشد، باطل است.
برای اثبات این مدعا دو فرض را مطرح میکنیم:
یکی اینکه هیولی به تنهایی قسمت بشود در هر سه جهت یعنی هم در عرض و هم در عمق و هم در طول.
یکی اینکه هیولی اولی در هر سه جهت قسمت نشود چه اینکه در دو جهت قسمت شود و چه در یک جهت قسمت شود و چه اصلا قسمت نشود.
بعد ثابت میکنیم که اگر قسمت شود به محذور میخوریم و اگر قسمت نشود هم به محذور میخوریم لذا هیولی تنها اگر ذات وضع باشد نیز محال است چون مشتمل بر این دو فرض است که هر دو فرض محال و باطل هستند.
مصنف ابتدا مدعا را طرح میکنند و بعد خواجه توضیح میدهند که این مدعا برای این گفته شده است که آن مدعای نهایی که در آخر این دو فصل نتیجه گرفته میشود، ثابت شود.
بعد خواجه معنای ذات وضع بودن هیولی را بیان میکنند که خلاصه آن قابل اشاره حسی بودن است و سپس خواجه متن مصنف را توضیح میدهند و بعد وارد استدلال میشوند.
نکته: در بیان قبل در فصل قبل از این جهت پیش رفتیم که صورت محتاج به ماده است لذا صورت از ماده جدا نمیشود ولی در این فصل میخواهیم بیان کنیم که ماده از صورت جدا نمیشود لذا تلازم دارند یعنی هدف واحد است ولی این دو راه متفاوت هستند.
طرح مدعا به این صورت است که اگر هیولی صاحب وضع است و قابل اشاره حسی است به کمک صورتی است که آن را پذیرفته است یعنی اگر صورت را از هیولی بگیریم نمیتواند ذات وضع باشد چون اگر ذات وضع باشد، دارای دو فرض است که هر دو فر باطل هستند و همچنین اگر ذات وضع نباشد نیز محذوری دارد که در فصل بعد آن را مطرح میکنیم.
پس مدعا این است که اگر صورت از ماده گرفته شود، چه ماده بدون وضع باشد و چه با وضع باشد محال است.
ترجمه و شرح متن:
مصنف: هذا الحامل [هیولی که حامل صورت جسمیه است یا محل صورت جسمیه است] إنما له الوضع من قبل اقتران الصورة الجسمية به [(در کتاب ما لفظ «به» جا افتاده است) این هیولی برای او وضع یعنی قبول اشاره حسی است از جهت اینکه مقترن است با صورت جسمیه یعنی اگر صورت جسمیه نباشد، نمیتوان به آن اشاره حسی کرد]
شارح: أقول يريد بيان أن كون الهيولى ذات وضع أمر [مصنف اراده کرده است که بیان کند که اینکه هیولی دارای وضع است، امری است] لا يقتضيه ذاتها [که ذات هیولی آن را اقتضا نمیکند] بل إنما تستفيد [بلکه هیولی استفاده میکند این ذات وضع بودن را] من الصورة الجسمية [از صورت جسمیه یعنی اگر صورت جسمیه را داشت، قابل اشاره حسی است] و هذه [و اینکه گفتیم که هیولی بهتنهایی نمیتواند ذات وضع باشد] مسألة يبتنى عليها البرهان على امتناع انفكاك الهيولى عن الصورة الجسمية [این مسئله، مسئلهای است که برهانی که بعداً میخواهیم بنا کنیم برای اثبات اینکه ماده و صورت نمیتوانند از هم جدا باشند، این برهان مبتنی بر این مسئله است] و ذلك [و اینکه میگوییم تلازم ماده و صورت مبتنی بر این مسئله است این است که این برهان مبتنی بر دو مقدمه است که یکی در این فصل گفته میشود و یکی در فصل بعد پس این ابتناء به این جهت است که] لأن البرهان عليه [چون برهان بر امتناع انفکاک هیولی از صورت جسمیه یا به تعبیر دیگر برهان بر تلازم ماده و صورت بهصورت یک قیاس استثنایی است به این بیان که] انها لو انفك عن الصورة الجسمية [این قسمت مقدم است] لكانت إما ذات وضع أو غير ذات وضع [این قسمت تالی است] و القسمان باطلان [یعنی و تالی باطل است و هیولی نمیتواند بدون صورت جسمیه ذات وضع باشد یا بدون وضع باشد که بطلان شق اول تالی را در این فصل و بطلان شق دوم تالی را در فصل بعد بیان میکنیم] أما الأول فلأنه مناف للحكم المذكور [و اما اینکه هیولی تنها ذات وضع باشد باطل است، به خاطر این است که منافی است با همین حکمی که در این فصل ادعا کردیم و هنوز آن را ثابت نکردهایم پس شق اول تالی باطل است چون با حکمی که در این فصل آن را اثبات میکنیم منافات دارد] و أما الثاني فلما ذكره فيما يتلو هذا الفصل [و اما شق دوم تالی باطل است به دلیلی که در فصل بعد ذکر میکنیم. پس یک تالی را در این فصل باطل میکنیم و یک تالی را در فصل بعد باطل میکنیم و وقتی هر دو تالی را باطل کردیم، مقدم نیز باطل میشود لذا هیولی نمیتواند بدون صورت و تنها باشد].
