درس اسفار - استاد حشمت پور

97/10/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: دفع ما ا اورزده المحقق الدوانی علی السید الصدر ‌- ج6 /ص83 / س13

جواب صدرالمتالهین از اشکالات دوانی ـ جواب از اشکال اول

خلاصه جلسه قبل:

مرحوم سید فرمود خداوند عین الوجودی است که مفهوم موجود بر او حمل می شود و با ممکنات تفاوت دارد. فرق واجب تعالی با ممکنات این است که ممکنات ماهیاتی هستند که مفهوم وجود بر آنها حمل می شود اما واجب تعالی عین مفهوم وجود است.

سپس مرحوم دوانی سه اشکال بر سید وارد کرد و کلام او را ابطال کرد. اشکال اول این بود که اگر مراد شما این است که خداوند عین مفهوم وجود است که خلاف بودنش آشکار است. و اگر مرادتان این است که واجب تعالی فردی از مفهوم موجود است، دو احتمال در این مراد وجود دارد. احتمال اول این است که واجب تعالی بذاته فرد این مفهوم باشد که در این صورت تکرار در فرد بودن لازم می آید که باطل است. و احتمال دوم است که واجب تعالی بذاته فردی از موجود نباشد بلکه چون فرد موجود است و این مفهوم بر او حمل می شود، فردی از موجود است؛ اشکال این احتمال است که با وجوب واجب تعالی منافات دارد زیرا واجب الوجود باید ذاتا و مطلقا موجود باشد ( نه اینکه بعد از صدق مفهوم وجود بر او موجود بشود)

رد اشکالات دوانی توسط صدرالمتالهین

صدرالمتالهین بنابر مذهب خودش که اصالت وجود باشد بین تردیدها و شقوقی که دوانی بیان کرد یک قسم را انتخاب کرده و اشکالی را که مرحوم دوانی به این شقّ وارد کرده بود جواب می دهد.

در کلام دونی دو تردید وجود داشت. تردید اول این بود که آیا خداوند عین مفهوم وجود است و تردید دوم این بود که در فرضی که خداوند عین مفهوم وجود نیست یا باید ذاتا موجود باشد یا به خاطر عروض مفهوم وجود، موجود باشد.

صدرا به تردید اول کاری ندارد چون فرض را بر این می گذارد که سید سند خداوند را عین این مفهوم نمی داند. ممکن است سوال شود چطور صدرا فرض را بر این می گذارد در حالی که سید تصریح کرد واجب تعالی عین مفهوم وجود است؟

جواب این است که صدرا دارد بنا بر اسلوب خود، سخن می گوید. دراین صورت واجب تعالی را عین واقع و حقیقت خارجی وجود می داند نه عین مفهوم ذهنی وجود.

در ادامه صدرا از بین دو شقّ در تردید دوم، شقّ اول را انتخاب می کند که واجب تعالی ذاتاً فرد موجود است. بنابر این در مجموع سه فرضی که دوانی مطرح کرد؛ صدرا فرض دوم را انتخاب می کند.

سه فرض مذکور بدین شرح است: 1ـ واجب تعالی عین مفهوم وجود است 2ـ واجب تعالی عین حقیقت وجود است و ذاتا موجود است 3ـ واجب تعالی چون فردی از وجود است موجود است.

صدرالمتالهین پس از انتخاب فرض دوم به اشکال دوانی بر این فرض جواب می دهد. اشکال دوانی این بود که لازمه این حرف این است که خداوند دوبار موجود باشد؛ یکبار به خاطر اقتضای ذاتش که وجود است و بار دوم به این دلیل که مفوم موجود بر او حمل می شود.

صدرا در جواب به این اشکال می گوید این اشکال وارد نیست زیرا موجودیت واجب تعالی یا کونه موجوداً چیزی جدا از وجود خداوند نیست تا واجب تعالی به این لحاظ (حمل موجود بر او) بار دیگر اقتضاء وجود داشته باشد و بنابراین دو چیز در کار نیست تا ذات خداوند دوبار موجود شود.

