درس اسفار - استاد حشمت پور

97/10/02

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع : جواب صدرالمتالهین از اشکال دوم و سوم دوانی بر سید صدر/ ص 84 س8

اشکال دوم مرحوم دوانی بر سید این بود که اگر واجب را وجود خالص قرار دهیم این وجود صرف معروض مفهوم وجود می‌شود. یعنی در واجب تعالی یک عارض و یک معروض پیدا می‌شود که معروض، وجود خاص خداوند و عارض، مفهوم وجود مطلق است.

در ممکنات نیز یک عارض و یک معروض وجود دارد. وجود مطلق که در واجب تعالی عارض است در ممکن نیز عارض است و معروضِ ممکنات، ماهیت می‌باشد. پس هم ممکن و هم واجب دارای دو امر هستند و هر دو تحلیل به دو امر می شوند. بنابراین فرقی بین واجب و ممکن وجود نمی‌گیرد درحالی که سید می‌خواست بین ممکن و واجب فرق بگذارد اما نتوانست.

جواب صدرا از اشکال دوم

از منظر صدرالمتالهین هر تکثری که در ناحیه محمول حاصل شود موضوع را متکثر نمی کند. به عنوان مثال می‌توان به ذات خدا اشاره کرد و دو محمول بر او حمل کرد یعنی«موجودٌ خاص» و «موجودٌ بحت» یا اینکه «الموجود البحت» را موضوع قرار داده و محمول آن را «موجودٌ» قرار داد. ملاحظه می‌شود که در این صورت تکثر وجود دارد. صورت دیگر این است که یک موضوع، محمولی را بگیرد و با احتساب آن محمول دو تا شود و به این لحاظ متکثر شود.

صدرا می‌فرماید هر تکثری موجب تکثر موضوع نمی شود؛ خداوند صفات متعدد دارد مانند حی،عالم، قادر و... این موجب تکثر و تعدد واجب نمی شود. دلیل مطلب این است که محمولات گرچه از جهت مفهوم فرق می کنند اما از جهت مصداق عین هم هستند. درمانحن فیه هم با این که «الموجود البحت» و «موجودٌ» دو مفهوم دارند اما یک مصداق دارند و واقعِ آنها با هم فرق نمی کند لذا موضوع که موجود بحت است تکثر پیدا نمی کند.

اما وقتی می گوئیم «الانسان انسانٌ و موجودٌ» تکثر در موضوع پیدا می شود چون انسان غیر از موجود است و موجود هم غیر از انسان است. بله اگر این دو محمول عین هم بودند موجب تکثر موضوع نمی شدند ولی چون عین هم نیستند ایجاد تکثر می‌کنند.

پس در واجب تعالی، حمل موجود بر او موجب تکثرش نیست و در ممکن حمل موجود، موجب تکثرش هست. لذا در واقع مرحوم سید بین واجب تعالی و ممکنات فرق گذاشته است.

دفع دخل

درست است که هم در واجب و هم در ممکن، عارض و معروض وجود دارد اما این مشابهت سبب فرق نداشتن واجب و ممکن نیست زیرا در ممکن عارض با معروض یکی نیست اما در واجب عارض و معروض یکی است و همین فرق بین واجب و ممکن است.

 

ترجمه توضیح و تطبیقو أما عن الثاني‌فنقول الفرق بين الواجب و الممكن أن الواجب لا تركب فيه من جهتين متغايرتين تغايرا يوجب تكثرا في الموضوع إما في الخارج أو في الذهن

فرق بین واجب این است که واجب ترکب ندارد از دو جهت متغایر به تغایری که موجوب تکثر موضوع که خدا باشد شود.

(پس تغایر را قبول داریم که در لفظ یا نهایتا در مفهوم هست ولی این تغایر کثرت ساز نیست تنها اگر تغایر در مصداق باشد این موجب تکثر می شود)

چه در خارج و چه در ذهن

(ماده و صورت متغیرند و موجب تکثر جسم در خارج می شوند و جنس و فصل متغایرند و باعث تکثر ماهیت در ذهن می شوند پس بعضی تکثر ها موجب تکثر در ذهن یا در خارج می‌شوند اما در واجب تعالی هیچ یک از این تکثر ها نیست)

 

بخلاف الممكن

به خلاف ممکن که تغایری که در او هست موجب تکثر می شود.

توضیح: در ممکن ماهیت هست و وجود و اگر چه بر یک امر صدق می کنند اما آن مصداق متکثر است و دارای دو جز است یک ماهیت و دو وجود.

در ادامه صدرا می‌خواهد این جواب را توضیح دهد. اینجا اجمالا گفت بخلاف الممکن اما در ادامه می‌خواهد تفصیل دهد که چگونه در واجب ترکیب نیست و در ممکن ترکیب هست.