متن: و الوضع يطلق على معان منها كون الشيء....
مطلب بعد این است که وضع به چه معنا است؟
معانی وضع: وضع را سه معنا کردهاند که این سه معنا را در جلسات قبل بیان کردهایم:
وضع به معنای وضع جزء مقوله و وضع به معنای تمام مقوله و وضع به معنای قابلیت اشاره حسی و هر وقت آن دو قسم اول حاصل باشند، قسم سوم نیز حاصل است.
1.وضع جزء مقوله: وقتی یک شیئی که دارای اجزاء است، اجزاءش را باهم می سنجیم و نسبتی بین این اجزاء میبینیم، به این نسبت، وضع جزء مقوله میگویند مثلاً بدن ما دارای اجزاء است و نسبت سر به پا فوقیت است و نسبت پا به تن، تحتیت است و به این وضع، وضع جزء مقوله میگوییم.
2.وضع تمام مقوله: و اگر این اجزاء را با هم سنجیدیم و بعد همگی را با هم نسبت به خارج سنجیدیم، این وضع تمام مقوله میشود مثلاً میگوییم این بدنی که سر در فوق اوست و پا در تحت اوست مقابل پنجره و یا پشت در است، این وضع تمام مقوله میشود البته درگذشته گفتیم که اگر فقط مجموعهی اجزاء را نسبت به خارج بسنجیم نیز وضع تمام مقوله است ولی اصطلاح اول بهتر است یعنی وضع تمام مقوله عبارت است از اینکه اجزاء مرکب با هم سنجیده شوند و سپس همگی با خارج سنجیده شوند.
3.قابلیت اشاره حسی: اما قابلیت اشاره حسی متفرع بر آن دو وضع است چون وضع تمام مقوله و جزء مقوله برای مرکبات است و هر چه که مرکب است، قابل اشاره حسی است.
دقت شود که در بسائط مادی، وضع تمام مقوله حاصل است ولی وضع جزء مقوله حاصل نیست.
پس در قابلیت اشاره حسی به دو مطلب احتیاج است یکی مادیت و دوم شخصیت یعنی هم باید شیء مادی باشد و هم مشخص باشد و به نوع نمیتواند اشاره حسی کرد بلکه میتوان به آن اشاره عقلی کرد که این مطلب که اشاره حسی احتیاج به شخصیت دارد در آینده بهصورت کامل بیان میشود.
پس خلاصه اینکه شیء اگر مادی باشد، قابلیت اشاره حسی دارد و مراد از وضع در اینجا همین معنای سوم است.
ترجمه و شرح متن:
شارح: و الوضع يطلق على معان [و وضع بر معانی مختلفی اطلاق میشود] منها كون الشيء بحيث يمكن الإشارة الحسية إليه [و یکی از آنها این است که شیء بهگونهای باشد که بتوان به آن اشاره حسی کرد. اشاره عقلی برای همه اشیاء ممکن است حتی مجردات ولی منظور از اشاره در اینجا اشاره حسی است] و منها حال الشيء بحسب نسبة بعض أجزائه إلى البعض [و یک معنای دیگر حالتی است که یک شیء بهحسب نسبت اجزاءش به یکدیگر پیدا میکند] و منها ما هو المقولة المشهورة [و یک معنای دیگر همان معنای مشهور است که یکی از مقولات است که به آن وضع تمام مقوله میگوییم] و المراد هاهنا هو الأول [و مراد از وضع در اینجا همان معنای اول است یعنی اشاره حسی داشتن که گفتیم که این معنا لازمه آن دو معنای دیگر است].