به عبارت بهتر ذات واجب تعالی به دو امر تحلیل نمی شود تا از ناحیه این دو امر تحلیلی، دو اقتضاء داشته باشد.بنابراین «کونه موجوداً»، امری مغایر با ذات واجب نیست لذا اقتضائی سوای اقتضاء ذات ( که عین وجود است) ندارد. از این رو در واجب تعالی دو اقتضاء وجود ندارد که یکی اقتضاء ذات و دوم اقتضاء موجودیت واجب تعالی باشد.

تحلیل ممکنات بنابر اسلوب صدرالمتالهین

الف: تحلیل ممکنات با لحاظ ماهیت آنها

در ممکنات، موجودیت عین ذات ممکن نیست چون ذات آنها ماهیت است و ماهیت زائد بر وجود و مغایر آن است. لذا در ممکنات می شود آنها را به دو امر تحلیل کرد: 1ـ ماهیت 2ـ وجود

با اینکه ممکنات را می توان به دو امر تحلیل کرد، اما اشکال تکرار وجود بر ماهیات نیز وارد نیست زیرا ماهیت نمی تواند اقتضای وجود داشته باشد و فقط با عروض موجودٌ (در قضیه ای مانند «الانسان موجودٌ»)، موجود می شود لذا تکرار لازم نمی آید.[1]

ب: تحلیل ممکنات با لحاظ وجود آنها

آیا در قضیه ای مانند «وجود الانسان موجودٌ» محذور تکرار در وجود لازم می آید؟

خیر زیرا وجود ماهیت مانند وجود واجب تعالی عین موجودیت است یعنی موجودیت نه زائد است بر وجود واجب و نه زائد است بر وجود ممکن. بنابر این نسبت به وجود الماهیة، موجود صدق می کند و تکرار وجود لازم نمی آید.

بیان دیگر مطلب

موجودیت وجود( چه وجود واجب و چه وجود ممکن) به خودش است نه به چیز دیگر. یعنی وجود چون به ذات خودش موجود است فرد موجود قرار می گیرد.(نه اینکه هرگاه فرد موجود شود آنگاه موجودباشد9

اما موجودیت ماهیت به خودش نیست بلکه به وجود است.یعنی هرگاه فرد و مصداق موجود واقع شود موجود می شود لذا هرگاه بگوئیم الوجود موجود، دو چیز نگفتیم بلکه خود وجود را تشریح کرده ایم.

دفع تعارض از کلام صدرالمتالهینصدرا در بعضی مواقع موجود را عارض بر وجود می داند.حال آیا بین این دو کلام وی( عینیت با وجود و عروض وجود) تنافی هست یا اینکه این دو کلام باهم قابل جمع می باشد؟در جواب باید گفت منافاتی بین این دو کلام صدرا نیست زیرا موقعی که صدرا وجود را عارض بر وجود می داند، مرادش مفهوم وجود است و معنای کلامش این است که مفهوم وجود از حاقّ ذات وجود خارجی انتزاع می شود. برخلاف ماهیت که برای انتزاع مفهوم وجود از او نیاز به ضمیمه است و الا نمی توان مفهوم وجود را از ماهیت انتزاع کرد.به عبارت دیگر مفهوم وجود برای وجود خارجی، محمول من صمیمه است که از ذات او انتزاع شده و بر او حمل و عارض می‌شود و برای ماهیت محمول بالضمیمه است.اما آنجایی که صدرا وجود را عین موجود می داند مرادش عینیت خارجی وجود است نه عینیت با آنچه ما می فهمیم(مفهوم وجود)اما موجودیت خارجی ماهیت، توسط ضمیمه شدن وجود است لذا ماهیت عین وجود نیست.