 

و ليس معنى قولنا لا تركب فيه أنه ليس يصدق عليه مفهومات و معان كثيرة كيف و هو منبع جميع الصفات الكمالية بنفس ذاته

پس معنای قول ما که گفتیم هیچ ترکبی در واجب نیست به این معنی نیست که حمل محمولات کثیره ـ مثل اسما و صفات واجب که مفاهیم مختفلی دارند اما این محمولات همه عین هم هستند مصداقا ـ بر واجب تعالی محال و ممنوع باشد (بلکه به این معنا است که محمولات کثیره را از نظر مصداق متکثر دانسته نشود بلکه همه از لحاظ مصداق واحد دانسته شود ) چگونه صدق نکند بر واجب مفهومات کثیره درحالی که او منبع کمالات کثیره است به ذات خودش ( چون ذاتش منبع است و تمام آن صفات به ذات بر می گردد دیگر تکثری حاصل نمی شود)

 

فقولنا الواجب تعالى غير قابل للتحليل إلى أمرين و الممكن قابل له معناه أن ذاته تعالى لا توجد له حيثية لا تكون تلك الحيثية بعينها حيثية واجب الوجود

حال که معلوم شد معنای قول ما که واجب تحلیل نمی شود و قابل تحلیل نیست به دو امر و اینکه ممکن تحلیل می‌شود به دو امر پس کثیر است به این معنا است که یافت نمی شود برای ذات حق تعالی حیثتی که این حیثیت به وجوب وجود برنگردد (و در مقابل آن حیثیت مستقلی باشد بلکه تمام حیثیاتی که بر واجب صدق می کند به حیثیثت وجوب بر می گردد و حیثیت وجوب هم که وجود موکد است و عین ذات است پس همه به‌ذات‌برمی‌گردد و تکثری در ذات نیست بلکه عین وحدت است)

 

بخلاف الممكن فإن الإنسان مثلا حيثية كونه إنسانا غير حيثية كونه واجبا و موجودا- لأن الإنسان من حيث هو إنسان ليس شيئا آخر

برخلاف ممکن که حیثیت ذاتش با حیثیت وجودش متفاوت است و قابل تحلیل به دو حیث متغایر است و دو حیثیثت آن به هم ارجاع داده نمی‌شود.

مثلا انسان حیثیت انسان بودنش غیر حیثیت واجب بالغیر بودنش وموجود بودنش است و این دو حیث به هم بر نمی گردد. (اما چرا متفاوت است این دو حیثیت در انسان؟) زیرا انسان من حیث هو انسان چیزی غیر از انسان نیست یعنی از این حیث وجود نیست (یا وجوب بالغیر نیست) پس حیثیت انسان یک حیثیت است و موجودیت یا وجوب بالغیر حیثیت دیگری است.

إذ قد يتصور إنسان غير موجود و يتصور موجود غير إنسان فهما اعتباران مختلفان بخلاف كون الواجب هذا الواجب- و كونه واجبا على الإطلاق لأن مرجعهما إلى واحد حقيقي.

 

توضیح:اذ قد یتصور دلیل برای لیس است که چرا انسان لیس شیئا آخر یا چرا انسانیت با وجوب یا وجود فرق دارد؟)

چون هر دو را می توان از هم منفک کرد مثل انسان معدوم که انسان از وجود منفک شده است (انسانیت هست اما وجود نیست) یا می توان وجود را از انسان منفک کرد مثل شجر موجود (که موجودیت هست ولی انسان نیست) هر دو را می‌توان از هم منفک کرد از این نتیجه می‌گیریم که وجود و انسان دو حیثیت متفاوت هستند لذا تولید کثرت می‌کنند.

ترجمه و تطبیق: زیرا گاهی تصور می شود انسان غیر موجود و گاهی تصور می شود موجودی که انسان نباشد.پس وجود و انسان دو اعتبار مختلف هستند که به هم بر نمی گردد لذا تولید کثرت می کنند.

به خلاف هذا الواجب -که موضوع است- واجبٌ -که محمول است- یعنی وجوب مطلق را می‌توان با هذا الواجب یکی دانست یعنی مصداق آنها را یکی کرد و این دو حیثیت را یک حیثیت قرار داد زیرا مرجع هر دو حیثیت نیست مگر یکی که واحد حقیقی است.

پس در مکن کثرت هست و در واجب کثرت نیست و همین فرق واجب و ممکن است و سید سند هم در فرق گذاری موفق بوده است.

 

جواب از اشکال سوم دوانی

مرحوم سید گفت واجب تعالی ماهیت و ذات ندارد بلکه فقط وجود صرف است. دوانی اشکال کرد اگر منظور از اینکه ذات ندارد این است که واقعا هیچ ذاتی ندارد که این باطل است چون همه اشیاء ذات دارند.

اما اگر منظور این است که خدا ذاتی که ماهیت باشد ندارد اما نام ذاتی که وجود بحت است را دارد؛ می گوئیم تو لفظ را عوض کردی و یعنی هر دو قبول داریم که خدا ذات دارد و وجود صرف است ولی تو می‌گوئی نام این ذات را ماهیت نگذار بلکه نامش را وجود بگذار.