و المعنى أن الصورة الجسمية هو العلة في كون الهيولى ذات وضع [و معنای حرف مصنف این است که صورت جسمیه علت این است که هیولی ذات وضع باشد] و يتبين منه انها هي التي تفيد تشخص الهيولى و تعينها على ما سيأتي بعد [و مفهوم حرف مصنف این است و از کلام مصنف این متبین میشود که صورت جسمیه آن چیزی است که مفید تشخص و تعین هیولی است چنانچه که بعداً میآید. گفتیم که هیولی واحد است و وحدتش را از صورت جسمیه نمیگیرد ولی چون وحدت هیولی وحدت ابهامی است، لذا باید این وحدت ابهامی از بین برود و این وحدت ابهامی با تشخص و تعینی که از ناحیه صورت به هیولی داده میشود برطرف میشود یعنی صورت وقتی به هیولی داده میشود، هیولی را معین میکند و باعث میشود که این هیولی از هیولای دیگر متمایز گردد و تشخصی داده شود و لذا اشخاص متفاوت ناشی از صورتهای جسمیه هستند.
نکته: وحدت با کثرت از سنخ خودش تناقض دارد مثلاً وحدت جنسی با تکثر نوعی منافات ندارد بلکه با کثرت جنسی ناسازگار است لذا وحدت ابهامی با کثرت شخصی سازگار است و این کثرت ابهامی است که با وحدت ابهامی نمیسازد.
سؤال این است که چگونه از مطلب مصنف فهمیده میشود که صورت به ماده تشخص میدهد که خواجه آن را مدعی شدهاند؟ متن مصنف نهایتاً دلالت بر این دارد که صورت باعث اشاره حسی میشود؟
جواب همان است که قبلاً توضیح دادیم که اشاره حسی فقط به شیء متشخص امکانپذیر است و به یک شیء مبهم نمیتوان اشاره حسی کرد و اشاره حسی فقط به شیء متشخص و متعین امکانپذیر است لذا اگر هیولی وضعش را از صورت گرفته است پس همین صورت است که به هیولی (علاوه بر قابلیت اشاره حسی) تشخص را داده است چون اشاره حسی متوقف است بر تشخص و لذا باید بگوییم که صورت جسمیه به هیولی تشخص داده است لذا قابلیت اشاره حسی حاصلشده است. پس صورت جسمیه عامل تشخص است و به تبع عامل اشاره حسی است.
نکته: مشاء تشخص شیء را به عوارض میدانند و تشخص ماده را به صورت میدانند ولی ملاصدرا تشخص را به وجود میدانند و عوارض و صورت جسمیه را اماره بر وجود میدانند یعنی وجود که متشخص هیولی است در ظرفی که هیولی صورت جسمیه را گرفته است، حاصل میشود یعنی چون وجود و صورت با هم میآیند، لذا هر وقت وجود باشد، اماره وجود که صورت است نیز موجود است ولی مشاء خود صورت و خود عوارض را مُشَخِّص میدانند البته میتوان حرف مشاء را به حرف صدرا برگرداند همانطور که فارابی از مشّاء گفته است که تشخص به وجود است و شاید سایر مشاء هم همین را میخواستهاند بگویند و فقط این امور را اماره بر تشخص میدانستهاند پس اینکه میبینیم که ماده بعد از آمدن صوت تشخص پیدا میکند به خاطر این است که ماده تا وقتی صورت نیامده است، وجود نگرفته است و فقط وجود در ظرف صورت جسمیه میآید.
تا اینجا طرح ادعا بود و بیان کردیم که هیولایِ منفردِ ذاتِ وضع، دارای محذور است و اینکه این محذور چیست را در جلسه بعد بیان میکنیم].