 

توضیح،ترجمه و تطبیق متن

 

أقول يمكن دفع هذه الإيرادات على أسلوبنا

دفع ایرادات دوانی بنابر اسلوب ما (یعنی بنابر بر اصالت وجود که در اینصورت واجب عین وجود است نه عین مفهوم وجود) امکان دارد

أما عن الأول‌

اما جواب از اشکال اول

فنختار في الترديد الذي ذكره أن ذاته تعالى عين الوجود الخاص و كونه فردا للموجود المطلق- لا يستلزم أن يكون موجودا بالوجودين و لا أن يكون قابلا للتحليل إلى أمرين-

در تردید دوم که دوانی ذکر کرد اخیتار می کنیم که وجود خداوند عین وجود خاص است یعنی شق اول را قبول می کنیم و این باعث می شود خداوند فرد وجود مطلق هم باشد ( پس دو وجود پیدا می کند از منظر دوانی) و این مستلزم نیست که خداوند موجود شود به دو وجود و مستلزم نیست که قابل تحلیل به دو امر شود

و ذلك لأن موجوديته ليس إلا بذاته لا بعروض حصة من هذا المفهوم

و اینکه چنین استلزامی نیست به این خاطر است که موجودیت وجود تنها به ذاتش است نه به عروض حصه ای از این مفهوم

(سپس مثال می زند که یک انسان خاص مانند زید که انسانیتش به ذاتش است و بعد موضوع قرار می گیرد برای محمولی که انسان باشد. حال آیا بعد از این حمل و فرد قرار گرفتنش برای انسان دوباره به او انسانیت می‌دهد؟خیر زیرا او به ذاتش انسان است.

درما نحن فیه هم چنین است که هر وجود خاصی، عین مفهوم وجود است یعنی وجود، بذاته این مفهوم را دارد لذا اگر فردی از آن مفهوم قرار گرفت (با حمل این مفهوم بر او) دو مرتبه به او وجود داده نمی شود و مستلزم تکرار نیست.)

كما أن كون هذا الإنسان إنسانا لا يقتضي أن يكون فيه انسانيتان خاصة و عامة

همانطور که بودن این انسان انساناً( یعنی انسان خاص) اقتضا نمی‌کند که در این انسان دو انسانیت جمع شود یکی انسانیت خاصه که از ذاتش باشد و دیگری انسانیت عامه که از ناحیه این حمل باشد

 

لأن الإنسان‌الخاص كزيد هو في ذاته مصداق لمفهوم الإنسان المطلق

زیرا انسان خاص مثل زید بذاته مصداق است برای مفهوم انسان مطلق نه اینکه با ضمیمه انسانیت دیگری مصداق انسان مطلق شود تا تکرار لازم آید

 

و معنى تحليل الشي‌ء إلى أمرين و مفاده هو أن يحصل منه أمران اعتبار كل منهما و حيثيته غير اعتبار الآخر و حيثيته كتحليل الإنسان الموجود إلى حيثية الإنسانية و حيثية الموجودية لا كتحليل وجوده إلى وجوده و مطلق الوجود

(تا اینجا اثبات شد کونه فرداً للموجود المطلق وجود دومی درست نمی کند حال بیان می‌کند که وجود بعد از اینکه مصداق موجود می شود تحلیل به دو امر نمی شود چون تحلیل در جایی است که از مرکب ـ چه واقعی و چه اعتباری ـ دو چیز به دست آید یعنی دو جزء مغایر باهم. دراین جا وجود و موجودیت دو چیز مغایر نیستند پس تحلیل صورت نگرفت. برخلاف انسان که دو جزء مغایر به دست می آید ماهیت و وجود.)