صدرا در جواب می گوید این مطلب که «خداوند ماهیت ندارد» یک نزاع لفظی نیست بلکه نزاع حِکمی و بحثی فلسفی است به این بیان که: خدا وجود است و وجود تشخص دارد یعنی شخص است. خدا ماهیت نیست چون ماهیت کلیت دارد - کلی طبیعی است- پس خداوند چون وجود است و وجود شخص است ماهیت را که کلی است ندارد.

به عبارت بهتر ممکن، ماهیتی است که با وجود تشخص پیدا می کند. اما خداوند چنین نیست بلکه او از اول وجود متشخص است نه اینکه وجود می‌آید و به ماهیتش تشخص می دهد بلکه اصلا ماهیت ندارد تا با وجود به آن تشخص داده شود.

و این نزاعی فلسفی است که آیا در خدا این کلی-ماهیت- موجود است و بعد تشخص پیدا می کند یا از ابتدا موجودِ متشخص است. گروهی از متکلمین و از فلاسفه فخر رازی قائل هستند که خداوند ماهیت دارد و وجود، آن ماهیت را تشخص می دهد. اما دیگران اعتقاد دارند که خداوند ماهیت ندارد و از ابتدا وجود متشخص است و این یک مطلب فلسفی است که آیا خدا کلی‌ای است که متشخص شده باشد کما این که ممکنات چنین هستند؟ یا نه خداوند از ابتدا شخص است نه کلی که شخص شده باشد.

سید سند می‌گوید خداوند ماهیت ندارد یعنی خداوند از اول وجود متشخص است نه کلی که بعدا شخص شده باشد و این نزاع لفظی نیست پس چرا دوانی گفت این نزاع لفظی است؟

صدرا مدعا را این طور بیان می کند که واجب را بگو هویت شخصیه یا بگو وجود صرف یا موجود بحت یا تشخص یا ... هر اسمی میخواهی بگذار اما او آن امر کلی را ندارد نه اینکه آن وجود خاص را ندارد و ما نام آن را ماهیت می گذاریم بحث سر اسم نیست بحث سر این است که علاوه بر وجود خاص، آن امر کلی را دارد یا خیر که از نظر ما ماهیت ندارد و بنفس ذات خودش وجود خاص است.

ترجمه توضیح و تطبیق

 

و عن الثالث‌

 

أن المراد كما حققناه أن الواجب ليس له غير الهوية الشخصية- التي عبر عنها تارة بالوجود الصرف و تارة بالموجودمراد سید سند چنانچه ما محقق کریم این است که واجب تعالی (له خبر لیس است. اسم موخر لیس ماهیة کلیة است که بعد از پرانتز آمده در نسخه ما و در بعضی نسخ عبارت غیر الهوویة الشخصیه بیرون پرانتز یا خط تیره است که دقیق تر به نظر می رسد) غیر از هویت شخصیه‌ای که یک بار از او به وجود صرف و بار دیگر به وجود بحت تعبیر می شود.

     غیر الهویة الشخصیة صفت مقدم برای ماهیة کلیه است.

     التی عبر تا اخر پرانتز به منزله جمله معترضه است.

البحت أو الوجود أو التشخص‌أو الواجب البحت ) ماهية كلية فإن الماهية للشي‌ء هي التي يتصورها الذهن‌ بعد تجريدها عن الوجود و التشخص و يعرض لها الكلية و الاشتراكبرای او ماهیت کلیه نیست. (ماهیت را توضیح می دهد و بیان می کند غیر از هویت شخصیه است) ماهیت کلیه امری است که ذهن او را تصور می کند بعد از اینکه تجرید کرد ماهیت را از وجود و تشخص (و به همین دلیل کلیت و اشتراک بر او عارض می شود) و حقيقة الوجود هي عين الهوية الشخصية لا يمكن تصورها و لا يمكن العلم بها إلا بنحو الشهود الحضوري- فهذا معنى قولهم لا ماهية له و ليس هذا مجرد اصطلاح لفظي بل تحقيق حكمي و بحث معنوي.اما هویت وجود عین هویت شخصیه است ما ماهیت را با ذهنمان م یتوانیم تصور بکنیم ولی وجود را نمی توان تصور کرد با ذهن بلکه با علم حضوری معلوم می شود. برخلاف ماهیت که با علم حصولی معلوم می‌شود علاوه بر این ماهیت کلی است و وجود شخصی است و همین تکثر ایجاد می کند لذا خداوند یکی ازاین دو را نباید داشته باشد و مسلم است که هویت شخصیه را نمی تواند نداشته باشد پس ماهیت ندارد)و هویت شخصیه... و هذا معنای قول فلاسفه است که می‌گویند واججب تعالی ماهیت ندارد و این بحثی حکمی و فلسفی است نه لفظی