و معنای تحلیل شیء به دو امر این است که حاصل شود از این تحلیل دو امر( و الا اگر به دو امر تحلیل شود که عین هم باشند این دیگر تحلیل نیست) که اعتبار و حیثیت هر یک، غیر از امر ( جزء) دیگر باشد؛ مثل تحلیل «انسانِ موجود» به حیثیثت انسانیت و موجودیت که این تحلیل درست است. نه مثل تحلیل وجود انسان ـ یا وجود واجب ـ به وجود خاصش و مطلق وجود (چون که وجود خاص با مطلق وجود فرقی ندارد و عین هم هستند)

فإن كل وجود خاص هو بنفسه مما يحمل عليه الوجود لا بعروض شي‌ء آخر همانا هر وجود خاص بنفسه و ذاته از اموری است که وجود بر او حمل می شود نه با عروض شیء دیگر( مثل انسان که باید وجود را به او ضمیمه کرد تا موجودیت را بر او بتوان حمل کرد پس انسان و موجود باهم مغایرند اما وجود و موجود باهم مغایر نیستند)

 

و كذا الموجود البحت إذا حمل عليه مفهوم الموجود لم يلزم أن يكون هناك شيئان متغايران بل ذلك المفهوم الغرض منه حكاية ذلك الخاص لا غير.و همچین در موجود بحت (وجود خاصِ بدون ماهیت) وقتی بر او حمل می شود مفهوم وجود لازم نمی آید که باشد اینجا دو شیء متغایر بلکه این مفهوم حکایت می کند آن وجود را نه چیز دیگری ( نه اینکه ضمیمه شود به این وجود شود دو تا بلکه غرض از این مفهوم حکایت از موضوع است و هیچ شأن دیگری ندارد و چیز دومی نیست)جمع بندیوقتی گفته می شود الوجود موجود دو صورت دارد: یا حکم می شود به وجود خارجی یا حکم می شود به موجودیت خارجی که ذهن آن را می‌فهمد. اگر وجود را بگوئید موجود فی الخارج این با موجود (محمول) هیچ فرقی ندارد. حتی فرق حاکی و محکی در اینجا نداریم چون به موجودیتی که به ذهن آمده کار نداریم و خود وجود خارجی ملحوظ است.اما اگر مراد این اباشد که ذهن می فهمد که وجود موجود است این جا موضوع با محمول فرق دارد که یکی( موجودٌ) حاکی است و دیگری(وجود) محکی؛ و فرق دیگری ندارند و این فرق هم جوهری نیست یعنی موجب دوئیت نمی شود.

 

سوالشاکله ذهن انسان طوری است که وجو بحت را نمی تواند درک کند و فقط می تواند امور دارای ماهیت را درک کند پس چطور می‌تواند آن را موضوع قرار دهد و بر او محمولی حمل کند؟جواب استاد زید عزه

من اشکال شما را تقویت می کنم به این نحو که ذهن حتی وجود غیر بحت را هم نم یتواند درک کند اما چگونه است که می تواند او را موضوع قرار دهد و بر او محمول حمل کند؟

جواب این است که برای موضوع قرار دادن یک امر، تصور آن امر بالکنه لازم نیست بلکه تصور آن شیء، بوجهه نیز کافی است برای موضوع قرار دان آن . وجود بحت نیز چنین است که بالکنه درک نمی شود اما بالوجه درک می شود و همین برای موضوع قرار دادنش کافی است.


[1] دقت شود تفکیک بین وجود ممکن و ماهیت آن در مقام جواب به اشکال دوانی، در متن اسفار نیامده و از استاد زید عزه است، و حاصل آن چنین است که: در ممکنات که به وجود و ماهیت تحلیل می شوند(با لحاظ ماهیت ممکنات) تنها از ناحیه وجودی که عارض بر آنها می شود اقتضاء وجود دارند و از ناحیه ذاتشان که ماهیت باشد نمی توانند اقتضاء وجود داشته باشند.در واقع استاد زید عزه با توجه به ادله زیادت وجود بر ماهیت، اشکال دوانی را سالبه به انتفای موضوع می داند یعنی از ناحیه ذات (ماهیت) اصلا اقتضاء وجود نمی‌تواند باشد تا محذور تکرار لازم آید.